۱۳۹۸ مرداد ۷, دوشنبه

واقعیت کمونیسم چیست؟


کمونیسم متکی بر معرفت شناسی علمی و راهگشای تغییر رادیکال جامعه است نسبیگرایی، معرفت شناسی ضد علمی و حافظ نظم اجتماعی کهنه است
در چند شماره آینده در این ستون مباحث کمونیسم نوین در مورد اپیستمولوژی (تئوریِ کسب شناخت) را پی خواهیم گرفت. منبع اصلی این مباحث، کتاب کمونیسم نوین باب آواکیان خواهد بود. در این شماره، بخش «اپیستمولوژِی و اخلاقیات/ حقیقت عینی و مزخرفات نسبی گرایانه» از این کتاب را مرور می کنیم.
سرمایه داری فقط تولید سود از طریق استثمار نیست. نظام سرمایه داری، تولید کننده انواع کالا های فکری است – نه فقط خرافه دینی و خداپرستی را رواج می دهد بلکه انواع معرفت شناسی های ضدِ علمی را در مراکز فکری و دانشگاه هایش تولید کرده و به کل جامعه تزریق می کند. در نتیجه، توده هایی که تحت ستم و استثمار این نظام هستند با شیوه تفکری فکر می کنند که  این سیستم به آنان می دهد و لاجرم، قادر به گشودن «رمز» شرایط ستم و استثمار خود و یافتن راه رهایی نیستند و در نهایت تسلیم شرایط می شوند. مقابله با شیوه تفکر و معرفت شناسی غیرعلمی، آنان را از این اسارت فکری رها می کند و راه را برای تبدیل شدن آنان به سوژه های فعال راه رهایی بشریت باز می کند. مبارزه برای تغییرِ فکر و مهم تر از آن،  تغییرِ شیوه تفکر توده های مردم از ضرورت های تدارک و تسریع انقلاب کمونیستی است.  
 نسبی گرایی، یکی از آن مکاتب فکری بورژوایی است که دائما به جامعه تزریق می شود. نسبی گرایی سدی است در مقابل شناخت یافتن از واقعیت عینی و مادی و دست یافتن به حقیقت عینی.   
همه چیز – از حرکت کهکشان ها تا مسائل سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه – واقعیت های مادی و عینی هستند که در حرکت و تغییرند. واقعیت، پدیده ای خارج از ذهن ماست و آن چه ما در موردش فکر می کنیم، بازتاب ذهنیِ یک موجودیت مادی یا عینی است. این «بازتاب» می تواند وارونه و تحریف شده باشد یا بازتاب صحیح و واقعی واقعیت  باشد. در این صورت، به آن حقیقت عینی می گوییم.
شیوه کسب دانش در مورد واقعیت پدیده ها، معرفت شناسی یا اپیستمولوژی نامیده می شود. با اپیستمولوژی یا معرفت شناسیِ علمی۱، می توان واقعیتِ پدیده ها را به طور صحیح بازتاب داد و نه تنها می توان حرکت و تغییر پدیده ها را درک کرد بلکه می توان به راه های تغییر آن نیز دست یافت. بازتاب واقعیت یا انطباق ذهنیت ما با واقعیت، تنها می تواند نسبی باشد و نه مطلق . زیرا، واقعیت مادی یا عینی، همواره در حال تغییر است و ابزار ما در شناخت همه جانبه از آن نیز در هر مقطع زمانی مشخص، امری نسبی است و با گذشت زمان کامل تر شده و برای ما امکان بازتاب صحیح تر واقعیت عینی و کشف حقایق عمیق تر آن را فراهم می کند. این واقعیتی است که در طول تاریخ در رابطه با واقعیت های مربوط به حرکات طبیعت یا جامعه دیده ایم. اما «نسبی» بودن شناخت از پدیده ها کاملا با نسبیگرایی فرق دارد. نسبی گرایی، وجود واقعیت عینی خارج از ذهن و امکان شناخت صحیح از آن (حقیقت عینی) را اکیدا انکار می کند و معتقد است که «حقیقت» یک امر ذهنی و مربوط به تجربه و دریافت هر فرد است: «حقیقت من»، «روایت من»، «نظر من»، «سلیقه من» و غیره. بدین ترتیب، نسبی گرایی کلید واژه های مفهومی خود را دارد. به جای مفاهیمی چون واقعیت عینی و حقیقت عینی و بازتاب صحیح واقعیت از مفاهیمی مانند روایتهای مختلف و حقایق مختلف استفاده می کند.
نسبی گرایان، هرگونه استفاده از مفهوم حقیقت عینی را مترادف با زورگویی و استبداد فکری دانسته و به همین علت، مارکسیسم را متهم به «اقتدارگرایی» می کنند. اما، این نسبی گرایان هستند که ذهنیات خود را با پشتوانه قدرتی که نظام سرمایه داری به این شیوه تفکر می دهد، دروغ را جایگزین واقعیت می کنند. بر خلاف آن ها، «ما از دنیای واقعی شروع می کنیم. در ارتباط متقابل با آن هستیم، ایده های مان را در ارتباط با دنیای واقعی محک می زنیم و بر اساس شواهد، از الگوهایی که در دل واقعیت ظاهر می شوند و از طریق انباشت شواهد، حقیقت را سنتز و جمعبندی می کنیم و به نتیجه گیری های علمی می رسیم.» (آواکیان. کمونیسم نوین. «اپیستمولوژِی و اخلاقیات/ حقیقت عینی و مزخرفات نسبی گرایانه»)
واقعیت عینی، به واقع موجود است و می توان آن را شناخت. شناختی که هیچ وقت کامل و یک بار برای همیشه نیست. اما می توان آن را برای تغییر واقعیت به کار گرفت و مصالح بیشتری برای کسب شناخت صحیح تر انباشت کرد و هسته دانش خود را تقویت کرد. این تنها روش انباشت دانش و آگاهیِ حقیقی نسبت به امور است.
این روزها، عقب مانده ترین شکل از معرفت شناسی نسبی گرایی را، حامیان «سیاست هویتی» ارایه می دهند. این ها معتقدند «حقیقتِ» هر یک از ستم های اجتماعی و «راه مبارزه با آن» را فقط افراد آن قشری که زیر آن ستم خاص هستند (مثلا زنان یا ملل اقلیت و مهاجرین و غیره) می توانند «روایت» کنند و حتا در میان هر قشر تحت ستم، شاخه های هویتی مختلف هستند که هر یک «حقیقت» یا «روایت» خود را از ستمی که به آنان می شود دارند و همه این «روایت ها» یا «حقایق» معتبرند. زنان اسلام گرا می توانند حجاب اسلامی و ناقص سازی (ختنه) دختران را عین «رهایی» بدانند و قشر دیگری از زنان این ها را بخشی از نظام ستم گرانه پدرسالاری بدانند. نسبی گرایی هر دوی این ها را «معتبر» و «حقایق مختلف» اعلام می کند.
اما این ها یاوه های غیرحقیقی هستند و هرگز نباید تحمل شان کرد. زیرا، همانطور که رفیق آواکیان تاکید می کند، « این طرز تفکر نه فقط مردم را از درگیر شدن با دنیای واقعی و شناخت دنیای واقعی باز می دارد بلکه جلوی واکنش نشان دادن آن ها را نسبت به این همه ستم وحشتناکی که بر دنیا حاکم است، می گیرد. این طرز تفکر مردم را فلج می کند. به آن ها می گوید که هیچ چیزی قطعیت ندارد. … نتیجه فوری اش این است که دست و پای مردم بسته می شود؛ نمی توانند در مقابل این همه بیعدالتی ها و سوء استفاده بلند شوند و مبارزه کنند. اگر شما ندانید و نتوانید بفهمید چه چیزی درست است و چه چیزی غلط، چطور می توانید با عزم و ثبات نسبت به آن ها واکنش نشان دهید؟» (همانجا)
به جای این یاوه های نسبی گرایانه باید پرسید و پاسخ داد که برای نابود کردن این دنیای کهنه ستم و استثمار و ساختن دنیایی که توده های مردم بتوانند در آن احساس امنیت کنند و نفس بکشند چه باید کرد؟
شکل رایج نسبی گرایی را هر روز از دهان مردم به ویژه روشنفکران می شنویم: «من این طور فکر می کنم»، «احساس من این است، پس برای من حقیقت است»، «ممکن است برای تو حقیقت نداشته باشد اما برای من دارد» و از این قبیل افاضات. اما حقیقت هیچ واقعیتی – واقعیت بزرگ یا کوچک، واقعیت های سیاسی و اجتماعی یا واقعیت های مربوط به جهان طبیعی – را نمی توان بر حسب «فکر من»، «احساس من»، «فرهنگ من» و غیره درک کرد. افرادی که در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی می گویند «من این طور فکر می کنم» و برایشان مهم نیست که آیا «فکر» شان منطبق بر واقعیت هست یا نه، اما در همان زمان هنگامی که به دنبال درمان بیماری شان هستند، به دکتر و متخصص رجوع می کنند، افرادی هستند که برای فرار از روبه رو شدن با مسائلی که برایشان ناخوشایند و آزار دهنده است، به این شیوه نسبی گرایانه متوسل می شوند. این شیوه رفتار با دنیا  و واقعیات سترگ آن را هرگز نباید پذیرفت زیرا اینجا نه «سلایق مختلف» بلکه سرنوشت میلیاردها انسان و آینده بشریت درگیر است. باید خیلی رک به آن ها بگوییم این یک شیوه انگلی است. رفیق آواکیان در مورد این افراد می گوید: «منظورم این نیست که به آن ها حمله کنیم و سرشان داد بکشیم که شما یک مشت خرده بورژوای احمق هستید و چیزی در این مایه ها! نه. باید با آن ها مبارزه کنیم که چرا این شیوه نگاه کردن به زندگی و به ایده ها قابل قبول نیست. بالاخره ایده یا صحیح است یا غلط…. ما باید رک و راست با مردم بر سر این که رویکرد صحیح به دنیا چیست مبارزه کنیم.» (همانجا)
«منیت» (یا سولیپسیسم) در جامعه و جهان ما، بسیار پررنگ و از موانع مهم در مقابل حقیقت جویی و جانبداری از حقیقت است. «منیت» یک فلسفه رایج در میان قشر های مرفه خرده بورژوازی و به معنای «ترجیح دادن خود به هر کس و هر چیز است». این فرهنگِ «منیت» و نماد های فرهنگی آن کاملا ریشه در تولید کالایی در سرمایه داری دارند و مربوط به جامعه ای است که در آن همه چیز کالا است و یا اگر چیزی فعلا کالا نیست حتما به زودی، تبدیل به کالا خواهد شد.
در واقع «سیاست هویتی» که مانند حریقی به جان جنبش های اجتماعی افتاده، نمونه ای از این کالایی شدن در عرصه سیاست است. در این بازار، ستم های وارده بر قشر های مختلف، تبدیل به بِرند می شوند و هر کس می خواهد «بِرند» خود را پیش ببرد!
«منیت» و خود را بالای همه کس و همه چیز قرار دادن، تحت تاثیر روابط کالایی و به طور کلی سیستم سرمایه داری به همه قشر های جامعه سرایت می کند. همه می خواهند دنبال «آرزوهای» خودشان بروند و سقف این «آرزوها» و محرکهایش را همین نظام تولید و مبادله کالایی تعیین میکند. این «آرزوها» همه چیز هستند بجز ایجاد دنیای متفاوتی که در آن ستم و استثمار، تبعیض و مرز، جنگ و نابودی محیط زیست، جهالت و دین و…نباشد.
این واقعیتی است که باید مقابل توده های مردم از کارگر تا روشنفکر دانشگاهی بگذاریم. آنان را دعوت کنیم که به جهت مخالف نگاه کنند و از خود بپرسند آیا دنیا باید به همین شکلی که هست بماند یا می توان آن را به طور رادیکال تغییر داد؟ رفیق آواکیان تاکید می کند، «نکته اصلی این است که ما باید اهمیت ترسیم افقی عالی تر برای مردم را کاملا بفهمیم. باید مردم را با “رویاهای” بزرگ تر آشنا کنیم. باید آن ها را نسبت به نیرو های بزرگ تری که در کارند هوشیار کنیم. در این مورد یک درک پایه ای به آن ها بدهیم. تشویقشان کنیم، و این توانایی را به آن ها بدهیم که بروند و در عمل اهمیت کنجکاوی سیری ناپذیر، اهمیت تفکر انتقادی که بخشی از روش علمی است را بفهمند و در عمل ببینند که چنین رویکردی چقدر روح افزاست. منظورم از کنجکاوی سیری ناپذیر و تفکر انتقادی این است که باید سوال کرد، دغدغه داشت، نگران وضعیت دنیا و شرایط توده انسانها بود و بر یک اساس علمی برای همه اینها دنبال پاسخ گشت. و به طور جدی به این سوال پرداخت که آیا راه حل، انقلاب و کمونیسم هست یا نه؟» (همانجا. تاکیدات اضافه شده است.)
آتش

 رویکرد علمی در تجزیه و تحلیل و سنتز هر واقعه و پدیدهای، باید در درجه اول مبتنی بر تحقیق و جمعآوری شواهد در اطراف آن باشد. این شواهد باید گسترده و همه جانبه و پیوسته و واقعی باشند. نباید متکی بر عواملی مانند اقوال و «نظر اکثریت» یا تجارب فردی باشند. جمعآوری شواهد نباید بر پایه اثبات یک نتیجه گیری پیشینی صورت بگیرد. پدیده یا رخداد را نباید به «خودش» و آن «لحظه» تقلیل داد. بلکه باید ارتباطش با انواع تضادهای دیگر و با تصویر بزرگتری که در حوالی آنها جریان دارد و تاریخچهاش را روشن کرد. فرض کنیم میخواهیم حقیقت مربوط به «انتخابات» در جمهوری اسلامی را دریابیم. در چهل سال عمر این رژیم، انتخابات برقرار بوده و اکثریت واجدین شرایط در آنها شرکت کردهاند ولی در وضعیت اکثریت مردم و در ماهیت این رژیم در جهت منافع مردم تغییری رخ نداده است. در عوض، این رژیم پایههایش را مستحکمتر کرده است. تکرار این الگو را در دیگر نقاط جهان که تحت سلطه نظامهای ارتجاعی و امپریالیستی هستند مشاهده میکنیم. و بالاخره، از این شواهد واقعی و گسترده که نه نتیجه تجربه فردی بلکه یک تجربه اجتماعی گسترده در یک بازه زمانی نسبتا طولانی است، نتیجه میگیریم (یا سنتز میکنیم) که  انتخابات در دولتهای سرمایهداری بخشی از کارکرد این دولتها و روغن کاری آنهاست و نه مجرایی برای اعمال قدرت مردم بر دولت و طوری توسط دولتها ریل گذاری میشود که همه چیز به نفع طبقات حاکمه تمام شود. و بالاخره، مهمترین نتیجه گیری یا سنتز این است که: این دولت اصلاح ناپذیر است و باید سرنگون شود و بر جای آن قدرت دولتیِ بنیادا متفاوتی برقرار شود که با اتکاء به آن تغییرات بنیادین سیاسی و اجتماعی به وجود آید. این حقیقتی است که خوشایند طبقات حاکمه و طرفداران آنها نیست اما حقیقت عینی است. یعنی، فارغ از این که چقدر طرفدار دارد و چه تعداد نسبت به آن آگاه هستند، حقیقت است زیرا بازتاب صحیح واقعیت عینی و مادیِ خارج از اذهان است.

سه نکته درباره گزارش سالانه سازمان جهانی کار


گلگونه کراچیان
سازمان جهانی کار (ILO)، سالانه ارزیابی خود از آمار و وضعیت نیروی کار در سراسر جهان را به صورت یک گزارش منتشر می کند. امسال نیز بر اساس آمار های سال ۲۰۱۸ گزارشی منتشر شد۱که از چند جنبه قابل اهمیت و بررسی است. در این مطلب به سه جنبه از این گزارش می پردازیم:
یک) شکاف قابل توجهی در دستمزد میان کارگران جهان وجود دارد. به طوری که درآمد ده درصد از کارگرانی که عمدتا ساکن اروپای مرکزی و آمریکای شمالی هستند، معادل نیمی از مجموع در آمد کل کارگران جهان است. در همان حال حدود ۶۵۰ میلیون کارگر کمتر از یک درصد از درآمد کل کارگران جهان را دریافت می کنند و طی ۱۳ سال اخیر زندگی آن ها هیچ رشد و بهبودی نداشته است.۲ این تفاوت دستمزد با آن که طی چند دهه اخیر به طور فزاینده بیشتر شده است اما بیش از یک قرن از قدمت آن می گذرد. تفاوت و تبعیضی که بر آمده از نظام تبعیض آمیز روابط بین المللی است و بر ترکیب و ماهیت طبقه کارگر جهانی هم تأثیر گذار بوده است. لنین این پدیده و تبعات سیاسی و اجتماعی آن را به عنوان پیامدی از امپریالیستی شدن نظام سرمایه داری جهانی در سال های ۱۹۱۴ به بعد تحلیل کرد و در کتاب امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری آن را تشریح کرد. لنین گفت کشور های امپریالیستی با استثمار هر چه بیشتر کشور های تحت سلطه به ثروت عظیمی دست پیدا می کنند و بخشی از سود به دست آمده را به صورت افزایش دستمزد میان کارگران توزیع می کنند. شکاف میان دستمزدها به شکل گیری قشری از کارگران منجر می شود که لنین از آن ها با عنوان «اشرافیت کارگری» یاد کرد. وجود اشرافیت کارگری باعث شکاف در میان طبقه کارگر نیز شد. طبقه کارگر یک مفهوم یک دست نیست که خواسته های صنفی و شغلی اش همه جای جهان و حتی در درون یک جامعه و کشور یکسان و همگون باشد. موقعیت، منافع، خواسته ها و مطالبات اشرافیت کارگری واقشار بالای این طبقه با بخش های میانی و پایینی آن یکسان نیست. اما مهمترین تاثیر سیاسی به وجود آمدن اشرافیت کارگری در کشور های امپریالیستی، جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری بود. به این معنی که اگر پیش از به وجود آمدن امپریالیسم و اشرافیت کارگری، مبارزات کارگران در اروپای ۱۸۴۰-۱۹۰۰ (خصوصا در جریان انقلاب های ۱۸۴۸ و بعدها کمون پاریس در فرانسه به سال ۱۸۷۱) عمدتا ماهیتی رادیکال و انقلابی داشت و به ستون های اصلی دولت سرمایه داری حمله می کردند (و از این نظر با جنبش کمونیستی تقریبا همسان و همجهت بودند) اما بعد از شکل گیری اشرافیت کارگری، این دو دیگر یک ماهیت و یک هدف نداشتند. جنبش کارگری، اتحادیه ها و سندیکا های کارگری اروپای مرکزی و آمریکای شمالی مدت ها است دیگر نه برای کمونیسم و حمله به اساس دولت و روابط سرمایه داری بلکه برای رسیدن به سهم بیشتری از ثروت ناشی از فوق استثمار کشور های جهان سوم با کارفرمایان و دولت های امپریالیستی چانه میزنند. به همین علت آنان که مدعی هستند جنبش های کارگری حول منافع صنفی و مبارزات اقتصادی کارگران، همان جنبش کمونیستی است، این شکاف را نمی بینند. شکافی که تنها از طریق پیوند زدن جنش های کارگری مانند هر جنبش حق طلبانه دیگر به انقلاب کمونیستی، برنامه و استراتژی تحقق این انقلاب و حزب رهبری کننده این انقلاب از بین می رود. با این وجود ما نمی توانیم با قاطعیت بگوییم اشرافیت کارگری در دوران اعتلای انقلابی طرف سرمایه داران خواهد ایستاد و به انقلاب نمی پیوندد. اما این گسست احتمالی و پیوستن این قشر از طبقه کارگر به اردوی انقلاب، خود به خود صورت نمی گیرد و کمونیست ها نیاز به مبارزه آگاهانه و نقشه مند برای بردن آگاهی کمونیستی به داخل جنبش کارگری دارند. از جمله افشای این حقیقت که رفاه نسبی کارگران در کشور های امپریالیستی از استثمار و بهره کشی دولت های آن ها در کشور های جهان سوم جدا نیست، برای کارگران در اروپا و آمریکای شمالی مهم و ضروری است.
دو) نکته دوم این گزارش شکافی است که در میان خود کشور های توسعه یافته و یا امپریالیستی در مورد دستمزد وجود دارد. به طور مثال در ایالات متحده آمریکا، رشد دستمزد کارگران در فاصله سال های ۱۹۷۹-۲۰۱۵ به این شکل بوده که یک درصد پردرآمدترین کارگران رشد دستمزد معادل ۱۳۸ درصد را داشته اند حال آن که نود درصد از کارگران آمریکا تنها ۱۵ درصد افزایش دستمزد را تجربه کردند. اما این شکاف و تبعیض فقط به اینجا محدود نشده و این تشدید شکاف را بین کارگران سیاه پوست و سفید پوست هم شاهد بوده ایم. نه تنها طی ۳۶ سال اخیر که آمار های آی.اِل.اُ منتشر شده اند، دستمزد کارگران سیاه پوست از سفید پوستان کمتر بوده۳ و رشد دستمزد سفید پوستان به طور متوسط ۰.۸ درصد و رشد دستمزد کارگران سیاه پوست ۰.۵ درصد بوده، بلکه عمیقتر شدن این شکاف را هم دیده ایم. در سال ۱۹۷۹ اختلاف بین دستمزد کارگران سیاه پوست با سفید پوست ۱۸.۱ درصد بود اما این رقم در سال ۲۰۱۶ به ۲۶ درصد رسیده است. این شکاف دستمزد میان کارگران بر مبنای رنگ پوست و موقعیت اجتماعی (مثلا این که مهاجر هستند یا شهروند قانونی) و غیره نشان می دهد که سرمایه داری صرفا به استثمار طبقاتی خلاصه نمی شود، بلکه اشکال مختلف ستم اجتماعی برای تولید سود سرمایه دارانه و تحقق سود استفاده و تشدید می شوند. استثمار مفهومی اقتصادی است که بر اساس آن کارگر کمتر از ساعات کاری که برای کارفرما انجام می دهد، مزد دریافت می کند. که به آن «کار اضافی» می گویند. کارگر چون ابزار تولید (ماشین آلات، کارخانه، مواد خام و غیره) را ندارد، ناچار است برای سرمایه دارِ صاحب ابزار تولید (که ممکن است دولت، یک یا چند فرد، یک یا چند شرکت سهامی و غیره باشند) کار کند. اما سرمایه دار فقط بخشی از بهای کار روزانه کارگر را به عنوان مزد به او می دهد و بقیه آن را جهت تحقق سود برای خودش بر می دارد. در واقع کارگر تنها به اندازه ای دستمزد می گیرد که بتواند خود را چنان بازتولید کند که روز بعدی سر کار حاضر شود و در عین حال مخارج نسل آینده کارگران را که شامل فرزندان و خانواده او است تامین کند. اما مساله این است که استثمار نیروی کار توسط سرمایه دار در خلأ صورت نمی گیرد. بلکه در دل روابط اجتماعی ستمگرانه و تبعیض آمیز و تحت سلطه دولتی صورت میگیرد که با اسلحه، سرکوب و ایدئولوژی از این روابط استثماری و ستمگرانه حفاظت می کند. سرمایه داری به طور کلی برای حفظ چارچوبه روابط طبقاتی به یک انسجام و نظام سیاسی-اجتماعی نیاز دارد که هم انواع ستم و تبعیض مربوط به ساختار های ما قبل سرمایه داری (مانند ستم بر زنان) را در خود ادغام می کند و هم اَشکال جدیدی از ستم و تبعیض (مانند ستم ملی) را به وجود می آورد. همچنین زمانی که سرمایه داری از ستم های مختلف استفاده می کند، استثمار را تشدید می کند. یعنی دستمزد به اشکال مختلف کم می شود. این ستمِ بیشتر (مضاعف) می تواند به بهانه ملیت، زبان و یا حتی مذهب کارگر صورت بگیرد. در این حالت کارگر در مقابل کار مشابهی که کارگر دیگری انجام می دهد، دستمزد کمتری می گیرد. سرمایه داری از بدو حیات خود تا کنون به اشکال مختلف این ستم ها را مورد استفاده قرار داده و بازتولید کرده است. ما این وضعیت را در مورد کارگران مهاجر در کشور های اروپایی، روسیه، کشور های حاشیه خلیج و غیره هم شاهد هستیم. همچنین در ایران همین وضعیت در مورد کارگران افغانستانی  وجود دارد.
سه) اما اگر تبعیض بر اساس ملیت، رنگ پوست و زبان در برخی از نقاط جهان مانند آمریکا، اسرائیل، ایران و غیره صورت گرفته است اما تبعیض جنسیتی در تمام نقاط جهان درمورد دستمزد زنان کارگر نسبت به مردان وجود داشته است. میزان مشارکت زنان  ۴۸ درصد در قبال سهم ۷۵ درصدی مردان است. به عبارت دیگر از هر پنج نفر نیروی کار از جمعیت سه و نیم میلیاردی نیروی کار در جهان، سه نفر مرد هستند. در عین حال نرخ بیکاری زنان ۱۱ درصد در مقابل ۷.۱ درصد مردان است. همچنین احتمال کار پاره وقت در زنان بیشتر است آن هم در حالی که نسبت قابل ملاحظه ای از زنان مایل به ساعت کاری بیشتر هستند. در گزارش تاکید شده است که این نابرابری جنسیتی دربازار کار امری است جهانی اما در کشور های عربستان سعودی،‌ شمال آفریقا و جنوب آسیا، شکاف جنسیتی بیشتر است.۴ تفاوت میان زن و مرد در بازار جهانی کار نیز گویای نوع دیگر از ستم است که نیمی از جمعیت جهان را شامل می شود. زنان از کشور های امپریالیستی تا کشور های تحت سلطه از اسکاندیناوی تا آفریقا و آسیا و غیره ستمی را تجربه می کنند که مفهومی تاریخی و جهانی دارد و سرمایه داری در همه جای جهان آن را به نفع فرایند سودآوری خود ادغام کرده است. همچنین پرورش کودکان (نیروی کار آینده) و احیای جسمی و روحی مرد برای بازگشت به کار بعد از هر روز کاری از وظایف تقریبا اکثریت زنان جهان است. این کار نادیده و بدون دستمزد (پرداخت نشده) نقش مهمی در گردش سرمایه و روند سودآوری آن دارد. سرمایه داری بدون پرداخت هزینه، از این خدمات بهره می گیرد. تلاش برای به رسمیت شناختن کار خانگی در زمره کاری که باید شامل دستمزد شود نیز مشکل گشای ستم بر زنان نیست و تنها نوعی مبارزه صنفی همچون مبارزه کارگران است که اگر به مبارزات کمونیستی نپیوندد توان ریشه کن کردن ستم را ندارد ودر بهترین حالت، تنها در دوره هایی مقطعی با مبارزات فراوان می توان آن را تخفیف داد.n

گلگونه کراچیان

۱- https://bit.ly/2Bzn4PX
۲– به نقل از: سازمان بین المللی کار: نیمی از حقوقی که به کارگران پرداخت می‌شود، نصیب ۱۰% آن ها می‌شود. وبسایت بی.بی.سی. فارسی. ۱۳ تیر ۱۳۹۸
http://www.bbc.com/persian/iran-48871550
۳ - این آمارها به نقل از جمشید دَمویی استاد دانشگاه و کارشناس مسائل اقتصاد از آمریکا در گفتگو با برنامه چشم انداز بامدادی بخش فارسی رادیو بی.بی.سی ۱۴ تیر ۱۳۹۸، آمده است.
۴ - گزارش به زبان انگلیسی صفحات ۱ و ۲

درباره مذاکرات چهار حزب و سازمان کردستانی


کاوه اردلان
با حاد شدن تضاد های جمهوری اسلامی با آمریکا، رژیم دست به یک سری اقدامات فرهنگی، سیاسی و نظامی در کردستان زده است. به طور مثال، از یک طرف، چهره شناخته شده فرهنگی مانند مظهر خالقی خواننده معروف کُرد را پس از ۴۰ سال تبعید، با وساطت اتحادیه میهنی کردستان عراق و همراهی قباد طالبانی (پسر جلال طالبانی) به «کنگره مشاهیر کرد» دعوت می کند و در بوق و کرنا می دمد که جمهوری اسلامی مدافع حقوق کردهاست. از طرف دیگر، یک هفته بعد مقرات برخی احزاب کردی در کردستان عراق را بمباران می کند. یکی دیگر از حرکت های جدید رژیم، دراز کردن دست مذاکره به سوی احزاب کردی است. بنا به گفته عُمال رژیم، مقامات سیاسی و امنیتی جمهوری اسلامی، در کشور نروژ با چند حزب کردستانی وارد مذاکره شده اند. این گونه مانور های سیاسی- فرهنگی و جنایت های نظامی از سوی رژیم شاید چیز تازه ای نیست با این تفاوت که این بار، بازی ها بر بستر تشدید بی سابقه تخاصمات میان جمهوری اسلامی و امپریالیسم آمریکا جریان دارند. رژیم ترامپ/ پنس می خواهد موقعیت جهانیِ امپریالیسم آمریکا را به زمانی بازگرداند که هژمونی اش بر دنیا بی چون چرا بود اما امروز قدرت های امپریالیستی دیگر، این موقعیت را نمی پذیرند. از نظر آمریکا، تحکیم سلطه اش در خاورمیانه و به خط کردن جمهوری اسلامی با اهداف و خواسته هایش، قطعه مهمی در پیشبرد این راهکار جهانی است. از طرف دیگر، جمهوری اسلامی،  زیر فشار تحریم های اقتصادی و سیاسی و تهدیدات نظامی آمریکا، با تنگنا های زیادی روبه رو شده  است و تلاش می کند خود را برای بدترین شرایط آماده کند. ستم ملی و سرکوب کردستان، همواره از ارکان اصلی امنیتی و سیاسی جمهوری اسلامی بوده است و همین سیاست، کردستان را تبدیل به یکی از حلقه های ضعیف سیاسی و امنیتی آن کرده است. جمهوری اسلامی از آن می ترسد که با هر چه متلاطم تر شدن اوضاع و در صورت وقوع جنگ، حاکمیتش در مناطقی چون کردستان، تضعیف شده و از هم بپاشد و با این دید، تلاش می کند تا با ترفندهایی احزاب کردستانی را خنثی کند و حتا به کمک آن ها، بذر امید های واهی را در میان مردم بپاشد. جمهوری اسلامی در عین حال که با این احزاب مذاکره می کند، توپ باران ها و موشک باران های جنایتکارانه اش علیه نیرو های کرد را ادامه می دهد تا خود را مقتدر نشان دهد.
مذاکرات جمهوری اسلامی با احزاب کردستانی مخفی مانده بود تا این که بالاخره چهار حزب و سازمان کردستانی (حزب دمکرات کردستان ایران، حزب دمکرات کردستان، سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران و سازمان زحمتکشان کردستان) پذیرفتند که با نمایندگان جمهوری اسلامی نشست داشته اند. )گفتگو با عمر ایلخانی زاده، دبیر کل حزب کومله‌ زحمتکشان. تلویزیون ایران اینترنشنال ۹ ژوئیه ۲۰۱۹) مباحث این نشست ها روشن نیست اما گفته می شود که نمایندگی  جمهوری اسلامی در این نشست را محمد کاظم سجادپور، معاون پیشین نماینده دائم ایران در سازمان ملل متحد در ژنو بر عهده داشته است (بی بی سی ۹ ژوئیه۲۰۱۹ ). وی از این نیروها خواسته که سلاح بر زمین گذاشته و تسلیم شوند. عمر ایلخانی زاده در همان مصاحبه گفت، پیشنهاد مذاکره را یک نیروی غیردولتی طرفدار صلح در نروژ به طرفین داده و نشست ها «مقدمه ای» بوده برای مذاکرات بعدی و اضافه کرد، یک نفر به نمایندگی از چهار گروهِ پیش گفته اعلام کرد که مذاکرات بایستی علنی باشد. وی همچنین گفت که ما «در مذاکرات خواهیم خواست» که آن ها مسئله کرد را به رسمیت بشناسند و  برابری زن و مرد و حقوق زندانی سیاسی به رسمیت شناخته  شود.
واضح است که سخن گفتن از حقوق زنان و حقوق زندانی سیاسی و حقوق شهروندی و… در مذاکره با رژیمی مانند جمهوری اسلامی، لفاظی عوام فریبانه و تلاش در کم کردن از کراهت ماجرای مذاکرات است. پس از چهل سال، ایجاد توهم در مورد اصلاح پذیری جمهوری اسلامی و امکان آشتیِ این رژیم با برخی حقوق اولیه مردم، نیازمند استعداد خاصی است که فقط  در نزد احزاب بورژوایی می توان یافت. آنان بر این واقعیت پرده می اندازند که ستم گری ملی یک جزء نهادینه از رژیم و نظام جمهوری اسلامی است و به طور کلی، محصول کارکرد نظام سرمایه داری امپریالیستی در ایران بوده است و تاریخچه اش با تاریخ سلطه امپریالیسم در ایران پیوند تنگاتنگ دارد.
این نخستین بار نیست که بورژوازی کرد (در اینجا یا در ترکیه و عراق و سوریه) پای میز مذاکره با رژیمی ارتجاعی می نشیند. این ها همواره میان رژیم ها و قدرت های امپریالیستی، برای گرفتن امتیاز های حقیر رفت و آمد و همکاری می کنند و با استدلال «واقع بین بودن» این روابط را توجیه می کنند. این «واقع بینی» هرگز معنایی جز گرفتن امتیازات حقیر و قربانی کردن منافع اساسی اکثریت توده های مردم کردستان نداشته است. این واقعیت صرفا نشان دهنده آن است ملت کرد هم مانند همه ملل دیگر به طبقات تقسیم می شود. به قول زنده یاد امیر حسن پور، «احزاب ناسیونالیست اکثریت مردم را که دهقان و کارگر و دیگر زحمتکشان هستند به  ذخیره جنگی و ابزار ملت سازی و کسب امتیاز و شرکت در قدرت سیاسی حاکم تبدیل کرده اند. این وضع غیرمنتظره نیست و شکل صریحی از روابط طبقاتی و آشتی ناپذیری منافع آن ها است.» (امیر حسن پور- نشریه حقیقت شماره ۶۶)
در حالت کنونی هم مذاکره با جمهوری اسلامی، معنائی جز پذیرفتن حاکمیت این رژیم و ستم ملی، ستم بر زنان، فقر و بیکاری، سرکوب سیاسی، ادغام دین در دولت، جنگ های ارتجاعی، نابودی محیط زیست، ندارد.
نتایج فاجعه بار سیاست های احزاب ناسیونالیست کرد را در کردستان عراق دیده ایم و این که چگونه کردستان عراق را تبدیل به جولانگاه نیرو های امنیتی آمریکا و اسرائیل و جمهوری اسلامی و عربستان و ترکیه و غیره کرده اند. احزابی که وارد مذاکره با جمهوری اسلامی شده اند، این احزاب را تحسین کرده و آرزو دارند که به «موقعیت» آن ها برسند.
خوشبختانه در واکنش به این مذاکرات موجی از مخالفت در میان بسیاری از  توده های مردم در کردستان، که از وضعیت ستم ملی و جنسیتی  و استثمار و نابرابری و تبعیض و فقر، گرانی و بیکاری و فساد و جنایات رژیم به ستوه آمده اند بلند شده است. اما چنانچه، یک نیروی کمونیست انقلابی، با تکیه بر کمونیسم نوین، افق و برنامه و راه رسیدن به یک جامعه بنیادا متفاوت، یعنی جمهوری سوسیالیستی نوین را در مقابل مردم نگذارد، همیشه در میان توده ها، گرایش به رفتن به زیر بال و پر بورژوازی و توهم نسبت به امکان کم کردن فشار های ستم از طریق توسل جستن به بورژوازی حاکم، تولید و تقویت خواهد شد. 
اوضاع کردستان جدا از اوضاعی نیست که در سراسر منطقه حاکم است. به قول رفیق امیر حسن پور: «تحت سیادت سرمایه، نظام بردگی دوباره قد علم کرده است؛ فروش و ترافیک زنان و کودکان به بخشی از نظام اقتصادی تبدیل شده است. بحران محیط زیست، که نتیجه مستقیم سلطه سرمایه است، زندگی انسان و بقیه موجودات زنده را به خطر انداخته است. جنگل، دریا و اقیانوس و رودخانه و خاک و آب و هوای کره زمین به شدت آسیب دیده اند. هر سال هزاران انسان که در جستجوی کار به اروپا و آمریکا پناه می برند با مرگ فوری یا تدریجی مواجه می شوند. ستم بر زنان و خشونت مردسالاری بیداد می کند؛ همه جا «جنگ علیه زنان» در جریان است. خرافات دینی، علم ستیزی، نژادپرستی، و فاشیسم دست در دست هم آینده تاریکی ترسیم می کنند…وضع دنیا به جائی رسیده است که یا باید نظام سرمایه داری را از میان برداشت یا سرمایه داری زندگی را از میان برخواهد داشت. انتخاب دیگری باقی نمانده است. اما روشن است که نیروئی جز جنبش کمونیستی توانائی و خواست این تاریخ سازی را ندارد. جنبش کمونیستی هم، آن طور که در گذشته بود، از عهده چنین مسئولیتی بر نمی آید. با کمونیسم پیشین نمی توان به آینده کمونیستی دست یافت و بدون «کمونیسم نوین» نه به درک درست گذشته می رسیم نه به ساختن این آینده. سنتز کمونیستی از کمونیسمِ گذشته و تدوین «کمونیسم نوین» کار سترگی است که باب آواکیان، در پروسه مبارزات وسیع در عرصه تئوری، سیاست و ایدئولوژی در سه دهه اخیر، موفق به انجام آن شده است…. «کمونیسم نوین» بر پایه های مارکسیسم مارکس، انگلس، لنین و مائو –  ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک – استوار است، از دستاورد های انقلابات پیشین دفاع می کند، و اشتباهات و محدودیت های تئوری و متدولوژی مارکسیسم را که به این اشتباهات راه داده اند به نقد می کشد… در واقع، او موفق به حل یک تضاد جدی که از ابتدای تکامل تئوری کمونیستی در آن موجود بود شده است. یعنی، تضادِ رویکرد و متد بنیاداً علمی آن با جنبه هایی که با چنین رویکرد و متدی مغایرت داشته است. … آگاهی کمونیستی و جنبش کمونیستی با تولد مارکسیسم در اواسط قرن نوزدهم پا به عرصه تاریخ گذاشت. در ۱۸۷۱، اولین تلاش مهم برای رهائی انسان از سلطه سرمایه داری در انقلاب پرولتری موسوم به «کمون پاریس» تحقق یافت و عمر کوتاه این تجربه نشان داد که خلق دنیائی هزاران بار بهتر از دنیای سرمایه داری میسر و ضروری است. نیم قرن بعد، اولین انقلاب سوسیالیستی در روسیه در ۱۹۱۷ و سی سال بعد انقلاب سوسیالیستی در چین چهره دنیا و تاریخ انسان را تغییر دادند. این دو انقلاب گام های بلند اما آغازین در جهت گسست از جامعه طبقاتی بودند. اما با وجود دست آورد های مهم، هر دو شکست خوردند. ابتدا سرمایه داری در شوروی احیا شد. در چین، مائو، برای مقابله با تلاش های احیاگرانه فرم نوینی از مبارزه طبقاتی در جامعه سوسیالیستی یعنی انقلاب فرهنگی را رهبری کرد اما بعد از مرگ مائو در ۱۹۷۶، کودتای «رهروان سرمایه داری» این پایگاه انقلاب را به پایگاه سرمایه داری تبدیل کرد. به این ترتیب، مرحله اول انقلابات کمونیستی به پایان رسید. سوال من از روشنفکران و فعالین سیاسی که از وضع موجود بیزار هستند و به تسلیم به آن تن در نمی دهند این است: با چه افقی باید به مصاف وضع موجود رفت؟ آیا می توان خشونت روزافزون سرمایه را تخفیف داد، و به آن چهره انسانی بخشید؟ آیا باید به جنگ و فقر و استثمار و ستم پایان داد یا با آن ها کنار آمد و به تعدیلشان پرداخت؟  آیا می توان مهمترین تضاد این دوران، یعنی تضاد بین ماهیت اجتماعی تولید و تصاحب خصوصی، را حل کرد؟ آیا می توان تضاد بین ۹۹٪ و ۱٪ را در چهارچوب سرمایه داری حل کرد؟ سوال نهایی این است: آیا می خواهیم بر فراز موج دوم انقلابات کمونیستی به دگرگون کردن خود و دنیا بپردازیم؟» (امیر حسن پور، بر فراز موج نوین کمونیسم)
با استفاده از علم کمونیسم می توان افق و برنامه و سیاست های هر حزب را بررسی کرد و  بر این مبنا (و نه از روی ادعاها و اسامی شان) پی برد که به واقع افق چه طبقه ای را نمایندگی کرده و سخنگوی سیاسیِ کدام یک از طبقات اجتماعی اند. لازم است موج نوینی از کمونیست های جوان در کردستان به پا خیزند، تئوری و خط مشی های حاکم بر احزاب «چپ» و «کمونیست» کردستان را به طور علمی نقد کنند و همه کسانی را که کماکان نیت و آرزوی انقلاب کمونیستی را دارند به گسست از آن تئوری ها و خط مشی ها که عاجز از تشریح علمی واقعیت های جامعه و جهان اند و هرگز نمی توانند راه تغییر رادیکال جامعه را نشان دهند، فرا بخوانند و به حزب کمونیست ایران (م ل م)، برای سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار یک جمهوری سوسیالیستی نوین به پیوندند.

آناتــومی بورژوا – دموکراسـی چـپ ایران

آناتــومي بورژوا - دموکراسـي چـپ ايران
بخش دوم: تاريخ شکست خوردگان
تبارشناسي تاريخي کمونيسم کارگري
سیامک صبوری
طرفداران کمونيسم کارگري مدعي اند منصور حکمت، کمونيسم را به چپ ايران و حتي چپ جهان باز گرداند و پيش از ظهور او، «کمونيسمِ مارکس» در حال از بين رفتن بود.1 پيشينة تاريخي اين خط به سال هاي اولية پس از انقلاب 57 باز مي­ گردد. پديد هاي با عنوان «مارکسيسم انقلابي» که مشخصا از اواخر سال 61 به تدريج بر سر زبان ها افتاد و در شهريور 62 به يک ائتلاف با سازمان زحمتکشان کردستان (کومَله) و بعد تأسيس حزب کمونيست ايران منجر شد.
عروج «مارکسيسم انقلابي» در چپ ايران و بعدها تثبيتش در برنامه و خط حزب کمونيست ايران، به معناي واقعي کلمه نتيجه شکست و بيانگر شروع روند نزولي چپ در دو دهه بعدي بود. نه فقط شکست انقلاب بهمن بلکه شکستي با ابعاد تاريخي-جهاني در جنبش بين المللي کمونيستي. مساله فقط اين نيست که اتحاد مبارزان کمونيست (سهند)2 از  اوايل سال 61 يعني پس از شکست کامل انقلاب بهمن، تثبيت رژيم جمهوري اسلامي و ضربات مهلک حکومت به سازمان هاي عمدة کمونيست و چپ و اپوزيسيون3 توانست سر برآورده و حتي براي متحدن کردن کومله عرض اندام کند. بلکه مساله دورنماي يک شکست بزرگتر در سطح جنبش بين المللي کمونيستي يعني شکست چين سوسياليستي (1949-1976) و تبعات جهاني آن بود. از بد شانسي­ هاي انقلاب ايران اين که سه سال پيش از سقوط شاه، چين سوسياليستي شکست خورد و رهروان سرمايه داري با يک کودتاي درون حزبي قدرت را در دست گرفته، خط مائو را مغلوب و به مرور سرمايه داري را در اين کشور احيا کردند.4 شکستي که نه تنها يک ميليارد نفر از مردم جهان را از يک جامعة سوسياليستي پويا و انقلابي و از مسير حرکت به سمت کمونيسم جهاني به جاده و اردوگاه سرمايه داري کشاند، بلکه باعث سردرگمي تئوريک و عملي وسيعي در جنبش نوين کمونيستي5 شد. تلاقي اين شکست با شکست انقلاب بهمن براي چپ ايران ضايعات سياسي و نظري حادتر و روند عميق تر و سريع تري از انحلال و عقب­ نشيني را در پي داشت.
پاسخ چپ جهاني از جمله سازمان هاي چپ ايران به اين بحران تا اواسط دهه 1980، طيفي از سردرگمي و التقاط، انفعال و نااميدي، چرخش به سمت سوسيال-امپرياليسم شوروي و انحلال دستاورد هاي دولت هاي سوسياليستي بود. منصور حکمت و اتحاد مبارزان کمونيست، صريح ترين سخنگويان اين گرايش آخر در چپ آن سال هاي ايران بودند که تحت نام ضديت با پوپوليسم و آنچه «چپ خلقي» و «جهان سومي» مي­ ناميدند و در پوشش «بازگشت به مارکس و لنين» و تأکيد بر خصلت «اروپايي» مارکسيسم، پرچم انحلال تمام دستاورد هاي دولت هاي سوسياليستي در قرن بيستم را برافراشتند و تکاملات علمي مارکسيسم و جهش ها و دستاورد هاي پرولتارياي جهاني و جنبش بين المللي کمونيستي را منکر شدند. آن ها با طرح اين ادعا که «تجربة چين و شوروي (بعد از سال 1924) ربطي به سوسياليسم و مارکس ندارند و تلاش بورژوازي ناسيوناليست اين کشورها براي صنعتي کردن بوده اند» به انکار تمام دستاورد هاي پرولتارياي جهاني در موج اول انقلاب هاي کمونيستي برخاستند. حکمت و يارانش در پاسخ به مهمترين سوال پيشِ­روي جنبش بين المللي کمونيستي در آن مقطع يعني «علل و چرايي شکست سوسياليسم در چين؟» ساده ترين راه يعني پاک کردن صورت مساله و انکار ماهيت سوسياليستي چين را برگزيدند. تکاملات نظري مائو تسه دون در علم مارکسيسم6، تجربة عظيم پيشروي سوسياليسم در چين و به ­ويژه جهش هاي عملي سال هاي انقلاب فرهنگي پرولتاريايي (1966-1976)7 و تغيير انقلابي جامعه در مسير کمونيسم توسط صدها ميليون زن و مرد کارگر، کشاورز و روشنفکر چيني به کل ناديده گرفته شد. اما اين انحلال و انکار فقط محدود به چين سوسياليستي نماند و حکمت و رفقايش از ميانة سال هاي دهه 1360 به انحلال دستاورد هاي اتحاد شوروي سوسياليستي (1917-1956) هم پرداختند. خط انحلال طلبانة حکمت بر اين باور بود که شوروي هيچگاه سوسياليستي نشد و حتي در سال هاي رهبري لنين (1917-1924) هم بلشويک ها قادر به استقرار سوسياليسم نشدند.8 در شماره هاي بعدي اين سلسله مقالات نشان خواهيم داد که درک ايده ­آليستي و نادرست حکمت و کمونيسم کارگري از سوسياليسم چگونه در مقابل درک و تعريف مارکس و انگلس از سوسياليسم قرار مي­ گيرد و چگونه حملة اين جريان با رهبري حکمت به مائو و مائوئيسم، مقدمة انکار لنين و لنينيسم و ترويج نوعي بورژوادمکراتيسم خالص بود. همچنين در ادامه خواهيم ديد که چگونه اين خط نه تنها محتوي نظرات مارکس و انگلس را تحريف کرد بلکه با ادعاي «بازگشت به کمونيسم مارکس» عملا منکر تکامل و تحول در مارکسيسم شد و علم بودن کمونيسم و مارکسيسم را زير سوال برد. حکمت و کمونيسم کارگري، مارکسيسم را به نوعي آيين گرايي خالص کارگري-اروپايي تنزل دادند. حال آنکه مارکسيسم در درجه اول علم است و مانند هر علم ديگري نيازمند پويايي و تکامل و تحول.
مساله فقط اين نيست که انحلال طلبان تجربة موج نخست انقلاب هاي کمونيستي و دولت هاي سوسياليستي، يک «ميراث گران بها» را نفي و دفن کردند. مساله رويکرد ايده ­آليستي و غيرعلمي است که نسبت به اين تجربه اتخاذ شد و راه را براي انبوهي از گرايشات مختلف غيرمارکسيستي، اکونوميستي و کارگريستي، آنارشيستي و شبه آنارشيستي باز کرد. انکار موجوديت سوسياليسم در اتحاد شوروي و چين و ناديده گرفتن دستاورد هاي آن ها براي خط حکمت ضروري بود تا در خلأ ناشي از انکار هر نوع دستاورد و تجربة عمليِ سوسياليستي، خط اکونوميستي و بورژوادمکراتيکش را طرح و تثبيت کنند. اين واقعيت به اين معني نيست که چنين گرايشي در ساير سازمان هاي چپ مانند کومله يا فراکسيون هايي از پيکار، رزمندگان و غيره که پس از شکست کامل انقلاب به حزب کمونيست ايران پيوستند، موجود نبود و حکمت و اتحاد مبارزان چنين پديد هاي را به چپ ايران حُقنه کردند. خطوط سياسي اگرچه توسط فرد يا يک حزب و سازمان مطرح مي­ شوند اما پديده هايي اجتماعي هستند. ملغمه اي از گرايشات انحلال طلبانة کارگريستي و اکونوميستي عملا پس از به بن­ بست رسيدن مشي چريکي و بعد از احياي سرمايه داري در چين، در بسياري از سازمان هاي اپوزيسيون چپ ايران نمايندگان خود را پيدا کرد. شايد ويژگي بارز منصور حکمت و اتحاد مبارزان اين بود که به تئوريزه کردن اين شکست طلبي و انحلال به شکل علني و پيگير پرداخته و براي عملي کردن آن، برنامه و نقشه پيش گذاشتند.
اين خط انحلال طلبانه، يک دهة بعد و پس از سقوط کمونيسم دروغين شوروي و بلوک شرق به جريان غالب در ميان اکثر سازمان ها، احزاب و روشنفکران چپ و سابقاً مارکسيست چه در سطح جنبش ايران و چه در سطح جهاني تبديل شد. «بازگشت به مارکس»، «سوسياليسم مارکسي»، «سوسياليسم کارگري»، «عمل مستقيم کارگري»، «چپ شورايي» و غيره همگي از ترشحات گوناگون اين خط انحلال طلبانه هستند. در مورد مشخص بحث ما نکتة درخور توجه اين است که برخلاف ادعا و تبليغات طرفداران حکمت، اين خط نتيجة «نبوغ» شخصي وي نبود و او اين نظرات را اساسا در دوران تحصيل در انگلستان و از جريانات تروتسکيستي بريتانيا اتخاذ کرد.9
نکتة قابل توجه ديگر اين که منصور حکمت نيز مانند هر رويزيونيست ديگري براي جا انداختن نظرات غيرمارکسيستي ­اش، پا بر پار هاي از اشکالات سياسي و ايدئولوژيک و خطي در سازمان هاي جنبش نوين کمونيستي (از جمله اتحاديه کمونيست هاي ايران) و حتي اشتباهات، ابهامات و کمبود هاي موجود در تئوري و عملِ رهبران کمونيست از مارکس و انگلس تا لنين و مائو گذاشت. اين اشتباهات و کمبودها همواره به عنوان يک تضاد و يک عامل فرعي در بدنة علمي عمدتا درست علمِ مارکسيسم عمل مي­کردند و در دوره هايي به عامل عمده و تعيين کننده نيز تبديل مي شدند. تضادي که با شکست سوسياليسم در چين بيش از هر زمان ديگري خودنمايي مي ­کرد و مستلزم پاسخ‌دهي بود. هم زمان با همنوايي حکمت و کمونيسم کارگري با ارکستر جهاني انحلال طلبي موج اول انقلاب هاي کمونيستي و دولت هاي سوسياليستي، باب آواکيان صدر حزب کمونيست انقلابي آمريکا (آر.سي.پي) دست به کار يک تلاش فکري وسيع و دامنه دار در بررسي و نقد اين تجربه و ابعاد و زواياي مختلف آن شد. روندي که به طور مشخص از اوايل دهه 1980 و با انتشار جزوة مهم فتح جهان شروع شد و در ادامة پروسة تکاملي ­اش به تکوين و تدوين سنتز نوين کمونيسم منجر شد. آواکيان در اين فرايند به جاي پاک کردن صورت مساله و انحلال، به دست و پنجه نرم کردن با تضاد هاي واقعيِ اين تجارب و زواياي مبهم آن پرداخت و به اين نتيجه رسيد که اشتباهات و ابهام هاي موجود در تئوري و عمل رهبران کمونيست، علت شکست دولت هاي سوسياليستي نبود اما اين روند را تسريع کرده و بر آن تأثير گذاشت. تصوير گويا و فشرده از جمعبندي از تجربة موج اول انقلاب هاي کمونيستي بر اساس سنتز نوين کمونيسم را در پژوهش هاي ريموند لوتا از فعالين آر.سي.پي به­ ويژه در کتاب تاريخ واقعي کمونيسم101 مي­ توان يافت. در مقدمه حزب کمونيست ايران (مارکسيست لنينيست مائوئيست) بر ترجمه فارسي اين  کتاب، درباره ماهيت و اهميت کار آواکيان آمده است:
آواکيان معتقد است چهارچوبة علمي که مارکس و انگلس بنا نهادند و لنين و مائو آن را تکامل دادند، کماکان درست و صحيح است اما عناصري از ماترياليسم مکانيکي يا ايده ­آليسم يا جبرگرايي (دترمينيسم) در آن وجود دارد که به نوبة خود در مراحل مختلف به اتخاذ تصميمات غلط و بروز اشتباهات استراتژيک و تاکتيکي از سوي رهبران کمونيست منجر شد. يک جنبة بسيار مهم از روش آواکيان اين است که اشتباهات سياسي و عملي رهبراني مانند لنين، استالين و مائو تسه دون را در چارچوب اوضاع و شرايط خطيري که در مقابل انقلاب­ هاي سوسياليستي قرار داشت مي گذارد و سپس اين پرسش را طرح مي کند که اوضاع چه تضادهايي را پيش کشيد و چه ضرورت هايي در مقابل انقلاب سربلند کردند و اين رهبران چگونه آن ها را درک کرده و به آن پاسخ دادند؟... بخش مهمي از تلاش فکري سنتز نوين کمونيسم در واقع فهم اين خطاها و ريشه ­يابيِ علل بروز آن ها و کوشش براي اجتناب از آن در دور آتي انقلاب­ هاي سوسياليستي است... مطالعة علمي و انتقادي تاريخ دولت ها و انقلاب­ هاي سوسياليستي پيشين و اتخاذ رويکرد صحيح در قبال آن، نه تنها جنگيدن در يکي از مهمترين عرصه­ هاي مبارزه طبقاتي و جبهه­ هاي تهاجم ايدئولوژيک و تبليغاتي راست جهاني عليه کمونيسم است بلکه همچنين تلاش براي تدارک ديدن و مبارزه براي دور جديد انقلاب­ هاي پرولتري و بناي يک جامعة نوين سوسياليستي نيز مي­باشد... اما اهميت موضع سنتز نويني در قبال تجربة دور اول انقلاب­ هاي پرولتري در آن است که با جمعبندي صحيح و اتخاذ موضع علمي در قبال اين شکست، هرگز در ميانة راه انقلاب متوقف نشده و اين جمعبندي و موضع درست را به سکوي پرشي براي دور آتي انقلاب تبديل مي کند. دفاع از دستاورد هاي مثبت دولت و جامعة سوسياليستي در شوروي و چين و فهم کاستي­ هاي آن ها و اجتناب از تکرارش بايد در دستور کار پرولتاريا و ستمکشان جامعه در مسير رهايي قرار بگيرد...(ص 14-16)
در اواسط دهه 1980 باب آواکيان در جلد دوم جزوة راهگشاي فتح جهان نوشت: «مارکسيسم بدون لنينيسم، سوسيال شوينيسمِ اروپا مرکزبيني (يورو سنتريسم) و سوسيال دمکراسي است» (ج 2 ص 73) و اين تعبير در چپ ايران بيش از همه برازندة کمونيسم کارگري است.n
سيامک صبوري
1- نگاه کنید به فایل صوتی سخنرانی منصور حکمت و حمید تقوایی در 15 مه 2000 با عنوان تاریخ شفاهی از اتحاد مبارزان کمونیست تا حزب کمونیست ایران
http://www.marxhekmatsociety.com/tarix_amk.html
2- محفلی که توسط منصور حکمت و رفقایش در سال 58 ساخته شد.
3 - رژیم جمهوری اسلامی از بهمن 60 و بعد در بهار سال 61 یک رشته از ضربات نظامی و سیاسی همراه با دستگیری و اعدام و تواب­ سازی را به سازمان های مختلف چپ و اپوزیسیون وارد کرد که تقریبا به انهدام کامل شبکه­ های تشکیلاتی این سازمان ها و عقب نشینی شان به کردستان منجر شد. شکست قیام مسلحانۀ سربداران آمل در بهمن 60، شکست تحرکات نظامی چریک های فدایی خلق (آرخا) در اسفند 60 و فروردین 61، ضربات به مرکزیت سازمان فداییان اقلیت و سازمان پیکار در زمستان 60 و بهار 61، ضربات به مرکزیت مجاهدین خلق در بهمن 60 و اردیبهشت و مرداد 61 و سقوط آخرین شهر های کردستان و اشغال آن ها توسط جمهوری اسلامی از تبارزات این تغییر کیفی توازن قوا به نفع جمهوری اسلامی و شکست کامل انقلاب بهمن بودند.
4- در مورد کودتای سرمایه داری در چین سال 1976 نگاه کنید به:
لوتا، ریموند (1393) و مائو پنجمی بود. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م)
http://cpimlm.com/bzhistjm/mao-5-bood.pdf
نبرد انقلاب و ضدانقلاب در چین. از نشریه حقیقت شماره 75. آبان 1395
https://cpimlm.org/1395/08/01/2107/
5 - «جنبش نوین کمونیستی» اصطلاحی بود که از اوایل دهه 1960 به آن بخش از احزاب و سازمان های کمونیست و چپ جهان اطلاق می شد که پس از احیای سرمایه داری در شوروی در سال 1956، زیر پرچم مائو تسه دون به مخالفت با شوروی بورژوایی و رویزیونیسم خروشچفی و تأکید بر انقلاب و سوسیالیسم برخاستند.
6- در مورد جهش های مائو در مارکسیسم نگاه کنید به: آواکیان، باب (1390) خدمات فناناپذیر مائو تسه دون. ترجمه و انتشار از حکا (م ل م). چاپ دوم. اینترنتی
http://cpimlm.com/bztmsnc/
khadamat-mao.pdf
7 - در مورد چین سوسیالیستی و انقلاب فرهنگی نگاه کنید به: لوتا، ریموند (1394) تاریخ واقعی کمونیسم. ترجمه منیر امیری. انتشارات حکا (م ل م)
8 - نگاه کنید به نوشته ها و سخنرانی­ های حکمت در بولتن های موسوم به مارکسیسم و مساله شوروی شماره اول اسفند 1364، شماره دوم آبان 1365 و شماره سوم فروردین 1367
9 - خوانندۀ آشنا با سنت تروتسکیسم اروپایی می ­تواند رد نظرات دیوید یافی، پری اندرسون، تونی کلیف، کوین اندرسون و حتی رایا دونایفسکایا را در بحث های حکمت درباره تاریخچه جنبش بین المللی کمونیستی و دولت های سوسیالیستی قرن بیستم پیدا کند.
10 - http://cpimlm.com/bzhistjm/tarikh-waghei-komonism.pdf

با این تباهی، چه باید کرد؟

بگذارید این شماره نشریه آتش را با یک سفر کوتاه در وضعیت جامعه آغاز کنیم:
– خرافه و دین از سر و روی جامعه بالا می‌رود. رادیو و تلویزیون، روزنامه ها و مدارس، حوزه‌ های دینی و مساجد، حسینه ها و تکیه ها در چهار گوشه کشور اراجیف دینی را تبلیغ می کنند و ذهن و روحِ جامعه را شکنجه داده و به اسارت می کشند. کنجکاوی و جستجوگری برای کشف حقیقت را سرکوب کرده، تفکر علمی و راهِ برون رفت از وضعیتِ نکبت باری که مردم ما گرفتارش شده اند را ممنوع و پیروانش را به بند می‌کشند و یا از میان می‌برند. خمینی و دارودسته‌ های حلقه زده بر گِردِ او در سال ۵۷ دین و دولت را با هم یکی کرده و فقه و شریعت اسلامی را وارد قانون اساسی نظامشان کرده و یک دولتِ دینی تمام عیار را پایه گذاری کردند. در تمامی چهل ساله اخیر در حالی که اکثریت مردم در فقر و گرسنگی به سر می بردند، سالانه صدها میلیارد تومان برای موسسات مذهبی و دینی و رواج خرافه و ضدعلم، هزینه می شود. حاکمیت این دولتِ دینمدارِ سرمایه دار بر جامعه و سرنوشتِ مردم باید واژگون شود.
– هر روز اخبار مربوط به شکنجه و قتل زندانیان سیاسی، احضار و دستگیری روزنامه نگاران و هنرمندان را می خوانیم و می شنویم. علیرضا شیرمحمدعلی ۱۹ ساله به راحتی آب خوردن در زندان به قتل رسید و جانِ سهیل عربی، آرش صادقی، سعید متین پور، مرضیه امیری، یاسمن آریانی، ندا ناجی و جانِ ده ها زندانی سیاسی و هزاران زندانی غیرسیاسی گمنام در جهنم‌ های قرچک و فشافویه و دیگر اسارت گاه‌ های رژیم در خطر است. ایران اسلامی یکی از رکورد داران اعدام و سرکوب و سانسور در دنیا است. جمهوری اسلامی از فردای تأسیس تا همین امروز حتی یک لحظه هم بدون زندان و دار و شلاق و بگیر و ببند زندگی نکرده است.
– در همین چند ماهه اخیر دسته‌ های جدیدی از گشت حجاب و عفاف برای سرکوب بیشتر زنان در کوچه و خیابان به راه افتاده اند. زنان معترض به حجاب اجباری در سخت ترین شرایط در زندان هستند. ایران، جهنم زنان است و آن ها هر روز زندگی زیر شکنجه و تحقیر و فشار جمهوری اسلامی را تجربه می کنند. هنوز یک ماه از برآمدنِ طاعونِ نظامِ اسلامی نگذشته بود که خمینی فرمان حجاب اجباری به عنوان نماد بردگی و تحقیر زنان را صادر کرد و چهل سال است این تاخت و تاز به بدن و شخصیت و هویت و موجودیت فردی و اجتماعی زنان ادامه دارد.
– یک بار دیگر سایه جنگ و تحریم روی زندگی مردم افتاده است. چهل سال است که جمهوری اسلامی واحد های رزمی، ترور و جنایت به سراسر خاورمیانه از لبنان و سوریه و عراق تا یمن و افغانستان صادر می کند. جنایتکاران جنگی جمهوری اسلامی پا به پای نظامیان جنایتکار امپریالیست‌ های آمریکایی، روس و اروپایی و دولت‌ های مرتجع منطقه از اسرائیل و عربستان سعودی تا ترکیه و … مشغول برافروختن شعله‌ های آتشی هستند که زندگی ده ها میلیون نفر را در خاورمیانه و شمال آفریقا به ویرانی کشانده است. در حالی که فقر و محرومیت در حال افزایش است، جمهوری اسلامی اوباش سپاه پاسداران و ارتش را با انواع موشک و سلاح های پیشرفته تقویت و تسلیح می کند.
– طی همین یک سال اخیر میانگین مصرف مواد غذایی در بخش های پایین و متوسط جامعه ایران کاهش پیدا کرده است. تورم و قیمت خانه و دیگر مایحتاج اولیه زندگی سر به فلک کشیده اند. هزاران نفر از بی کاری و فقر برای پیدا کردن نان و استثمار شدن به شهر های بزرگ و حتی کشور های اطراف مثل ترکیه و کشور های حاشیه خلیج رفته اند. این در حالی است که سرداران سپاه، آیت الله ها و حجت الاسلام‌ها، آقازاده ها و «ژن‌ های خوب» جمهوری اسلامی مشغول دزدی‌ های چند صد میلیاردی هستند و در شهرک‌ های حفاظت شده با ثروت‌ های دزیده شده که حاصل کار و زحمتِ میلیون‌ها کارگر و قشر های دیگر جامعه است به زندگی انگلی‌شان ادامه می‌دهند. شکافِ میان فقر گسترش یابنده و ثروت‌ های سرسام‌آور، ابعادِ تکان دهند های یافته است.
– ده ها جوان عرب و بلوچ و کُرد زیر حکم اعدام هستند. فعالینِ فرهنگی و هنری ملل غیرفارس همواره در آستانه تهدید و زندان و شکنجه قرار دارند. از همان فردای شکست انقلاب بهمن و روی کار آمدن جمهوری اسلامی، حمله به خواسته‌ های ملل ستمدیده غیرفارس (کُردها، ترکمن‌ها، بلوچ‌ها، عرب ها و..) آغاز شد. ایران، زندان ملل غیرفارس است.
– محیط زیست ایران با سرعت در حال نابودی است. دریاچه ها و تالاب ها و رودخانه ها خشک شده اند و یا در حال نابودی‌اند. گرد و غبار ریزگردها به شهرها و استان ها حمله می کند. گاه بی آبی و گاه سیلاب زندگی و جان مردم را تهدید می کند. هزاران هکتار جنگل و مرتع یا عامدانه توسط مافیای اقتصادی زمین‌خوارانِ سپاه و جهاد سازندگی و دفتر خامنه ای ویران و به فروش رسیده‌اند و یا در آستانه نابودی و تهدید هستند. وضعیت اکوسیستم و محیط زیست ایران به نقطه اضطرار و بحران رسیده است. این وضعیت نتیجه حاکمیت یک نظام سرمایه دارانه است که ارزشی برای جان مردم قائل نیست و به قصد کسب حداکثر سود، فضای تنفسی مردم را هم به یغما برده است.
این ها گُسل‌ های هفت گانه ای هستند که کارکرد جمهوری اسلامی وابسته به آن هاست و قادر به دست کشیدن یا حلِ هیچ کدام نیست. حرف ما این نیست که ستم و تبعیضی که جمهوری اسلامی علیه مردم اعمال می کند یا تضاد های پیش پای این حکومت فقط به این هفت مورد محدود می‌شود. ظلم و بی حقوقی علیه کودکان، ال.جی.بی.تی.کیوها، بازنشستگان، بهائیان و نوکیشان مسیحی، دراویش و دیگر قشر های و گروه‌ های اجتماعی و سیاسی به بی‌رحمانه‌ترین شکل اعمال می‌شود. به علاوه جمهوری اسلامی با مجموعه تضاد های متعددی درون خودش یا در سطح منطق های و بین المللی روبه رو است که به آن ها فشار می‌‌آورد و مدام باید با این تضادها، دست و پنجه نرم کند. اما این گسل‌ های هفتگانه فشرده   تضاد های اصلی اجتماعی‌اند که از نظر نفوذ و پابرجایی در ساختار جامعه و از نظر ارتباط مستقیم با چگونگی بقای حکومت، بیشترین تاثیر را دارند. از آن جایی که این تضادها فشرده تضاد های مهم اجتماعی هستند، دغدغه اکثریت توده‌ های مردم است و مردم به درجات مختلف و به اشکال مختلف خواسته‌ های خودشان را در توقف این ها می‌دانند. هفت توقف، نه یک ارزش گذاری اخلاقی یا اولویت بندی انواع ستم و مطالبات در جامعه، بلکه بیانِ یک تحلیل علمی از واقعیت جامعه و روابط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی حاکم بر آن است و برآمده از خصلت و ماهیتِ نظامِ سرمایه دار دینمدارِ جمهوری اسلامی و چهل سال حاکمیتِ آن. جمهوری اسلامی قادر به حل کردن این تضادها و معضلات نیست و بقای آن بسته به ادامه پیدا کردن این ستم‌ها، تبعیض‌ها و ویرانی‌ها است. این تاکیدی است بر یک واقعیت بزرگ: در چارچوب نظامِ جمهوری اسلامی نمی‌توان این تضاد های هولناک را به گونه ای که به نفعِ اکثریت مردم باشد حل کرد و تنها از طریق یک انقلاب واقعی و ریشه کن کردن این نظام است که می‌توان بر این ستم‌ها و تبعیض‌ها، نقطه پایان گذاشت.
این گسل‌ های هفتگانه هم‌چنین تهدیدها و خطراتی هستند که می‌توانند تمامیت و بقای این رژیم را به خطر بیاندازند. بی دلیل نیست که جمهوری اسلامی نسبت به هرگونه اعتراض، نقد یا جنبش اجتماعی به شدت حساس است و سرِ سازش ندارد. از فعالین محیط زیست تا فعالین کارگری و از زنان خیابان انقلاب تا هنرمندان و فعالین فرهنگی و سیاسی کُرد، عرب، بلوچ، ترک و ترکمن را به شدت سرکوب می کند. این گسل‌ها می‌توانند به شکاف‌ های عمیقی در ساختار اقتصادی و سیاسی جامعه ایران تبدیل شوند و توانایی به وجود آوردن اعتراض‌ها و عصیان‌ های مردمی و حتی به چالش کشیدن کل حکومت را دارند. به همین علت به راه انداختن یک جنبش اعتراضی سراسری بر اساسِ این هفت توقف و در مسیر به راه انداختن جنبشی برای انقلاب و تحقق سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی اهمیت حیاتی دارد. همگانی شدن آگاهی و مبارزه و مقاومت حول این هفت گسل، صفوف مردم را نه فقط علیه جمهوری اسلامی بلکه به ویژه در اوضاع حاد و بحرانی کنونی که سایه جنگ و دخالتگری مستقیم یا غیرمستقیم امپریالیسم آمریکا بر سر جامعه سنگینی می کند، علیه هر شکلی از مانور دهی سیاسی و ایدئولوژیک نیرو های امپریالیستی که تلاش می کنند مبارزات مردم را به مجاری سیاست های خود کشانده، آگاه‌تر ساخته، عرصه را بر این نیرو های ارتجاعی تنگ‌ کرده و راه را برای ساختن آینده و جامعه ای بنیادا متفاوت که مختصاتِ آن در سند «پیش‌نویس قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران»۱ آمده، هموار خواهد ساخت.
حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست) با جمعبندی از ساخت اقتصادی و سیاسی جامعه ایران و تضاد های داخلی و بین المللی نظام جمهوری اسلامی، این گسل‌ های هفت گانه را شناسایی کرد و بر مبنای آن، ضرورت ایجاد یک اتحادِ بزرگ برای مبارزه حول تک تک این گسل‌ها و توسطِ همه قشر های مردم با اهدافِ موسوم به «هفت توقف» را پیش گذاشت که عبارتند از:
۱- توقف قوانین شریعت و نابودی دولت دینی
۲- توقف رژیم فاشیستی نظامی/امنیتی و استبداد سیاسی
۳- توقف حجاب اجباری و ستم بر زن
۴ – توقف جنگ‌ های ارتجاعی
۵ – توقف فقر، بی‌کاری و آوارگی
۶ – توقف ستمگری ملی علیه ملل غیرفارس
۷ – توقف روند نابودی محیط زیست
در سندی که این حزب برای توضیح دادن چیستی این گسل‌ها و هفت توقف منتشر کرد چنین آمده: توده‌ های مردم نیاز به درک این واقعیت دارند که همه مصائب و رنج‌ های امروز از یک جا سرچشمه گرفته و جملگی ریشه در شیوه تولیدی سرمایه داری دارند و ادامه می‌دهد:
«گسل‌ های هفت‌گانه، گسل‌ های مجزای یک نظام واحد هستند و جا‌به‌جایی و حرکت در آن ها بر حرکت گسل‌ های دیگر تأثیر می گذارد. بنابراین همه باید برای توقف همه این ها مبارزه کنیم. علت فقر، شکاف طبقاتی در شیوه تولید سرمایه داری است که بر هر لحظه از حیات جامعه حاکم است. همین شیوه تولیدی است که هیزم بیار آتش ستم بر زن، نابودی محیط زیست و جنگ‌ های ارتجاعی و امپریالیستی است. همه کسانی که روی هر یک از این گسل‌ها نشسته‌اند و لبه‌ های تیز آن جسم و جانشان را مُثله و زندگی را برایشان رنج‌آور می کند، باید همراه با سایر قربانیان این سیستم علیه هر شکل از جنایتهای رژیم و سیستم سرمایهداری عکسالعمل نشان دهند.»۲ n
آتش
۱ – این سند در سایت زیر موجود است.
  www.cpimlm.com
۲- از سند «بیانیه انقلاب: اوضاع کنونی و وظایف ما». رجوع کنید به
 www.cpimlm.com