روز 4 آذر به ياد «خواهران ميرابل» به عنوان
روز جهاني مبارزه براي محو خشونت عليه زنان است. اين روز در سال 1359 از سوي فعالين
حقوق زنان تعيين شد. 18 سال بعد (1991ميلادي) سازمان ملل نيز اين روز را به همين عنوان
پذيرفت. خواهران ميرابل در سال 1960 در روز 25 نوامبر توسط رژيم خون خوار رافائل تروخيو
در جمهوري دومينيکن اعدام شدند. اين زنان فعالين سياسيِ جوان عليه اين رژيم خونخوار
بودند.*
سال 1359 نيز نقطه عطفي در تشديد خشونت
عليه زنان توسط رژيم اسلام گراي تازه به قدرت رسيده بود. اجباري کردن حجاب، اولين گام
در تحميل موازين شريعت اسلامي بر زنان بود، در تحميل موازين اخلاق سنتي اسلامي و نظام
پدرسالاري اسلامي بر روابط زن و مرد بود. همه ي جناح هاي رژيم در اين تهاجم به زنان
هم دست شدند: از خميني و رفسنجاني تا بازرگان و بني صدر. خميني، در تيرماه 1359 به
دولت بني صدر دستور داد تا «نشانه هاي شاهنشاهي» را در ادارات دولتي از بين ببرد. قانون منع حجاب در ادارات دولتي، در 16 تير ماه
1359در شوراي انقلاب به رياست مهدي بازرگان تصويب و از سوي اکبر هاشمي رفسنجاني ابلاغ
شد: «خانمها بدون پوشش اسلامي حق ورود به ادارات را ندارند.»
اجرايي کردن اين قانون طبق روال رژيم جمهوري
اسلامي بر عهده ي اوباش و اراذل حزب اللهي گذاشته شد. آنان درخيابان ها به زنان حمله
ميکردند، اسيد مي پاشيدند، به تجمعات سياسي حمله مي کردند تا زنان را وادار به حجاب
کنند. اجباري کردن حجاب اسلامي پس از حمله به دانشگاه ها در فروردين همين سال، تحت
عنوان «انقلاب فرهنگي» و تلاش براي حاکم کردن شريعت اسلامي بر دانش و دانشگاه و تسهيل
رواج جهل سازمان يافته ي ديني، دومين اقدام جمهوري اسلامي براي استقرار شريعت اسلامي
بود.
در مقابل اين قانون، راهپيماييهاي اعتراض
آميزي شکل گرفت که با خشونت برهم خورده شد و تعداد بسياري از معترضان دستگير شدند.
تيغ کشيدن بسيجي و اوباش حزب اللهي بر صورت زنان آغاز شد. سال 1362 قانون تعزيرات
(ماده 201) تصويب شد که بعدها به صورت تبصره اي به ماده 638 «قانون مجازات اسلامي»
مصوب 1357 الحاق شد. طبق تبصره ي اين ماده: «زناني که بدون حجاب شرعي در معابر و انظار
عمومي ظاهر شوند» حبس و جريمه مي شوند.
زنان عليه زنان
زنانِ حکومتي مانند زهرا رهنورد، از سرکردگان
تبديل حجاب اسلامي به قانون و راهگشاي «قانون مجازات اسلامي» بودند. حجاب اجباري محور
اعمال خشونت دولتي عليه زنان شد. زهرا رهنورد و امثالهم به آرايش اين خشونت کريه و
سيستماتيک پرداختند که «لغو حجاب بزرگترين تراژدي خويشتن اسلامي ما بوده است. ... همين
که اين پرچم متعالي اسلام و اصالت از دست مردم پائين افتاد، جايش را رسوائي، بي ناموسي،
آزادي نامحدود، تبه کاري، بيرحمي، خودنمائي، فساد و هرزگي و از بين رفتن کامل آزادي
و استقلال گرفت. خدا دست نظام هاي ستم گر غرب و شرق را که در 50 سال گذشته ما را به
مغاک رسوائي جدائي از خويشتن ِاسلامي متعالي مان پرتاب کردند، بشکند.» به نظر رهنورد،
«زن نماد شرف جمعي يک ملت است» و تجاوز به اين «شرف کلکتيو» موجب از هم پاشيدن روحيه
ي آن ملت مي شود و امپرياليست ها با لغو اجباري حجاب در واقع به اين شرف کلکتيو تجاوز
کردند. («زيبائي حجاب و حجاب زيبائي»)
اينگونه نظريه پردازي هاي ارتجاعي و تاريک
انديشانه، حيات جديدي به فرهنگ نفرت از زن به ويژه زني که در عرصه اقتصاد و جامعه و
دانش اندوزي و کارگري فعال است و از بدن خود و شخصيت فعال و نگاه تيزبين خود شرم ندارد،
بخشيد.
اسيد پاشي توسط «نيروهاي خود سر» انجام
نمي شود
زنان در زندگي خود چهار شكل آزار، يعني
آزار جسمي، کلامي و رواني، اقتصادي و جنسي را تجربه مي كنند. در جمهوري اسلامي ايران،
ضرب و جرح زن توسط نزديکان و حتا قتل ناموسي آنان پشتوانه ي قانوني و شرعي دارد. طبق
تحقيقات علمي، قتل هاي ناموسي در سه دهة گذشته در ايران جهش وار رشد کرده است. کليه
ي شيوه هاي آزار و اذيت جسماني، كشيدن مو، سوزاندن، گرفتن و بستن، زنداني كردن، اخراج
از خانه، محروم كردن از غذا، سيلي، لگد و مشت زدن، كشيدن و هل دادن، ... هيچ يک جرم
محسوب نمي شوند و بخشي از روابط خصوصي در «کانون خانواده» است.
آزار رواني و كلامي عليه زنان در جامعه
رايج است. از شايعه پراکني در محيط هاي کار و محل زندگي تا تحقير و توهين روزمره و
تهديد به آزار. مردان در مورد اين نوع خشونت نيز از بلندگوهاي مساجد و نماز جمعه ها
تعليم داده مي شوند. فقط به اين دو مورد توجه کنيد: هاشمي رفسنجاني در خطبه نماز ارديبهشت
سال 56 گفت: بعضي از، خانم ها متأسفانه راضي
اند مويشان بيرون باشد و يا پشت در خانه بايستند، کسي عبور ميکند، اندام لخت خود را
نشان بدهند، به حزب اللَّه وعده داديم اينها آدم ميشوند؛ ولي مثل اينکه يک مقدار احتياج
به خشونت دارند. در خطبه نماز تيرماه 56 گفت: خانمي که هيکل را درست کرده آمده توي
خيابان، تبديل ميشود در آخرت به موجودي که هرکس نزديکش ميشود بايد دماغش را بگيرد که
از بوي تعفن او اذيت نشود.
اجبار در روابط جنسي يا تجاوز به عنف در
ايران پشتوانه ي قانوني و شرعي دارد. خريد و فروش کودکان توسط «ولي شرعي» که پدر يا
جد پدري است، تحت عنوان ازدواج در جمهوري اسلامي قانوني و شرعي است و ازدواج اجباري
محسوب نمي شود زيرا پدر يا جد پدري با آن موافقند. پدر و جد پدري مي توانند دختر بچه
ي بالاي 9 سال را براي تجاوز به هر مردي بدهند. اما اگر دختر بچه زير 9 سال باشد فقط
مي توانند او را مزدوج کنند و اسلام شرط مي کند که تجاوز به دختربچه بايد بعد از 9
سالگي (سن بلوغ) صورت بگيرد. کليه ي اين «قوانين شرعي» به تفصيل توسط خميني و ديگر
آيت الله هاي حاکم در ايران به نگارش درآمده و در حوزه ها و از منبرهاي مساجد آموزش
داده مي شود.
حال سوال اين جاست که آيا اين نظام را که
بنياد اش بر اين قوانين گذاشته شده است و محور و سوخت و ساز ايدئولوژيک آن بر سرکوب
جسمي، کلامي، رواني و جنسي زنان است را مي توان اصلاح کرد؟
يکبار ديگر زنان عليه زنان
قانون و زندان و چوب و چماق همراه با مغزشويي ديني و به اصطلاح «آموزش و فرهنگ
سازي» در ميان توده هاي مردم قشري گري و افکار سنتي را گسترش داد. در ميان زنان قشرهاي
گوناگون صدها هزار زنِ زن ستيز توليد شد. اين توده هاي قشري و زن ستيز، تئوريسين هاي
خود را هم پيدا کردند. حتا زنان روشنفکر سکولار شروع به رمانتيزه کردن «اسلام» و «حجاب»
کردند و نقد خود را به احکامي کريه مانند «قصاص» محدود کردند. حتا از اين هم عقب تر
رفته و خواهان برابري «ديه» بين زن و مرد شدند. عده اي ديگر، براي يافتن حاشيه اي امن
دست از مقابله با حجاب اجباري برداشتند و «خشونت عليه زنان» را به کتک خوردن زن و تجاوز
به وي، تقليل دادند. اينان نمي فهمند يا خود را به نفهميدن مي زنند که کلية گرايش هاي
ضد زن در جامعه که قبل از جمهوري اسلامي نيز موجود بود در چارچوب حکومت تئوکراتيک و
اعمالِ همه جانبه ي شريعت اسلامي حياتي جديد يافته است و مرتبا با آن تغذيه مي شود که حجاب اجباري در مرکز آن قرار دارد و سرکوب زنان
«بي حجاب» و «بدحجاب» و تحميل حجاب اسلامي در نظام جمهوري اسلامي، يک راهکار استراتژيک
است براي ايجاد انسجام اجتماعي و تحت فرمان درآوردن زنان و مردان جامعه.
گرايش و افق پرهيز کردن از شاخص اصليِ سرکوب
زنان در جمهوري اسلامي و رضايت دادن به خواست هاي ناچيز و قابل قبول و قابل تحمل براي
رژيم، چيزي به نام «کمپين يک ميليون امضاء» را به وجود آورد. امروز، اين گرايش در حال
نوشتن فصل جديدي از «زنان عليه زنان» است و با شعار «بهم زدن چهره ي مردانه مجلس اسلامي»
به ميدان آمده است تا عاملين و مجريان زن ستيزي اين نظام را زنانه تر کنند.
چارچوبه گسترده
خشونت عليه زنان در ايران گسترده است: از کتک و تحقير
و محروميت و کنترل روزمره ي زن توسط مرد، تا آزار خياباني و اسيد پاشي و تجاوز گروهي.
اما همه ي اين ها داراي چارچوبي است به نام رژيم اسلام گراي حاکم. در جامعه اين رابطه
ي قدرت از کودکي به پسران آموزش داده مي شود. و مرداني که از احساس بي کفايتي در مقابل
زنان رنج مي برند، دست به خشونت هاي پنهان و آشکار عليه زنان مي زنند. اين احساس بي
کفايتي و وابستگي، با رشد سرمايه داري و کشيده شدن زنان به عرصه ي دانش و کار و سياست
بيشتر مي شود. تقابل اين دو روند، خشونت عليه زنان را تشديد مي کند.
ساده انگارانه است اگر فقط بگوييم که «هرجا
ستم است مقاومت است».البته زنان در مقابل خشونت مقاومت مي کنند. اما ابعاد خشونت سازمان
يافته آن چنان گسترده است که بدون آموزش و سازمان دادن و بسيج مقاومت، زنان در اکثر
موارد به انفعال و پذيرش منفعلانه ي سرنوشت خود مي افتند و به ستم تن مي دهند. اين
ماجرايي است که در مورد همه ي ستم ديدگان جهان صادق است. توده هاي مردم از زن و مرد
بايد بياموزند که اين وضعيت را نبايد تحمل کرد و پذيرفت و بايد بدانند که چاره ستمديدگان
وحدت و تشکيلات است. مبارزه متشکل به زنان پشتوانه ي سياسي و اعتماد به نفس مي دهد
تا قفس اسارت خود را درهم بشکنند. اين مبارزه و مقاومت سازمان يافته بايد به آزاد کردن
انرژي زنان در خدمت به انقلابي که بنيان نظام سرمايه داري اسلام گرا در ايران را درهم
بشکند و همه ي ستم ديدگان و استثمارشوندگان را رها کند، خدمت کند. در مقابل گرايش به
تسليم بايد مقاومت را تبليغ و ترويج کرد و سازمان داد؛ در مقابل گرايش اصلاح نظام بايد
تغيير راديکال وضع موجود را تبليغ و ترويج کرد و سازمان داد؛ در مقابل اصلاح طلبي و
انتخابات، انقلاب را بايد تبليغ و ترويج کرد و سازمان داد؛ در مقابل افق اسلام گرا
بايد افق انقلاب کمونيستي را تبليغ و ترويج کرد و مبارزات امروز را با آن پيوند داد.
جامعة ما براي رهايي و جنبش کمونيستي براي باليدن و قدرتمند شدن نياز به آن دارد که
«زنجيرها را بگسليم و خشم زنان را همچون نيروي قدرتمندي در راه انقلاب رها کنيم.» n
«آتش»
*رمان «در زمانه ي پروانه ها» اثر خوليا
آلوارز و ترجمه حسن مرتضوي به ياد خواهران ميرابل نوشته شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر