۱۳۹۷ آبان ۴, جمعه

سرسخن


نقشة خامنهاي براي نيم قرن آينده ايران



سرسخن  از نشریه آتش  شماره  84

خامنهاي در 22 مهر، الگوي پايه اسلامي- ايراني «براي پيشرفت ايران در 05 سال آينده» را معرفي كرد.1 رهبر جمهوري اسلامي اين سند را در شرايطي ارائه ميکند که جامعه در جوش و خروش براي سرنگوني رژيم و در جستجوي يك جامعه بديل است كه از سر تا پا و در هر جنبه از سياست و فرهنگ و روابط اقتصادي و اجتماعي، بنيادا و بهطور راديكال با نظام اسلامي متفاوت باشد.
بر خلاف نام پر طمطراقي که بر اين سند گذاشتهاند اما هيچ نيست مگر شرح منظم و دستهبنديشدة اصول و مباني قهقرايي كه از چهل سال پيش بر ايران حاكم بوده است و به يقين نام آن را بايد «سند الگوي پسرفت» گذاشت.
در اين سند رهبر جمهوري اسلامي، آينده «مطلوب» خويش را ترسيم كرده است. اما اين آيندهاي است كه نهتنها براي اكثريت مردم «مطلوب» نيست بلكه ترسناكتر از چهل سال گذشته هم هست. زيرا الگويي است براي هرچه غليظتر و نهادينهتر كردن ادغام دين در دولت. سند براي قابل تحمل كردن اين نظام ارتجاعي، به شيوه و سياق چهل سال گذشته وعدههاي دروغين اقتصادي و اجتماعي را ضميمه کرده و ميگويد: «در سال 1444 ايران از نظر سطح كلي پيشرفت و عدالت در شمار چهار كشور برتر آسيا و هفت كشور برتر دنيا» خواهد شد. ابزار و طرق رسيدن به اين «برتري»ها هم هيچ نيست بهجز جامعيت بخشيدن به حاكميت مطلق دين در همه امور جامعه - از اخلاق و قانون و قضا و خانواده تا آموزش و بهداشت و پژوهشهاي علمي و هنرهاي نمايشي.
اين سند، در نهايت وقاحت پيشرفت جامعه را در گرو غرق شدن هرچه بيشتر مردم در باورهاي خرافي مذهبي و اعتقاد به عوالم غيب و شهود، خداپرستي و به انتظار عدالت نشستن از جانب «خداي روزيدهنده» و «انتقامگيرنده از ظالمان» ميداند. گويي در چهل سال گذشته کم از اين محصولات موهوم و ياوه به خورد مردم دادهاند.
سند الگوي پسرفت ميگويد، در صورت دينداري و تبعيت مردم از قرآن و سنت پيامبر (يعني از خرافه و جهل) و روحيه جهادي (يعني كشتن و كشته شدن براي رژيم اسلامي) و پاسداري از ميراث انقلاب اسلامي (يعني پاسداري از حاكميت باند تبهكار ولايت فقيه و ديگر اسلامگرايان حاکم) تا سال 1444 مردم از «امنيت، آرامش، آسايش، سلامت و اميد زندگي در سطح برتر جهاني» برخوردار خواهند شد و «تا آن زمان، سلامت محيط زيست و پايداري منابع طبيعي، آب، انرژي و امنيت غذايي ... در كشور فراهم شده؛ كشف منابع، خلق مزيتها و فرصتهاي جديد و وفور نعمت براي  همگان ... فقر، فساد و تبعيض در كشور ريشهكن گرديده و... دسترسي آسان همگاني به نظام قضايي عادلانه تامين شده است.»!!!
واقعا كدام ديوانهاي را ميتوان يافت كه خيال كند مردم تا سال 1444 اين حکومت و جنايتهايش را تحمل کرده و پاسدار ميراث آن خواهند بود؟ واقعا كيست كه نداند اگر قدرت لُخت و عريان دستگاه امنيتي و نظامي نبود اين مردم سالها پيش رژيم جمهوري اسلامي را درهم كوبيده بودند.
سند الگوي پسرفت مدعي است تا سال 1444 ايرانِ اسلامي، «در توليد انديشه، علم و فناوري» رتبه پنجم را در جهان خواهد داشت!
رژيمي که بهجاي تدريس اصول پايهاي علم زيستشناسي و تئوري تکامل (يا فرگشت) چارلز داروين در مدارس و دانشگاهها، قصههاي مذهبي که مخلوق ذهن خيالپرداز انسان هستند و نه حاصل علم و پژوهش علمي را در مدارس تدريس ميکند، در توليد علم و دانش قدم از قدم نميتواند بردارد. البته ميتواند مصرفکننده نتايج پيشرفتهاي علمي باشد. مثلا از پيشرفتهترين درمانهاي سرطان که حاصل کاربست نظريه فرگشت داروين هستند، براي افزودن بر طول عمر رهبر جمهوري اسلامي يا ديگر ملايان  استفاده کند. اما جامعهاي که چنين رژيمي در آن حاکم است تا هزار سال آينده هم بهپاي مدارج علمي متوسط دنيا هم نميرسد.
ببينيد اين سند در بخش «مباني انسانشناختي» چه ميگويد:
«هدف از آفرينش انسان، معرفت و عبادت پروردگار ... است». اصل اول شناخت علمي (و نه ديني) از وجود و هستي انسان آن است كه انسان نه مخلوق بهاصطلاح پروردگار كه محصول پروسه تكاملي در انواع موجودات زنده روي زمين است و نزديكترين خويشاوند ما شامپانزهها و گوريلها هستند كه نياي مشتركمان با آنها به چند ميليون سال قبل برميگردد. وجه تمايز ما انسانها در آن است که در نتيجه تکامل (تکاملي که نه بخشي از يک طرح بزرگ بوده است و نه هدفمند) صرفا آن بخش از طبيعت زنده هستيم که فكر ميكند، تجارب خود را دستهبندي و سنتز كرده و به نسلهاي بعد يا به همنوعان خود در اقصي نقاط جهان منتقل ميكند. هدف تعيين کردن براي «آفرينش» انسان توسط «پروردگار» ياوهاي خرافي است و چند قرن است که پرده از اين کلاهبرداري ديني برداشته شده است. انسانشناسي علمي ثابت کرده است كه در سپهر بزرگ هستي وجود يا عدم وجود انسان داراي هيچ هدفي نيست مگر هدفي كه انسانها خودشان براي زندگيشان تعيين ميکنند. وجود يا عدم وجود ما براي هيچ بخش يا جزء يا جنبه از اين سياره اهميتي ندارد. ما توسط هيچ آفرينندهاي خلق نشدهايم و «اشرف مخلوقات» هم نيستيم و بهطور عيني، وجود ما در كهكشاني كه زندگي ميكنيم همسنگ با يك قلوه سنگ است. اما اين بهمعناي آن نيست كه آدمها نبايد ارزشي براي هم قائل باشند و يا به جان هم بيافتند. بهمعناي آن نيست كه زندگي ما هدفي ندارد. همه انسانها در زندگي هدف دارند. افراد مختلف بر حسب جهانبينيهاي مختلف، اهداف زندگيشان را تعيين ميكنند. طراحان الگوي پسرفت هم بر حسب جهانبيني ارتجاعي خود هدفشان را تعريف كردهاند و هدفشان اين است كه نظام ضد مردميشان را حفظ و تقويت كنند.
اينها اصول علمي پايهاي و اوليه در انسانشناختي هستند اما جمهوري اسلامي در چهل سال گذشته مرتبا كارزاري عليه اين اصول اوليه علم پيش برده است. ترقي و پيشرفت علمي بشر در پانصد سال گذشته مديون بيرون كردن دين و افكار مذهبي از حيطه علم و آموزش و تحصيل علم بوده است. اما جمهوري اسلامي بيرون كردن علم و جايگزين كردن افكار علمي با افكار ديني را مايه حيات و حاكميت خود بر مردم ميداند. پيشرفت علمي جامعه ايران امروز بيش از هر چيز به بيرون راندن دينمداري از حوزه آموزش ابتدايي و آموزش عالي و پژوهشهاي علمي گره خورده است. تودههاي مردم اين واقعيت را ميدانند و حس ميكنند. به همين علت، هركس كه دستش به دهانش ميرسد فرزندانش را روانه كلاسهاي علمي و هنري خارج از حوزه دينمداري حكومت ميكند و هر دانشآموخته علم آرزوي ورود به دانشگاههاي خارج از ايران را دارد. مبارزه براي  كوتاه كردن دست دينمداري از حوزه  آموزش و پرورش ابتدايي و متوسطه و عالي يك ركن اساسي مبارزه عليه ادغام دين و دولت است. حتا آموزگاران و استاداني كه خودشان باورهاي ديني دارند، بايد براي تحقق اين امر مبارزه و تلاش كنند. زيرا وظيفه آنان بهعنوان معلم، ترويج دينمداري نيست. بلكه ترويج علم است. اين دو با يكديگر مانعالجمع هستند. اين يك واقعيت انكارناپذير است كه فقط با شعبدهبازيهاي نوع خامنهاي و شركا ميتوان آن را انكار كرد.  
حاکمان جمهوري اسلامي در دينمداري منفعت دارند. دينمداري به آنها امکان ميدهد که بهسادگي هر جنايتي را به گردن خود مردم بياندازند. ببينيد اين سند چه ميگويد: 
«جهان محل عمل و آزمايش ... انسان است و بر اساس سنتهاي الهي به كردارهاي آدميان واكنش نشان ميدهد.»
يعني، اگر فقر دامنگير دهها ميليون نفر شده است، اگر ريزگردها و خشكسالي زندگي ميليونها نفر را به تباهي كشانده و منابع آبي نابوده شدهاند، بهعلت آن است كه مردم در آزمايش «الهي» مردود شدهاند و نه اينكه منابع حياتشان را سرداران سپاه و سران حكومت و بيتهاي امام و رهبري و بنيادها و آستانها چپاول كردهاند.
سند الگوي پسرفت را تودههاي مردم بايد بخوانند تا ببينند عملكرد چهل ساله اين رژيم بر چه اصولي استوار بوده است. اين رژيم با وارد كردن دين در اداره جامعه، با ادغام دين در دولت، با قراردادن قانون اساسي بر پايه شريعت، ارتكاب هرگونه جنايت سياسي و امنيتي را عليه مردم توجيه شرعي كرده، مخالفين عقيدتي خود را بهخاطر بيديني و کمونيست بودن، برمبناي شرع اسلام به دار كشيده و زندانيان سياسي مخالف خود را قتل عام كرده است. براساس قوانين شرع زنان را به موقعيت اجتماعي دونپايه و پست رانده، لگدمال كردن آزاديهاي فردي و اجتماعي مردم را با تکيه بر قوانين شرع توجيه كرده است، چپاول دسترنج مردم را مقدس و الهي جلوه داده است و نابود كردن محيط زيست را «جهاد اقتصادي» قلمداد كرده است.
حرف ما با مردم اين است: چهل سال تجربه بس است! همت کنيد و آگاهانه هر شكل و جنبه از عادت توسل جستن به هر آنچه اين حكومتيان باور و ايمان دارند را از خودتان دور کنيد و بيرون بريزيد و در شيوه تفكر خود انقلاب كنيد و بهجاي خرافه ديني، بياموزيد که به واقعيتها بهطور علمي نگاه کنيد. متشرعين حاكم بيجهت اصول دين را پايه و اساس اداره جامعه قرار ندادهاند. اصول دين و شرع به آنان خدمت كرده است تا حاصل دسترنج شما و منابع اين كشور را به دارايي خود تبديل كنند، تا جوانان را گوشت دم توپ جنگهاي ارتجاعيشان كنند، تا استانهاي كشور و منابع طبيعي آن را تحت عنوان «حرم و حريم» امامان شيعه به تصاحب درآورند، ثروتهايي كه حاصل دسترنج مردم است را تحت عنوان بودجه دولت و شهرداري براي مراسم و مناسك ديني چپاول كنند و با هزينة شما يك پايگاه اجتماعي از تودههاي كورذهن و عقبمانده براي خود درست كرده و آنها را به جان مردم بياندازند.
مردم: بدانيد و آگاه باشيد که مافياي اسلامگراي حاكم، تمام اين جنايتها را با وارد كردن دين در عرصه اداره جامعه براي خود ممكن و موجه كرده است.
پس بياييد همت کنيم و اين حقايق را وسيعا در ميان مردم تبليغ و ترويج کنيم. در جنبشهاي اجتماعي كه کارگران و معلمان و کشاورزان و دانشجويان و قشرهاي مختلف عليه رژيم به راه مياندازند، مانع از توسل جستن به هر شكل از نمادها و عادات مذهبي شويم و در مورد لطمات آن آگاهگري کنيم و علاوه بر اين بگوييم شرکت در هرگونه مراسم و مناسک مذهبي که توسط ارگانهاي حکومتي و حاميان رژيم سازمان مييابد را بايد تحريم کرد.
حرف ما با مردم اين است: بدانيد و آگاه باشيد که هر زمان، در هر کجاي دنيا، باورهاي مذهبي، از حريم خصوصي افراد به درون حريم عمومي جامعه كشيده شدهاند، هر زمان و در هر کجاي دنيا دين و باورهاي مذهبي به ارزشهاي اجتماعي جهانشمول تبديل شدهاند، بهجز تباهي و عقبماندگي ذهني و فرهنگي و پسرفت سياسي و اقتصادي و اجتماعي چيزي به بار نياوردهاند.
در هر انقلاب و هر تحول اجتماعي و جنبش اجتماعي مهم، هميشه نيروهاي طبقاتي ارتجاعي و بورژوايي تلاش ميكنند رهبري آن تحول اجتماعي را در دست گرفته و افق و برنامه مطلوب خود را بهعنوان «راه حل واقعي جامعه» تحميل كنند. چهل سال پيش يك جريان اسلامگراي ارتجاعي تحت رهبري خميني موفق به اين كار شد. خميني با استفاده از گرايشهاي خود به خودي مردم بهسمت دين و مذهب و با عوامفريبيهاي سياسي و وعدههاي دروغين، رهبري تودههاي مردم كه خواهان تغيير وضع بودند را در دست گرفت.
اين تجربة تلخ اهميت عظيم به چالش كشيدن تفكر ايدهآليستي ديني در ميان تودهها و ضرورت آموزش آنان با شيوه تفكر علمي ماترياليستي را نشان ميدهد. سخن نيشدار لنين را هرگز نبايد فراموش كرد که هشدار داد: «تا زماني كه مردم فرا نگيرند در پشت هر موعظه اخلاقي، ديني، سياسي و اجتماعي، در پشت هر اظهاريه و وعدهاي، منافع طبقه مشخصي را كشف كنند، همواره قرباني مفلوك فريب و خودفريبي خواهند شد. حاميان اصلاحات و بهبود هميشه توسط حاميان نظم كهنه تحميق خواهند شد تا اينكه بالاخره تشخيص دهند كه كليه نهادهاي كهنه، هر چقدر هم كه پوسيده و بيرحم به نظر آيند اما توسط نيروي طبقه حاكمه حفظ مي شوند.»2
جمهوري اسلامي يک «نظام» است. يعني مجموعهاي است از روبناي سياسي و ايدئولوژيک تئوکراتيک (رژيم دينمدار) و زيربناي سرمايهداري. اين نظام داراي تضادها و قواي محركهاي است که اجبارا سرکوب سياسي و امنيتي، فقر و شكاف طبقاتي، تبعيض و نابرابري اجتماعي، نابودي محيط زيست و جنگهاي ويرانگر را به بار ميآورد. بدون داشتن درك ماترياليستي از خصلت و كاركرد و مباني اين نظام نميتوان درک کرد که چرا تنها بديل در مقابل اين نظام يک جامعه سوسياليستي است که نامش «جمهوري سوسياليستي نوين ايران» است. سرنگون کردن جمهوري اسلامي و جايگزين کردن آن با چنين نظامي، نهتنها مطلوب بلکه ضروري و ممکن است. n


آتش


پانوشت:
1. متن «الگوي پيشرفت ايران در پنجاه سال آينده» را ميتوانيد در روزنامه ايران، 23 مهر 97، بخوانيد.
2. لنين، سه منبع و سه جزء مارکسيسم


درباره کاميون داران


درباره کاميونداران



گزيدهاي از نامه يکي از خوانندگان آتش
 از نشریه آتش  شماره  84



اعتصاب كاميونداران، بحثهايي را در مورد جايگاه طبقاتي كاميونداران در بين محافل چپ راه انداخته به اين مضمون كه آيا بخشي از طبقه كارگر هستند و بهطور كلي ماهيت طبقاتي اين اعتصاب چيست؟ بخشي از دغدغهها در اين مباحث آن است كه آيا «چپ ماركسيست» مجاز است كه از اعتصاب آنان حمايت كند؟
 در اين دغدغهها يك نوع بهتزدگي در مورد اهميت اعتصاب كاميونداران و پتانسيل آن در ايجاد اختلال در گردش اقتصادي ميتوان مشاهده كرد. بهتزدگي از آن رو كه انتظار عمومي و هميشگي اكثر اين محافل آن است كه چنين نقشي را اعتصاب سراسري كارگري بازي كند. اما دليلي براي بهتزدگي و گيجي موجود نيست. زيرا سرمايهداري و كاركرد و قواي محركة ويرانگرش فقط كارگران را به فقر و فلاكت نمياندازد. بلكه دامن اكثريت مردم را كه در قشرهاي مختلف اقتصادي/اجتماعي جاي دارند ميگيرد و بهطور عيني آنها را متحدين طبقه كارگر ميكند. جايگاه طبقاتي كاميونداران از اسم اين نهاد پيداست. يعني كسي است كه صاحب ابزار كارش است. اما كارگر فقط صاحب نيروي كارش است و فقط در صورتي ميتواند از نيروي كارش براي امرار معاش استفاده كند كه صاحب ابزار توليد، او را در ازاي دستمزد استخدام كند.
كاميونداراني كه خود صاحب كاميون و راننده آن هستند، جزو قشر خردهبورژوازي هستند كه صاحب ابزار توليد است ولي كسي را هم استثمار نميكند. اما بخشي از آنها كه چندين كاميون داشته و رانندگاني را در استخدام دارند، بورژوازي كوچك محسوب ميشوند. موقعيت رانندگان كاميون كه روي كاميون كسان ديگري كار ميكنند، متفاوت است. آنها بخشي از طبقه كارگرند. رانندگان هم در اعتصابهاي اخير شرکت داشتند اما اكثريت با قشر صاحبان کاميون بود. اينها بخشي از طبقه كارگر نيستند اما اعتصابشان، واكنش اعتراضي به اثرات كاركرد خردكننده سرمايهداري است. كاركرد نظام سرمايهداري، لايههاي پاييني توليدكنندگان خُرد در صنعت و كشاورزي و حمل و نقل و... را در مقاطعي گسترش ميدهد و در مقاطعي نابودشان ميكند. مرتبا سرمايههاي كوچك امكان رشد و نمو در عرصههايي را پيدا مي كنند كه ورود به آنها براي سرمايههاي بزرگ سودآور نيست. اما گرايش سرمايهداري به آن است كه همواره كوچكترها توسط بزرگترها از دور خارج شده يا بلعيده ميشوند. بههمينعلت شاهد اعتصاب بازار و موبايلفروش و كاميوندار و كشاورزان صاحب زمين هستيم. اينها هيچكدام بخشي از طبقه كارگر نيستند ولي بهعنوان بخشي از بشريت، بهطور عيني در نابود شدن نظام سرمايهداري منفعت دارند. همين مسئله در مورد قشرهاي بورژوا و خردهبورژوا در ميان ملل تحت ستم و زنان صادق است. اما اغلب اوقات خود و سخنگويانشان مساله را اينگونه نديده و اينطور تبيين نميكنند. داشتن منفعت عيني در نابودي سرمايهداري با افقهاي تنگ بورژوايي كه اغلب در آنان غلبه دارد، در تضاد است. هرچند كه كارگران نيز بهطور خود به  خودي صاحب افكار و افق و برنامهاي كمونيستي كه منطبق بر منافع عيني طبقاتيشان است، نميشوند و نبايد در اين زمينه به گرايش «جسميت بخشيدن به طبقه كارگر» افتاد، اما موقعيت طبقاتي عيني نقش مهمي در غلبه افقهاي بورژوايي در ميان قشر خردهبورژوازي دارد. در هر حال، همه اين قشرها ميتوانند و بايد تحت رهبري پرولتاريا و براي انقلاب كمونيستي متحد  شوند تا رها شوند. زيرا تمام رنجهايي که گريبان قشرهاي غير پرولتري را گرفته از يك واقعيت سرچشمه ميگيرد: اينکه سرمايهداري يك نظام اقتصادي/اجتماعي است كه تعاون جمعي انسانها در توليد معيشت و اقتصاد جامعه را به تصاحب و كنترل يك اقليت كوچك در ميآورد و چماق دولت و قدرت سياسي را هم به دست اين اقليت ميدهد كه براي پيشبرد منافع اقتصادياش و رسيدن به حداكثر سود از آن استفاده کند.
 كاميونداران نقش مهمي در گردش اقتصاد سرمايهداري دارند زيرا بخشي از صنعت حمل و نقل هستند. اين صنعت نقش كليدي و گاه تعيينكننده لجستيكي در مرتبط كردن نقاط مختلف توليدي اقتصاد جهاني به يكديگر دارد. درواقع، صنعت حمل و نقل بخشي از فرآيند توليد و مبادله كالايي است و بدون آن بازار ملي و بازار جهاني شكل نميگيرد. اگر كاميونداران اعتصاب كنند فرآوردههاي كالايي در كشور پخش نميشود و سرماية توليدكنندگان هم باز نميگردد. اگر كاميونداران اعتصاب كنند كالاهاي وارداتي و صادراتي هم به مقصد يعني بازار نميرسند. صاحبان يك يا چند كاميون در بازار سرمايهداري بسيار كوچك و ضعيف هستند و با تلاطمات اقتصادي اخير ديگر قادر به ادامه كار نيستند و در حال نابود شدن و بلعيده شدن توسط «بزرگترها» هستند. بسياري از كاميونداران مجبور ميشوند كاميون خود را فروخته و تبديل به كارگر شوند، به استخدام شركتهاي بزرگ توليدي تجاري درآيند كه صاحب ناوگانهاي بزرگ حمل و نقلاند.
شمار زيادي از رانندگان كاميون در اين اعتصاب درگير نيستند. زيرا رانندههاي ناوگانهاي حمل و نقل سرمايهداران كلان و گروههاي صنعتي-تجاري-مالي مانند شركت نفت و پتروشيمي، بنيادها، ستاد امام و جهاد سازندگي و غيره هستند. اين واحدهاي بزرگ سرمايه براي فرار از اختلالهايي از اين دست و براي افزايش سودآوري خود، دست به «ادغام عمودي» ميزنند. بخشي از اين «ادغام عمودي» سرمايهگذاري در بخشهاي لجستيك مانند انبارداري و حمل و نقل است كه نگهداري و گردش كالا را ممكن ميكند و با استفاده از فنآوريهاي پيشرفته «زمان» رساندن توليد به بازار را هرچه كوتاهتر ميكنند تا از رقبا جلو بيفتند. واحدهاي بزرگ سرمايه از آنجا كه از پشتوانه قدرت و دسترسي به گوشه و كنار بازار جهاني و اعتبارات و بيمه بينالمللي برخوردارند، هيچيك از مشكلات كاميونداران را در زمينه تهيه وسايل يدكي و لاستيك و اعتبارات و انبارداري و غيره ندارند.
يكي از چالشهاي كاميونداران اعتصابي همراه كردن رانندگان ناوگانهاي مجموعههاي صنعتي تجاري وابسته به دولت و ارگانهاي نظامي و جهاد و بسيج بوده است. يكي از رانندگان ناوگان حمل و  نقل مجموعه صنعتي تجاري كشاورزي و دامداري و فرآوري لبنياتي «كاله» تعريف ميكرد كه هفتاد نفر از سيصد راننده كاله را اخراج كردند چون كاميونها را در جريان اين اعتصاب به بهانههاي بيماري و غيره خواباندند. وي ميگفت آنها ريسك بزرگي كردند چون مديران ردههاي مختلف اين مجموعه همه سپاهي هستند.