۱۳۹۴ مهر ۳, جمعه

آنان که باد مي کارند...

نوارمرگ آلان سه سالة سوري و جنازة 71 مهاجر کاميون اتريشي و رنج راه هزاران مهاجر را که به عقب بازگرداني به نقاط مشترک زيادي ميرسي: خاورميانه، نفت، بنيادگرايي اسلامي، منافع و بدهبستانهاي قدرتهاي جهاني، جنگ، آوارگي، خشونت، بمباران، فقر، بيپناهي و بيکاري و خفقان مردم بيآيندهاي که همهچيزشان را از دست دادهاند. مردمي که نه چارهاي در حال ميبينند و نه اميدي به آينده، به دريا و جاده ميزنند به اميد بهبود. نااميدي از زيستن در دنيايي که سرنوشت انسانها در گروکشيهاي رنگارنگ رهبران از هم، هيچ ارزشي ندارد. مهم اين است که کارگران، کار کنند و نفت استخراج شود و چرخها بچرخد و سود بهدست آيد.
از فلاکت اينان اما در اروپا بساطي پهن است، نيروي کار آمادة جمعيت جوان تازه از راه رسيده و نسل آيندهاي که اين مهاجران جوان با خود ميبرند تا بيشترشان بپيوندند به ارتش بزرگ بيکاران و بشوند نيروي ارزان و بي حقوق در بازار کار سياه.  از همين حالا، بعضي از دولتهاي اروپا در بيرون مرزهايشان دفاتر پذيرش باز کردهاند تا از ميان پناهجويان، نيروهاي ماهر و متخصص را دست چين کنند و از دست هم بربايند به بهايي ارزان. و تمام اين کارها پنهان شده است پشت ژستهاي انساندوستانة رهبران غرب. رهبراني که از يکسو، آب در آسياب جهنم خاورميانه ميکنند و ازسوي ديگر ابراز آمادگي ميکنند براي کمک!
از بشکة باروت خشم و انزجار مردم خاورميانه هر چيزي ميتواند بيرون آيد، يکي از کمهزينهترين و سودآورترين گزينهها براي قدرتهاي دنيا پذيرفتن پناهندگي و ادغام دوبارهشان در سيستم جهاني است. عمق فجايع، ضرورت خواست و امکان دنيايي متفاوت از اين را نشان ميدهد. انديشيدن در چهارچوب مناسبات دنياي کنوني، مهاجران را واميدارد که براي زنده ماندن و براي گذشتن از مرزهاي اروپا بجنگند. درحالي که مرزهايي که بايد از آن گذشت، مرزهاي سرمايهداري است نه اين کشور و آن کشور. چه آتشي به جان اروپاي امپرياليست و اين نظام پوسيده خواهد افتاد اگر بتوان اين درک را به اين سيل عظيم دردکشيدگان، انتقال داد.
متني که در ادامه ميخوانيد، چکيدهاي است از صحبت با دو جوان که در پي خوشبختي عازم اروپا هستند. حسن، سي ساله و کرد است و شريف افغان است و بيستساله.
کجا ميخواين برين؟
حسن: اروپا. فرقي نميکنه کجاش. فقط ميخوام برم.
شريف: آره فرقي نميکنه کجا. هر جا باشه از اينجا بهتره.
چرا بهتره؟
بهتره ديگه. برسيم اونجا بهمون کار ميدن.. خونه ميدن. دولت بهمون کمک ميکنه. حقوق از اينجا بيشتره...
چهجوري ميخواين برين؟
حسن: از اينجا ميريم استانبول. از طريق يه آشنا يه گروه که آدما رو قاچاقي ميبره يونان پيدا کرديم. اونجا منتظرمونن.
چقدر پول قراره ازتون بگيرن؟
بستگي داره که چهجور بخواي بري. اگه با کشتي و قايق بري کمتر ميگيرن ولي اگه بخواي پاسپورت قلابي ازشون بگيري وخودت بري جايي که اونجا درخواست پناهندگي بدهي، حدود 01 هزار دلار ميشه.
مگه پاسپورت جعلي هم ميدن؟
آره اينا حرفهاي هستن.
10 هزار دلار دارين؟
حسن: نه ندارم.
شريف: منم ندارم. از راه دريا ميرم.
ميدونين دريا چقدر خطرناکه؟
شريف: آره ولي اگه بتونيم بريم به خطرش ميارزه. تصور کن يه پاسپورت اروپايي داشته باشي. ميتوني مثل شاه زندگي کني. تازه اگه نشه، من به زندگي قاچاقي توي اروپا هم راضيم.
حسن: آره ولي چارهاي ندارم. الان سي سالمه و اينجا هيچ اميدي به زندگي و آينده ندارم. يا ميرم و رد ميشم يا برميگردم توي همين بدبختي. (باخنده) ميدونم که همينجوري منتظرم ميمونه.
حتما ميدونين که احتمال مرگتون هم هست؟
(با سکوتي نسبتا طولاني) بله ولي در هر صورت من ميرم. شانس يه بار در خونهي آدم رو ميزنه. اگه اينم بگذره دوباره حتي نميتونيم به اروپا فکر کنيم.
شريف: من نه اميدي به افغانستان دارم نه به ايران.
حسن: بهمحض اينکه من برسم و بفهمم اوضاع چطوره، برادرم با زن و دو تا بچهش ميان.
فکر ميکنيد اونجا چي در انتظارتونه؟
حسن: من ميدونم که اونجا هم زندگي راحتي نداريم ولي ميدونم اگه بتونم اقامت بگيرم، هر چي هم که سخت باشه باز از اينجا بهتره. من توي کردستان بمونم يا بايد معتاد بشم يا موادفروش يا مسافرکش. من اونجا مسافرکش بودم ولي مگه يه شهر کوچيک چقدر مسافر داره؟ تازه با اين وضع بنزين اصلا خرج خود ماشين هم در نميآد چه برسه به زندگي.
شريف: من اينجا يا کار ساختماني ميکنم يا ضايعات جمع ميکنم. فکر نميکنم اونجا کاري از اينا بدتر بهم بدن.
تخصصي دارين که اونجا به دردتون بخوره؟
شريف: نه
حسن: من کار با چوب بلدم. چندسال زندان بودم. اونجا ياد گرفتم.
چرا زندان؟
بهخاطر قاچاق. براي کار رفته بودم قشم. اونجا کالا از راه دريا ميآورديم، بهش ميگن چتربازي. يه شب گرفتنم و چند سال رفتم زندان. بهخاطر همون تجربه از دريا نميترسم. من شب تو دريا بودهام.
چي قاچاق ميکردين؟
پارچه، چاي، مشروب. هر چي که ميشد آورد. زندان، اونم تو اون هواي جنوب، دمار از روزگار آدم در ميآره.
اگه بهتون بگن که يه دنيا و زندگي بهتر رو ميشه همينجا و با همين مردم ساخت چيميگين؟ يه چيزي که اروپا قابل قياس باهاش نباشه؟
شريف: بهتر از اروپا؟ چه جوري؟ آخه اروپا همه چي داره. ثروت، رفاه، احترام...
يه دنيايي که براي احترام گذاشتن بهت به جيبت نگاه نکنن. تحقيرت نکنن. جامعه دست آدماي پولدار نباشه.
چهجوري؟
با مبارزه کردن با جنگيدن براي از بين بردن اين نظام جهاني.
حسن: (باخنده) حرفاي سياسي! سياست براي ما آب و نون نميشه.
سياست، آب و نونتون رو که گرفته! تو وقتي داري از بيکاري، بيپولي، فقر، نااميدي صحبت ميکني يعني داري از سياست حرف ميزني.
ما توي درداي خودمون مونديم. شما از سيستم جهاني حرف ميزني. دلت خوشه خانم.
مسأله همينه. درداي ما، فقط درداي ما نيست. درداي اجتماعه و با رهبري درست، ميشه حلش کرد.
چهجوري؟ مگه اون 88 نبود، چي شد؟
88 رهبري درست نبود. هدف درست نبود.
شريف: حرفاي قشنگيه ولي شدني نيست. من ترجيح ميدم نقد رو بچسبم و راهي اروپا شم.
تو ميتوني بري ولي يادت باشه چي گفتم: راههاي ديگهاي هم براي نجات از اين شرايط هست. n
ستاره مُهری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر