۱۳۹۵ مرداد ۷, پنجشنبه

یک سال پس از برجام و عرصه جهانی


یک سال پس از برجام و عرصه جهانی

سر سخن - از نشریه آتش شماره ۵۷



1 - مراسمِ تولدِ «يک سالگي» برجام (برنامه جامع اقدام مشترک) به رغم تبليغات مقامات دولت جمهوري اسلامي، بي رمق برگزار شد. سير تحولات جهاني و منطقه چنان پر شتاب است که اخبار به سرعت در پشت هم قرار گرفته، يکديگر را «کهنه» کرده و تحت الشعاع قرار ميدهند. همين روزهايي که جمهوري اسلامي در تدارک برگزاري يک سالگي برجام بود، در آمريکا در پي به قتل رسيدن چند سياهپوست موج نويني از مبارزه عليه جنايت هاي پليس و نژادپرستي، شهرهاي مختلف آمريکا را فرا گرفت. اين واقعه در صدر خبرهاي جهان قرار گرفت و نه تنها از اهميت آن کاسته نشده که با به قتل رساندن چند پليس توسط افرادي که خود جزو ارتش آمريکا بوده اند، ابعاد تازه اي گرفته است. در همين روزها در شهر نيس فرانسه نيروي پَست و به غايت ارتجاعي داعش دست به جنايت هولناک ديگري زد و دهها زن و مرد و کودک را که در خيابان در حال شادي بودند، به کام مرگ فرستاد. هنوز اين قتل عام سرتيتر اخبار جهاني بود که جهان در معرض خبر ديگري قرار گرفت: کودتا در ترکيه.
اينها وقايعي مجزا و بي ربط با يکديگر نيستند. کلِ اين وضعيتِ هولناک از يک سيستم و يک منطق بر ميخيزد. کشتار بيرحمانهي توده هاي سياهپوست در آمريکا، قتل عام توده ها در فرانسه، آشوب هاي ارتجاعي و کودتاها، تماما از يک سيستم و قواي محرکهي آن بر ميخيزند. نظام استثمارگر سرمايه داري امپرياليستي که در يکي از بحراني ترين دوران تاريخ اش به سر برده و فارغ از نيت و اراده هرکسي، قوانين «کور» خود را بر جهان تحميل ميکند. درک عميق اين مساله در اين که فرجام اين اوضاع چه خواهد بود و چه بر سر توده ها و اساسا سيارهي ما خواهد آمد، اهميتي تعيين کننده دارد. به قول لنين رهبر کمونيست هاي جهان سوال اينست: «دهشتِ بي پايان يا پاياني بر دهشت»؟
2 - اما بي رمق بودن مراسم يک سالگي برجام فقط به اوضاع متلاطم جهان و منطقه مربوط نميشود هرچند زيربنايش همين است. جمهوري اسلامي حرف زيادي براي گفتن نداشت. برجام بر زمينه‌‌ي تضادها و ضرورت هايي که مقابل روي دولت جمهوري اسلامي و امپرياليست ها به ويژه امپرياليست هاي آمريکايي قرار داشت اتخاذ شد و پاسخي بود به وضعيت بحراني و از هم پاشيده اقتصاد ايران از يک طرف و مديريت بحران و آشوب خاورميانه تحت رهبري امپرياليسم آمريکا از طرف ديگر. (1). اما در همين يک سال نه تنها از حدت تضادها کاسته نشد که در زمينه هايي تشديد شد. کودتاي نافرجام اخير در ترکيه يک نمونهي بارز آنست. کنفرانسهاي متعدد براي «برقراري صلح در سوريه» به جايي نميرسد و قول و قرارهاي قدرت هاي امپرياليستي در پشت ميز مذاکرات به طور پيوسته هم بنا به رقابت هاي درونيشان و هم تلاطمات روزمرهي منطقه، عملا ملغي ميشود.
برجام قرار بود به رفع تحريم ها عليه جمهوري اسلامي بينجامد و چرخ توليد را به راه بيندازد. هنوز ادعاهاي روحاني در فرداي اعلام رفع تحريم را به ياد داريم که فريبکارانه اعلام کرد «از يک ماه ديگر همه تحريمها بر طرف خواهد شد» و ممکلت گل و بلبل. اما چرخ توليد به راه نيافتاد که هيچ صدها کارخانه و کارگاه توليدي تعطيل شده و هزاران کارگر بيکار. امروز در برابر اين وضعيت اعلام ميکنند که: «برجام محدود به رفع تحريم ها نيست.....در اجراي برجام و در نتيجه مذاکرات هستهاي بحث برداشته شدن تحريمها برايمان مهم است اما تمام خواسته ما رفع تحريمها نبود و نبايد برجام را منحصر به برداشتن تحريمها کنيم....» (2).
به طور خلاصه يعني ما سر شما مردم را شيره ماليديم تا آرام تان کنيم، براي انتخابات مجلس راي گرفته و يا جلوي خشم شما را بگيريم. اما دست برقضا عراقچي بخشي از واقعيت را ميگويد. برجام توافق نامه اي بود براي همکاري بيشتر و نزديکتر جمهوري اسلامي با امپرياليسم آمريکا در جهت حفظ و پيشبرد منافع آمريکا در منطقه. چيزي که نه در دورهي اتخاذ برجام و نه امروز تکنوکرات هاي اسلامي جربزهي بيانش را ندارند. حکومتي که يک ستون اش «مبارزه با استکبار جهاني و شيطان بزرگ» بود بايد سازش با «شيطان» را حداقل براي پايهي اجتماعي اش در ايران و منطقه در لفافهي «نرمش قهرمانانه» بپيچد.
برجام قرار بود «خداوندگار» اشتغال زايي در نتيجهي سرمايه گذاريهاي خارجي و تحرک اقتصادي باشد. از مهم ترين عواملي که محرک راي دادن حداقل بخشي از جوانان در انتخابات مجلس به ليست حامي کابينهي روحاني شد، همين مساله بود. اما آمار بيکاري ميليونها جوان که با توانايي و دانش و مهارت قادرند در يک نظامِ مبتني بر مناسبات عادلانه، خلاق و در خدمت سازندگي کل جامعه و فارغ از سلطهي سود و سرمايه و ايدئولوژيهاي ارتجاعي برخاسته از آن کار کنند، افزايش پيدا کرده است. مشاهدهي هزاران جوان که روز و شب خيابان ها را گز ميکنند، نيروي ذهني و عمليشان عاطل و باطل مانده و بسياري به «فعاليتهاي خلاف» کشيده ميشوند، دردناک است. جمهوري اسلامي در اين نيرو خطر ميبيند و از همين رو به عناوين مختلف بيشترين فشار و خشونت را بر آنها وارد ميکند. «اوباش»، «مخل ناموسِ مردم»، «روزه خوار»، «خطرناک». فقط پدرسالاران مرتجع سرمايه دار و تئوکراتيک ميتوانند به مردم اين القاب را بدهند. اين نظام انگلي مهم ترين و خلاق ترين نيروي جامعه را خطر ميبيند و عملکردِ دو لبه  جلاد (اعدام هاي بيشتر از ميان توده هاي محروم) و شستشوي مغزي را از طريق ترويج ايدئولوژي اسارت بار ديني، به اجرا در مي آورد. 
برجام قرار بود به ايجاد وحدت و انسجام درون هيئت حاکمهي اسلامي خدمت کند. اما کافيست نگاهي کنيم به اظهارات دو جناح درون حاکميت به مناسبت سالگرد برجام. يکي ميگويد «برجام و هيچ»، ديگري ميگويد «برجام و همه چيز». يکي برجام را شکست کامل ميداند و منافع نظام را در گسترش حمايت از بشار اسد و حوثي هاي يمن و شيخ نصرالله و... ميداند و ديگري يکي به نعل ميزند و يکي به ميخ. در عمق اين اختلاف، تضاد بر سر چگونگي حفظ و ثبات و مشروعيت رژيم جمهوري اسلامي قرار دارد. همين تضاد درون حکومتي به صورتي ديگر به شدت در هيئت حاکمهي آمريکا در مورد رابطه با ايران موجود است و اکثريت حزب جمهوري خواهان حاضر نيست جمهوري اسلامي را به رسميت بشناسد.
 به رغم رفت و آمدهاي مکرر مقامات سياسي يا نمايندگان کمپاني هاي امپرياليستي به ايران، در زمينه سرمايهگذاري هاي خارجي، جمهوري اسلامي هنوز توفيقي بهدست نياورده است. تضادهاي درون هيئت حاکمهي ايران، فساد و رشوه خواري عميقا ريشه دوانده در تاروپود اين نظام که ماجراي اخير «فيشهاي حقوقي» تنها گوشهي از آن را نشان داد، هرج و مرج گسترش يابنده در اين منطقه و...سرمايهگذاران خارجي را در مورد فرجامِ اين اوضاع و چگونگي حفظِ امنيتِ سرمايه شان، مردد ميکند. هرچند که ميگويند «اين بازار 08 ميليوني، با مخازن زيرزميني عظيم، با چند ميليون بيکار که بخش بزرگش باسواد است، آخرين معدن طلاي دست نخورده است و بسيار وسوسه انگيز». از اين رو نهايتا در شرايط کنوني سرمايه گذاريهاي خارجي گرايش به موقتي بودن و ورود به عرصه هايي دارند که سوددهي سريع داشته باشد. امري که موجب اشتغال زايي نخواهد شد.
جمهوري اسلامي در موقعيت بغرنجي به سر ميبرد. ميکوشند پايهي اجتماعي و ايدئولوژيک خود را قانع کنند که برقراري رابطهي علني با امپرياليست ها (در قالب برجام) نشانهي قدرت آنهاست. اما امپرياليست ها که قرار است ياري رسانِ جمهوري اسلامي باشند خود در بحراناند و صفوفشان دچار انشقاق. بهعلاوه تضادهاي گوناگون داخلي و بينالمللي موجود و تضادهايي که مرتب سربلند ميکنند و يا حادتر ميشوند (به طور مثال تضاد تشديد يافته ميان جمهوري اسلامي و عربستان سعودي)، ميتوانند عمر فوايد برجام را کوتاه کند. وضعيت جمهوري اسلامي شکننده است و ميتواند هم دچار بحران مشروعيت از طرف توده هاي مردم بشود و هم تضادهاي دروني اش بيش از پيش شدت يابد و يکبار ديگر مهار و کنترل اوضاع را از دست بدهد.
از لنين نقل کرديم که سوال اين است: «دهشتِ بي پايان يا پاياني بر دهشت»؟
منظور لنين از «دهشتِ بي پايان» دوره اي است که سرمايه داري امپرياليستي ديوانه وار در حال گسترش مناسبات استثمارگرانه اش به اقصي نقاط جهان بود، رقابت ميان دولتهاي امپرياليستي براي دست يابي به مناطق نفوذ و اعمال سرکردگي به جنگي خانمانسوز دامن زده که نظيرش را تاريخ نديده بود و ميليونها انسان به اسارت اين مناسبات در آمده و قرباني آن شده بودند. فضا بسيار تيره بود و تاخت و تاز امپرياليسم. اما مقصودِ لنين از «پاياني بر دهشت» به تئوري و عمل کمونيستي مربوط است. اينکه در صورت داشتن تحليل درست و عيني از اوضاع و درک عميق و ماترياليستي از تضادها و روابط دروني پديدهها، در صورت مجهز بودن به تئوري و سياست و تشکل کمونيستي، حتا در سخت ترين شرايط ميتوان با فداکاري و سختکوشي، بيشترين حماسهها را آفريد. همان گونه که در آن شرايط تيره و تار، حزبِ تحت رهبري لنين توانست با آگاه و متشکل کردن کارگران و ساير توده هاي مردم، انقلابِ سوسياليستي شکوهمند 7191 را در روسيه سازمان داده و ميليون ها انسان را از چنگال نظام امپرياليستي رها کرده و نظام نوينِ سوسياليستي را بر پايه مناسبات اقتصادي و سياسي و اجتماعي عاري از استثمار و ستم را بنا گذارند. اينها تجارب تاريخي عظيمي اند که به ويژه در اين دوره تاريخي رجوع و درس آموزي از آنها اهميتي صد چندان يافته است. n 
«آتش»



1- رجوع کنيد به تحليل ما از برجام در نشريه آتش شماره هاي 54 و 64
2- سخنان عباس عراقچي در سالگرد برجام. منبع: «خبرگزاري دانشگاه آزاد اسلامي - آنا»



از باورهاي ضد علمي ديني مي‌توان راز زدايي کرد


از باورهای علمی می‌توان راز زدایی کرد

از نشریه آتش شماره ۵۷


روزي محققي وارد پادگاني نظامي مي شود و در ابتداي ورودش به آنجا اولين چيزي که نظرش را جلب ميکند، سربازي است که در وسط حياط پادگان مسير کوتاهي را به صورت رفت و برگشت طي مي کند. به نظر مي رسد که از چيزي مراقبت مي کند. محقق مذکور به سرباز نزديک مي شود و از او مي پرسد شما براي چه اينجا نگهباني مي دهيد؟ سرباز کمي مکث مي کند و مي گويد به من گفته اند که اينجا نگهباني بدهم! و من وظيفه دارم. محقق از او مي پرسد: خودت فکر نکردي؟ نمي داني براي چه چيزي اينجا نگهباني مي دهي؟ سرباز با سئوال دوم متعجبانه مي گويد: واقعا نمي دانم! بعد از اين مکالمه کوتاه، محقق ما بر مي گردد و بر حسب نوع بينش و کار خود پيگير موضوع مي شود. ابتدا از مافوق سرباز مي پرسد. مافوق مي گويد نمي دانم، مقام بالاتر دستور داده! بعد به سراغ فرمانده پادگان مي رود و ... به همين صورت، بعد از مدتي تحقيق به اين نتيجه ميرسد که در ابتداي ساخت اين پادگان که زمان درازي هم طول کشيده، براي حفاظت از مصالح ساختماني، ابتدا فردي را براي نگهباني اين مصالح در نظر گرفتند. بعد از خاتمه کار  که ديگر مصالحي در حياط نبود هم اين عمل نگهباني به صورت يک باور و اطاعت در آمد و جزئي از ساختار فرهنگي پادگان شد. در نهايت، نگهباني از آن باور هم به جزئي از کار روزانه آن پادگان تبديل شد. 

اما مثال دوم :
زماني کشيش کليسائي گربه اي داشت که در زمان خواندن سرود مراسم مذهبي روز يکشنبه و هم زمان با سخنراني وي، ميو ميو مي کرد. سر و صداي گربه باعث اختلال در مراسم مي شد. بنابراين کشيش دستور داد که گربه را در گوشه حياط کليسا بندند. بعد از مراسم، از نو او را آزاد مي کردند. بعد از مدت هاي طولاني کشيش و گربه اش هر دو به علت کهولت سن از دنيا رفتند. زماني که کشيش جديدي براي اجراي مراسم مذهبي منسوب شد، با خود گربه آورد و آن را روزهاي يکشنبه در همان نقطه اي بست که محل گربه قبلي بود. هيچکس از خود نپرسيد که چرا؟ چون وجود گربه در آن نقطه به جزيي از يک باور، جزئي از مراسم روزهاي يکشنبه آن کليسا، تبديل شده بود.

با اين دو مثال مي‌خواهيم دو سوال را مطرح کنيم :
1-  چرا موضوعاتي اين چنين تبديل به يک باور مي شود؟
2- چگونه مي توان به پژوهش در تاريخ باورهاي انسان به طور کلي، و مشخصا به تاريخ باورهاي ديني انسان پرداخت؟
آردي اسکاي بريک (1)، مي نويسد: «با استفاده از متد علمي مي توان به سئوالات مربوط به تاريخ جامعه بشري جواب درست داد. مثلا به اين سئوال که در چه مقطع از تاريخ،  انسان ها فکر وجود خدا و افسانه آفرينش را خلق کردند؟ کتب مذهبي توسط انسان هاي کدام عصر و تحت کدام شرايط اجتماعي و در چه مقطعي از رشد آگاهي انسان از خود و محيطش نگاشته شدند؟ اديان باستان که در مصر و رم و يونان پا گرفتند چگونه و چرا جاي خود را به اديان کنوني دادند؟ آئين ها و باورهاي مذهبي و به کاربستن آنها در سطح فردي يا در سطح جامعه، چه نقش اجتماعي را بازي کرده اند و به چه مقاصد و برنامه هاي سياسي و اقتصادي خدمت کرده اند؟ چرا قدرت هاي حاکم برخي اديان را تشويق و رواج داده اند و برخي ديگر را سرکوب و نابود کرده اند؟ هر چند خدا و خدايان وجود مادي ندارند اما آئين ها و باورهاي مذهبي، تاثيرات مادي قابل مشاهده اي در زندگي بشر دارند. براي همين، اين مقوله هاي مذهبي را نيز بايد در معرض موشکافي پژوهش هاي علمي سيستماتيک قرار داد و از متدهاي علمي براي اين کار سود جست. بايد به شدت با اين نظريه که باور مذهبي انسان خارج از حيطه دسترسي علم قرار دارد مقابله کرد. علم در مورد مذهب نظر دارد... با همان متدهاي علمي تحقيق و پژوهش که انسان اصول و مکانيسم هاي تکامل حيات بر روي کره زمين را بررسي مي کند مي تواند دگرديسي باورهاي مذهبي بشر را بررسي کند. درک مذهبي از حيات و هستي، مانع مهمي در مقابل فهم واقعيات است و دگرگون ساختن آن خدمتي است به نوع بشر.»
اما کساني بر اين باورند که عرصه علم و عرصه دين دو حيطه مختلف اند و با استفاده از علم نمي توان ماهيت و تاريخ اديان را تجزيه و تحليل کرد. اين خود يک نظريه غير علمي است. با استفاده از همان روش هاي علمي که در پژوهش سئوالات مربوط به رشته هاي علمي مانند بيولوژي تکاملي، گيتي شناسي، باستان شناسي، رياضيات و .....به کار مي رود مي توان به پژوهش در تاريخ باورهاي انسان به طور کل و به طور مشخص تاريخ باورهاي ديني انسان پرداخت.
در واقع آموزش اين رشته علمي بايد يکي از دروس مهم در آموزش ابتدائي و متوسطه و دانشگاهي در هر جامعه نوين باشد. کارکرد درک علمي و متدهاي علمي منحصر به حيطه هاي علوم سنتي مانند فيزيک و شيمي و غيره نيست. در جامعه اي که راه رهايي نوع بشر از چنگال ستم و استثمار طبقاتي و جنسيتي و ملي و مذهبي را مي پيمايد، نقد تفکر و باورها و ارزش هاي ديني يک جزء مهم از آموزش عمومي مردم در سطوح مختلف خواهد بود.n
«آتش»


 1- آردي اسکاي بريک، يک کمونيست انقلابي و مروج سنتزنوين کمونيسمِ رفيق آواکيان است. و خود نيز دانشمند رشته بيولوژي تکاملي.



پیرامون وقایع اخیر ترکیه


پیرامون وقایع اخیر ترکیه

از نشریه آتش شماره ۵۷



















کودتاي نافرجام ترکيه که سران آن از نظاميان بلند پاية ارتش ترکيه هستند، نشانة ديگري است از شکاف هاي عميق در هيئت حاکمة ترکيه. اين نوع شکاف ها منحصر به دولت ترکيه نيست. در هيئت حاکمة همة دولت هاي خاورميانه از جمله، جمهوري اسلامي ايران اين گونه شکاف ها هست و کلية جناح ها بدون استثناء در ارتجاعي و ضد مردمي بودن گوي سبقت را از يکديگر مي ربايند. سران جمهوري اسلامي در سخنان رو به بيرون شان اين طور القاء مي‏کنند که گويا بحران در حاکميت منحصر به دولت هاي «ديگر» در منطقه است. ساعاتي پس از کودتاي نافرجام ترکيه، مقامات لشگري و کشوري ايران در تلويزيون ظاهر شدند و از «امنيت و ثبات و انسجام در نظام جمهوري اسلامي» سخن راندند و در واقع اين پيام را ميدادند که «وضع ما خوبست و بايد قدر ما را بدانيد!» قشرهاي نادان و سست عنصر خرده بورژوازي نيز اين تبليغات را باور مي‏کنند و بر آن مي دمند و از وجود چنين دولت «با ثباتي» ابراز تمنن و رضايت مي‏کنند. اما اين وضعيت به هيچ وجه منحصر به ترکيه نيست. دولت هاي اين منطقه بر روي شن هاي روان قرار دارند زيرا هم به لحاظ داخلي با بحران هاي سياسي و اقتصادي مواجه هستند و هم بر متن خاورميانه اي هستند که در هرج و مرج است و سرعت چرخش هاي آن حيرت انگيز است و حتا قدرت هاي امپرياليستي بزرگ نيز از کنترل آن عاجزن. اين اوضاع مرتبا در مقابل آنان ضرورت هايي به وجود مي آورد که حکومت ها براي بقاي دولتشان بايد به آن ها جواب دهند اما پاسخ هاي متفاوت سربلند مي کند که بسته به درجة جديت مساله حتا به خصومت ميان جناح هاي مختلف حاکم منجر مي شود (مانند سال 1388 در ايران).
ظاهرا کودتا در نتيجة فراخواني که اردوغان به حاميانش داد که به مساجد و خيابان ها بيايند و از «دموکراسي» حمايت کنند شکست خورد. اما واقعيت چيز ديگري است. هستة مرکزيِ و فرماندهي ارتش ترکيه قادر به اتحاد حول اين رويکرد نبود. امپرياليست هاي اروپايي و سپس آمريکا به سرعت اين کودتا را محکوم کردند و جان کري (وزير امور خارجة آمريکا) شکست سريع اين کودتا را مسخره کرد و گفت، «به نظر مي آيد، خيلي هم زيرکانه تدارک ديده نشده بود». خبرنگار شبکه خبري سي.ان.ان در پنتاگون (وزارت دفاع امپرياليسم آمريکا) در همان ساعت اولية آغاز کودتا تحليل کرد که اگر اين کودتا به نتيجه برسد «قانونا» آمريکا بايد پايگاه نظامي اينجرليک در ترکيه را تخليه کند و سلاح ها و بيش از دو هزار پرسنل نظامي خود را بيرون بکشد. در همان ساعات ژنرال هاي عاليرتبة ارتش به سربازان پيام دادند که اين کودتا غلط است و به پادگان هايشان برگردند. از همان ابتداي امر واضح بود که دولت هاي قدرتمند امپرياليست از اين کودتا حمايت نمي کنند و همين امر به اردوغان و همپالگي هايش جرات آن را داد که مثلا «پايداري» کنند. اردوغان که پوپوليست (عوامفريب) کهنه کاري است، تلاش کرد به شکست کودتا قيافة مردمي دهد. البته اين به معناي آن نيست که اردوغان پايگاه توده اي ندارد. اما پايگاه توده ايِ مرتجعين اصلي ترين عامل در شکست يا پيروزيِ کودتاهاي آنان عليه يکديگر نيست. در نهايت، نيرويِ آتش آن هاست که تعيين مي کند کدام طرف بر ديگري غلبه مي کند و سکان کشتي دولت ستم گران و استثمارگران را به دست مي گيرد.
تحليل ديگري که بسيار شنيده مي شود آن است که اين کودتا «کارِ خود اردوغان بود که بتواند پايه هاي خود را محکم کند». اين نيز واقعيت ندارد. مسلما مرتجعين دست به تاکتيک هاي خطرناک مي زنند و برخي اوقات با عواقب غير منتظرة سياست خود روبرو مي شوند. اما انشقاق و جنگ داخلي در هئيت حاکمة ترکيه واقعي است. رژيم اردوغان و اسلام گرايي او داراي پايگاه توده اي هست اما ضديت با اين رژيم و اسلام گرايي او نيز فراگير است که سه سال پيش خود را در جنبش «پارک گزي» نشان داد. نه تنها رژيم او بلکه کليت دولت ترکيه با يک مقاومت مسلحانة توده اي در کردستان روبرو است. جنايت هاي جنگيِ رژيم اردوغان و ارتش ترکيه (که کودتاگران نيز بخشي از آن هستند) در ديار بکر کردستان هنوز ادامه دارد و بي شرمانه «دفاع از امنيت» خوانده مي شود. شکست رژيم اردوغان در ماجراجويي هاي منطقه اي اش عامل مهمي است در حاد کردن جنگ هاي داخلي در هيئت حاکمة ترکيه.
در برخي شرايط نيروهاي گريز از مرکز در يک حاکميت بيش از اندازه مي شود. ستون هاي آن ترک  بر مي دارند و ديگر توان انسجام بخشيدن به خود ندارد. براي يک نيروي انقلابي جدي اين امر نه امري بد بلکه امر خوبي است زيرا دولت که دشمن اکثريت مردم است در نتيجة تشديد تضادهاي درون خودش تضعيف مي شود و فضاي تنفسي براي مخالفين جديِ سيستم به ويژه انقلابيون کمونيست به وجود مي آيد که پروژة انقلابي خود را پيش ببرند و راه و برنامة واقعا انقلابي را مقابل توده هاي مردم بگذارند. در چنين شرايطي بايد با تمام قوا بايد توده ها را آگاه کنند و نشان دهند راه نجاتشان تنها در اين است که به نيروهاي کمونيست انقلابي بپيوندند تا راه انقلاب کمونيستي در مقابل مردم باز شود. در چنين شرايطي آنان نبايد جهت گيري استراتژيک انقلابي شان را از دست ندهند وگرنه با نوسان در شرايط آنان نيز مانند پاندولي به اين يا آن سمت پرتاب خواهند شد بدون اينکه بتوانند از وضعيت تضعيف شدة دشمن براي بازتر کردن راه انقلاب و تسريع انقلاب استفاده کنند. در چنين شرايطي آنان بيش از هر زمان بر تلاش هاي خود بيفزايند و توده هاي مردم را از افتادن به بيراهه هايي که به اين جناح يا آن جناح و در نهايت به خود نظام حاکم خدمت مي‏کنند، دور کنند. شرايط انشقاق در حکومت ها، فشاري ايجاد مي کند که توده هاي مردم با يکي از جناح هاي ارتجاعي سمت گيري کنند و اين اتفاقي است که مرتبا در صحنة سياسي ايران و خاورميانه رخ مي‏دهد. نيروهاي انقلابي کمونيست بايد مانع از آن شوند که دعواهاي درون دولت هاي ارتجاعي موجب ايجاد اميدهاي کاذب به «تغيير» در ميان توده هاي مردم شده و سمت اين يا آن جناح را بگيرند. 
وقايع ترکيه نمادي از اوضاع جهان است. دولت هاي امپرياليستي که حاکمان اصلي در خاورميانه هستند مرتبا با يکديگر براي اداره اين منطقه پرآشوب به توافق مي رسند اما اين توافق مي‏کنند چند ماهي بيشتر دوام نمي آورند. آنان حتا قادر نيستند دولت هاي منطقه را از ديرباز وابسته به اين قدرت هاي بوده اند به صف کنند. دولت هاي منطقه دايما نقشة تضعيف يکديگر را مي کشند. در اين منطقه، روند عمده، گسترش تلاطمات، تجاوزات نظامي، جنگهاي ارتجاعي، کودتاها و فروپاشي اقتصادها و ساختارهاي سياسي، از جا کنده شدن صدها ميليون انسان و ... است. بازگشت به «ثبات» گذشته حتا در «اروپاي امن» ممکن نيست. چه برسد در خاورميانه! نه فقط کمونيست هاي انقلابي بلکه کلية نيروهاي مترقي موظف هستند چشمان توده هاي مردم را به اين واقعيت باز کنند که هر کشور و منطقه و جهان به سرعت در حال نزديک شدن به تلاطمات عظيم تر است. مساله اين است که از درون اين بينظميِ بزرگ چه نوع نظم و چگونه جهاني بيرون خواهد آمد؟ ما کمونيست ها در هر کشور بايد به سرعت بر عقب ماندگي هاي خود چيره شويم تا بتوانيم از ميان پيچيدگي ها و آشوب هاي بزرگ انقلابهاي کمونيستي را پيش ببريم و از درون اين گرداب جوامع کمونيستي نوين را بيرون آوريم. در غير اين صورت، چنانچه روند غير انقلابي موجود ادامه يابد، نظم کهنه سرمايه داري به شکلي و از درون نابوديهاي عظيم و غيرقابل تصور بار ديگر خود را بازسازي و مستقر خواهد کرد. n

«آتش»

در حاشیه درگذشت عباس کیارستمی – اما چیزی دیگر



در حاشیه درگذشت عباس کیارستمی اما چیزی دیگر


سولماز مرادي
از نشریه آتش شماره ۵۷

درگذشت آقاي عباس کيارستمي، کارگردان صاحبسبک و شناختهشدهي سينماي ايران، بحثها و نظرات زيادي حول فعاليتهاي هنري و داوري در مورد فيلمهايش را به راه انداخت. کساني در داخل و خارج از ايران و همينطور برخي کانالهاي تلويزيوني غربي القا کردند که سينماي کيارستمي سياسي نبود و ايشان از سياست، گريزان بودند. ادعاهايي غيرواقعي، حتا اگر آقاي کيارستمي هم به آن باور داشت؛ چون «سياستزدگي» در جامعهي طبقاتي، منطبق بر سياستي است، سمتوسو دارد، خنثا و «طبيعت بيجان» نيست. سينماي آقاي کيارستمي هم بري از اين واقعيت نيست. مسائل زيادي در اين جامعهي خفقانزده و پرسانسور، ناروشن است. اما نميخواهيم وارد اينها بشويم و در اينجا قصد داوري سينماي آقاي کيارستمي را نداريم. ميخواهيم به جايي برسيم که مقامات جمهوري اسلامي، تلاش به لاپوشاني آن دارند، اما تبديل به يک بحث عمومي و سوال در ميان مردم شده است.



نظام پزشکي در جمهوري اسلامي
در حاشيه درگذشت آقاي کيارستمي، سوالها و بحثهايي حتا بيشتر از فعاليت و خدمات هنري ايشان  به راه افتاد که جمهوري اسلامي آن را رذالتگونه سانسور ميکند و اندکاندک آن را مصداق «تحريک اذهان عمومي»، «اقدام عليه امنيت ملي» قرار ميدهد. اين سوالها از امکانات و شرايط درماني براي آقاي کيارستمي شروع شد اما مسيري ديگر و خشمگين را طي ميکند. سوالي کلان که مردم ميپرسند و پاسخ ميخواهند اين است: «اگر مسئوليتهاي درماني براي فردي شناختهشده و معروف و داراي امکانات ملي و بينالمللي تا اين حد سهلانگار و بيتوجه است، پس به سر تودههاي فقير و محروم از همهي اين موقعيتها چه ميآيد؟» درواقع، درگذشت آقاي کيارستمي اين سوال تکاندهنده را پررنگتر کرده است تاحدي که برخي صاحبنامهاي سينماي ايران ميگويند، اين نظام پزشکي «کيارستمي را کشت!» (سخنان داريوش مهرجويي در مراسم تشييع کيارستمي).
به شما ميگوييم در نظام پزشکي مبتني بر تبعيض و پول ايران اسلامي، چه اتفاقي ميافتد. ميگذارند تا مردم محروم و گمنام بميرند. در نظام پزشکي ايران براي تودههاي فقير، فقط بيمسئوليتي عمل نميکند (مانند آنچه در مورد اليتهاي جامعه عمل ميکند) بلکه عاملي تعيينکنندهتر از آن موجود است. اين عامل، پول است. نهفقط در روستاها که «هنوز زنان سر زا ميميرند» بلکه در کلانشهرها، ارباب جامعهي اسلامي، پول است. مثل هر جامعهي سرمايهداري ارتجاعي ديگر.
منطق نظام اين است: اول روشن کن از کدام طبقهي اجتماعي آمدهاي، درکدام نقطهي شهر اسکان داري، شهري هستي يا روستايي. آنوقت حد و حدود کمکهاي پزشکي به شما را معلوم ميکنند. دست آخر اينطور ميشود: داري، بده. نداري بمير. اين، قانون اول نظام پزشکي در جموري اسلامي است.
کافي است سر و کاري با بيمارستان و يا حتا داروخانه داشته باشيم، شاهد صحنههايي مي شويم که همان، «جهنم» و «روز مکافات» است. صحنههايي که دو حس بينايي و شنوايي نميتوانند، سيگنالهايشان را درست به يک مغز سالم انساني منتقل کنند. در بيمارستان، يک بيمار در حال مرگ و نيازمند به عمل فوري را ميبيني که در راهرو افتاده است. خانواده، او را با هزاران اميد و نگراني، از صدها کيلومتر آنطرفتر به اينجا آوردهاند. در حال خونريزي، درد. مقامات بيمارستان قانونمند ميگويند: «برو اينقدر ميليون به حسابداري بپرداز. وگرنه بيمارت ميميرد». و اگر نداشته باشي چه؟ انگار خود «عزرائيل» است که فرمان ميدهد.
بيرحمي اين مناسبات را در داروخانهها ميبيني. پدري فرزند خردسالش که در تب ميسوزد را در آغوش گرفته و تقاضاي دارو ميکند. داروخانهچي ميگويد: «بهاي داروها 002 هزار تومان ميشه. داري بدي؟» و پدر پاسخ ميدهد: «اندازهي 51 هزار تومان دارم... همينقدر دارو بده». تازه اينها در شهرهاي بزرگ است. در روستاها که تا به شهر برسي، هردَم کودکان ميميرند.
نظام پزشکي در اين کشور، ضد مردمي و ارتجاعي است و تصويري است از کليت نظم طبقاتي و تبعيضآميز جمهوري اسلامي. بيمارستان و پزشک و داروخانه، تابعي هستند از چهارچوبهاي که کليت اين نظام پزشکي تحميل ميکند. نظامي «پزشکسالار»، پولپرست و ضدمردمي. بيجهت نيست که با پزشکاني روبهرو هستيم که در دورهي بازنشستگي و پس از سالها کار در آمريکا به ايران باز ميگردند، چون در اينجا به ادعاي خودشان در يک شب ميتوانند به اندازهي 6 ماه پول به نسبت آمريکا پارو کنند و قانون «سو» هم وجود ندارد. يعني اگر کسي را هم بکشند با رشوه به مسئولين مربوطه، «مشکل» را حل ميکنند. باور نکردني است که يک پزشک که قرار است سوگند خورده باشد، بيمارش را در ميان جراحي رها کند و براي تماشاي فيلم اسکار گرفتهي «لئوناردو ديکاپريو» در سينما، براي چند ساعت راهي اروپا شود. چنين رفتار و اخلاقياتي برگرفته و منطبق است بر نظام و مناسباتي که سود و بهرهوري به هر بهايي، قانونِ اول آناست.
اين نظام پزشکي جنونآميز، بارها به اعتراضات پرستاران و بهياران، دامن زده است. کارکنان سختکوش و زحتمکش اين عرصه که در معرض بيشترين خطرات ناشي از فعاليت درماني قرار دارند اما از کمترين حقوق برخوردار هستند.  
مردم، آناندازه از اين نظام طبقاتي و تبعيضگر، آسيبديده و عزيز از دست دادهاند که خودرو ميگويند: «قبل از همه "طبقهي پزشکان" بايد سرنگون بشوند»! اما طبقهاي بهعنوان «طبقهي پزشکان» نداريم. هرچند، پزشکان در ترکيب اجتماعي طبقات، در موقعيت ميانه به بالا هستند اما در ميان پزشکان، افراد شريفي قرار دارند که هم و غم خود را خدمت به مردم، درمان و آگاهي دادن به آنها براي پيشگيري از بيماري و بيچشمداشتي، قرار دادهاند. پزشکاني که دلسوزانه در مناطق فقير و دورافتادهي کشور، علم و دانش خود را در خدمت مردم قرار ميدهند. در مناطق شهري هم، چنين پزشکان مردمي وجود دارند. هرچند متاسفانه اين جريان ضعيفي است اما مانند گلهاي زيبايي هستند که در برهوت سر بلند ميکنند، يادآوري و نمونهسازي ميکنند. اين طبقهي سرمايهدار حاکم (در وجود دولت جمهوري اسلامي) است که ارزشهاي ضد مردمي خود را ارزشهاي همهي جامعه ميکند، اخلاقيات ضد بشري خود را تبديل به اخلاقيات کل جامعه ميکند. اين طبقه و حاکميتاش بايد واژگون شود، با تمام ارزشها و مناسبات طبقاتي و اجتماعي که نمايندگي ميکند.
خانواده آقاي کيارستمي در موقعيتي هستند که اعتراضاتشان به نظام پزشکي و بيمسئوليتيها را به کيفرخواست بگذارند، پرونده تشکيل دهند تاحدي که وزير بهداشت و درمان و وزير ارشاد را  به زير سوال بکشند. آنها در موقعيت اجتماعياي هستند که اعتراضات بهحقشان به مسئولان حکومتي در مطبوعات منعکس شود. که در برابر اراجيف مقامات حکومتي بايستند و بپرسند که آيا اعتراضات ما ربطي به اجنبي دارد؟ (در اين نظام هر اعتراضي يعني همراهي با دشمن و اجنبي). اما سوالي باقيست: دادخواه هزاران انسان گمنام و بيچيز که دستشان بهجايي بند نيست و بدون هيچ دليلي تحت اين نظام پزشکي ارتجاعي به خاطر فقر و نداشتن پارتي از دست ميروند، کيست؟ آناني که نه توان تشکيل پرونده دارند، نه توان داشتن وکيل. فيلم موثر «خانهي دوست کجاست» همبستگي انساني را نمايش ميدهد. چه درست بود اگر خانوادهي آقاي کيارستمي اين رنج خود را به رنج ميليونها مردم پيوند ميداد و نتيجهاي عمومي ميگرفت. n