۱۳۹۵ شهریور ۱۰, چهارشنبه

سرسخن

دو یادداشت




سرسخن - از نشریه آتش  شماره ۵۸

۱- علیه سیاست سرکوب و اعدام به‌پا خیزیم!

ماشینِ سرکوب و اعدامِ دست‌جمعی جمهوری اسلامی، شتاب گرفته است. در مرداد ماه، تعدادِ قابل توجهی زندانی تحت عنوان‌های مختلف، سیاسی، سلفی، موادِ مخدر  به دار آویخته شدند. اعتراف‌گیری در زیرِ شکنجه، محاکمات نهایتا ۱۵ دقیقه‌ای، وکلای تسخیری که کمتر از دادستان نبودند، تصویری از این اعدام‌ها را نشان می‌دهد. شماری از فعالین سیاسی و مدنی بی هیچ توضیحی بازداشت و مواخذه و تهدید شدند. سرکوب و اعدام، سیاست همیشگی جمهوری اسلامی در رویارویی با تضادها و مشکلاتش بوده و رژیم بدونِ این سیاست معنایی نخواهد داشت. اما در دوره‌هایی به موازات تشدید تضادهایش (با توده‌های مردم، تضادهای درون خودش، در روابط بین‌المللی و...)، این سیاست، افسارگسیخته‌تر و پرشتاب‌تر ‌به‌پیش رفته است. تهاجمِ کنونی جمهوری اسلامی  را نیز باید بر این بستر دید. سرمایه‌گذاری جمهوری اسلامی بر روی «برجام» نتوانست دردِ اقتصادِ بیمارِ ایران را درمان کند و بر بستر بحران نظامِ سرمایه‌داری امپریالیستی و تضادها و رقابت‌های میان قدرت‌های بزرگ و اولویت‌های آن‌ها، دورنمایی روشن ندارد. خود این مساله، موجبِ بی‌اعتمادی بیشتر توده‌های مردم نسبت به جمهوری اسلامی و قابلیتش در فائق آمدن بر وضعیتِ وخیم اقتصادی گشته و به شکل‌هایی از مبارزه و مقاومت (مثبت و منفی؛ چه به‌صورتِ اعتراضات و اعتصابات کارگری و دیگر قشرهای مردم و چه به صورت خودکشی و خودسوزی گسترش یافته در میانِ جوانان و توده‌های محروم)، دامن زده است. همین مساله تضادهای درون جناح های حاکمیت را نیز تشدید کرده و به‌خصوص در شرایطی که چند ماه بیشتر به انتخابات ریاست جمهوری باقی نمانده، کشمکش و رقابت‌های درون ارتجاع را حادتر کرده است. در عرصه‌ی خارجی، جمهوری اسلامی هرچه بیشتر در گردابِ جنگ‌های ارتجاعی و نیابتی خاورمیانه فرو می‌رود. شرکت فعال جمهوری اسلامی در جنگ ارتجاعی جاری در سوریه و این‌که نتیجه‌ی این جنگ چه شود، برای جمهوری اسلامی و موقعیت‌ش در منطقه، تبدیل به مساله‌ای استراتژیک، ایدئولوژیک، حیثیتی و «غیرتی» شده است. درشرایطی‌که روشن نیست سرنوشتِ جنگ در سوریه چه خواهد شد و چه چیزی گیرِ جمهوری اسلامی خواهد آمد، اما ضرورت‌های مقابلِ روی رژیم، حکم می‌کند که هرچه بیشتر درون این گرداب قرار بگیرد. و این خود، منشاء تضادهای جدید می‌شود.
در چنین فضایی است که «راه حل» همیشگی یعنی تشدید سرکوب و خفقان و ارعاب، میدان را بیشتر اشغال‌ می‌کند. در برابر این یورش وحشیانه،  راه حل ما فقط دست زدن به مبارزه و اعتراض سازمان‌یافته علیه جمهوری اسلامی است. به‌رغمِ شاخ و شانه کشیدن‌های سردمداران رژیم، آن‌ها در وضعیتِ شکننده‌ای به‌سر می‌برند و اعمالِ جنایتکارانه‌شان خود مدعی این‌است. یک مبارزه‌ی متحد و پیگیر علیه سیاستِ اعدام و سرکوب جمهوری اسلامی، قابلیت این را دارد که مرتجعین را به عقب‌نشینی وادار کند. مبارزه‌ای پیوند‌خورده با دورنمای انقلاب اجتماعی و سرنگونی نظام اسلامی.

 ۲- نه می‌بخشیم، نه فراموش می‌کنیم!

۲۸ سال از قتل عامِ هزاران زندانی سیاسی در تابستانِ ۱۳۶۷ می‌گذرد. جنایتی نابخشودنی و فراموش ناشدنی. در این مورد زیاد گفته شده، خاطرات نوشته شده، دادگاه‌ها تشکیل شده است. اما تازمانی‌که این نظام وجود دارد و تازمانی‌که حسابرسی به عاملین و آمرین این جنایت به نتیجه‌ی عملی نرسیده، باید باز هم گفت و نوشت.
جنایت دهه‌ی شصت علیه زندانیان سیاسی، ارتباط لاینفک با کارکرد و ماهیت نظام سرمایه‌داری- تئوکراتیک حاکم بر ایران داشت و محصول عملکرد کلیت جمهوری اسلامی بود؛ این کشتار و تمام سرکوب‌های دهه‌ی شصت، محصول یک نبرد طبقاتی بود، نبردی برای ریشه‌کن کردن جمهوری اسلامی و استقرار یک جامعه‌ی متفاوت. اگرچه بازیگران این نبرد بزرگ، گرایش‌های سیاسی گوناگون داشتند اما خصلت عمده ی مبارزه در آن دهه همین مساله بود.
فرمان قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ از طرفِ شخصِ خمینی صادر شد. (۱) رهبرِ آن زمان جمهوری اسلامی در هراس از عاقبت جنگ ارتجاعی ایران و عراق و نتایج «نوشیدن جام زهر» اول از همه به یاد زندانیان سیاسی، سرموضعی‌ها، مخالفین، افتاد و وجود «مزاحم» آنان را در فردای زهرنوشی و عقب‌نشینی از شعار عوافریبانه‌ی «جنگ تا فتح قدس» را فهمید. حال که می‌بایست از موقعیتی ضعیف، جام زهر نوشیده شده و تسلیم می شد، پس باید صحنه‌ی جامعه از آن دسته کسانی که به این طریق و آن طریق، مخالف یا منتقد جدی این نظام بودند خالی می شد. سنگرهای انقلاب که در زندان‌های جمهوری اسلامی معنی یافته بود باید تخلیه می‌شد. به این ترتیب بود که یکی از بزرگ‌ترین جنایت‌ها  صورت گرفت. در فاصله ای کوتاه هزاران زندانی سیاسی اعدام شدند. دلایل روشن است: یک نظام طبقاتی در موقعیتی اضطراری با آمرین و عاملینش به جنگ با ایده‌ها و اعمال طبقاتی و سیاسی مخالف خود برخاست. این نظام چون در موقعیت دست بالا قرار داشت، چون نیروهای امنیتی سرکوبگر را زیر نگین خود داشت، قادر شد دست به چنین جنایتی بزند. جنایتی بزرگ که کل هیئت حاکمه‌ی ایران (همان‌ها که بعدا به اصلاح‌‌طلب، اعتدال‌گرا و محافظه‌کار معروف شدند) در آن سهیم بودند. چندین هزار زندانی بعد از برگزاری «محاکمات» چند دقیقه‌ای به‌دار آویخته شدند و اجسادشان مخفیانه در گورهای جمعی و بی‌نام و نشان به‌خاک سپرده شد. اما چنین کشتاری را نمی‌شد پنهان کرد. خانواده‌های  جانباختگان کشتار  تابستانِ خونین ۱۳۶۷ و یاران و همراهانشان، نیروهای آزادی‌خواه و کمونیست با اشک و خشم خبر را فریاد کردند و به گوش جامعه و جهان رساندند. قدرت‌های تبهکار امپریالیست که مشغول زد و بندهای پر منفعت با رژیم اسلامی بودند، موضوع را عامدانه مسکوت گذاشتند تا «طرف معامله» دچار دردسر نشود و فضای مناسب برای فعالیت سرمایه و کسب سودهای امپریالیستی به هم نخورد. بخش‌هایی از مردم نیز در برابر خبر کشتار سکوت اختیار کردند؛ چرا که به «تغییرات مثبت» در فضای بعد از خاتمه‌ی جنگ ایران و عراق امید بسته بودند و نمی‌خواستند خود را به دردسر بیندازند. و کم نبودند کسانی که وحشی‌گری‌های  رژیم اسلامی مرعوب‌شان کرده بود. می‌دانستند که باید کاری کرد اما خود را ناتوان می‌دیدند. پس عکس‌العملی نشان ندادند. اما «خاوران» و خاوران های دیگر در سراسر کشور که سند کشتار ۶۷ و سال های قبل از آن بود در هیبت یک جنبش پا گرفت. خانواده‌های  جانباختگان در برابر تهدید و فشار و سرکوب ایستادند و پا پس نکشیدند. مضمون عملشان «فراموش نمی‌کنیم و نمی بخشیم» بود. نیروهای کمونیست و ضد رژیم نیز سال از پی سال، یادمان جانباختگان زندانی در دهۀ ۶۰ را برگزار کردند و جمهوری اسلامی را در کلیّتش رسوا کردند. با به میدان آمدن نسل‌های جدید و دامن گرفتن مقاومت‌ها و شورش‌ها، مساله‌ی جنایات دهه‌ی ۶۰ به بحث‌های عمومی راه یافت. پرسش‌ها  بر سر این جنایت آ‌ن‌قدر گسترده شد که حتا به کشمکش‌های درون هیئت حاکمه راه یافت. اما حافظه‌ی تاریخی جامعه بیدار شده بود. کشتار ۱۳۶۷ و جنایات جمهوری اسلامی در دهه‌ی ۶۰ نمی‌توانست به فراموشی سپرده شود. واقعیت این است که زندانیان سیاسی دهه‌ی ۶۰ و جانباختگانی که حاضر نشدند در برابر رژیم ضدمردمی اسلامی تن به سازش و تسلیم دهند، تضاد آشتی‌ناپذیر توده‌های مردم با طبقه‌ی مرتجع حاکم و نظام ستمکار طبقاتی را نمایندگی می‌کردند. در صف اول نبرد آگاهانه و متشکل با جمهوری اسلامی ایستاده بودند و به جرم تلاش برای ساختن جامعه‌ای متفاوت و آزاد از روابط اسارت‌بار و پوسیده کشته شدند. این موقعیت، مختص جامعه‌ی ایران و انقلابیون جانباخته‌اش نیست. در سراسر دنیا، کمونیست‌ها و آزادیخواهانی که در زندان پرچم مقاومت و سازش‌ناپذیری را بلند کردند و در راه آرمان های انقلابی جان باختند، همین موقعیت را در ذهنیت جامعه پیدا می‌کنند. نسل‌های بعدی به‌عنوان سرمشق فداکاری به آنان رجوع می‌کنند. سیاست انقلابی و فرهنگ آلترناتیو از خاطره‌ی مبارزه‌ی آنان تغذیه می‌کند و بارور می‌شود. در مقابل، حکومت‌ها جابه‌جا می‌شوند، اما پرونده‌ی جنایاتی که نسل‌های گذشته‌ی طبقه‌ی حاکم، مرتکب شده‌اند به‌حق روی میز می‌آید. مردم، به‌درستی آن جنایات را دیرکی می‌بینند که قدرت ضد مردمی امروز بر آن استوار شده است. چنین است که رد خونین جنایات دیروز به نقطه‌ی ضعف و عامل شکنندگی دائمی نظام ستمگر تبدیل می‌شود.
سخن گفتن از جنایت‌های دهه‌ی ۶۰، بازخوانی تاریخ یک دولت ارتجاعی و مبارزه علیه آن است، بازخوانی تاریخ فکر و عمل یک نسل انقلابی و آرمان‌جو که پیشتاز و نویددهنده‌ی جامعه‌ای نوین بود؛ موردی است بی‌بدیل برای تبلیغ و اشاعه‌ی ایده‌ و عملِ  مبارزین کمونیست و درس‌آموزی نقادانه از آنان برای این‌که مجهزتر از قبل، مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی را به پیش ببریم.
                                                                                                                                                   «آتش»
پانوشت:

(۱): تمام سران جمهوری اسلامی (چه در آن دوره و چه امروز) از این جنایت باخبر بوده و یا در آن مستقیما دست داشته‌اند. امروز که ۲۸ سال از آن کشتار می‌گذرد، لاریجانی رئیس قوه‌ی قضائیه وقحیانه می‌گوید: «آن‌چه از احکام دادگاه‌ها بر حسب موازین شرعی و قوانین انجام شده است قابل خدشه نیست و حکم گروه‌های محارب، کاملا آشکار است». رازینی از مسئولان قضایی و عضو «هیئت مرگ» می‌گوید: «مسئله‌ی ۶٧ خیلی پیچیده نیست. ما این شهامت را داشتیم که هرکس را اعدام کرده‌ایم، نوشتیم این آقا به این دلیل اعدام شده است و زیر آن را امضا کرده‌ایم و این افتخاری است برای ما». خاتمی امام جمعه‌ی موقت تهران می‌گوید: «آن‌چه امام راحل در سال ۶۷ صورت داد کاری فقهی، قرآنی، ‌انقلابی و خدمتی بزرگ به ملت مسلمان ایران بود.»

سیاره مشتری: منظومه‌ای در یک منظومه

سیاره مشتری: منظومه‌ای در یک منظومه















پویان کاویانی
از نشریه آتش  شماره ۵۸


جهان از ماده تشکیل شده است، مادهی در حال حرکت. حرکت ماده پیرو قوانین خاصی است و براساس این قوانین، خود را سازماندهی میکند. در این قوانین، استثنایی وجود ندارد. درواقع، وجود استثنا نشانهی آن است که تئوری ما برای توضیح آن پدیدهی خاص، احتیاج به تکامل بیشتر دارد. بسیاری از تِئوریهای علمی، حقیقت مادهی در حال حرکت را «تقریبا» توضیح میدهند و بنابراین نیاز به تحقیقات و بررسیهای بیشتری دارند. برای شناخت این جهان مادی، ما اجبار به آموختن علم داریم. «علم يک ابزار است. ابزاری بسيار قدرتمند. علم، روش و رويکردی است برای کسب توان تشخيص حقيقت، برای تشخيص آن که چه ايدهای بازتاب واقعيت است، واقعيت آنگونه که به واقع هست... بنابراين، برای درک هر مسالهای در جهان يا برای سردرآوردن از اينکه چگونه ميتوان واقعيت را تغيير داد، نياز به علم است... علم بهمثابهی يک روش، قدمت زيادی در تاريخ بشر ندارد و موضوع تازهای است. بنابراين، مردم بهطور کلی عادت ندارند که واقعيت را بهشکل علمی بفهمند و آن را تغيير دهند» (1). ازسوی دیگر، نظام سرمایهداری، علم را به حوزهای برای متخصصان بدل کرده است. یعنی توانایی شناخت و دیدن اعجاب و زیبایی مادهی در حرکت، متعلق به قشر محدودی از جامعه شده است. خبر اکتشافات و دستاوردهای علمی بزرگ در لابهلای انواع و اقسام اخبار دیگر در رسانهها، گم و گور میشود. تمامی رسانههای حاکم که همواره در حال جهتدهی افکار عمومی هستند، بهجای پرداختن به این موضوعات از کنار آن رد میشوند و علم را بیشتر و بیشتر به حوزهای برای خواص بدل میکنند. ازمیان این اخبار، خبر مهمی که در لابهلای دیگر هیاهوهای رسانهای مدفون شد، ورود کاوشگر یونو به مدار مشتری بود.
در بامداد روز سهشنبه 5 ژوئیه 2016 یعنی 406 سال بعد از زمانیکه گالیلئو گالیله توانست توسط تلسکوپ خود که از چند لنز کوچک ساخته شده بود، سیارهی مشتری را کشف کند، کاوشگر یونو پس از طی مسافت 2.8 میلیارد کیلومتر و با سرعت 266000 کیلومتر در ساعت توانست از میان تشعشات شدید و اجرام شناور در اطراف ژوپیتر عبور کند و سالم در مداری با ارتفاع ۴۲۰۰ کیلومتر بالاتر از ابرهای سیارهی مشتری مستقر شود. این نزدیکترین فاصلهای است که تاکنون یک کاوشگر نسبت به مشتری داشته است. سیارهی غولپیکری که آنقدر از زمین دور است که سیگنالهای ارسالشده از آن 48 دقیقه بعد به ما میرسد. (سرعت سیگنالها 300000 کیلومتر در ثانیه است.)
یونو در طی  20 ماه، 37 بار بهدور مشتری میچرخد. هدف این ماموریت، شناخت بهتر این غولپیکر است. تمامی مشاهدات ما تابهحال از بالای تودهی اجرام اطراف مشتری صورت گرفته است و این نخستین باری است که اطلاعاتی گستردهتر و شفافتر از محلی نزدیک به سطح این سیاره در اختیار پژوهشگران قرار خواهد گرفت. اهمیت مطالعهی سیارهی مشتری به این دلیل است که این سیاره، قدیمیترین سیارهی منظومهی شمسی است و احتمالا از همان گازهایی تشکیل شده است که خورشید را ساختهاند. بررسی مشتری، درک ما را از پیدایش و تکامل منظومهی شمسی و بهخصوص، کرهی زمین عمیقتر میکند.  
مشتری، سیارهی بسیار ویژهای است. چهارمین شیء درخشان در آسمان کرهی ما (پس از خورشید، ماه و ونوس). 90 ماه دارد که بهدور آن میچرخند. قطر این سیاره 11 برابر قطر زمین است و این بالاترین طول قطری است که یک سیارهی گازی میتواند داشته باشد. این سیاره، یک هزارم خورشید جرم دارد اما جرم آن دو برابر و نیم تمامی سیارات دیگر منظومهی شمسی روی هم است. این سیاره سطح ندارد اما دانشمندان، آن عمق از اتمسفر را که 1 بار فشار دارد «سطح» میخوانند، بهاینترتیب، سطح مشتری حدودا تشکیل شده از 88 تا 99 درصد هیدرژن و 8 تا 12 درصد هلیم و تقریبا همان ساختار خورشید را دارد. اگر این سیاره 80 بار بزرگتر بود تبدیل به یک ستاره میشد و از آنجاکه فضای آن عمدتا از هیدروژن و هلیم تشکیل شده، چیزی شبیه خورشید میشد. در واقع،  سیارهی مشتری، منظومهای است در منظومهی شمسی. 
کاوشگر یونو این توانایی را دارد که صدها کیلومتر داخل اتمسفر سیارهی مشتری را ببیند، این کار بههمراه مطالعهی میدان مغناطیسی و گرانش مشتری، این امید را بهوجود میآورد که بتوان درون این سیاره را بهتر شناخت. یعنی مثلا به این سؤالها پاسخ داد که آیا درون سیارهی مشتری، هستهای وجود دارد یا اینکه مانند ستارهای بدون هسته است؟ کاوشگر یونو، سیارهی مشتری را از بُعد شیمیایی نیز مورد مطالعه قرار میدهد و درمورد چگونگی شکلگیری این سیاره به ما اطلاعات میدهد. با شناخت مشتری، میتوانیم بفهمیم که  منظومهی شمسی میلیاردها سال پیش چگونه بوده است.
به انجام رساندن چنین پروژهای، کاری بسیار پیچیده است. این مأموریت، نتیجهی 15سال تحقیق بوده است. درواقع، آغاز مأموریت یونو به سال2001 بازمیگردد. پیچیدگی این پروسه بهدلایل مختلفی است. مسائلی مانند:
مسألهی استحکام : برای فرستادن یک کاوشگر به خارج از جاذبهی زمین، باید موشک حامل آن بعد از 3.5 ثانیه، سرعت 1800 کیلومتر در ساعت داشته باشد و این بهمعنای آن است که  به آن 15ج  فشار وارد میشود. یعنی قطعهای که یک کیلو وزن دارد، وزنش به 15 کیلو میرسد. ازسوی دیگر، سیارهی مشتری  بهخاطر جاذبهی بالا (2.5 برابر زمین) انبوهی از سنگهای آسمانی را بهدور خود دارد. درنتیجه، سنگی بهاندازهی حتی یک فندق با سرعت 20000  کیلومتر در ساعت، میتواند نابودکننده باشد. یک طراح کاوشگر باید تمامی این خطرات را در نظر بگیرد و کاوشگری سبک اما مقاوم طراحی کند.   
مسألهی حرارت: در فضا خلا است یعنی هیچ اتمی نیست که حرارت تولیدشده توسط دستگاههای مختلف و تشعشعات خورشید و یا سیارهها را دفع کند. پس سیستمی دقیق باید طراحی شود تا حرارت را کنترل کند.
مسألهی تششعات: سیارهی مشتری، دارای میدان مغناطیسی بسیار قوی است و این موجب میشود که ذرات باردار از باد خورشیدی (عمدتاً متشکل از پروتون، الکترون و ذرات آلفا) که بهصورت پیوسته به بیرون از خورشید ساطع میشوند به دور آن جمع شوند. این ذرات، توانایی آن را دارند که با برخورد به قطعات الکترونیکی، آنها را خراب کنند.
پنج حس ما انسانها، تواناییهایی هستند که در طی 3700000  میلیارد سال، تکامل یافته است. فقط و فقط بهخاطر اینکه ما زنده بمانیم و در جستوجوی غذا تشخیص بهتری داشته باشیم و خود را از خطر محافظت کنیم. ما با این پنج حس، قادر به دیدن «رنگ» مادون  قرمز و ماورای بنفش نیستیم. این پنج حس به ما میگویند که تمامی ستارگان و سیارهها و خورشید به دور زمین میچرخند، زمین مسطح است و درک گوناگونی حیات در زمین امکانناپذیراست. لحظهای بیاندیشید: تنها چند قرن پیش ما نمیدانستیم که چه هستیم و از کجا آمدهایم. علم، شناختی فراتر از حواس پنچگانه به ما داد و به ما نشان داد، بسیاری از موادی که بدن ما از آن تشکیل شده از ستارههای در حال مرگ و یا ستارههایی است که منفجر شدهاند. سن ذرات بدن ما به قدمت سن جهان است! این زیبایی و اعجاب در دسترس تودهها نیست. «بدون مجهز بودن به علم، انسان هميشه مستعد فريب خوردن، سردرگمی فکری و عجز در تشخيص درست از غلط و حقيقت از دروغ است. اگر واقعاً ميخواهيد بدانيد حقيقت چيست و چه بايد کرد، نياز به علم داريد. علم، برخلاف خيالپردازی و خوشخيالي، متکی بر شواهد عينی است و يک پروسه و روش منظم آناليز و سنتز است. آناليز، تجربه و دانش يک بازهی زمانی را تجزيه ميکند. حال آنکه سنتز، دوباره آنها را در سطحی عاليتر و به طريقی منظمتر جمع ميکند و از تجربهی انباشتشده، درسهای بزرگتر و اساسيتر ميگيرد...»
«... اگر ميخواهيم که زندگی تغيير کند، اگر ميخواهيم که سازمانيابی جامعه عوض شود، اگر ميخواهيم که جهان تغيير کند، اگر خواهان تغيير هر چيزی در طبيعت يا جامعه هستيم، بايد روش علمی بهکار بريم زيرا اين تنها راهی است که بهطور عميق ميتوانيم واقعيت را بر پايهی مشاهدات و کنشهای منظم، بر پايهی دستکاری کردن واقعيت و مشاهدهی دگرديسيهای آن کشف کنيم. از اين طريق است که ميتوانيم واقعيت پديدهها را بفهميم، دريابيم چرا پديدهها و فرآيندها اينگونه هستند، چگونه اينطور شدهاند و چگونه ميتوان آنها را تغيير داد» (2) n


یادداشت:
1- «علم و انقلاب» مصاحبه با آردی اسکای بریک از نشریهی حقیقت شمارهی 71

      2- همان

بی‌راهه‌ها

بیراهه‌ها
دربارهی اعدامهای اخیر زنیان سیاسی-عقیدتی کرد

حسام سیهسرائی
از نشریه آتش  شماره ۵۸


مثل همیشه، خبر کوتاه و دردناک بود: نزدیک به 20 زندانی سیاسیـعقیدتی کُرد در زندان رجاییشهر کرج بهدار آویخته شدند. وزارت تبهکار اطلاعات، طی بیانیهای بهتاریخ 18 مرداد 1395 همگی آنها را به عضویت در گروهی بهنام توحید و جهاد متهم کرد و مدعی شد این گروه مرتبط با سازمانهای سلفی اهل سنت بوده است و سپس لیستی از اقدامات نظامی و سیاسی را به آنها نسبت داد. پیام این کشتار جمعی از سوی رژیم به داخل و خارج ایران این بود که: تیغ جلادی حاکمیت، هرگز کُند نشده است و دم و دستگاه دار و داغ و درفش به راه است.
جمهوریاسلامی در حالی دست به این کشتار زد که تا خرخره در جنگهای ارتجاعی خاورمیانه که گاهی شکل رویارویی دو جبههی مذهبی شیعه و سنی به خود میگیرد، فرو رفته است. ازسوی دیگر، ستمگری ملی یکی از اجزای دولت بورژوایی در ایران است که در مناطقی مانند کردستان، بلوچستان و ترکمنصحرا با سرکوب مذهبی آمیخته و تشدید میشود. این رژیم برمبنای فقه شیعه تشکیل شد و سرکوب و محدودیت دیگر ادیان و مذاهب، همواره در دستگاه ایدئولوژیک، تبلیغاتی و قضاییاش اعمال شده است. مجموعهی این عوامل به تقویت احساسات مذهبی در میان مردم در بخشهایی از کشور منجر شده که ساکنین آن از اهلسنت هستند. قبلا این مسئله را بیشتر در بلوچستان شاهد بودیم، اما حالا در چهارچوب رشد حریقوار اسلامگرایی در خاورمیانه، موج اسلامگرایی به کردستان هم رسیده است.
هرچند آمار و ادعاهای وزارت اطلاعات، غیر قابل اتکا هستند، اما واقعیت دردناک آن است که جریان اسلامگرایی در میان جوانان کردستان روبه رشد است. اکثر اعدامشدگان اخیر بین 25 تا 35 سال سن داشتند و از دانشجو تا مُلّا و از کارگر تا روستایی هم بینشان بود. بیشتر اعدامشدگان، اهل دو شهر مهاباد و سنندج هستند؛ یعنی خاستگاههای اصلی احزاب و سازمانهای قدیمی کردستان مانند حزب دموکرات و کومله. اما در سایر شهرها و مناطق مانند جوانرود، روانسر، پاوه، پیرانشهر و سقز نیز گرایش به گروههای اسلامگرا حتی در میان زنان جوان درحال گسترش است. درمورد خاستگاهها و فعالیتهای این گروهها، هنوز اطلاعات کاملی درز نکرده است، اما فیلم صحبتهای تعدادی از زندانیان این جریان، بیانگر گرایش قوی وهابی و سلفیگری در میان آنان است. همچنین، شنیدههای محلی و سایتهای همفکرشان (ازجمله شبکهی جهانی کلمه) نشان از فعالیت سازمانیافته و هدفمند آنان دارد. بسیاری از این گروهها و جریانات، توسط دولت عربستان و شبکهی تبلغیاتی وهابیون سعودی حمایت میشوند، درست همانطورکه گروههای مرتجع شیعی در لبنان، بحرین، یمن و عربستان، مورد حمایت رژیم ایران هستند.
بهجز سران این گروهها، اکثر اعضای آنان جوانان معترض و متنفر از تبعیض، ستم، فقر و بیآیندهگی در جمهوری اسلامی هستند که به گرداب بیانتهای اسلامگرایی و گروههای سلفی کشیده شدهاند. این جوانان باید آگاه شوند و بدانند، جهانی که براساس نقطهنظرات هر مفتی و امام و خلیفهای ساخته شود، بهتر از جهنمی نیست که آیتاللهها و مفتیان مرتجع و مفتخور در ایران، عربستان، افغانستان و دولت اسلامی (داعش) تاکنون ساختهاند. نیروهای کمونیست، چپ و انقلابی در هر گوشهای از خاک کردستان، علاوه بر تبلیغ و افشاگری علیه رژیم جمهوری اسلامی و احزاب کُرد طرفدار امپریالیستها باید علیه تبلیغات اسلامی و رشد جریانات اسلامگرا نیز دست به افشاگری و روشنگری بزنند. دین در هر شکل و روایت و خوانشی باید بهزیر تیغ نقد علمی و روشنایی افشاگری و بیآبرو شدن برود.
در نبود یک جنبش بهواقع کمونیستی و انقلابی در منطقه و کردستان، زمینههای عینی و ذهنی برای گسترش جریانات اسلامی مهیا است. خاک سیاسی کردستان، دیگر فقط برای رشد گروههای کمونیست یا انقلابی یا بورژواـناسیونالیستها مساعد نیست. خاک این جامعه از کرکوک و سلیمانیه تا آمِت و قامیشلی و از مهاباد و ارومیه تا سنندج و اورامان برای سر بر آوردن طاعون اسلامی نیز مساعد شده است. این یکی از ویژگیهای وضعیت حاکم بر منطقه و جهان است که دو نیروی مرتجع و پوسیده یعنی امپریالیستها و دولتهای متحدشان ازیکسو و نیروهای اسلامگرا ازسوی دیگر در غرقاب یک جنگ ارتجاعی، تودههای مردم را میان خود تقسیم کردهاند و به دنبال شعار و پرچم خود کشاندهاند و به قتلگاه و بیراهه میبرند. امروزه فضای کردستان هم متأثر از این تضاد است و اگر ازیکطرف این احزاب و سازمانهای بورژوا-ناسیونالیست مانند پارت دمکرات، اتحادیهی میهنی، گوران، پکک و شاخههای چندگانهاش، حزب دمکرات و کوملهی مهتدی هستند که به اشکال مختلف مردم کردستان و جوانان را به وحدت و سازش با امپریالیستها و دولتهای سرکوبگر دعوت میکنند، در طرف مقابل، این گروههای اسلامی هستند که جوانانی ازجمله 20 اعدامی اخیر را به پیادهنظام پرچم جهل و تباهیشان تبدیل کردهاند.
نه با انواع مختلف ناسیونالیسم و نه با اشکال گوناگون رفرمیسم نمیشود این دو قطبی ارتجاعی را بر هم زد. چارهی عینی و واقعی بیرون کشیدن تودههای محروم و تحت ستم از زیر پرچم این دو قطب ارتجاعی، ترسیم راه دیگری است که به رهایی تمام مردم از ستم و استثمار خواهد انجامید. فقط با برپا کردن جنبشی برای انقلاب کمونیستی از طریق دفاع و بهکاربستن سنتز نوین کمونیسم که توسط باب آواکیان تکامل یافته است، میتوان از کشیده شدن تودههای مردم و جوانان معترض بهسوی این دو نیروی منسوخ جلوگیری کرد. این علم انقلاب را که تنها قطبنمای رهاییبخش در جهان کنونی است باید تبدیل به آگاهی شمار گستردهای از جوانان این خطه کرد و خشم و نفرت تودهها از تبعیض و ستم و محرومیت را تبدیل به امید برای نابودی سیستم حاکم در ایران و جهان و ساختن یک جامعه و جهان متفاوت کرد. با این علم میتوان به آنان نشان داد که این راه، یعنی انقلاب کمونیستی، نه تنها ضروری بلکه ممکن و مطلوب است و انرژی و توانشان را در این راه سازماندهی کرد. میتوان و باید کردستان را تبدیل به مشعلدار انقلاب کمونیستی در خاورمیانه کرد، زیرا نجات مردم این منطقه و کل بشریت چنین امری را طلب میکند و این، تنها راه و آیندهای است که ارزش زیستن و مُردن دارد.  n