۱۴۰۰ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

دو واقعیت پایه ای در مورد چین معاصر

 دو واقعیت پایه ای در مورد چین معاصر

درک دو واقعیت اساسی در مورد چین برای فهم اوضاع جهان و ایران حیاتی است. یکم، چینِ امروز یک کشور سرمایه داریِ امپریالیستی است. دوم، چین از انقلاب سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۷۶ یک کشور سوسیالیستی بود، اما سوسیالیسم در این کشور سرنگون و سرمایه داری، با کمک امپریالیسم آمریکا در آن جا احیاء شد.

واقعیت اول: چین یک کشور سرمایه داریِ امپریالیستی است که نسبت به امپریالیست های آمریکا و اروپا و روسیه و ژاپن، در کلوپ دزدان سرمایه داری امپریالیستی، «تازه وارد» است و لاجرم نیازمند رقابت و گسترش در جهان. در نتیجه با وجود آنکه عروج امپریالیستی اش مدیون شراکتش با امپریالیسم آمریکا است، اما زیر فشار دینامیکِ «گسترش بیاب یا بمیرِ» سرمایه داری، مجبور است در نقاط مختلف دنیا، به ویژه در کشورهای تحت سلطۀ آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین، قدرت اقتصادی و سیاسی و نظامی  آمریکا را به چالش بکشد و در مناطق تحت نفوذ امپریالیست های کهنه کار، نفوذ کند. این اجبار از جبر بنیادین سرمایه به گسترش آنارشیک و رقابت نشئت می گیرد.

ویژگی چین نسبت به کشورهای سرمایه داری امپریالیستی کهنه کار در آن است که عروج سرمایه داری امپریالیستیِ چین وابسته به ایجاد بزرگترین لشگر کارگر ارزان سازمان یافته برای سرمایه های امپریالیستی دیگر در دهه های ۱۹۸۰ (از طریق نابودیِ اقتصاد سوسیالیستی در شهر و روستا) و مصادف شدن این روند از ۱۹۹۰ به بعد با فروپاشی بلوک امپریالیستی شوروی (۱۹۵۶-۱۹۹۱) و شروع جهانی شدن (گلوبالیزاسیون) سرمایه داری بود. سرمایه های امپریالیستی، در جستجوی نیروی کار ارزان و نرخ سودهای بالا، چین را تبدیل به بزرگترین مانوفاکتور جهان کردند. شهرهای صنعتی در آمریکا تبدیل به شهر ارواح شدند زیرا کارخانه ها به چین نقل مکان کردند. به این ترتیب چین بهشتِ سرمایه داران داخلی و خارجی، کمپانی ها و سرمایه داران مالی جهان و جهنم  صدها میلیون کارگر چینی شد.

حفظ نام «سوسیالیسم» توسط این دولت سرمایه داری و تداوم در استفاده از نام «حزب کمونیست» برای حزب حاکمِ طبقۀ بورژوازی، سیاست مزورانه و مهمی برای مشروعیت بخشی به استثمار و شکاف طبقاتی و بازگشت ستم جنستی و ملی در مرزهای چین و ایلغار امپریالیستی آن در ماورای مرزهای چین بوده است. نفوذ اقتصادی چین در کشورهای آفریقایی یادآور چپاول و قساوت کمپانی های استعمار فرانسه و بلژیک در قرن نوزدهم در این قاره است. در اواسط دهه ۱۹۹۰ (اواخر دهه ۱۳۷۰) بسیاری از آفریقایی ها فکر میکردند سرمایه گذاری کمپانی های چینی در این قاره باعث شُل شدن طوقِ اسارت مراکز مالی نظام سرمایه داری جهانی مانند صندوق بین المللی پول و بانک جهانی بر اقتصاد این کشورها خواهد شد. ورود چین به عرصه سرمایه گذاری در آفریقا، نه تنها این «طوقِ لعنت» را شُل تر نکرد بلکه آن را هرچه محکمتر کرد. به این ترتیب «معجزه چینی» تبدیل به «طاعون چینی» شد. به ویژه آن که چین برای تثبیت جای پای خود، اقشار مافیایی و فاسد و بیرحمی را در میان سیاستمداران آفریقایی پرورش داده و به جان مردم این کشورها انداخته است. سرمایه های چینی برای کسب نفوذ اقتصادی در کشورهای آفریقایی، آسیایی و آمریکای لاتین و بیرون راندن رقبای غربی از این مناطق، در درجه اول بر روی کشورهایی تمرکز کردند که به دلایل سیاسی زیر تحریم مالی یا فشار مالی از سوی مراکز مالی غربی بوده اند. به طور مثال در آفریقا، بر آنگولا، جمهوری دموکراتیک کنگو و گینه تمرکز کردند و در خاورمیانه بر روی ایران. چین با ارائه وام های آسان به این حکومت ها و عقد قراردادهای محرمانه، جای خالی کمپانی های غربی را پر کرد.

واقعیت دوم که آگاهی به آن فوق العاده مهم است این است که چین از ۱۹۴۹ تا ۱۹۷۶ یک کشور سوسیالیستی بود و نه سرمایه داری. حزب حاکم در چین تحت رهبری مائوتسه دون، واقعا یک حزب کمونیستی بود. پول چینی که عکس مائوتسه دون بر روی آن نقش بسته است، در آن زمان نمایندۀ ثروت اجتماعا تولید شده و اجتماعا تصاحب و کنترل شده توسط کارگران و زحمتکشان چین بود که مالکیت همگانی سوسیالیستی و قدرت سیاسیِ سوسیالیستی و رهبری کمونیستی، خصلت رهایی بخش آن را تضمین می کرد. اما اکنون نمایندۀ ثروت اجتماعا تولید شده ای است که  به طور خصوصی توسط اقلیتی از سرمایه داران چینی و بین المللی تصاحب و کنترل می شود.

نظام سوسیالیستی در چین توسط بورژوازیِ جدیدی که در حزب کمونیست چین و دولت سوسیالیستی چین رشد کرده بود، از طریق کودتایی در اکتبر ۱۹۷۶ سرنگون شد. کمونیست های انقلابی قلع و قمع شدند و رهبران کمونیست واقعی در زندان ها کشته شدند یا پوسیدند. رهبرانی مانند چیان چین و چن چان چیائو. بورژوازی چین با کمک امپریالیست ها به ویژه آمریکا، به سرعت مالکیت سوسیالیستی همگانی را در صنعت و تجارت و کشاورزی از بین برد و سرمایه داری را احیاء کرد. بورژوازی چین، در سال ۱۹۸۰ با کمک آمریکا، رفرم های سرمایه داریِ جامعی را پیاده کرد که بر دو اصل استوار بود: اصل اول، تبدیل مالکیت های جمعی سوسیالیستی و همگانی که در ۲۷ سال سوسیالیسم در چین استقرار یافته بود به مالکیت های خصوصی و آزاد کردن استثمار نیروی کار توسط صاحبان ابزار تولید در کشاورزی و صنعت. اصل دوم، متصل کردن اقتصاد چین، به اقتصاد جهانی سرمایه داری بر مبنای ارائه نیروی کار ارزان برای صنایع کارخانه ایِ سرمایه گذاران خارجی.

چین قبل از پیروزی انقلاب کمونیستی در اکتبر سال ۱۹۴۹، یک کشور تحت سلطۀ تقسیم شده میان قدرت های امپریالیستی اروپایی بود. اما با پیروزی انقلاب کمونیستی، در اقتصاد و سیاست استقلال یافت. تا پیش از انقلاب کمونیستی، اکثریت مردم که دهقان بودند در فقر مطلق به سر می بردند. دهقانان از گرسنگی برگ درخت می خوردند و فرزندانشان را می فروختند. شهر شانگهای در اختیار دولت های فرانسه و آلمان و بریتانیا بود و بر سر در رستوران های آن نوشته بود: «ورود سگ و چینی ممنوع است». تا پیش از انقلاب کمونیستی، زنان در زیر یوغ فئودال و سرمایه دار و شوهر و طایفه بودند. تا پیش از انقلاب کمونیستی، چین حتا چتر و سوزن نمی توانست تولید کند. تا پیش از انقلاب کمونیستی، در هر منطقه یک جنگ سالار حکومت می کرد. اما  چند سال پس از انقلاب کمونیستی، اعتیاد و تن فروشی زنان و گرسنگی و بیماری های شایع از جامعۀ چین رخت بر بست. زنان مانند مردان در همه عرصه های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی صاحب حقوق برابر شدند. کارگران دیگر نه بردۀ تولید بلکه سروران تولید بودند. دهقانان از بردگی نظام ارباب و رعیتی رها شده و وارد کارزار سوسیالیستی کردن کشاورزی شدند و کمون ها در سراسر چین سربلند کردند. استقرار روابط تولیدی سوسیالیستی، درها را به روی رشد فن آوری و مهارت های گوناگون اقتصادی و علم و صنعت باز کرد. سود و قانون ارزش در فرماندهی توسعه اقتصادی نبود. دیگر قوۀ اجبار بازار جهانی سرمایه، جهت گیری های اقتصاد را تعیین نمی کرد. در فرماندهی تولید، سیاست رفع نیازهای توده های مردم، نابودی «چهار کلیت»[۱] و خدمت به پیش روی انقلاب کمونیستی در جهان قرار داشت. به این ترتیب، یک اقتصاد واقعا مستقل تکامل یافت. نه فقط استقلال از امپریالیسم بلکه انترناسیونالیسم پرولتری این اقتصاد را هدایت می کرد. زیرا، استقلال از امپریالیسم و انترناسیونالیسم پرولتری دو روی یک سیاست صحیح در کشوری سوسیالیستی هستند.این اقتصاد مبتنی بر استثمار نیروی کار نبود و در روابط با کشورهای فقیری که از کمک های فنی چین سوسیالیستی برخوردار می شدند، چین به دنبال آن نبود که با غارت منابع طبیعی آن ها یا استثمار نیروی کارشان، ثروت اندوزی کند.

چین در دورانی که یک کشور سوسیالیستی بود (۱۹۴۹-۱۹۷۶)، با کشورهای سرمایه داری امپریالیستی نیز روابط تجاری داشت. اما این رابطه مبتنی بر اقتصاد خودکفای سوسیالیستی بود و نه تبعیت  از تقسیم کار سرمایه داریِ جهانی. این رابطه تجاری یک رابطۀ اقتصادی سوسیالیستی بود که از «بیرون» با نظام سرمایه داری جهانی وارد برخی معاملات می شد و نه تنها معنای مرگ و زندگی برای اقتصاد سوسیالیستی چین نداشت بلکه در چارچوب اقتصاد برنامه ریزی شده سوسیالیستی و خودکفایی، قوای مخرب آن مهار می شد.

مهمترین وجه اشتراک میان ایران و چینِ امروز آن است که توده های مردم در هر دو کشور نیاز عاجل به یک انقلاب کمونیستی دارند. در مقابلِ «اتحاد استراتژیک» جمهوری اسلامی و چین امپریالیستی، ما باید یک اتحاد استراتژیک انترناسیونالیستی کمونیستی را برای سرنگون کردن هر دوی این نظام های منسوخ و استثمارگر ایجاد کنیم و از هر فرصتی برای تبلیغ و ترویج کمونیسم انقلابی (سنتزنوین) در میان کارگران و زحمتکشان چینی استفاده کنیم و این پیام مائوتسه دون را فراموش نکنیم که گفته بود، «اگر رویزیونیست ها (بورژوازی ای که خود را در پشت سوسیالیسم و کمونیسم پنهان کرده است) در چین قدرت را بگیرند، وظیفه کمونیست های کشورهای دیگر است که به پرولتاریای چین در انجام یک انقلاب کمونیستی دیگر کمک کنند». رهایی بشریت نیازمند آن است که یک بار دیگر در چین انقلاب کمونیستی شده و سوسیالیسمی به مراتب پیشرفته تر و بهتر از گذشته در آن استقرار یابد. سوسیالیسمی از نوع کمونیسم نوین.

[۱] نابودی، تمایزات طبقاتی، نابودی روابط تولیدی استثمارگرانه، نابودی روابط اجتماعی ستمگرانه و نابودی افکاری که به این ستم و استثمار خدمت می کرد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر