۱۳۹۹ بهمن ۵, یکشنبه

سرسخن: حصار سرکوبهای اخیر جمهوری اسلامی را با محاصرۀ سیاسی در هم بشکنیم

 سرسخن: حصار سرکوبهای اخیر جمهوری اسلامی را با محاصرۀ سیاسی در هم بشکنیم

ریشه های سیاسی شدت یابی سرکوب های فعالین

اعدام شتاب زده ی بیش از یازده تن از شهروندان بلوچ در کم تر از یک ماه، بازداشت دسته جمعی بیش از بیست و هفت نفر از فعالین در کردستان که همچنان هم ادامه دارد، بازداشت های گروهی شهروندان عرب در مناطق جنوبی ایران، صدور احکام غیابی در حالی که متهم در دسترس است، بازداشت های گسترده ی فعالین حقوق کارگران، کودکان، زنان، محیط زیست، بازداشت هنرمندان و نویسندگان و صدور احکام سنگین به دلیل فعالیت های هنری و اجتماعی شان: جمهوری اسلامی بر شدت سرکوب ها شدیدا افزوده است. شروع این موج گسترده و تشدید شده ی سرکوب در ماه منتهی به آبان و ماه های منتهی به نوامبر تصادفی نبوده و نیست. آبان و نوامبر برای جمهوری اسلامی اهمیت ویژه ای داشتند.

آبان مهم بود: آبان ۹۹ سالگرد کشته شدن ۱۵۰۰ نفر از توده ی عاصی بود. طی این یک سال جمهوری اسلامی نه تنها ناکارآمدی خود در پاسخ گویی به حداقلی ترین نیازهای توده ها را به اثبات رساند، بلکه بحران هایش تشدید شد و فشار آن بحران ها بر گرده های مردم نیز. تحت چنین شرایطی که به حاد شدن بحران مشروعیت دولت جمهوری اسلامی در بین اقشار و طبقات مختلف اجتماعی منجر شده بود، این دولت از متشکل و تعرضی شدن گروه ها و طبقات مختلف اجتماعی می هراسید. از سوی دیگر، تضادهای شدت یابنده ی سیاسی – اجتماعی و خیزش های توده ای متعاقب آن به شدت یابی شکاف ها درون گروهی دولت نیز دامن زد. جناح های مختلف قدرت در حال زورآزمایی آشکار و پنهان در مقابل یکدیگرند و برای نبردها در عرصه های مختلف خود را آماده می کنند. اما از آن جایی که دولت جمهوری اسلامی در تمام جناح بندی هایش، نه توان پاسخگویی به خواست ها را داشت و نه ،تا به اینجای کار، برگ برنده (همچون اصلاح طلبی، اعتدالگرایی، عدالت خواهی) کارآیی برای ساختن یک پایگاه اجتماعی قدرتمند داشت، به مثابه یک دولت فاشیستی، برای حفظ ستون های دولت خود، سرکوب ها را هر چه بیشتر تشدید کرد.

اگر چه در این سرکوب ها دسته های مختلف درون دولت، همراه هستند، اما در عین حال دعواهای درونی آنها همچنان ادامه دارد. یکی از عرصه های مهم مبارزه، با توجه به شرایط جسمانی رهبر جمهوری اسلامی، مبارزه بر سر این است که چه کسی و نزدیک به چه جناحی رهبری جامعه ی اسلامی را در آینده به دست خواهد گرفت. همه ی این شکاف ها و تضادها – در سطح جامعه و درون دولت- جامعه را آبستن تحرکات زیادی می کند. جمهوری اسلامی در صدد خفه کردن نطفه های این تحرکات است. و برای جلوگیری از چنین تحرکاتی هر چه بیشتر به دنبال این است که پیوند توده های ناراضی را با سازمان دهندگان و فعالین سیاسی و اجتماعی قطع کند. به همین خاطر است که در این دور عمده ی فعالین سیاسی و اجتماعی را به بازداشت های طولانی مدت، محکوم کرده است.

 نوامبر مهم بود: سوم نوامبر ۲۰۲۰، پنجاه و نهمین دور انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بود. انتخاباتی که از جهات مختلف برای جهان مهم بود. تضادهای امپریالیستی به شدت حاد شده بود (و همچنان هست) و جهان منتظر بود ببیند بالاخره آمریکا در مقابله با این تضادها راه امپریالیستی دموکرات ها را اتخاذ می کند یا راه امپریال-فاشیستی ترامپ/پنس را و مهمتر آنکه آیا دولت بورژوازی در آمریکا، به مثابه دولتی که رهبری این دور از رقابت و تضادهای امپریالیستی(پس از جنگ جهانی دوم تا به کنون) را عهده دار است می تواند به قدری انسجام داشته باشد که مکانیسم رقابت های جهان امپریالیستی را مدیریت کند یا خیر؟ اما مشخصا این انتخابات، برای صفوف مختلف حاکمان دولت جمهوری اسلامی اهمیت ویژه ای داشت. مسئله این بود که شرایط متضاد جهانی امکانات برای جهت گیری کردن به سوی کدام یک از امپریالیست ها را مهیاتر می کند: چین یا آمریکا. البته تضادهای امپریالیستی در مقطع کنونی خیلی پیچیده تر از نبرد دو کشور امپریالیستی است. اما به هر ترتیب،  چین، آمریکا، روسیه و کشورهای اتحادیه ی اروپا ایفا کنندگان نقش های اصلی تئاتر امپریالیسم در مقطع کنونی هستند، که در مرکز آن، رقابت بین چین و آمریکا قرار دارد. این که پرده های آتی این نمایش چگونه رقم می خورد، و اینکه جمهوری اسلامی در کدام پرده، چه نقش هایی بازی کند، از پیش مقدر نبود و وقایع انتخابات آمریکا نقش تعیین کننده ای ایفا می کرد.

علی ای حال، اگر چه ادامه ی نمایش برای جناح های مختلف جمهوری اسلامی مشخص نبود، اما یک چیز به تمامی برای تمای جناح های این دولت روشن بود: فارغ از اینکه با کدام یک از امپریالیست ها زد و بند می کنند و امکانات کدام یک مهیاتر خواهد بود و کدام جناح در درون دولت جمهوری اسلامی می تواند ابتکار عمل را به دست بگیرد، نمی توانند به مثابه دولتی وارد مذاکره شوند که توان مهار بحران هایش را ندارد و اقشار مختلف مردم پایه های آن را به لرزه در می آورند.

جمهوری اسلامی به عنوان یک دولت بورژوایی که جانشین دولت بورژوایی پهلوی شد، می داند که راه به قدرت رسیدنش به واسطه ی زد و بندهای قدرت های امپریالیستی هموار شد. زد و بندهایی که از سویی محصول تضادهای امپریالیستی بین بلوک شرق و غرب بود و از سوی دیگر محصول عدم اعتماد امپریالیست ها به پهلوی در جهت حفظ استحکامات دولتش در مقابل خیزش های توده ای.

جمهوری اسلامی که خود از دل چنین تجربه ای برآمده به هیچ وجه حاضر نیست در مقابل تحرکات مردمی قافیه را ببازد. این دولت می داند که اگر بخواهد با هر کدام از امپریالیست ها همراه شود، باید پیش از هر چیز ضمانت کنترل وضعیت را به آن ها بدهد. دقیقا همین امر است که علی رغم تضادهای شدید درون دولت جمهوری اسلامی برای اتخاذ سیاست های مختلف خارجی، همگی آن ها در سرکوب فعالین و معترضان همراه و یک صدا هستند. و حتی برای حفظ ظاهر هم که شده نجواهای خجولانه ی بنفش و شکلاتی و سبز در انتقاد از مامور مرگ دستگاه قضا شنیده نمی شود.

در جهان امپریالیستی، شرایط داخلی هر کشور مستقیما به اوضاع بین المللی مرتبط است و در نهایت توسط اوضاع بین المللی تعیین می شود. «آبان» و «نوامبر»- تضادهای داخلی و بین المللی- در هم گره خورده اند. نکته ی هشدار دهنده در  تحلیل فوق این مسئله است که سرکوب های اخیر جمهوری اسلامی را به هیچ عنوان نمی توان ادامه ی سرکوب های «متداول» و «معمول»ی به حساب آورد، که همیشه در جمهوری اسلامی تداوم داشته است. تضادهای درون قدرت و تعیین تکلیف بر سر رهبری، تعیین تکلیف با توده ها و جلوگیری از تحرکات پیوند خوردن توده ها با سازمان دهندگان و فعالین سیاسی، و نهایتا همه ی اینها بر بستر تضادهای تشدید شونده ی امپریالیستی خصلت های این دور جدید از سرکوب را معین می کند. این اوضاع تضادمند، حامل خطرات و فرصت هایی است.

 جمهوری اسلامی خود را در نقطه چرخشی سرنوشت ساز می بیند و تنها سلاحش در مقابل توده های عاصی سرکوب است. اما از سوی دیگر، تهاجمش از سر استیصال است. هم توده های خشمگین بر دروازه هایش می کوبند و هم در توفان های مهار نکردنی جهانی گیر کرده است و این دو عامل مرتبا شکاف های درونی اش را نیز بیشتر می کند. و مجموعه اینها مانع از آن است که بتواند تعادلش را حفظ کند. باید در مقابل موج سرکوبش ایستاد و آن را به ضد خودش بدل کرد. پایه های مادی تحقق این امر هر روز بیشتر می شود.

درست است که در این سمفونیِ سرکوب تمامی جناح های جمهوری اسلامی همصدا هستند. اما مبناهای اتحادشان شکننده است. به همان نسبت که امواج مقاومت در مقابل سرکوب بلندتر شود دیوار اتحاد آنها شکاف بیشتری بر خواهد داشت. فعالین همه ی حوزه ها باید آگاه باشند که این سرکوب تمامی عرصه های مبارزه را هدف گرفته است؛ در حضور این سرکوب، عرصه ی فعالیت برای تمامی فعالین محدودتر خواهد شد. در این خصوص اشاره به یک نکته ضروری است. سرکوب های جمهوری اسلامی، نه از سر همه توانیش بلکه از استیصال این دولت در حل تضادهایش است. عقب راندن جمهوری اسلامی در سرکوب هایش شرط امکان گسترش هر گونه مبارزه ی دیگر است. در این اوضاع نباید به فعالیت در خارج از کشور کم بها داد. فعالین، دانشجویان مترقی و مبارزانی که در خارج از کشور هستند باید پژواک گسترده فریاد دادخواهی زندانیان سیاسی باشند و هر چه بیشتر فشارها را بر جمهوری اسلامی تقویت کنند. بزنگاه حساسی است. شرایط تاریخی- جهانی متفاوت از شرایط دهه هفتاد میلادی است، اما فراموش نکنیم که یکی از مبناها و عرصه های گسترده ی مبارزه علیه دولت پهلوی، مبارزه علیه سرکوب های سیاسی آن بود. حول این مبارزه، اتحادی بین المللی شکل گرفت. اینبار بر عهده ی نسل جدید مبارزان در داخل و خارج است که چنین مهمی را عهده دار شوند.

ضرورت به رسمیت شناختن واقعیتِ اندیشه و خدمات باب آواکیان و تغییر جهان

 ضرورت به رسمیت شناختن واقعیتِ اندیشه و خدمات باب آواکیان و تغییر جهان

پنج ماه پیش هنگامی که باب آواکیان در اول آگوست ۲۰۲۰ بیانیۀ تاریخی اش دربارۀ انتخابات ریاست جمهوری آمریکا را منتشر کرد[۱] و پس از ترجمه فارسی و انتشار آن در وبسایت حزب کمونیست ایران (م ل م)، در چپِ ایران عده ای به علت رویکرد و شیوۀ تفکرشان با آن مخالفت کرده و عده ای نیز از سر گرایش ضد کمونیسم معمولشان، تهمت و لیچارگویی علیه رفیق آواکیان و حزب کمونیست انقلابی در آمریکا را شروع کردند.[۲] همانها و بسیاری دیگر در تمام چهار سال پس از روی کار آمدن ترامپ، تحلیل رفیق آواکیان از این واقعیت که رژیم ترامپ/پنس شکل فاشیستی از دولت دیکتاتوری بورژوازی (متفاوت از شکل رایج دولت دیکتاتوری بورژوایی) را نمایندگی میکند و بشریت را با خطری جدید مواجه کرده است، انکار کردند. بسیاری از آنها حتی پس از اینکه دونالد ترامپ و معاونش و اکثریت حزب جمهوری خواهان از پذیرش نتایج انتخابات و پیروزی قاطع بایدن خودداری کردند، باز هم از دیدن واقعیت تحلیل ماتریالیستی آواکیان در مورد این که این انتخابات آمریکا غیر معمول و استثنایی است، سرباز زدند!

اما اشغال کنگرۀ آمریکا توسط جنبش فاشیستی هوادار ترامپ، با رهبری شخص او و با کمک نیروهای فاشیست نظامی و پلیس طرفدار فاشیستها و تلاش کودتاگرانۀ این رژیم برای در قدرت ماندن، تکان سختی به بسیاری داد. حتی پس از شکست خوردن این کودتا نزدیک به صد و پنجاه نفر از نمایندگان کنگره حاضر نشدند پیروزی بایدن را به رسمیت بشناسند. طبق گزارش اف.بی.آی جنبش فاشیستی هوادار ترامپ در تدارک حمله مسلحانه به مجالس نمایندگان در پنجاه ایالت آمریکا و راه پیمایی مسلحانه در روز تحلیف جو بایدن است. اینها و دیگر وقایع این ماه در ایالات متحده، بسیاری را از لیبرال و محافظه کار و چپ تا جمهوری خواه و دمکرات را بُهت زده کرد. «هر آنچه سخت و استوار بود، دود شده و به هوا رفته» است. از توهمات لیبرالی مؤمن به «خدشه ناپذیر بودن دمکراسی آمریکایی» تا آیه های توهم توطئۀ «ترامپ و بایدن سر و ته یک کرباسند». سختی و پیچیدگی واقعیت، فراتر از تمامی تمایلات و «پایمردی های» دُگماتیستها و رفرمیستها، وجود یک جنبش فاشیستی جدی در ایالات متحدۀ سال ۲۰۲۱ را پیش چشم همگان عریان کرد. حالا درستی تحلیلهای شش ماه پیش، چهار سال پیش[۳] و شانزده سال پیش[۴] باب آواکیان در مورد خطر فاشیسم در آمریکا، حّی و حاضر جلوی چشمها رژه میرفت.

آواکیان از سال ۱۹۹۹ موجودیت یک جناح فاشیست مسیحی در درون هیئت حاکمۀ آمریکا را تشخیص داد و کوشید مختصات و ماهیت این پدیده را بشناسد و تئوریزه کند و سیاست صحیح و ضروری برای مبارزه علیه آن را تبیین کند. او از سال ۲۰۰۴ به بعد یعنی دوازده سال پیش از عروج پدیدۀ ترامپ/پنس، درباره مسالۀ قدرت گیری مجدد فاشیسم در آمریکا صحبت کرد و هشدار داد. بر مبنای این تحلیل درست از واقعیت بود که حزب کمونیست انقلابی (آر.سی.پی) بالافاصله پس از روی کار آمدن رژیم ترامپ، جنبش «رفیوز فاشیسم» را برای متحد کردن توده های وسیعی از مردم حول مبارزه برای بیرون کردن رژیم ترامپ با شعار «به نام بشریت، به یک آمریکای فاشیست تن نمی دهیم» را به وجود آورد. جنبشی که چهار سال از فاشیستی بودن این رژیم گفت و خطری که بشریت را در صورت تثبیت شدن آن تهدید میکند. اما بسیاری چه در آمریکا و چه در سایر نقاط جهان این فراخوان و تحلیل را نپذیرفتند و ندیدند و فی الواقع نتوانستند که ببینند.

اما چرا باب آواکیان حتی شانزده سال پیش توانست چنین نیرو و پدیده ای را در بطن جامعۀ آمریکا تشخیص دهد؟ جواب، داشتن روش و رویکرد علمی نسبت به تحلیل واقعیت و درک ضرورت مبارزه علیه این واقعیت و تغییر آن در خدمت به باز کردن راه انقلاب کمونیستی در آمریکا است. آواکیان نه تنها ضرورت مبارزه علیه فاشیسم را تشخیص داد بلکه، بازهم با به کاربست روش و رویکرد علمی، سیاستی را برای رهبری این مبارزه تبیین کرد که به واقع با عملی کردنش راه تحقق ضرورت بزرگتر یعنی انقلاب کمونیستی و ریشه کن کردن منبع فاشیسم و تمام فجایع دیگر بشری که همانا نظام سرمایه داری امپریالیستی است، بازتر میشود. به عبارت دیگر سیاست آواکیان جواب به این ضرورت فوری را به جواب به ضرورت بزرگتر انقلاب کمونیستی متصل میکند. آواکیان نه پیشگو است نه رویاباف؛ بلکه رهبر کمونیست و دانشمندی است متعهد به روش و رویکرد علمیِ مبتنی بر جمع آوری شواهد از دل واقعیت پیچیده و متغیر جامعه و تحلیل و جمعبندی از تضادها، نیروهای موجود و روندهای محتمل در اجزای مختلف جامعۀ آمریکا، پیوند این نیروها و تضادها با یکدیگر و در تعامل و کنش و واکنش با اوضاع جهانی و تضادهای بین المللی نظام سرمایه داری امپریالیستی. طی کردن چنین روندی برای فهم واقعیت و رسیدن به چنین سنتز و جمعبندی­ای نیازمند رویکرد و روش علمی بود. چیزی که نه از ساده سازی تئوری­های توهم توطئه بر می آید، نه از تردیدهای نسبی گرایانه و نه از ماندن در چارچوبهای ساکن و از «پیش مشخص» تفکرات پیشین و سنتزهای کهنۀ ولو سابقا کمونیستی.

این به معنای آن نیست که آواکیان اشتباه نمی کند. بلکه همانطور که خودش در جایی گفته است: «همه ما اشتباه خواهیم کرد. همه. اصلا نمیتوان بدون اشتباه کاری کرد و به ویژه کار بزرگ و به ویژه تغییر کلیت جامعه بشری و کلیت روابط میان مردم در جهان علیه نیروهای قوی و ریشه دار… نکته این است که آیا از اشتباهات درس میگیرید، آیا آنها را جمعبندی میکنید… و دیگران را قادر میکنید که از اشتباهات شما بیاموزند؟ این کلید است. » (مصاحبه آواکیان با بروکس. ۲۰۱۲)

چرا بخش قابل توجهی از مردم و حتی روشنفکران و آنها که با تئوری سر و کار دارند، حقیقتِ فاشیسم در آمریکا را حتی در دل جنبش شکوهمند پس از قتل جورج فلوید ندیدند و به این فراخوان گوش فرا ندادند؟ جواب این است که پنجاه سال حاکمیت ضد انقلابِ جهانی به شکل غلبۀ تفکرات و گرایشات ضد علمی و علم ستیزانه در سطح جهان از دانشگاه ها و موسسات تحقیقاتی و رسانه های جریان غالب تا احزاب و سازمانها و محافل لیبرال و مترقی و چپ، مانع از دیدن واقعیت جهان و روندهای عمدۀ آن میشود. جهان دهه ها است با مزخرفات پست مدرنیستی و نسبی گرایانه فکر میکند. ما در جهانی زندگی میکنیم که هنوز بسیاری ویروس کوید ۱۹ را «ویروس چینی»، «ویروس کمونیستی» و «توطئۀ چینی» خطاب میکنند و بسیاری از فاشیستها و حتی برخی از چپها در اروپای مرکزی، قرنطینۀ اجتماعی را «توطئۀ امپریالیستها برای سرکوب و زمین گیر کردن جنبشهای اعتراضی» میدانند! ما در جهانی زندگی میکنیم که چپِ آن بعد از شکست چین سوسیالیستی (۱۹۴۹-۱۹۷۶) این آخرین پایگاه موج نخست انقلابهای کمونیستی و دولتهای سوسیالیستی، تمام دستاوردهای نظری و عملی انقلاب و علم مارکسیسم را انکار کرد و خود را در ملغمه ای از تردیدها و نسبی گرایی ها و توهمات آنارشیستی و شبه آنارشیستی غرق کرد. ما در زمانۀ طیف جهانی ای از باورها و برندهای ضد علمی زندگی میکنیم. در زمانۀ سیاستهای هویتی، نسبی گرایی فرهنگی، اینترسکشنالیتی[۵]، تئوری های شورایی، نظریۀ مالتیتود[۶] و «سیاست رهایی بخش[۷]»؛ در زمانه ای که امثال ژیژک حتی دو سال بعد از استقرار ترامپ در کاخ سفید هنوز او را فاشیست نمیدانستند!

در مقابل صف طویل انواع گرایشات ضد علمی و غیر مارکسیستی، آنچه که باب آواکیان در سنتز نوین کمونیسم به طور عام، و در مورد تحلیل و سیاست گذاری پیرامون فاشیسم در آمریکا به طور خاص پیش گذاشت، تجلی زندۀ ماتریالیست پیگیر و دیالکتیسین خلاق در صحنۀ پیچیدۀ عمل اجتماعی و مبارزاتی بود. وفاداری به حقیقت و پیروی از آن بدون هیچ گونه مصلحت اندیشی. آواکیان در مبارزۀ ضد فاشیستی که در آمریکا رهبری کرده است، هدف «پیروز شدن» را دنبال می کند. زیرا معنی پیروز نشدن را عمیقا حس میکند و این حس رنج آور همیشه با او هست که انسانها در شمار میلیاردی هر روز زیر غلتک شکنجه قرار میگیرند و لای چرخ دنده های سرمایه داری خرد میشوند. او نه از مشاهدۀ واقعیت توازن قوای نامساعد جهانی و نه از قطب بندی های منفی داخل جامعۀ آمریکا، به تسلیم، رفرمیسم و ناامیدی از انقلاب در نغلتید. تسلیم گرایش جان­سخت واقعگرایی قدرگرایانه (رئالیسم دترمینیستی) نشد و مهمتر آنکه امکان و احتمال تغییر اوضاع به سمت جهش جنبش انقلابی در قلب امپریالیسم آمریکا را دید. آنچه به او در اتخاذ چنین موضعی کمک کرد، قدرتِ حقیقت و دیدن تضادمندی های واقعیت بود و اینکه یک نیروی کمونیست کوچک اما سازمان یافته و مسلح به رویکرد علمیِ سنتز نوین کمونیسم، میتواند نقش تاریخی ویژه ای در اوضاع مشخص ایفا کند.

باب آواکیان، رهبری است که تفکر و رهبری اش نقطه قوت میلیاردها انسانِ تحت ستم و استثمار در جهان است و صدایش نیازمند شنیده شدن در چهار گوشۀ عالم.

[۱]  درباره اوضاع خطرناک پیش رو، ضرورت فوریِ بیرون راندن رژیم فاشیستی ترامپ/پنس از قدرت، رأی دادن در این انتخابات و نیاز اساسی به انقلاب کردن.

[۲]  در این مورد عمدتا در فضای مجازی با طیفی روبرو بودیم متشکل از کاستریستهای طرفداران مشی چریکی، کارگریستها و اکونومیستها، شبه آنارشیستها و تروتسکیستها و پسماندگانِ گذشتۀ به اصطلاح مائوئیست. طیفی که همگی به جز وحدت و همگونی در حمله به رفیق آواکیان و حزب کمونیست ایران (م ل م) در دُگمارویزیونیسم (ندیدن حقیقت و چپگرایی ضد مارکسیستی) با یکدیگر اشتراک داشتند.

[۳]  حزب کمونیست انقلابی آمریکا (۹ نوامبر ۲۰۱۶) به نام بشریت تن به یک آمریکای فاشیست نخواهیم داد. ترجمه و انتشار در وبسایت حزب کمونیست ایران (م ل م)

[۴] آواکیان، باب (۲۰۰۴) چیزی به نام «آن‌ها» موجود نیست. از نشریه حقیقت. دور سوم. شماره ۸۲. خرداد ۱۳۹۷

آواکیان، باب (۲۰۰۵) آیا کنون قدرت میتواند خود را نگه دارد؟؛ دو ضلع هرم به صوت دو نردبان. از نشریه حقیقت. دور سوم. شماره ۸۲. خرداد ۱۳۹۷

 

[۵]  در نقد اینترسکشنالیتی نگاه کمید به: نایی، دونیا (۲۰۱۹) اینترسکشنالیتی: تغذیه از توهماتی که امپراتوری در فضاهای «بیداری» فراهم میکند، برای رها شدن از عذاب وجدان!. ترجمه از حزب کمونیست ایران (م ل م). انتشار اینترنتی در وبسایت این حزب

[۶] در مورد مالتیتود و دیگر نظرات تونی نگری نگاه کنید به: ک.ج.آی (۱۳۸۵) دربارۀ امپراتوری؛ کمونیسم انقلابی یا «کمونیسم بدون انقلاب». ترجمه از حزب کمونیست ایران (م ل م). از نشریه جهانی برای فتح شماره ۳۲.

[۷]  در مورد نقد نظرات بدیو نگاه گنید به: لوتا، ریموند، ک.ج.آی. نایی دونیا (۱۳۸۷) سیاست رهایی بخش آلن بدیو؛ کمونیسمی در قفس دنیای بورژوایی. ترجمه از حزب کمونیست ایران (م ل م)

قیام پنجم بهمن سربداران در آمل و حزب توده

 


قیام پنجم بهمن سربداران در آمل و حزب توده

صلاح قاضی زاده

اخیرا محمدعلی عمویی[۱] در خاطراتش در مورد نقش اعضا و هواداران حزب توده در همکاری با نیروهای جمهوری اسلامی علیه قیام مسلحانۀ پنجم بهمن ۱۳۶۰ نیروهای اتحادیه کمونیستهای ایران سربداران در شهر آمل[۲] چنین گفته است: «با اینکه عملیات اتحادیه کمونیستها یک اشتباه هولناک بود، ولی اعلام همکاری حزب برای سرکوب آنها یک اتهام است!»(عمویی ۱۳۹۹. ج۲ ص۷۶۰) البته آقای عمویی که به عنوان عضو کمیتۀ مرکزی حزب توده در فاصلۀ سالهای ۵۷ تا ۶۱ به خوبی از واقعیت خط این حزب در همسویی و همکاری با جمهوری اسلامی برای تحکیم آن در مقابل مبارزات مردم و نیروهای کمونیست و مترقی در آن مقطع آگاه است، بلافاصله اضافه کرده است که:

«رهنمود کلی در ابتدا این بود که بچه های حزب در صورت آگاهی از حرکت مسلحانه، یعنی انفجار یا خرابکاری که با جان مردم سر و کار پیدا کند، از جانب هر کس که باشد، این کار را اطلاع بدهند. اما این مساله در هیئت دبیران مطرح شد که رفقا این چه رهنمودی است؟! ممکن است افراد سالم ولی با نگرش غلطی در این جریان باشند. ما نباید اینها را دم چک حکومت بدهیم! که آنها را راحت میکشند! آخر مگر ندیدید چه جوری اعدام میکردند؟! این بحث شد که گزارش از آن به بعد به روابط عمومی بیاید و پس از بررسی، به عنوان یک خبر در اختیار این آقایان قرار بگیرد. و از آن به بعد جز گزارشاتی که سلطنت طلبها و کودتاچیان گروه نیما و گروه خادم را معرفی میکرد، هیچ چیز دیگری علیه این جریان ارسال نکردیم. اما قبل از آن شاید گزارشاتی رفته بود که در میان آن دربارۀ مجاهدها هم مطالبی رفته بود». (همان ۷۶۰)

بنابراین عضو وقتِ کمیته مرکزی حزب توده بالاخره میپذیرد که دستکم در مقطی از سال ۶۰ چنین رهنمودی مبنی بر همکاری امنیتی با سپاه یا دیگر نیروهای اطلاعاتی و سرکوبگر جمهوری اسلامی از سوی رهبری این حزب به اعضا و هوادارانش داده شده است! اما بر خلاف ادعای آقای عمویی، مساله فراتر از «شاید» و خطای شخصی اعضای ساده و هواداران بود و دقیقا از خط و مشی سیاسی ضد انقلابی و ارتجاعی حزب توده بر می آمد.

کمیته مرکزیِ حزب توده پس از انشعاب بزرگ دهۀ ۱۹۶۰ در جنبش بین المللی کمونیستی میان مارکسیسم که توسط مائو تسه دون رهبری و نمایندگی میشد و رویزیونیسم که توسط حزب به اصطلاح کمونیست شوروی نمایندگی میشد، جانب رویزیونیسم روسی و شوروی امپریالیستی (۱۹۵۶-۱۹۹۱) را گرفت. از این مقطع به بعد این رهبری، حزب توده را به صورت یک جریان وابسته و حافظ منافع سوسیال-امپریالیسم شوروی اداره می کرد و با کمونیسم انقلابی که در آن مقطع در اندیشه و رهبریِ مائو فشرده شده بود و با مائوئیسم و مائوئیستها – از جمله اتحادیه کمونیستهای ایران – در سراسر جهان دشمنی می کرد و این دشمنی را وظیفۀ استراتژیک خودش میدانست.(جوانشیر ۱۳۵۳) در همین دورۀ زمانی، یکی دیگر از احزاب طرفدار شوروی یعنی «حزب دمکراتیک خلق افغانستان» پس از به قدرت رسیدن در جریان کودتای روسی ۷ ثور ۱۳۵۷، دست به کشتار مائوئیستهای افغانستان در زندانها و شکنجه خانه هایش زد. جنایاتی که با تأیید زبانی و همدلی حزب توده ایران هم همراه بود.

نورالدین کیانوری دبیراول حزب توده پس از انقلاب، بارها پیش از بهمن ۶۰ از گروه های خط سه[۳] از جمله اتحادیه کمونیستها در کنار سلطنت طلبان و لیبرالها به عنوان «ستون پنجم امپریالیسم آمریکا»، «ساختۀ سازمان سیا» و «ضد انقلاب» نام برده بود و خواهان در هم کوبیدن و نابودی آنها شده بود.(کیانوری . ۱۳۵۸. شماره ۲ ص۴۶ و ۷۰) و (کیانوری. شهریور ۱۳۶۱: ص۷) عمویی در همین خاطرات اخیرش در جای دیگری گفته است: «حزب در زمینۀ شناساندن سلطنت طلبها، کودتاچیان نوژه و گروه بمب گذاران نیما، هیچ پروایی نداشت! ولی دربارۀ سازمانهای سیاسی هرگز چنین نکرده است».(عمویی ۱۳۹۹. ج۲. ص ۶۶۲) مگر میشود دبیرکل و ارگانهای رسمی یک حزب از فردای ۲۲ بهمن ۵۷ تا سال ۶۲ در تبلیغاتشان مدام سلطنت طلبها و مائوئیستها را در کنار هم و به عنوان «جبهۀ ضد انقلاب» معرفی بکنند، اما در لو دادن یکی به مقامات جمهوری اسلامی «پروایی نداشته باشند» و در مورد دیگری چنین نکنند؟! بماند که حتی لو دادن مخالفینِ ارتجاعیِ جمهوری اسلامی به دستگاه امنیتیِ آن هم خوشخدمتی تبه کارانه بود. از قضا دبیر اول حزب توده در جلسۀ پرسش و پاسخش به تاریخ ۹ فروردین ۱۳۶۱، قیام سربداران در آمل و گروه نیما – که آقای عمویی تأیید میکنند که حزب توده در لو دادنش به جمهوری اسلامی پروایی نداشته است – را در کنار هم و همزمان نام برد و گفت:

«همانطور که در اخبار منتشر شده شنیدیم، گروه های گوناگونی از ضد انقلابیون داخل کشور که یکی از نمونه هایش در آمل دیده شد و نمونۀ دیگرش به صورت یک گروه سیاسی-نظامی فعال به نام گروه “نیما” در جهت سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی ایران عمل میکرد… کشف و سرکوب شدند و ما امیدواریم که سرکوب مراکز توطئه در داخل ایران ادامه یابد».(کیانوری.۱۳۶۱ ص۶)

این فکت تاریخی منطبق است با رویکرد کلی حزب توده برای تحکیم جمهوری اسلامی در مقابل کلیۀ نیروهای سیاسی در ایرانِ پس از سال ۵۷ که اساسا مائوئیستها و دیگر گروه های خط سه را در کنار سلطنت طلبان و لیبرالها به عنوان «دشمن انقلاب» تحلیل میکرد. «کتابچه حقیقت» منسوب به پیروز دوانی[۴] از اعضای سابق حزب توده هم در مورد دادن اطلاعات گروه های خط سه به جمهوری اسلامی نوشته است:

«حزب توده ایران اطلاعات ازگروه ھای سلطنت طلب، کودتاچیان، نیروھای وابسته به ھوادارغرب، حزب رنجبران و اتحادیه کمونیست ھا را به طورمستقیم یا غیرمستقیم در اختیار جمھوری اسلامی قرارمیداد، اما دربقیه سازمانھا نفوذی ھایی داشت واطلاعات مربوط به آنھا راجمع آوری میکرد ولی آنھا را در اختیار جمھوری اسلامی قرار نمیداد، زیرا این سازمانھا مانند طیف فداییان، سازمان چریکھای فدایی خلق اقلیت، سازمان فداییان اکثریت، راه کارگر، رزمندگان و  مجاھدین خلق را در نھایت نیروی ذخیره خود میدانست که باید آنھا راجلب کند، لذا اطلاعات مربوط به آنھا را برای خود نگه میداشت». (دوانی ۱۳۷۷: ۱۲)

همچنین در بیانیۀ مشترک حزب توده و سازمان فداییان اکثریت در آبان ۶۰ که از مسئولان جمهوری اسلامی خواهان جدا کردن حساب رهبران سازمان مجاهدین خلق از بدنۀ آن در روند محاکمات شد، هیچ اشاره ای به چنین تفکیکی در گروه های مائوئیست و خط سه نشده و در ادامه چنین آمده است که:

«هر هفته در خیابانهای شهرهای ایران و در زندانها، ده ها و گاه صدها جوان… از میان گمراه شدگان کشته میشوند و چندین نفر از مبارزان راستین راه انقلاب ترور میشوند… ساواکی ها و ضدانقلابیون حرفه ای و سلطنت طلبان و لیبرالها و ستون پنجم مائوئیستی آمریکا در کنار این معرکۀ خون آلود پای کوبی میکنند… خلق حق دارد و باید دشمنان سوگند خوردۀ انقلاب، خائنین به خلق و گریختگان به آغوش امپریالیسم را بدون کوچکترین مماشات سرکوب کند».(حزب توده و سازمان فداییان خلق اکثریت ۱۳۶۰: ص ۶)

این خطِ همسان پنداری سلطنت طلبان و مائوئیستها و «شناسایی دشمن» را یک سند دیگر حزب توده در فروردین ۱۳۶۰ هم تأیید میکند:

«افراد و هواداران حزب ما با تلاش شبانه روزی و خستگی ناپذیر خود در این میدان نبرد که در موارد بسیاری تاحد به خطر انداختن مسلم جان خود بوده است، توانستند… کمکهای بسیار گرانبها و شایانی در زمینۀ کشف و خنثی کردن خطرناک ترین توطئه های دشمنان انقلاب به نهادهای انقلابی برسانند… در چهارچوب مبارزه برای افشای توطئه های رنگارنگ امپریالیستها و ضدانقلاب باید به مبارزه ای که حزب ما برای نشان دادن چهرۀ واقعی “چپ آمریکایی” یعنی گروهکهای مائوئیست و شبه مائوئیست و تروتسکیست انجام داده است، اشاره کنیم». (حزب توده. ۱۳۶۰ ص۴۴)

و در مهر ماه ۶۱ در بیانیه ای به مناسبت چهل و یکمین سالگرد تأسیس حزب توده تکرار میشود:

«در این سال حزب تودۀ ایران در جبهۀ نبرد علیه توطئه های ضدانقلاب داخلی با تمام توش و توان خود شرکت کرد و به کامیابی های قابل ملاحظه ای که جمهوری اسلامی ایران در این زمینه به دست آورد، در حد خود یاری رساند. چهل و یکمین سال زندگی حزب ما مصادف بود با ادامۀ پیامدهای توطئۀ خطرناک بنی صدر و اعوان لیبرال و انصار مائوئیست او…» (حزب توده. ۱۳۶۱ ص۲)

خط برخورد حزب توده با اتحادیه کمونیستها تا پیش از سال ۶۰ و قیام سربداران حداقل در یک مورد دیگر به رویارویی خونین رسید و آن هم ترور رفیق صلاح الدین شمس برهان از مسئولین اتحادیه کمونیستها در شمال کردستان بود. رفیق صلاح در ۱۲ تیر ۱۳۵۹ در شهر مهاباد توسط یکی از اعضای حزب دمکرات کردستان به نام عثمان خضرپور ترور شد. بعدها مشخص شد که ترور کاک صلاح توسط فراکسیون نزدیک به حزب توده در درون حزب دمکرات صورت گرفته بود. این فراکسیون در سال ۵۹ با حضور شخصیتهایی چون غنی بلوریان، فوزیه قاضی و غیره از حزب دمکرات کردستان جدا شده و «حزب دمکرات کردستان. پیروان کنگرۀ چهارم» را به وجود آوردند. مسالۀ ترور کاک صلاح توسط توده ای نفوذی در حزب دمکرات را رفیق امیر حسن پور – پژوهشگر کمونیست، از اعضای اتحادیه کمونیستها در مهاباد و از دوستان کاک صلاح – هم تأیید میکرد.[۵]

پس از خرداد سال ۶۰، همچنانکه کیانوری و فرخ نگهدار – به عنوان چهرۀ اصلی سازمان فداییان اکثریت – با مقامات امنیتی و نظامی رده بالای جمهوری اسلامی دیدار میکردند و اطلاعات و تحلیلهای شان از روند اوضاع و وضعیت سازمانهای سیاسی اپوزیسیون را در اختیار آنها میگذاشتند؛ مسئولین محلی و منطقه ای سازمان فداییان اکثریت و حزب توده در آمل هم به صورت منظم با مقامات سپاه و کمیته های انقلاب دیدار میکردند. برخی از زندانیان سیاسی زندان آمل به یاد دارند که چگونه توده ای ها و اکثریتی ها پس از دستگیری شان در سال ۶۲، در مورد همکاری امنیتی حزب توده و فداییان اکثریت با مقامات جمهوری اسلامی افشاگری میکردند.

علی رغم تمام خوش رقصی های کادرهای محلی و مسئولین حزب توده و فداییان اکثریت، مسئولین سپاه، کمیته و بسیج به آنها اعتماد نداشتند و سلاح در اختیارشان نمیگذاشتند. اما بسیاری از توده ای ها و اکثریتی ها – به ویژه کادرهای جوانتر – در مجموعه درگیری های روز ششم بهمن و پس از آن در صف اول کمکهای لجستیکی، تبلیغاتی و اطلاعاتی به نیروهای مسلح رژیم حضور داشتند. مهمترین کارشان این بود که در میان مردم و محلات مختلف چنین تبلیغ میکردند که «سربداران وابسته به سلطنت طلبان و بختیار هستند». فایل صوتی خاطرات یکی از رزمندگان قیام سربداران، نقش تبلیغاتی منفی و ضد انقلابی توده ای ها و اکثریتی ها را تأیید میکند.[۶] مهمترین سند تاریخی در اثبات همکاری کادرهای محلی حزب توده و فداییان اکثریت با جمهوری اسلامی در جریان قیام سربداران، گزارش نشریه کار ارگان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) شماره ۱۴۷ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۶۰ است که در آن ابتدا قیام سربداران را یک حرکت «ضد انقلابی» و اتحادیه کمونیستها را «مائوئیستهای آمریکایی» خطاب کرده و ادعای دروغین همراهی سلطنت طلبان با قیام را میکند. این نشریه، نیروهای سپاه و بسیج را «نیروهای مردمی و مدافع انقلاب» نامیده و جان باختن کمونیستهای سربدار را «هلاکت» آنها میداند و از این مساله ابراز خوشنودی کرده و در ادامه می افزاید: «فداییان خلق ایران (اکثریت) و نیروهای حزب توده ایران از همان نخستین لحظات یورشِ مهاجمان ضد انقلابی، دوش به دوش مردم و نیروهای بسیج و سپاه… با فداکاری در سرکوب و دفع مهاجمان فعالانه شرکت داشتند. دو تن از رفقای ما و حزب در حوادث آمل توسط مهاجمان ضد انقلابی از ناحیۀ شکم و سر مجروح شدند».(ص۳ و ۱۸) زخمی شدن دو تن از کادرهای حزب توده و سازمان اکثریت در همکاری با نیروهای سپاه در روز ششم بهمن را شاهدان محلی هم تأیید کرده اندو بنا به شنیده های آن دوران، نام این دو نفر محمدباقر مهجوریان از کادرهای سازمان فداییان اکثریت در آمل و اکبر معتقدی عضو کمیتۀ ایالتی حزب توده در مازندران بود. مسالۀ زخمی شدن دو تن از کادرهای حزب توده و فداییان اکثریت در کتاب پرندۀ نوپرواز هم آمده است (ص ۱۱۲) و همچنین اضافه شده که یک نفر از کادرهای فداییان اکثریت در درگیری با سربداران کشته شد اما خانواده و مسئولین محلی این سازمان برای قطع نشدن جیرۀ «بنیاد شهید» خانواده اش، از معرفی کردن او به عنوان هوادار یا کادر سازمان اکثریت خودداری کردند.(ص ۱۴۲) معرفی نکردن کشته شدگان توده ای در جنگ ایران و عراق به مقامات جمهوری اسلامی را کیانوری و حزب توده هم تأیید کرده بودند.(کیانوری.مهر ۶۱ ص ۵)

کتابچۀ حقیقت مورد دیگری را نیز گزارش کرده است که:

«یک ازاعضای مؤثر اتحادیه کمونیستھا که درجریان آمل شرکت داشت… به علت تحت تعقیب بودن توسط یکی از بستگانش به حزب توده پناه آورد. کیانوری به او گفت که شرط پناه دادن به او در این است که اطلاعات جریانات آمل و اتحادیه کمونیستھا را در اختیار حزب قرار دھد و حزب نیز این اطلاعات را به نام خودش به دادستانی تحویل دھد و سپس حزب او را نجات خواھد داد. این پروسه به طور کامل به ھمین ترتیب انجام شد».

به گفتۀ شاهدان بومی و زندانیان سیاسی آملی، پس از شکست قیام پنجم بهمن، لو دادن کادرها و هواداران اتحادیه کمونیستها در آمل و مردم شهر که روز قیام به سربداران کمک کرده بودند، مهمترین فعالیت توده ای ها و اکثریتی ها بود. بنا به شنیده های آن دوره، در یک مورد معلم انقلابی به نام جمشید اصالت که به سربداران کمک کرده بود توسط یکی از کادرهای فداییان اکثریت به سپاه معرفی شد. این معلم شریف و انقلابی در سال ۶۱ محاکمه و اعدام شد.

به این ترتیب و با توجه به مجموعۀ اسناد و شواهدی که ارائه شد، تردید نمیتوان کرد که حزب توده و سازمان فداییان اکثریت در فاصلۀ سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲ دست کم در مورد قیام مسلحانۀ سربداران آمل، نقش تبه کارانه و به غایت ارتجاعی ایفا کردند. آنها رو در روی مردم، کمونیستها و انقلابیون و در کنار اوباش مسلحِ فاشیسم مذهبی قرار گرفتند. نکتۀ قابل توجه و تأکید این است که این عمل را نباید صرفا بر اساس انتخابهای شخصی یا اشتباهات فردی تحلیل کرد و فهمید. بلکه ریشه های سیاسی و تئوریک و خطی این خیانت و همدستی با ضدانقلاب را باید برشناخت و به نقد بی رحمانۀ آن پرداخت. آن خط منحط و ارتجاعی که به نام «مارکسیسم»، «انقلاب» و «مردم»، حزب توده و فداییان اکثریت را به منجلاب سالهای ۵۷ تا ۶۲ کشاند، با توجیهات و ظواهر متفاوتی بار دیگر میتواند به نام «مبارزۀ ضد امپریالیستی» و «رئال پولیتیک» و حتی «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» از سوی نسل جدید این شیوۀ تفکر تکرار و بازتولید شود. بر نیروهای انقلابی و مترقی است که هر آینه نسبت به خطرات بالقوه و بالفعل عملکرد امنیتی و سیاسی چنین نیروهایی آگاه و هوشیار باشند.

 

کتابنامه

حزب کمونیست ایران م ل م (۱۳۸۳) پرنده نوپرواز؛ گفتگو با یکی از رفقای شرکت کننده در مبارزۀ مسلحانه سربداران و قیام آمل. آلمان. انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)

حزب توده (۱۳۶۰) گزارش هیئت سیاسی به هفدمین پلنوم (وسیع) کمیتۀ مرکزی حزب توده ایران. فروردین ۱۳۶۰

حزب توده و سازمان فداییان خلق اکثریت (۱۳۶۰) چگونه بر دشواری های تثبیت، تحکیم و گسترش انقلاب شکوهمندمان چیره شویم؟. تکثر از سازمان حزب توده ایران در آلمان فدرال

حزب توده (۱۳۶۱) در اتحاد با نیروهای انقلابی به خاطر استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی مبارزه کنیم!. اعلامیۀ کمیته مرکزی حزب توده ایران به مناسبت چهل و یکمین سالگرد تأسیس حزب. مهر ۱۳۶۱

جوانشیر، ف.م (۱۳۵۳) مائوئیسم و بازتاب آن در ایران. انتشارات حزب توده

دوانی، پیروز (۱۳۷۷) کتابچه حقیقت. چاپ اینترنتی

عمویی، محمدعلی (۱۳۹۹) صبر تلخ؛ تاریخ شفاهی چپ ایران: کفتکو با محمدعلی عمویی درباره حزب توده ایران ۱۳۵۷-۱۳۶۲. جلد دوم. برلین. نشر واله

کیانوری، نورالدین (۱۳۵۸) پرسش و پاسخ پیرامون مشی سیاسی حزب توده ایران. شمارۀ ۲.

کیانوری، نورالدین (۱۳۶۱) پرسش و پاسخ ۹/۱/۱۳۶۱

کیانوری، نورالدین (شهریور ۱۳۶۱) حُکم تاریخ به پیش میرود. انتشارات سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت). شهریور ۱۳۶۱

کیانوری، نورالدین (۱۳۶۱مهر) پرسش و پاسخ ۳ مهر ۱۳۶۱

[۱] محمدعلی عمویی از افسران سازمان نظامی حزب توده که از ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ در زندان شاه بود و از سال ۵۷ تا مقطع دستگیری مجددش در سال ۶۱ به عضویت کمیته مرکزی حزب توده، هیئت دبیران و هیئت سیاسی این حزب در آمد. او در اردیبهشت ۱۳۶۱ دستگیر و تا سال ۱۳۷۳ در زندان جمهوری اسلامی محبوس بود.

[۲]  در مورد مبارزۀ مسلحانۀ سربداران و قیام پنجم بهمن آمل نگاه کنید به کتاب پرنده نوپرواز

[۳]  «خط سه» عنوانی بود که برای طیفی از سازمانها و احزابِ چپ و کمونیست مخالف رویزیونیسم روسی و منتقد مشی چریکی استفاده میشد. این طیف به لحاظ سیاسی ناهمگون بود و از حزب رنجبران (که طرفدار چینِ سرمایه داری پس از کودتای سال ۱۹۷۶ بود) تا سازمان پیکار، رزمندگان، کومله و اتحادیه کمونیستها و غیره را در بر میگرفت.

[۴]  برخی کتابچۀ حقیقت را نوشتۀ پیروز دوانی نمیدانند و معتقدند چون دوانی این جزوه را پخش میکرده است، بسیاری به اشتباه معتقدند که اثر او است. پیروز دوانی از زندانیان توده ای دهه ۶۰ بود و در دهه ۷۰ در ماجرای قتلهای زنجیره ای توسط جمهوری اسلامی به قتل رسید و ترور شد.

[۵]  گفتگوی تلویزیون کومله با امیر حسن پور و استی پیروتی در مورد رفیق صلاح الدین شمس برهان

[۶]  قیام مسلحانۀ پنجم بهمن سربداران آمل از زبان یکی از رزمندگان شرکت کننده در قیام. در کانال ساندکلائود حزب کمونیست ایران (م ل م). دقیقه ۳۲ تا ۳۴

گفتگویی درباره یک «گفتگوی دانشجویی»

  گفتگویی درباره یک «گفتگوی دانشجویی»

(در نقد نظرات یاشار دارالشفا)

پیروت

 

مقدمه

چندی پیش، در تاریخ ۹ دی ماه، به ابتکار برخی از نشریات دانشجویی گفتگویی پیرامون «ریشه ها و تبعات چپ حکومت ساخته» با یاشار دارالشفا انجام گرفت. نفس ایجاد چنین فضاهایی جهت بحث و گفتگو درباب مسائل مختلف در عرصه ی سیاسی و اجتماعی، با هدف روشن شدن نظرات افراد و جریانات مختلف مهم و ضروری است. امیدواریم این «گفتگوهای دانشجویی» در این جا متوقف نشود و دانشجویان در مورد مسائل خرد و کلان سیاسی و اجتماعی به بحث و تبادل نظر بپردازند و از جدال نظری که غنا بخش حیات جنبش دانشجویی است نهراسند.

در این گفتگو که مشخصا بحث در مورد جریانی تحت عنوان «چپ حکومت ساخته» بود، به بسیاری از مسائل دیگر، از جمله اعتراضات کارگران، تشکل های کارگری، دولت، بخش خصوصی، جریان صنفی، محور مقاومتی ها، خصلت های این جریانات و … نیز پرداخته شد. مجال آن نیست که به کندوکاو در مورد تک تک نظرات مهمان گفتگوی مذکور بپردازیم. اما تشخیص و تحلیل رویکردی که به این مسائل اتخاذ کرده اند واجد اهمیت است.

عمده ی بحث های آقای دارالشفا در این گفتگو، متمرکز است بر ضرورت مرزبندی با «چپ حکومت ساخته» و جریانی موسوم به «عدالت خواهان» از سویی و «محور مقاومتی ها» از سوی دیگر. بسیار خب! اما بدیلی که در مقابل چنین انحرافات -و یا انحطاط هایی- قرار داده می شود، چیست؟ خطوطی که به واسطه ی آن ها مرزبندی اش را با انحرافات ترسیم می کند، کدامند و این مرزها از چه منظری کشیده می شوند؟

ضرورت مرزبندی سیاسی و تئوریک

برای این که بتوانیم به  پرسش های فوق بپردازیم، لازم است بدانیم ویژگی های آن دو جریان ارتجاعی چیستند؟ این فعال دانشجویی در توصیف «خصلت ویژه» جریان محور مقاومت می گوید: « خصلت ویژه اش این است که مدافع سیاست امنیتی جمهوری اسلامی است» و در مورد جریان موسوم به عدالت خواهان هم عنوان می کند که: «مواجه {این جریان} با کلیت این وضع سرمایه دارانه موجود… مبتنی بر گفتمان نخ نمای فقر و ثروت است و در بهترین حالت اگر بخواهیم ارفاق بکنیم خواهان بازتوزیع ثروت هستند، آن هم در سطح کلام و نه در عمل» و تاکید می کنند که این دو جریان «دو روی یک سکه هستند».

درست است! هر دوی این جریان های ارتجاعی در جهت حفظ وضع موجود گام می زنند. یکی از این دو  (محور مقاومت) با گرد کردن تمامی تضادهای وضعیت زیر شنل «امپریالیسم آمریکا» از سیاست ها و مداخلات جمهوری اسلامی در منطقه حمایت کرده و این دولت را به مثابه نیرویی در مقابل امپریالیسم در نظر می گیرد. و دیگری(عدالت خواهان) با اعلام اینکه مخالف «فساد» و «شکاف» فزاینده ی طبقاتی هستند و حامی «مستضعفان» و «فرودستان» اند، با سرپوش گذاشتن بر بنیادهای ستم و استثمار، در صددند اعتراض های مردمی را درون حصار سیاست های جناحی از دولت جمهوری اسلامی محدود کنند. اما گام های خلاف جریان یاشار دارالشفا کدامند؟

ایشان با اشاره به این موضوع که هر شکلی از خصوصی سازی فساد اقتصادی به بار می آورد و خصوصی سازی خوب و خصوصی سازی بد نداریم، خواسته ی شان را هم کلام با بخش زیادی از کارگران «دولتی شدن کارخانه ها و خلع ید از کارفرمای خصوصی» عنوان می کنند. ذکر چند نکته در این خصوص ضروری است:

۱ – موضوع نه شکل حقوقی مالکیت (خصوصی یا دولتی) که محتوا و مکانیسم روابط تولیدی حاکم بر جامعه است. دولتی که مبتنی بر روابط تولید سرمایه دارانه شکل گرفته، لاجرم بنگاه های تحت اختیار خود را نیز منطق بر قواعد سرمایه دارانه یعنی، در نهایت، با منطق سود و زیان اقتصادی مورد ارزیابی قرار می دهد.

۲- این مسئله که بنگاه های «دولتی»، حقوق و مزایای بیشتری را در نسبت به بنگاه های «خصوصی» به کارگران خود اختصاص می دهند، عموما درست است. اما دولت سرمایه داری مطابق منطق سرمایه عمل می کند و بنگاه های ضررده را نمی تواند خلاف قواعد انباشت، در طولانی مدت، حفظ کند.

۳- در راستا و علاوه بر نکات فوق باید متذکر شویم که خواست دولتی کردن بنگاه اقتصادی، پرداخت حقوق کارگران و حتی افزایش مزایا و حقوق شان، چیزی غیر از «خواهان بازتوزیع (بهتر) ثروت شدن» نبوده و نیست.

به این ترتیب می بینیم که خواست «خلع ید از بخش خصوصی» و «دولتی کردن بنگاهها»  فرقی با خصلت ویژه ی عدالت خواهان که خود او به آن اشاره کرد ( خواهان بازتوزیع ثروت شدن) ندارد. تنها تفاوت می تواند این باشد که عدالت خواهان «در سطح کلام» خواستار سیاست توزیعی بهتر هستند و ایشان در سطح عمل. اما الفبای «نقد اقتصاد سیاسی» مارکسیستی به ما آموزانده که توزیع ثروت، امری خودبسنده نیست بلکه توسط مهمترین عنصر روابط تولیدی یعنی مالکیت بر ابزار تولید تعیین می شود. در واقع توزیع همراه با مالکیت بر ابزار تولید و تقسیم کار در فرآیند تولید سه جزء روابط تولیدی می باشند و تا زمانی که روابط تولیدی سرمایه دارنه حاکم است، توزیع ثروت الزما بر مبنای تقسیم جامعه به طبقات صورت خواهد گرفت.

 تجربه بنگاه های دولتی نیز نشان داده که دولتی بودن یا دولتی شدن مجدد آن ها نه الزاما بنگاه ها را از بحران خارج کرده و نه حتی مسائل و مشکلات کارگران را حل کرده است. اما ایشان در پاسخ به بحران مشخص کارخانه ی هپکو و مشکلات کارگران آن، دوگانه ی عجیبی را ارائه می دهد: «دولتی شدن صوری» و «دولتی شدن واقعی و جدی». این در حالی است که موضوع نه شکل «صوری» یا «واقعی» دولتی شدن این بنگاه ها، بلکه اساسا خود روابط تولیدی است که بنگاه ها در بطن آن به تولید می پردازند. بنگاه های اقتصادی، در روابط تولید سرمایه دارانه در صورتی می توانند به عنوان یک بنگاه حضور و تداوم داشته باشند که سودآور باشند، حال مالکیت حقوقی آن چه در اختیار دولت باشد، چه در اختیار مالک خصوصی و حتی چه در اختیار مجموع کارگران آن بنگاه. بنابراین مالک حقوقی ( نهاد یا فرد یا مجموع افراد) مجبور است که در پروسه ی تولید هر تعدیلی جهت افزایش کیفیت کالا، کاهش ارزش نهایی کالا به منظور متحقق شدنش در بازار و در یک کلام جهت سودآوری بیشتر و حفظ خود را اعمال کند. این تعدیلات در پروسه ی تولید می تواند به خدمت گرفتن ابزارهای هر چه پیشرفته تر (در صورتی که از اعتبار لازم بهره ببرد)، کاهش حقوق، افزایش ساعت کار، افزایش شدت کار، اخراج و ندادن دستمزد کارگران باشد.

همه ی این واقعیات عرصه ی روابط تولیدی سرمایه داری برای ایشان در یک دوگانه ی خودساخته ی «دولتی شدن صوری و دولتی شدن جدی» محو می شود. اما اغتشاش مفاهیم این فعال دانشجویی به این جا ختم نمی شود و در ادامه ی دفاع خود از دولتی کردن «جدی» بنگاه های خصوصی می گوید: « یک چیز باید جا بیفتد و آن هم این است که خصوصی سازی کار غلطی است. شما نمی توانید دارایی های عمومی مردم رو واگذار کنید به مالک خصوصی… فعلا، در این برهه از منظر منطق دو فاکتوی سیاسی، دولت نماینده ی جمهور مردم است.» برای روشن کردن فاجعه ی مفهومی ای که این جا اتفاق افتاد، چند نکته را یادآور می شویم:

۱ – دولت نه «در این برهه» و نه در هیچ برهه ی دیگر نماینده ی جمهور مردم نبوده است. دولت ابزاری است جهت حفظ سیادت طبقاتی طبقه ی مسلط.

۲- دارایی دولتی، دارایی عمومی نیست. تمامی دارایی های دولت سرمایه داری، نهایتا برای تسهیل انباشت سرمایه دارنه است. هیچ دارایی دولتی یا حتی نهاد وابسته به دولت را نمی توانید پیدا کنید که خصلت طبقاتی نداشته باشد.

علاوه بر این، ایشان در ادامه ی استدلال خود که مبتنی بر رویکردی لیبرال و اساسا ضد مارکسیستی است می گوید: « دولت به جهت منطق حقوقی اش… نماینده ی جمهور مردم باید باشد» پرسش این است که از کی مارکسیست ها دولت را «به جهت منطق حقوقی اش» می سنجند؟ دولت مبتنی بر روابط تولیدی مشخصی است و ماهیت هر دولت (نه شکل آن) ماخوذ از روابط تولیدی و طبقاتی است که در سطح جامعه موجود است و حق نیز مشروط به همین روابط اقتصادی- اجتماعی است.

تبعات سیاسی یک نظرگاه؛ دیگه تمومه ماجرا؟

این شکل از مفهوم پردازی، چقدر می تواند خط مرزهای نظری پررنگی را با عدالت خواهان ترسیم کند؟ پیامدهای سیاسی این موضع چیست؟ همین جا تاکید کنیم که به هیچ وجه معتقد نیستیم که بین جریان موسوم به عدالت خواهان و نظرگاه آقای دارالشفا تفاوتی و تمایزی موجود نیست؛ به هیچ وجه. هر کدام از این دو نظرگاه نماینده ی دو جریان مختلف سیاسی با پتانسیل های متفاوت در عرصه ی عمل سیاسی هستند. اما همانطور که اشاره شد، موضوع این است که چرا این موضع متفاوت در گام های «خلاف جریانش» می لنگد.

  این نکته درست است که بسیاری از عدالت خواهان اساسا در قالب گفتمان «عدالت خواهی» خواستار پیشبرد سیاست های نئولیبرال بوده و هستند. اما می دانیم که بوده و هستند کسانی از جناح های قدرت در جمهوری اسلامی که «در عمل» -و نه «در سطح کلام»- می خواستند و می خواهند، مانع خصوصی سازی های گسترده شوند و از «اقتصاد نهادگرا» حمایت می کردند. به واقع، مبتنی بر همین مفهوم پردازی از «اقتصاد سیاسی»، «دولت» و «واقع بینی سیاسی» بود که خیل نه چندان کمی از چپ ها در سال ۸۸ دنباله رو جناجی از جناحین قدرت شدند.

 مرزبندی نظری (و در نتیجه سیاسی) کسانی که مفهوم پردازی بالا را اتخاذ می کنند با چهره هایی چون احمدی نژاد و بسیاری از «عدالت خواهان» که به هارترین شکلی انواع سیاست های نئولیبرال را به پیش بردند روشن است، اما مرزبندی این چارچوب نظری با امثال فرشاد مومنی، حسین راغفر، میرحسین موسوی و … در چیست؟ وقتی کسی دولت را نماینده ی جمهور مردم می داند و دارایی دولت سرمایه داری را «دارایی عمومی» می خواند، منطقا می تواند به آن جا کشیده شود که از نماینده هایی از طبقه ی حاکمه حمایت کند که حامی سیاست دخالت هر چه بیشتر دولت در عرصه ی اقتصادی هستند. و این در عمل عقب گرد از دی ماه ۹۶ -«دیگه تموم ماجرا»- است.

تثبیت «زمین واقعی» یا تغییر آن؟

این در و آن در زدن مفهومی و تئوریک آقای دارالشفاء وقتی بیشتر نمایان می شود که می گوید: « … از منظر نقد اقتصاد سیاسی اساسا پابلیک پرایوت (!!!!) در کار نیست. دولت هم دارد طبق قواعد بخش خصوصی داستان رو داره میبره جلو» اگر واقعا چنین است، چرا ما باید خواسته ی خود «دولتی کردن بنگاه ها» قرار دهیم. اگر به واقع بنگاه های دولتی نیز درگیر همان بحران هایی هستند که از درون تضاد روابط تولیدی سرمایه داری برمیخیزند چرا نباید، کارگران را درباره ریشه ی تضادهای اجتماعی آگاه کرد؟ آقای دارالشفا می گوید، در صورت دولتی شدن، بنگاه ها «احتمالا دیری نخواهد پایید» اما تاکید می کند که «و ما شاهد خواهیم بود که کارگران باز دوباره می آیند در صحنه». اگر درست متوجه شده باشیم منظور ایشان این است که علی رغم اینکه ما می دانیم که دولتی شدن کارخانه هم مشکلی از مشکلات کارگران را حل نخواهد کرد، اما اشکالی ندارد حول همین توهم با کارگران همدلی کنیم. چرا که کارگران دوباره در صحنه حاضر می شوند.

کارگران حق دارند که از دولت و نهادهای دولتی و خصوصی حقوق اولیه ی خود را مطالبه کنند و برای آن مبارزه کنند. اما همچنین کارگران حق و شایستگی این را دارند که از ریشه ی ستم و استثماری که بر آنان روا داشته می شود آگاه شوند و علیه آن مبارزه کنند. آنان حق دارند بدانند، سیستمی که این استثمار را بر آنان روا می دارد، همان سیستمی است که به زنان، فعالین سیاسی و اجتماعی، فعالین محیط زیست، ملل تحت ستم، اقلیت های دینی و مذهبی نیز شدیدترین ستم ها را روا می دارد.

دارالشفا مدام تاکید می کند که « ما باید روی زمین واقعا موجود مبارزه بایستیم» و «با توجه به منطق واقعا موجود توش و توان جنبش کارگری» عمل کنیم. اما وظیفه کمونیست ها ایستادن بر زمین واقعا موجود، و دنباله روی از «توش و توان» محدود جنبش کارگری نیست، بلکه ایستادن بر زمین واقعیت، تحلیل از توان نیروها و بیشینه کردن آن توان ها، به واسطه آگاهی بخشی و سازماندهی آنها، به هدف نابودی ساختار ستم و استثمار است. ممکن است گفته شود، این مسائل و وظایفی که ما عنوان می کنیم، منطبق بر «زمین واقعا موجود» مبارزه نیست. بگذارید مختصر توضیحی در این باره بدهیم تا هم حصارهای مبارزه در «زمین واقعیِ» دارالشفا روشن شود و هم تفاوت رویکردها هر چه بیشتر وضوح یابد. زمین مبارزه در غیاب کمونیست ها، زمین مبارزه ی، اصناف، اقشار و گروه های مختلف از طبقات متفاوت است که برای بهبود شرایط خود تلاش می کنند. از آنجایی که ستم و استثمار بر آنان تحمیل می شود، آن ها هم دست به مقاومت و مبارزه می زنند. مبارزه ی صنفی کارگران از این قبیل است. به این معنا مبارزه ای است که در غیاب سازماندهان کمونیست هم به صورت خودبه خودی جریان خواهد داشت. اما این مبارزات هم عادلانه اند و هم مهم. عادلانه اند: چرا که مبارزه ای است در مقابل استثماری که بر آنان روا داشته می شود. مهم اند: چرا که زمینه های فعالیت و آگاهی بخشی کمونیستی را گسترش می دهند. اما – تاکید می کنیم- به خودی خود مبارزاتی برای تحقق جامعه ای عاری از ستم و استثمار نیست؛ بلکه برای دریافت یا افزایش دستمزد یا بهبود شرایط کار، افزایش کنترل کارگران بر فرایند کار و … است. تا زمانی که این مبارزات در مدار مبارزه ی اقتصادی باقی بمانند، یعنی در «زمین واقعی» منطق سرمایه محصور باشد و با آگاهی سوسیالیستی و افق های کلان انقلاب پیوند نخورند، لاجرم بورژوازی ابتکار عمل را در دست خواهد داشت.( لنین؛ چه باید کرد: فصل دوم) روشن است که زمانی که تمام شعار مبارزاتی یک مبارزه محدود به مبارزه ی اقتصادی و بهتر استثمار شدن باشد، جناح هایی از بورژوازی تمام قد «حامی» کارگران می شوند و توان جذب کردن و هرز دادن نیروهای مبارزاتی آن مبارزه را نیز دارند. در این بین کارگران مدام در آونگ استثمار کم تر و استثمار بیشتر، سرکوب کم تر و سرکوب بیشتر در رفت و آمدند و امید مضحک ما هم این می شود که «کارگران دوباره به صحنه بیایند».

این نظرگاه، برخلاف ادعایش، پا بر «زمین واقعی» مبارزه ندارد. بلکه پا را در چنان فهم باتلاق واری از واقعیت فرو برده که نه تنها خود فاقد هر شکلی از حرکت است، بلکه، نفوذش درون جنبش های اجتماعی، امکانات تحرک در جهت تغییر را از آنان نیز سلب می کند. این نظرگاه مبتنی بر «توش و توان واقعی» جنبش های اجتماعی به هدف ارتقاء آنان فعالیت نمی کند. بلکه دنباله رو، زائده و دنبالچه ی «توش و توان» لحظه ای و هر مقطع آنان است.  

«زمین واقعی» را دیدن، به معنای اصلاح و تثبیت آن نیست. «زمین واقعی» را دیدن یعنی دست گذاشتن بر تضادها و گسل های موجود در این واقعیت، دیدن مبارزات حوزه های مختلف و تحلیل نسبت ها و فرآیندهای آنها، فعالیت در و کار بر آنها در جهت ارتقاء توان مبارزاتی آنان به واسطه ی نفوذ آگاهی سوسیالیستی و سازماندهی آنها و در نهایت تغییر این زمین واقعی.

 صورت بندی نظری الکن و پیامدهای سیاسی آن

آقای دارالشفا در بخشی از گفته هایش به نکته ی مهمی در رابطه با جریان «محور مقاومت» اشاره می کند، که لازم است در این جا نیز به آن بپردازیم. وی می گوید: « در ارتباط با نیروهایی که موسوم هستند به آنتی امپ؛ {اینها} نیروهای چپ حکومت ساخته نبودند. در واقع نیروهای چپی بودند که بنا به مسائل مختلفی از دل جریان مستقل بیرون زدند، هم به خاطر تحلیل های غلط از مفاهیم و هم به خاطر درست تحلیل نکردن فضای مادی جامعه…»

در اینجا نمی خواهیم، به مجموع عللی مادی ای بپردازیم که موجبات رشد جریان «محور مقاومت» را فراهم کرد. اما این نکته کاملا درست است که بخشی از نیروهای چپی که به جریان محور مقاومت پیوستند « از دل جریان چپ مستقل بیرون زدند». گرایش هر چه بیشتر به محور مقاومت، به خصوص از چند سال اول پس از دهه ی نود، متاثر ازعوامل مادی  گوناگون بود(جنگی که خاورمیانه را به آتش کشید، حاد شدن تضادهای امپریالیستی و افزایش فشار بین المللی بر جمهوری اسلامی، که عمده ی هزینه اش را مردم می پرداختند و…). اما پاسخ غلط به این اوضاع ریشه در مسلح نبودن به علم کمونیسم داشت. مفهوم پردازی های به اصطلاح «چپ مستقل» نمی توانست پاسخ گوی تضادهایی باشد که هر دم و مدام حادتر می شد و به مثابه پرسشی حی و حاضر پیش روی نیروها قرار گرفته بود.

نکته ای که در اینجا می خواهیم روی آن انگشت بگذاریم این است که اگر نظام نظری توان تحلیل فضای موجود را نداشته باشد لاجرم موجب تقویت گرایشات راست روانه و چپ روانه ی گوناگون می شود. ما نیز با آقای دارالشفاء هم نظریم که ضروری است با جریانات ارتجاعی درون و بیرون چپ مرزبندی شود، اما با استفاده از ابزارهای مفهومی و رویکردی که ایشان پیش نهاده اند، نمی توان مرزهای سیاسی تئوریک بسنده ای را ترسیم کرد. بدون تحلیل و فهم علمی فرایند های متضاد، افراد فقط پس از رسیدن میوه تلخ یک راه متوجه ارتجاعی بودن آن می شوند و این دیرکرد همواره همراه است با از دست دادن پر هزینۀ فرصت های تغییرات اجتماعی انقلابی.

تحت شرایطی که تضادهای جهانی سرمایه داری امپریالیستی شدید شده و جمهوری اسلامی نیز برای تثبیت موقعیت خود، شلاق بر گرده ی توده ها می کشد؛ و در غیاب یک جنبش توده ای کمونیستی قدرتمند در سراسر جهان؛ انواع و اقسام گرایشات ارتجاعی در سطح توده ی مردم نیز ( از آنتی امپ ها و محور مقاومت گرفته تا پرو امپریالیست های طرفداران ترامپ و…) بروز خواهد کرد. خلاء صورت بندی دقیق از فضای سیاسی، گیج سری نظری، این در و آن در زدن مفهومی، و عدم مرزبندی دقیق و شکست در تبیین پس ماند بودن جریانات ارتجاعی، باز هم بخش های بسیاری از نیروهای سیاسی مترقی را به سمت سیاست های ارتجاعی سوق خواهد داد. با تئوری انقلابی و با سیاست تغییر انقلابی جامعه مسئولانه برخورد کنیم.

کلام آخر

یکی به نعل یکی به میخ زدن آقای دارالشفاء، فراتر از اغتشاش مفهومی، برخاسته از موضع به لحاظ سیاسی خرده بورژوایی است که هم از این وضعیت راضی نیست و هم امیدی به انقلاب ندارد، و بنابراین مبارزه ی انقلابی او در پراگماتیسم فعالیت صنفی حل می شود. او از طرفی خواستار دولتی شدن است و از طرف دیگر معتقد است در صورتی که بنگاه ها دولتی شوند هم «دیری نخواهند پایید». از طرفی می گوید خصوصی سازی «خوب و بد» نداریم و از طرف دیگر عنوان می کند که دولتی شدن «صوری» و دولتی شدن «جدی» داریم. از طرفی دولت را «نماینده ی جمهور مردم می داند» و دارایی دولتی را «دارایی عمومی» قلمداد می کند از طرف دیگر می گوید «دولت هم طبق قواعد بخش خصوصی» رفتار می کند. از طرفی نهایت خواست «عدالت خواهان» را «بازتوزیع ثروت» می داند از طرف دیگر خود وی ضرورت مرزبندی با جریان «عدالت خواه» را «نجات گفتمان عدالت اجتماعی» می خواند. از طرفی تمام بحث خود را به «خلع ید از مالک خصوصی» و « دولتی شدن بنگاهها» معطوف می کند و از طرف دیگر شرمگنانه می گوید « این اول مسیره و پایان راه نیست و زمان زیادی ما باید درگیر بشیم با این موضوع تا جلو ببریم».

او هیچ سخنی در باب «پایان مسیر» و یا حتی ادامه ی مسیر هم نمی گوید. آغاز مسیر این فکر، پایانش است: صنفی گرایی، پراگماتیسم و رفرمیسم.

در نهایت برای چارچوب بندی موضع سیاسی آقای دارالشفاء چیزی بهتر از توصیفات مارکس در نامه ای به شوایتزر، که درباره ی مواضع نظری و سیاسی پرودون است نمی یابیم: « خرده بورژوا ترکیبی است از « از یک طرف… و از طرف دیگر…» و در مورد منافع اقتصادی خود نیز همینطور است و به همین جهت بینش های سیاسی، دینی، علمی و هنری او نیز به همین گونه است… و به همین نحو در مورد تمام موضوعات. خرده بورژوا تضاد جاندار است» (مارکس، کارل؛۷۴:۱۹۷۹)

همچنان درنگ می کنیم و فعلا ،در این مورد، نامه ی مارکس را تا به انتها نقل نمی کنیم. تا که آینده آبستن چه چیزهایی باشد!

منابع

-مارکس، کارل (۱۹۷۹)، فقر فلسفه (۲)، ترجمه: «انتشارات سوسیالیسم»

-لنین، ولادمیر، مجموعه آثار/چه باید کرد، ترجمه: محمد پورهرمزان