۱۴۰۰ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

واقعیت کمونیسم

اقتصاد سیاسی مارکسیستی

بخش ۱۱: حق بورژوایی و خطر احیای سرمایه داری در سوسیالیسم

 

«وقتی ارتش سرخ تحت رهبری حزب کمونیست چین در سال ۱۹۴۹ وارد پکن شد، برای باز کردن راه به سوسیالیسم نیاز به کاری عظیم تر از کار هرکول را داشت. زیرا، چین سرزمینی بود که آتش گرسنگی در آن زبانه می کشید … هیچ نظام درمان وجود نداشت و همه نوع بیماری در آن شایع بود. توده ها بی سواد بودند. آموزش در حداقل ترین سطح خود بود. این شرایط وحشتناک دست به دست هم داده و میانگین انتظار عمر در چین را به ۳۵ سال رسانده بود. رژیم جدید، برآورده کردن نیازهای انسانی را در الویت اول قرارداد و جامعۀ کهنه را زیر و رو کرد. یک نظام سراسری درمان مستقر شد و کارزارهایی به راه افتاد که به طرزی چشمگیر بیماری ها را کاهش و برخی را ریشه کن کرد. … نظام تضمین شغل مادام العمر در بنگاه های دولتی و بازنشستگی امن برقرار شد. در اوایل دهه ۱۹۵۰ هر دهقان چینی سهمی از زمین دریافت کرده بود … در سال ۱۹۸۰ میانگین انتظار عمر به ۶۵ سال رسیده بود. … » (هری مگداف، تجربه چین. مانتلی ریویو. ۲۰۰۵)

 

جامعۀ کهنه زیر و رو شد اما، در نهایت سرمایه داری رجعت کرد و چین سوسیالیستی، تبدیل به چین سرمایه داری امپریالیستی امروز شد که بیشترین «ارزش اضافه» را از گُردۀ کارگران برای سرمایه داری جهانی بیرون می کشد و بالاترین نرخ انباشت سودآور را تضمین می کند. این کابوسی است که کتاب «شانگهای»، در هر فصل در مورد آن هشدار می دهد و احتمال آن را بی پرده پوشی و به طور علمی، بر پایۀ ماهیت تضادمند سوسیالیسم و با درس گیری از فاجعۀ احیای سرمایه داری در شوروی که پیش از آن رخ داده بود، توضیح می دهد. در مرکز این توضیح، مفهوم وجود «حق بورژوایی» قرار دارد.

در چند شمارۀ گذشته با تکیه بر فصل سوم کتاب «شانگهای» نشان دادیم که در جامعۀ چین پس از پیروزی انقلاب کمونیستی در سال ۱۹۴۹، اولین گام در از میان بردن نظام مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، این بود که سرمایه ها و بنگاه های بزرگ مصادره و تحت نظام مالکیت سوسیالیستی تمام مردم سازمان یافتند. یعنی، ذخائر معدنی، رودخانه ها، آب ها، جنگل ها، زمین های غیر زراعی و دشت ها، و سایر منابع طبیعی، خطوط آهن، خدمات پستی و ارتباطات، بانک ها، کارخانجات و بازرگانی. برای ایجاد یک نظام اقتصادی منسجم، در صنایع مدرن، دپارتمان ها و موسسات گوناگون با حلقه های پیش و پس، به طور نقشه مند به یک دیگر مرتبط و وابسته شدند و جملگی اجزا ارگانیک درونی کلیت تولید اجتماعی گشتند. نظام مالکیت سوسیالیستی دولتی، در بخش مزارع دولتی نیز برقرار شد. از آنجا که اقتصاد بر جای مانده از جامعۀ کهنه، فقط مالکیت ها و سرمایه های بزرگ نبود. بلکه، صدها میلیون نفر از مردم درگیر در تولید کوچک به ویژه در کشاورزی بودند، سوسیالیستی کردن در این بخش ها، گام به گام انجام شد. برای مثال، نظام مالکیت بر زمین های کشاورزی، درجات متفاوتی از تجمیع را دارا بود: از مالکیت تعاونی تا مالکیت جمعی و بالاخره کمون های کشاورزی.

کتاب شانگهای، درهمه فصول، بعد از تشریح دستاوردها در سوسیالیستی کردن مالکیت بر ابزار تولید و تغییرات شگرف در روابط میان انسان ها و افکار مردم، هشدار می دهد که هنوز امکان رجعت به گذشته و احیای دنیای کهنه هست. زیرا، نظام مالکیت سوسیالیستی، با وجود آنکه گسستی از سرمایه داری است اما هنوز نظام کمونیستی نیست و عناصر نظام کهنه را با خود حمل می کند. چگونه؟ نظام سوسیالیستی هنوز بر مبنای اصل اقتصادیِ «از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازۀ کارش» عمل می کند. هرچند، اقتصاد را از زیر سلطۀ انباشت سود برای سرمایه خارج کرده و اما هنوز با اصل کمونیستیِ «از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازۀ نیازش» فاصلۀ بسیار دارد. این امر، در وجود «حق بورژوایی» بازتاب پیدا میکند و هنوز کسانی که توانشان پایین تر است، در نظام مزدی و بهره وری از موهباتی که رشد و توسعۀ جامعه بشری به همراه می آورد، پایین تر از قشرهای دیگر هستند. مثلا، هنوز یک مهندس بیش از کارگر مزد می گیرد. در واقع، در چین سوسیالیستی، با وجود آنکه ثروت خصوصی انباشت نمی شد اما نظام هشت درجه ایِ دستمزد حاکم بود. مالکیت خصوصی بر ابزار تولید به شکل حقوقی وجود نداشت، اما مالکیت خصوصی بر ابزار تولید در شکل شکاف میان کار بدنی و کار فکری (شکاف میان مهندس و مدیر و مخترع با تولید کنندۀ مستقیم) نمایان می شد و تاثیرات خود را بر روابط اجتماعی و افکار مردم می گذارد. علاوه بر این، هنوز تاثیرات نهاد خانواده، زنان را در موقعیت پایین تر از مردم قرار می داد و این نیز بر افکار مردم تاثیر می گذارد.

علاوه بر این تضادها (و تعیین کننده تر از آنها) آن طور که تجربه تاریخی نشان داده است، هنگامی که یک یا مجموعه ای از کشورهای سوسیالیستی به وجود می آیند، جهان کماکان تحت سلطۀ سرمایه داری است و ثمرات فعالیت بدنی و فکری کل بشریت را در اختیار می گیرد و نه تنها به طور مستقیم کشورهای سوسیالیستی را محاصره می کند بلکه به طور غیر مستقیم بر آنها تاثیرات منفی می گذارد. کشورهای سوسیالیستی در سیاره ای جدا به وجود نمی آیند. بنابراین، همانطور که اثرات منفی و مخرب نابودی محیط زیست بر همه تاثیر می گذارد، اثرات نظام سرمایه داری هم بر همه از جمله کشورهای سوسیالیستی تاثیر می گذارد. حتا بر افق و آگاهی مردم جامعه سوسیالیستی تاثیر می گذارد و به تشکیل و تقویت یک قشر بورژوا حتا در حزب کمونیست اکسیژن رسانی می کند.

بنابراین، نظام سوسیالیستی در عین حال که با تناقضات ذاتی خود درگیر است، در محاصرۀ جهانی است که عمدتا سرمایه داری بر آن حاکم است. بله، ظهور و وجود نظام سوسیالیستی، شکاف حیاتی و تعیین کننده در بدن جهان سرمایه داری ایجاد می کند اما خودش، هنوز (و به اجبار) در بافتار آن گیر است و کلیت بافتار جهانی به پدیدۀ جدیدی تغییر نیافته است.

کتاب شانگهای، در سطحی که درک کمونیست های آن زمان اجازه می داد (و از آن زمان تا کنون، درک ما با تکامل کمونیسم نوین توسط باب آواکیان بسیار گسترش یافته و عمیق شده است)، تلاش میکند این محدودیت ها را مفهوم سازی کرده و راه های ممکن برای تغییر آن ها را نشان دهد. این کتاب می گوید: «اول از همه اینکه، نظام مالکیت سوسیالیستیِ تمام مردم، هنوز یک شکل از مالکیت است که از نزدیک با طبقات و مبارزه طبقاتی گره خورده است. … دوم، مالکیت سوسیالیستیِ تمام مردم ضرورتا شکل مالکیت سوسیالیستی دولتی را بخود می گیرد؛ و همانطور که لنین خاطرنشان کرد، دولت سوسیالیستی به یک معنا، “یک دولت بورژوائی بدون بورژوازی است”. این بخاطر آن است که دولت کماکان باید از حق بورژوائی حمایت کند. سوم، مالکیت سوسیالیستی تمام مردم هنوز به نظام کالایی، مبادله از طریق پول، و توزیع بر پایه کار، بسته است. حق مساوی در درون نظام کالایی، در فرایند مبادله از طریق پول و توزیع بر پایه کار همه حق بورژوائی هستند. این مقوله نشان می دهد که نمی توان به نظام مالکیت سوسیالیستی تمام مردم بصورت پدیده ای خالص نگریست. فقط زمانی که مالکیت سوسیالیستی تمام مردم به سطح نظام مالکیت کمونیستی توسط تمام مردم برسد، جامعه می تواند خود را از اثرات طبقات و سنن و بقایای سرمایه داری رها کند. وقتی نظام سوسیالیستی مالکیت تمام مردم استقرار یابد، هنوز یک فرایند طولانی تحکیم و تکامل مستمر آن در پیش است. اینکه نظام سوسیالیستی مالکیت تمام مردم پیشروی کند یا به قهقرا رود، موضوع مرکزی در جدال میان دو طبقه، دو راه و دو خط در دوران سوسیالیسم است.» (کتاب شانگهای، فصل سوم)

کتاب شانگهای با تاکید بر این که، حتا پس از برقراری مالکیت سوسیالیستی همگانی نمی توان گفت که مسئله مالکیت کاملا حل شده است، بر موضوعی بسیار مهم انگشت می گذارد:«در تجزیه و تحلیل از مسئله مالکیت، مانند هر مسئله دیگر ضروری است که نه فقط شکل بلکه محتوای واقعی آن را نیز بررسی کنیم. باید ببنیم، ابزار تولید بنگاه واقعا متعلق به کیست؟»

منظور از «محتوا» هدفی است که اقتصاد سوسیالیستی باید در محو «چهار کلیت» دنبال کند. یعنی، محو تمایزات طبقاتی، محو تمام روابط تولیدی که تمایزات طبقاتی را ایجاد میکند، محو تمام روابط اجتماعی ستمگرانه که از این روابط تولیدی بر می خیزد و محو تمام افکاری که روابط ستم و استثمار را توجیه و تقویت می کنند. این درست است که در تعیین خصلت روابط تولیدی، مالکیت بر ابزار تولید، عامل تعیین کننده است. اما روابط تولیدی دارای دو وجه بسیار مهم دیگر نیز هست: توزیعِ ثروتِ اجتماعا تولید شده و جایگاه هر کس در تولید اجتماعی. علاوه بر این، روابط اجتماعیِ میان انسان ها (مانند رابطه میان زن و مرد، رابطۀ میان کارکنان فکری و یدی، رابطه میان ملل مختلف و روابط جهانی) کاملا با روابط تولید اقتصادی درهم تنیده اند. افکاری که در جامعه حاکم است، میدان و فضا برای این یا آن نوع روابط اجتماعی باز می کند. بنابراین، مالکیت می تواند تغییر کرده باشد اما شکاف های طبقاتی و اجتماعی از طریق روابط توزیعی، تقسیم کار در تولید، سلسله مراتب اجتماعی و افکار کهنه بازتولید شوند.

بدون این که اقتصاد سوسیالیستی به سوی هدف محو «چهار کلیت» حرکت کند، نمی توان گفت که به واقع چه طبقه ای در رهبری اقتصاد قرار دارد و اقتصاد سوسیالیستی در خدمت کیست. بنابراین، تمام عناصر به جا مانده از نظام کهنه و تاثیرات نظام سرمایه داری جهانی می توانند، مرتبا نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی را تضعیف کرده و از ریل خارج کنند. این وضعیت متناقض، ضرورت پیشبرد مبارزۀ طبقاتی برای تحکیم و تکامل نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی را به وجود می آورد. کتاب شانگهای، اولین گام ضروری در این مبارزه را این می بیند که، «تضمین شود رهبری اقتصاد سوسیالیستی در دست مارکسیست های اصیل و توده های وسیع است.»

به عبارت دیگر، آن عاملی که در تمام دوران طولانی گذار سوسیالیستی، حفظ جامعۀ سوسیالیستی بر مسیر سوسیالیسم را تضمین می کند، وجود رهبری کمونیستی و وجود قشر وسیعی از توده های کارگر و زحمتکش است که نسبت به ماهیت سوسیالیسم و تمایز آن با سرمایه داری آگاهند و هدف شان مبارزه برای تقویت و تحکیم سوسیالیسم و کمک به تمام بشریت برای گام نهادن در جادۀ کمونیسم است. وجودِ چنین ترکیبی از عنصر آگاهی در سطوح مختلف جامعه، نیروی قدرتمندی را برای مقابله با نیروی خود به خودیِ «حق بورژوایی» و عناصر به جا مانده از جامعۀ کهنه ایجاد می کند. کیفیت جامعۀ سوسیالیستی که با پیشروی در مسیر محو «چهار کلیت» محک می خورد، به طور خود به خودی تولید نمی شود. بلکه نیازمند انقلاب فکریِ مستمر در رهبری حزب و در میان توده ها است. در جامعه سوسیالیستی، کارگران و دیگر توده های مردم، نمی توانند صرفا کار و تولید کنند. بلکه باید در اینکه جامعه به کدام سو می رود، در سیاست های کلان و خُرد اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی دولت و رابطۀ آن با نظام جهانی سرمایه داری، دخالت گری کنند و آگاهی کافی برای دخالتگری صحیح و متمایز کردن سیاست های سوسیالیستی از سیاست های بورژوایی را داشته باشند. آنها، باید همواره در تقویت شیوۀ تفکر علمی بکوشند و در عمل، سازمان دهندگان واقعی تولید باشند. به یک کلام، توده های مردم باید فعالین سیاسی باشند، در مطالعه و تفکر و پژوهش و تولید ایده در هر عرصه، از جمله در عرصه سیاست فعال باشند. نه فقط دانشگاه ها و مدارس، بلکه کارخانه ها و باراندازها و کمون ها مرکز بحث و مجادله در مورد مهمترین مسائل مربوط به حزب کمونیست و مبارزه دو خط در درون حزب کمونیست، مسائل مربوط به اقتصاد و سیاست و فرهنگ جامعه باشند. هدف و انتظار مائوتسه دون از «انقلاب بزرگ فرهنگی پرولتاریایی» ایجاد چنین تحرک و جوشش آگاهی در مقیاس عظیم در سراسر جامعه بود. وی در جلسه ای حزبی می گوید: «طبق مشاهدات من متاسفانه در بخش بزرگی از کارخانه ها (منظورم همه کارخانه ها یا اکثریت مطلق نیست) رهبری در درست مارکسیست های واقعی و توده های کارگران نبود. نمی گویم در رهبری کارخانه آدم های خوب موجود نبود. موجود بود. در میان دبیران و معاون دبیران و اعضای کمیته های حزبی و در میان دبیران شعبه های حزبی آدم های خوبی موجود بود. اما آنها به دنباله روی از خط لیوشائوچی پرداختند و فقط از انگیزه های مادی استفاده می کردند و سود را در فرماندهی قرار می دادند و بجای اشاعه سیاست های پرولتری دست خوش و غیره می دادند. اما آدمهای واقعا بدی هم در کارخانه ها موجود است. این نشان می دهد که انقلاب هنوز تمام نشده است.» (مائو، جلسه پلنوم ۹ کمیته مرکزی حزب کمونیست چین. نقل شده در مقاله “اعمال همه جانبه دیکتاتوری پرولتاریا”، نوشته چن چان چیائو)

در شماره آینده به این مساله خواهیم پرداخت که چگونه به قدرت رسیدن رویزیونیست ها موجب احیای سریع سرمایه داری می شود. جهت مرور بر بحث «حق بورژوایی» و تدارک برای مبحث آینده، به سوالات زیر فکر کنید و آن ها را به بحث جمعی بگذارید:  

حق بورژوایی چیست؟ ربط آن به مفهوم سازی مارکس در جلد اول کاپیتال در مورد «هستۀ مرکزی» سرمایه داری چیست؟ (در آتش شماره ۱۰۷ در همین ستون نوشتیم: مارکس در کاپیتال قوانین حاکم بر شیوه تولید سرمایه‌داری را تشریح می‌کند. اما این کار را با تحلیل از «کالا» آغاز می‌کند. زیرا، سیستم سرمایه‌داری که سیستمی بسیار پیچیده است، دارای یک هسته مرکزی، یک مولفه پایه‌ایِ ساده، یعنی تولید و مبادله کالایی است…») ربط «حق بورژوایی» به تضاد اساسی عصر سرمایه داری چیست؟ (تضاد اساسی عصر سرمایه داری عبارتست تضاد میان تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی). روابط تولیدی علاوه بر مالکیت در کدام جوانب دیگر «حق بورژوایی» را بازتولید می کنند؟ آیا جامعه سوسیالیستی به تنهایی می تواند «حق بورژوایی» را ریشه کن کند و در یک کشور کمونیسم برقرار کند؟ چرا در حفظ نظام سوسیالیستی، سیاست تعیین کننده است و این امر چه ربطی به ماهیت رهبری حزب کمونیست و زیست سیاسیِ فعال و آگاهانۀ توده های مردم دارد؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر