۱۳۹۳ دی ۱, دوشنبه

واقعیـت کمونیسـم چیسـت؟ کمونیسم انقلابی چالشگر است



حرفهای یوسف اباذری در نشست انجمن جامعه شناسی دانشگاه تهران که روز 18 آذر ماه امسال برگزار شد، غلغلهای در محافل آکادمیک و فضای اینترنتی به راه انداخته است. نکته مهمی که این سخنرانی به پیش کشیده و جنجال آفرین شده، نه تئوریهای جامعه شناسانۀ مورد قبول اباذری است و نه نظراتی که در زمینۀ زیبایی شناسی و هنر موسیقی مطرح کرده است. دعوای اصلی بر سر رسالت روشنفکری و وظیفۀ روشنگری در جامعهای است که در آن باورهای خرافی و ارزشهای کهنه بیداد میکند و عوام الناس از آش در هم جوش سنتهای مذهبی و مدرنیسم بندتنبانی که نظام اسلامی بار گذاشته تغذیه میکنند. به این دو واژه خوب فکر کنید: روشنفکری و روشنگری. آیا میتوان تصور کرد کمونیسم انقلابی را جدا و دور افتاده از روشنفکری و روشنگری؟ آیا کار کمونیستهای انقلابی ستایش از حرکات خودانگیختۀ تودهای یا دنباله روی از عقب ماندگیها تحت عنوان «احترام به مردم» است؟
خلاف جریان رفتن و چالشگر بودن یک خصوصیت برجستۀ احزاب و شخصیتهای تاثیرگذار کمونیست در جنبشها و انقلابهای مختلف بوده است. روابط تولیدی بهره کشانه در یک نظام طبقاتی، شبکهای در هم تنیده از نابرابریها و ستمگرهای اجتماعی و ایدهها و فرهنگ اسارت بار و خرافی را شکل میدهد و بر آنها متکی میشود و انقلاب کمونیستی به معنی گسست ریشهای از همۀ این هاست. بنابراین کاملا طبیعی است که تبلیغ و ترویج کمونیستی به موانع فکری و پیش داوریها و تعصباتی برخورد کند که بعضیشان قرنها سابقه دارند. این موانع و تعصبات، شکل مقاومت در برابر بحثهای متفاوت و نو و ساختار شکن به خود میگیرد؛ شکل برآشفتن و تیغ کشیدن در حرف و عمل علیه چالشگران فکری. هر تلاشی برای شکستن تابوها و اسطوره زدایی، بی احترامی و توهین به مردمی تلقی میشود که واگذاشتنشان به خرافه و جهل، بزرگترین توهین به آنهاست.
اما چه توهین و تحقیری بالاتر از این که ظرفیت و توانایی دگرگون شدن، رشد کردن، جهانی نو بنا نهادن و رها شدن را در تودهها نبینی و آنان را لایق روابط و فرهنگ و عقاید کهنهای تصویر کنی که طبقۀ استثمارگر به زور تفنگ و ایدئولوژی حاکم کرده است؟ واقعیت اینست که مردم جهل را انتخاب نکردهاند. آگاهی به طور سیستماتیک از دسترس مردم خارج بوده است. تقسیم کار جامعه به کار یدی و کار فکری، طی قرنها جامعه طبقاتی اکثریت انسانها را درگیر رنج استثمار و غم نان کرده و وقت و انرژی برای شناختن و فکر کردن به افقهای دور و روابط متفاوت را از آنان سلب کرده است. دولت طبقات حاکم با همۀ وسائل و نهادهای ایدئولوژیکش، ذهنها را از خرافاتی پُر میکند که نظم موجود را ابدی و مشروع و مقدس جلوه میدهند. دین یکی از عوامل اصلی و فراگیر اشاعۀ سیستماتیک جهل است.
در مقابل، کمونیسم انقلابی پدیدهای روشنفکرانه است. نه به آن مفهوم جعلی که معمولا از روشنفکری ارائه میکنند و آن را با برج عاج نشینی، تفرعن و بی اعتنایی نسبت به زندگی محرومان و ستمدیدگان یکی میگیرند. روشنفکری کمونیستی بر شناخت علمی از جهان پیرامون و درک ماتریالیستی از تضادهای جامعۀ و پایهها و ظرفیتهای دگرگون کردنش استوار است. روشنفکری کمونیستی یعنی کوتاه نیامدن در برابر پندارهای ضدعلمی و خرافی و مذهبی و «شبه مذهبی» که ذهن جامعه را آلوده میکند و به بند میکشد. کمونیسم انقلابی پدیدهای روشنگرانه است؛ چرا که انقلاب اجتماعی بدون شرکت فعال و آگاهانه تودههای مردم میسر و قابل تصور نیست. تدارک انقلاب اجتماعی یعنی آگاه کردن تعداد هر چه بیشتری از مردم به ریشههای وضع موجود، به خصلت و کارکرد نظام جهانی سرمایهداری امپریالیستی، به تضادها و نیروهای طبقاتی و اجتماعی که در بطن آن نهفتهاند و دائما شرایط و ظرفیت در هم شکستن نظم موجود و ساختن دنیایی کاملا متفاوت را تولید و بازتولید میکنند. تدارک انقلاب اجتماعی یعنی متشکل کردن بخشهای مختلف مردم به ویژه آنان که هیچ چیز برای از دست دادن ندارند بر پایۀ این آگاهی و با افق ساختن آگاهانۀ یک دنیای کاملا متفاوت. انقلاب اجتماعی نتیجه و یا ادامۀ مقاومت و مبارزۀ خودانگیختۀ مردم علیه ستمگری، فقر و فلاکت نیست. حتی خونینترین و رادیکالترین این مقاومتها هم خود به خود به چنین تحولی منجر نخواهد شد. برای انقلاب کمونیستی باید روشنگری کرد. باید ریشۀ نابسامانیها و رنجهایی را که بشریت امروز به دوش میکشد روشن کرد. باید رابطۀ در هم تنیدۀ اقتصاد و سیاست و فرهنگ حاکم را روشن کرد. رابطۀ برنامهها و شعارهای رنگارنگ با منافع طبقات گوناگون حاکم و محکوم را روشن کرد. روشنگری یعنی باز کردن چشم مردم به این واقعیت که توکل کردن به خدای ناموجود و پناه بردن به دعا و صدقه و زیارت توهم است؛ که دل بستن به این یا آن جناح از طبقۀ حاکمه، این یا آن قدرت سرمایهداری امپریالیستی نتیجهای جز تن دادن به اسارت دائم ندارد.
در طول تاریخ معاصر، نمونههای مثبت و منفی بسیاری وجود دارند که نقش راهگشا و تعیین کنندۀ خلاف جریان رفتن، و نقش مخرب و سد کنندۀ دنباله روی از ایدههای مستقر، اعتقادات عامه، خودانگیختگی و «حال و هوای عمومی» را نشان میدهند. برای مثال در انقلاب سوسیالیستی روسیه، اگر دولت شوراها و حزب بلشویک میخواستند به عقاید و باورهای رایج در بین مردم «احترام» بگذارند باید در مقابل دستگاه استثمار فئودالی و کشیشهای مفتخور و شارلاتان کلیسای ارتدکس که خون دهقانان فقیر را در شیشه کرده بودند کوتاه میآمدند. اما چنین نکردند. ماهیت ضدمردمی دستگاه روحانیت و ربط دین با استثمار و فقر و فلاکت تودهها را تا آنجا که در توان داشتند برملا کردند و با اتکاء به نیروی پیشروترین و شجاعترین روستائیان درِ کلیساها را تخته کردند. ناقوسها و صلیبهای عظیم را به زیر کشیدند و شکستند. مکانهای مذهبی را به سالن سینما و تئاتر و کتابخانۀ عمومی تبدیل کردند. در مناطق آسیایی مسلمان نشین با اتکاء به شور و انگیزۀ انقلابی دختران جوان، کارزارهای ضد پدرسالاری و مردسالاری به راهاند اختند. نقش حجاب را در اسارت زن برملا کردند. موسیقی و نقاشی که در اسلام کفر شمرده میشد را رواج دادند. رسم و رسوم ارتجاعی زناشویی و ازدواجهای اجباری را برانداختند. در مقاطع مختلف انقلاب سوسیالیستی در چین نیز دیدیم که کمونیستهای انقلابی بی واهمه از نفوذ ایدهها و ارزشهای رایج فئودالی و پدرسالارانۀ کنفوسیوسی ـ بودایی در مناطق مختلف، آتوریته و امتیاز مرتجعان مذهبی (مثل دستگاه روحانیت دالای لاما در تبت) را زیر سوال بردند. عرصۀ فرهنگ و هنر و آموزش را نوسازی کردند. سنت ازدواجهای از پیش تعیین شده را علیرغم خطر مخالفت و دشمنی پدرسالاران و مردسالاران برانداختند. در مقابل، به تجربۀ بخش اعظم روشنفکران و نیروهای لائیک و چپ از زمان انقلاب مشروطه تا به امروز نگاه کنید که تودههای مردم را در میدان ایدئولوژی و نبرداند یشهها و باورها، در برابر هجوم افکار وعقاید مذهبی و سنتهای کهنه و اسارت بار و ارتجاعی تنها گذاشتند. سیاست «احترام» قلابی به اعتقادات عامه که حزب توده نقش مهمی در اشاعۀ آن بازی کرده نه فقط به رشد و تحکیم و سرانجام تسلط جریان مرتجع و ضدمردمی روحانیت شیعه بر حرکت اعتراضی و مبارزۀ مردم در مقاطع مختلف بسیار خدمت کرد، بلکه به رواج دیدگاههای التقاطی و عرفانی حتی در بین قشرهای تحصیل کرده و روشنفکر یاری رساند.
به موضوع اباذری باز گردیم. تلاطم فکری که در نتیجۀ حرفهای او به راه افتاده نشان میدهد که میتوان فضای همساز شدن و با موج همراه شدن در بین مردم را بر هم زد و قطب بندی ایجاد کرد؛ هر قدر هم که موج، سنگین و فراگیر باشد. تعداد مخالفان حرف و لحن و رفتار اباذری کم نیست؛ تعداد کسانی که او را به عنوان یک مروج اصلاحطلبی که در بزنگاههای مختلف همین مردم را به شرکت در بازی عوامفریبانۀ انتخابات فراخوانده افشاء میکنند هم کم نیست. با وجود این، میبینیم که بسیاری از حرفهای اخیر او، انگیزه و جرات گرفتهاند. خیلیها دارند زبان باز میکنند و غم پرستی و ابتذال گزینی شایع در جامعه را به نقد میکشند. «احترام» به جهل را بر نمیتابند. حتی همین حد از قطب بندی فکری، همین حد از چالش گری، همین حد از خلاف جریان عمومی شنا کردن و از منفرد شدن نزد «افکار عمومی» نترسیدن، نشان میدهد که در جامعه چه توقعی از روشنفکر وجود دارد. بدون تاختن بر مصلحت طلبی و محافظه کاری، هیچ اندیشۀ روشنفکرانهای زمینۀ نفوذ و پایه گیری به دست نخواهد آورد.
مارکس و انگلس «مانیفست کمونیست» را با این جمله به پایان بردند که: «کمونیستها عار دارند که نظرات و مقاصد خود را پنهان دارند...» این حرف صرفا یک حکم اخلاقی نبود و نیست. بنیانگذاران کمونیسم علمی خوب میدانستند که فقط با در پیش گرفتن این روش در سراسر مسیر طولانی تدارک و پیروزی و تداوم انقلاب اجتماعی است که میتوان تودههای مردم را برای گسست از هر آنچه مُهر گذشته بر خود دارد و روابط استثمار و ستم را نمایندگی میکند به میدان کشاند و در این راه، خود مردم را هم متحول کرد. فراخوان مارکس و انگلس، در زمانهای که تاریکاندیشان رنگارنگ در جامعه و جهان جولان میدهند و هر رسانه را به چماقی برای فرو کردن افکار و ارزشهای اسارت آور به مغز تودهها تبدیل کردهاند، اهمیتی صد چندان یافته است. 
«آتش»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر