پیروت
مقدمه
در فاصلۀ کمتر از یک ماه، جمهوری اسلامی دو بار دست به کشتار مهاجران افغانستانی زد: در هریرود غرق کرد و در یزد سوزاند. این کشتارها تصادفی نیستند، بلکه تبارز ستمی سیستماتیک علیه مهاجران افغانستانیاند؛ مهاجرانی که بنای بسیاری از خانههای گلی کورهدهاتها و آسمانخراشهای کلانشهرهای ایران بر گردۀ آنان بنا شده. در این مجال قصد ما نه یادآوری «وظایف انسانی» و برخوردهای اخلاقی در مواجهه با این ستم است، و نه روایت تاریخ طولانی روا داشتن این ستم، بلکه پرداخت سیاسی آن است. یعنی بررسی کوتاه جایگاه و اهمیت سیاسی افغانستانیها در ایران و بررسی این پرسش که چرا بههیچوجه مجاز نیست کمونیستها به این موضوع کمتوجهی کنند.
موقعیت افغانستانیها: «تحتانیترین لایۀ پرولتاریا» در ایران
بورژوازی و دولت جمهوری اسلامی از مهاجرین افغانستانی برای منافع متفاوت خود سود جسته است. افغانستانیها با کمترین دستمزد ممکن، بدون استخدام رسمی و بدون بهرهمندی از حقوقی مانند حق بیمه منبع سود کلانی را برای بورژوازی فراهم آورده، کودکان افغانستانی بخش اعظم گونیبهدوشان و زبالهگردهای ایران را شکل میدهند؛ ارگانهای دولتی در هر بخش و شهرستان با توهین و تهدیدِ معرفی کردن افغانستانیهای بدون جواز از آنها بهمعنای واقعی کلمه بیگاری میکشند. همۀ اینها درحالی است که حتی عملا امکان تحصیل از کودکان خانوادههای افغانستانی که از جواز نیز برخوردارند، سلب شده است. در یک کلام، افغانستانیها «تحتانیترین لایههای پرولتاریا» در فرماسیون اجتماعی ایران هستند.
بدیهی است که افراد از طبقات مختلف یا از لایههای متفاوت طبقاتی، موقعیتهای مختلفی در فرماسیون اجتماعی اشغال میکنند. اما موضوع مهم این است که «این موقعیتها پیامدهای واقعی در زندگی افراد و حتی تاثیرات واقعی بر جهانبینی خودبهخودی آنها دارد.» (گشایشها: ۱۵) نیازی به ذکر نیست که این نکته در مورد تحتانیترین لایههای پرولتاریا نیز صادق است. این لایهها بهاینخاطر که عموما موقعیت شغلی یا مزد ثابتی ندارند، زیست آنها واجد چنان سیالیتی است که هر لحظه از زندگیشان در کشمکش پرتنش برای بقا سپری میشود. این وضعیت مطلقا مطلوب آنها نیست، بنابراین برای دستیابی به ثبات، ولو نسبی، دست به انجام خطیرترین کارها نیز میزنند.
همین مساله، پتانسیل سیاسیِ انفجاری ویژهای به لایههای تحتانی پرولتاریا میدهد. پتانسیلی که، بسته به فضای سیاسی و مسلط بودن نیروهای ارتجاعی یا انقلابی، میتواند در مسیر انقلاب کمونیستی یا حرکتهای ارتجاعی بهکار بسته شود. برای نمونه میتوان به تودههای تحتانی آمریکا یعنی سیاهان تحتانی نگاه کرد: در دهۀ شصت و هفتاد میلادی درحالیکه ایدههای مترقی و انقلابی بر فضای سیاسی تسلط داشت، حزب پلنگان سیاه توانست بسیاری از سیاهان تحتانی را در این حزب علیه دولت سازماندهی کند. این درحالی بود که با تسلط ریگانیسم در دهۀ هشتاد، دولت بورژوایی آگاهانه پروژۀ سازماندهی سیاهان در باندهای مواد مخدر را پیش گرفت، تا بدین طریق تودههای سیاه، جای متحد شدن علیه دیکتاتوری بورژوایی دستبهکار کشتار یکدیگر شوند. افزون بر این، تسلط ریگانیسم همراه بود با تثبیت «ارزشهایی… که شامل فردگرایی افراطی» می شد. این «ارزشها» همانطورکه آواکیان اشاره میکند «به درجۀ مهمی، الگویی برای تودهها» شد. امری که وی از آن تحت عنوان «ریگانیسم در میان تودههای مردم» یاد میکند. (گشایشها:۸۷) نیازی به ذکر نیست که بسیاری از تودههای سیاه نیز از همجمۀ این «ارزشها» در امان نماندند.
دولت سرمایهداری این تحتانیترین لایهها را به اشکال گوناگون مورد سرکوب و بهرهکشی همزمان قرار میدهد.
حاکمیت جمهوری اسلامی نیز به فوق استثمار مهاجران افغانستانی بسنده نکرده و بهواسطۀ تطمیع و تحمیق عدهای از آوارگان افغانستانی، بخشهایی از آنان را در قالب لشکر فاطمیون سازماندهی کرده و از آنها در مداخلهگریهای خونین نظامیاش در خاورمیانه سود جسته است. بیتردید بخشی از لشکر فاطمیون، در غیاب نفوذ ایدهی رهاییبخش در میان آنان و بهواسطه تحمیق ایدئولوژیک شیعی بسیج شدند، اما کم نبودند افغانستانیهایی که – باز بر بستر غیابی که ذکر کردیم- برای اینکه کارت اقامت برای خود یا کارت شهید برای خانوادهشان بهدست آوردند پا در این جنگ گذاشتند. اینان اکیدا به تغییر بنیادی وضعیت نیازمندند.
استراتژی انقلاب و نیروی انقلاب کمونیستی
کلاژی که عمدتا از وضعیت اقتصادی مهاجران افغانستانی و جایگاه آنها در روابط تولید ارائه دادیم، در کنار توهین و تحقیرهایی که در روابط اجتماعی تجربهاش میکنند، صرفا بخشی از ستمهایی است که آنها هر روزه از آنها در رنجاند، اما همین تصاویر پراکنده نیز به گمان ما کافی است تا اهمیت استراتژیک آنها برای انقلاب آینده را ترسیم کرده باشد.
آواکیان در تبیین اینکه چه اقشاری بیش از همه میتوانند «نیروهای اجتماعی» انقلاب باشند، میگوید: «ببینید که روابط اجتماعی جامعه چیستاند و آن نیروهای اجتماعی که این دو معیار اساسی در موردشان صدق میکنند، کدامند: ۱) اساسیترین نیازها و منافعشان فقط میتواند با یک انقلاب کمونیستی و به این مفهوم، با یک انقلاب پرولتری پاسخ بگیرد. ۲) بهشدت نیازمند چنین انقلابیاند» (کمونیسم نوین؛۲۶۷) با قاطعیت میتوان گفت افغانستانیها یکی از نیروهای اجتماعی در ایران هستند که هر دو معیار در موردشان صادق است. بهاینترتیب، پرداختن و مبارزه علیه ستمی که بر آنها روا داشته میشود، بیش و پیش از هر چیز یک وظیفۀ سیاسی عاجل کمونیستی است.
درست است که لایههای تحتانی تودهها (در این مورد مهاجرین افغانستانی) از آوار شدن توامان ستم و استثمار همهجانبه بهستوه آمدهاند؛ درست است که آنها بهواقع مشتاق زیستن در شرایط بهترند، اما جمع ستم و استثمار بهخودی خود هیچگاه برابر با شناخت صحیح جهت تغییر بنیادی وضعیت نیست. بنابراین، همانطورکه بالاتر نیز اشاره کردیم بدون دخالتگری کمونیستها و تلاش برای آگاهیبخشی، بخشهایی از نیروی تودههای ستمدید میتوانند لشکر سپاه ارتجاع شوند: به دور از درغلتیدن به دامهای ارادهگرایی باید گفت، حداقل بخشی از مسئولیت اینکه بخشهایی از تودهها (افغانستانی یا ایرانی) تبدیل به سربازان سپاه ارتجاع شوند یا انقلاب بر عهدۀ کمونیستها است.
«جداسازی» آنها و «بیشینهسازی» ما
سازوکارهای جامعۀ طبقاتی بهشکلی تنظیم شده که تضادها و شکافهای طبقاتی را تولید و بازتولید میکند. اما از آنجا که در هر شکلی از دولت بورژوایی (جمهوری، پادشاهی و…) خود مردم بهواقع تصمیمگیرنده نیستند، حاکمان از دامن زدن آگاهانه به شکاف بین تودهها برای اعمال و حفظ حاکمیت خود استفاده میکنند.
ایجاد و گسترش شکاف و تضاد بین تودهها از جانب دولت بورژوازی دو دلیل عمده دارد: ۱) دیکتاتوری بورژوایی بهواقع از اتحاد مردم هراس دارد، علیالخصوص اتحاد بین فرودستان و میانیها ۲) شکاف و تضاد بین تودهها یکی از حصارهایی است که حافظ حاکمیت بورژوازی است. به چه طریق: بهواسطۀ به جان هم انداختن مردم، و اینکه اقشاری از تودهها عامل فلاکت خود را نه در دولت که در قشرهای دیگر مردم ببینند.
این سیاست چه توسط حاکمیت بورژوا لیبرالی فرانسه، چه توسط حاکمیت بورژوا فاشیستی ترامپ و چه توسط حکومت سرمایهدار-دینمدار جمهوری اسلامی مورد استفاده قرار میگیرد. با نگاهی دیگر به افغانستانیهای مهاجر در این مورد، میبینیم که جمهوری اسلامی نیروی کار ارزان مهاجران افغانستانی را بهعنوان عامل فشار بر دستمزد کارگران ایرانی بهکار میگیرد و بهاینترتیب، ازسویی به خشم و نفرت خودبهخودی کارگران ایرانی نسبت به افغانستانیها دامن میزند، و ازسوی دیگر عامل دستمزد پایین کارگران ایرانی را نه ساختار سیاسی – اقتصادی بلکه آوارگان افغانستانی بازنمایی میکند. ادامۀ همین منطق است که با کشتار و اخراج فلهای مهاجران نوید فرصتهای شغلی تازه را به کارگران و «ارتش ذخیره کار» ایرانی میدهد. در چنین شرایطی کارگران ایرانی نهتنها باید علیه این سیاستهای فریبکارانه جمهوری اسلامی ایستادگی کنند، بلکه همچنین در اتحاد با همسرنوشتان افغانستانی خود، باید صدای آنان نیز باشند. اسفبار اینکه صدای چنین اتحادی هنوز از تجمعات و اعتراضات کارگران شنیده نمیشود.
امتداد نفرتی که در بالا ذکرش رفت لاجرم در روابط اجتماعی نیز نمایان است: هر بار که در شهر یا روستایی دزدیای اتفاق میافتد، عموما، پیش از هر چیز، خانه و کاشانۀ افغانستانیها در آن شهر یا روستا را ویران کردهاند. به خاطر داریم شهرها یا روستاییهایی که در آنها تجاوز رخ داده و باز هم پیش از هر چیز، جان افغانستانیها را به آتش کشیدهاند. نمیتوان چشم بر واقعیت بست: اقلا برخی از این جنایات علیه مهاجرین افغانستانی توسط یا به همراهی عدهای از مردم ناآگاه اتفاق افتاده است.
تولید و بازتولید شکاف، تضاد و همچین نفرت در میان تودهها توسط دولت بورژوایی تنها در نسبت شهروندان یک کشور و مهاجرین بهکار بسته نمیشود. در نسبت بین اقشار و گروههای مختلف اجتماعی هم موجود است. آواکیان از این سیاست تحت عنوان «جداسازی» یاد میکند و برای روشن شدن آن، جامعۀ آمریکا را نمونه میآورد: «ما با نوعی جداسازی در آمریکا روبهرو هستیم که ملیتهای مختلف و طبقات اجتماعی مختلف را با شکافی بزرگ از یکدیگر جدا میکند» (کمونیسم نوین: ۸-۲۳۷) همچنین تاکید میکند که «ما نباید به این جداسازی که در جامعه رایج است تن بدهیم، باید این گرایش را نابود کنیم» (همان:۳۰۲) این نکتۀ بهغایت مهم سیاسی را بیشتر توضیح میدهیم.
این مساله در نسبت با انقلاب کمونیستی از اهمیت اکیدی برخوردار است. لنین را به خاطر آوریم که مبتنی بر دیدگاهش در «چه باید کرد؟» معتقد بود کمونیستها باید به میان تمامی اقشار تودهها گسیل شوند و بدون متحد کردن اقشار مختلف و لایههای متکثر تودهها و متحد کردن آنها در راه انقلاب کمونیستی، پیروزی انقلاب ممکن نخواهد بود. چرا که دیکتاتوری بورژوازی از لایههای بعضا بزرگ میانی جهت سرکوب انقلاب و انقلابیون استفاده خواهد کرد و بهواسطۀ آنها سیاست «محاصره و سرکوب» را بهپیش میبرد.
در مقابله با همین معضل است که آواکیان «دو بیشینهسازی» را همچون بخشی از استراتژی انقلاب پیش رو میگذارد. مقصود او از دو بیشینهسازی «توسعۀ جنبش انقلابی و نیروهای متشکل انقلابی هم در بین تودههای تحتانی و هم در بین قشرهای میانی است» و در موردِ اهمیت این موضوع در نسبت با پیروزی انقلاب عنوان میکند که :« این مساله (انقلاب) اتفاق نمیافتد اگر که تحتانیهای جامعه جدا بیفتند، مهم نیست که خیزش و مبارزهشان چهقدر قهرمانانه باشد. درعین حال از یک نقطه نظر استراتژیکی کلی هم باید قشرهای میانی را هر چه بیشتر جلب کرد: نهفقط برای اینکه مدافع تحتانیها باشند بلکه برای اینکه خود نیز بخشی از جنبش برای انقلاب شوند.» (همان:۸-۲۹۹)
بهاینترتیب، کمونیستهایی که هنوز چشمانداز انقلاب را بهخاطر دارند، بایستی از نظرگاه انترناسیونالیستی و با در دست داشتن پیشرفتهترین تئوری تحلیل جامعه و جهان (در این مقطع «سنتز نوین») به تبلیغ و ترویج آلترناتیو کمونیستی هم در میان لایههای تحتانی پرولتاریا (ازجمله افغانستانیهای مهاجر) و هم در میان اقشار میانی بپردازند.
سخن آخر
در آخر بد نیست اشاره کنیم که، موضوع آوارگان افغانستانی در ایران و سراسر جهان نهتنها یک مسالۀ سیاسی بهغایت مهم است که از جهات مختلف باید به آن پرداخت، بلکه همچنین، بهمثابه زخمی بر چهرۀ زیست اجتماعی ما خودنمایی میکند که قاعدتا باید تمامی انسانها را به واکنش علیه جوانب مختلف این فلاکت برانگیزد.
نه بهعنوان یک کمونیست، نه بهعنوان انسانی که در ایران زیسته، نه بهعنوان انسان واجد (توهم) «ذاتی اندیشنده» و «اخلاقی» بلکه بهعنوان انسانی که مدتی از زیستش «بر این سیاره»، «بر این خاک» میگذرد، هنگامیکه آوارگی افغانستانیها و حجم ستمی که بر آنها رواداشته شده را مرور میکنم، بیدرنگ این جمله از کافکا در ذهنم نقش میبندد: « ما همه گناه آلودهایم، مستقل از تقصیر».
منابع:
- آواکیان، باب؛ کمونیسم نوین
- آواکیان، باب؛ گشایشها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر