ناسیونالیسم و مسالۀ ملی (1)
سهراب سلیمانی
کنگره ملی کرد که نخستین نشست آن اواسط
تابستان امسال در شهر اربیل (اقلیم کردستان عراق) برگزار شد شاهد حضور نمایندگان
احزاب مختلف کردی از ترکیه و سوریه و ایران و عراق بود. این کنگره در امتداد طرح
آتش بس حزب کارگران کردستان (پ کا کا) با دولت ترکیه، تشدید فعالیت تشکیلات کردهای
سوریه بر متن جنگ داخلی در آن کشور، و دغدغههای دو حزب اصلی حاکم بر
کردستان عراق (جریان طالبانی و بارزانی) تشکیل شد. در همین چارچوب و با توجه به
جهت گیری و منافع سیاسی سازمان دهندگان اصلی کنگره، بحث از تعامل و گفت و شنود با
دولتهای
منطقه و نیز قدرتها و نهادهای بینالمللی
برای حل سیاسی مسائل کردهای ساکن 4 کشور جلو گذاشته شد. نیروهایی که از جنبش
کردستان ایران در این کنگره شرکت داشتند هر یک به درجهای به
گرایشهای غالب
بر کنگره نزدیک بودند. و یا صرفا موضعی حاشیه ای،غیر موثر و نظارتی داشتند. در
اینکه نیروهای حاضر در کنگره، ماهیت طبقاتی و اهداف سیاسی یکسان و یکدستی نداشتند
شکی نیست. اما این پرسش به ذهن راه مییابد که نهایتا کدام عامل
این طیف متنوع و متضاد را زیر یک سقف گرد آورد؟ جز «کُرد بودن» و در یک منطقۀ واحد
فعالیت کردن، پاسخ دیگری نمیتوان یافت. تشکیل این کنگره
را بهانهای قرار
میدهیم
برای پرداختن به مساله ملی و در ارتباط با آن، مقولۀ ناسیونالیسم.
ـــــــــــــــــــــــ
ناسیونالیسم به معنای ملت گرایی است.
کانون توجه این جهان بینی، دستیابی به منافع ملت است و آن را کلید و پیش درآمد طرح
مسائل مهم دیگر از جمله مساله طبقات و مبارزۀ طبقاتی و تحول در روابط اجتماعی دیگر
از جمله مساله ستم بر زنان میداند. ناسیونالیستها طیف
گوناگونی را تشکیل میدهند و از راست افراطی
گرفته تا میانه رو و چپ را شامل میشوند. طی چند دهه اخیر، در
پی فروكش نسبی جنبشهای انقلابی که جهت گیری و
رهبری کمونیستی داشتند، گرایش به ناسیونالیسم به مثابه یك جهان بینی و راه حل در
مناطقی که ساکنانش از تشکیل دولت ملی خود محروم ماندند، برجسته شده است. حتی بعضی
از نیروهای سیاسی که خود را سوسیالیست، کمونیست و انترناسیونالیست میدانند
نیز از گرایش ناسیونالیستی در امان نیستند.
لنین نظریه پرداز کمونیست و رهبر
انقلاب سوسیالیستی در روسیه، در اثر مشهور خود «حق تعیین سرنوشت ملل در سرنوشت
خویش» به درستی تکوین و توسعۀ سرمایهداری را زمینۀ مادی و بستر
تاریخی شکلگیری
مقولۀ ملت میداند. برخلاف نظریه پردازان طبقۀ حاکمه
و آن دسته از روشنفکران ناسیونالیست ایرانی که فقط «ملت ایران» را به رسمیت میشناسند و
ملل متنوع ساکن این جامعۀ چند ملیتی را «قوم» خطاب میکنند،
توسعۀ ناموزون سرمایهداری در بطن جوامع ماقبل
سرمایهداری از
یک طرف بخشهایی از
اهالی را که به طور نسبی در یک واحد جغرافیایی و اقتصادی مشترک به سر میبرند و
زبان و فرهنگی مشترک دارند با خواست تشکیل حکومت و ادارۀ امور خود به یکدیگر نزدیک
میکند. از
طرف دیگر، همین توسعۀ ناموزون و ترکیبی از عوامل سیاسی و استراتژیک داخلی و بینالمللی
(از جمله سوابق تاریخی کشور و طرحهای استعماری و سلطه گرانۀ
امپریالیستی) با جمع کردن این ملل بالقوه زیر چتر یک ملت مسلط و یک حکومت مرکزی
واحد، ستمگری ملی را به عنوان یکی از ستونهای دولت مدرن بورژوایی بر
پا میدارد و
با این کار بذر نابرابری اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بین مناطق و مبارزۀ عادلانه ملل
ستمدیده علیه این شرایط را میافشاند.
لنین در همان اثر به دسته بندی كشورها
در عصر سرمایهداری امپریالیستی اشاره میكند.
كشورهایی هستند كه مساله ملی در آنها مربوط به گذشته است یعنی
بورژوازی مدت هاست که جامعه نیمه فئودالی و مراکز قدرت پراکندۀ عصر فئودالی را بر
هم زده و کل اقتصاد و سیاست جامعه را زیر پرچم دولت ملی خود متحد کرده است. لنین
تاکید میکند که
مقولۀ ملت و تشکیل دولت ملی اساسا مساله بورژوازی هر ملت است و منافع اساسی کوتاه
مدت و درازمدت این طبقه را بازتاب میدهد؛ هر چند که ستم ملی و
رنج نابرابری میان مناطق، گریبان اکثریت ساکنان منطقه که عمدتا تودههای
کارگر و زحمتکشان شهر و روستا هستند را میگیرد. اما در مناطقی از
دنیا که کماکان با درجات و سطوح گوناگونی از نابرابری اقتصادی و سیاسی و فرهنگی
میان مناطق و ملل گوناگون روبرو هستیم، مساله ملی هنوز حل نشده و بنابراین مربوط
به گذشته نیست. پرسش اینست که در عصر حاضر، این مساله را چگونه میتوان حل
کرد و آیا میتوان از راههای
طبقاتی مختلف برای حل آن صحبت کرد؟
به تاریخ معاصر رجوع کنیم. بعد از جنگ
جهانی دوم بیش از پنجاه كشور جهان به «استقلال» رسیدند به این معنی که دولت ملی
تشكیل دادند. بسیاری از این كشورها را امپریالیستهای پیروز در جنگ ایجاد
کردند. در پس این «استقلال» ظاهری و به یک معنی «حل مسالۀ ملی»، استعمار نوین و
تحت سلطگی و وابستگی همه جانبه به نظام سرمایهداری
جهانی جریان یافت. در بسیاری از این کشورها، بعضی از ملل در موقعیت فرودست نسبت به
ملتی که امپریالیستها دولت را عمدتا حول آن
بنا کردند، قرار گرفتند. این یک تصمیم گیری سیاسی بود که زمینۀ تفرقه دائمی بین
تودههای مردم
ساکن یک جغرافیا و در نتیجه تضعیف آنها در برابر سلطه گری و
استثمار امپریالیستی را ایجاد کرد. از طرف دیگر، منافع اصلی و انحصاری در اقتصاد و
سیاست نیز معمولا نصیب قشر خاصی از بورژوازی یعنی بورژوازی دلال و بوروکرات و نوکر
سرمایه جهانی شد که به ویژه از مجرای سرمایهداری دولتی کنترل همۀ امور
را به دست داشت و نظام نابرابری ملی فراگیرتری را بین امپریالیسم با مردم کشور تحت
سلطۀ امپریالیسم حفاظت میکرد. «استقلال» این کشورها
از حد حقوقی مانند تكلم به زبان خود و گاه استفاده از پوشش بومی و ترویج فرهنگ و
سنتهای بومی
(که این شامل عقب ماندهترین باورها و روابط
اجتماعی نیز میشد) فراتر نرفت.
ایران نیز یک کشور تحت سلطۀ امپریالیسم
و در عین حال چند ملیتی است. فارسها، آذریها،
کردها، بلوچها،
ترکمنها و عربها در
این محدودۀ جغرافیایی تحت یک دولت مرکزی و شرایط نابرابری و تبعیض بین ملت غالب
(فارس) و ملل دیگر زندگی میکنند. ایدئولوژی مسلط بر
دولت آمیختهای از
برتری جویی مذهبی شیعه بر پیروان سایر مذاهب و ناسیونالیسم برتری جویانۀ ایرانی ـ
فارسی است که وجود ستم ملی و خواستههای عادلانه ملی را منکر میشود. از
اوایل قرن بیستم، در مناطق مختلف ایران مقاومتها و مبارزاتی را شاهد بوده
ایم که نگرش و رنگ و بوی ملی داشتهاند . در بطن این مبارزات،
تودههای
تحتانی شهر و روستا بر بستر تمایلات و خواستههای طبقاتی خود (مثلا
خواستههای
دهقانی و کارگری) به مبارزه کشیده شده و رادیکالیسم و پیگیری خود را به نمایش
گذاشتهاند . در
عین حال، در برخی مناطق که مردمش شیعه مذهب نیستند، گاه مبارزات و خواستههایشان رنگ
ضدیت با ستم مذهبی به خود گرفته است. اما چه در این مورد و چه مورد اول، خواستههای ملی
در مجموع بر مسائل طبقاتی و مذهبی سایهاند اخته است. این امر در
درجۀ اول ناشی از بینش طبقاتی نیروهای رهبری کنندۀ مردم در هر منطقه و جهت گیری و
منافع سیاسی آنان است. در این میان، به طور نمونه میتوانیم
به مورد كردستان بپردازیم. اوایل قرن میلادی گذشته، استعمارگران كردستان را به چند
بخش تقسیم كردند و بنا بر منافع استراتژیکشان جلو تشكیل دولت کردی و
كشور واحد كردستان را گرفتند. هر پارچه از كردستان زیر چتر یك دولت مرکزی قرار
گرفت: تركیه، ایران، عراق و سوریه. کسانی که میخواهند از تاریخ مشخص و
روابط معاصر فرار کنند و در تاریخ باستان و جایگاه قوم ماد به دنبال ریشههای ملت
کرد امروزی بگردند و ستم ملی را نیز در جا به جایی میان سلسلههای کهن
در دوران برده داری جست و جو کنند، به درک تضادهای واقعی و جاری و راه حل به روز
آنها
دسترسی نخواهند یافت. این درست روی دیگر سکهای است که ناسیونالیستهای فارس
ـ ایرانی ضرب میکنند. اینها نیز
با رجوع به همین تاریخ میخواهند اثبات کنند که اقوام
کهن ساکن ایران داوطلبانه و در همزیستی با یکدیگر بنیان «ملت ایران» و پیروی از
«فرهنگ و زبان فارسی» را گذاشتهاند و هرگز ستمی در کار
نبوده و نیست. از نظر آنان، هر چه هست «تحریکات خارجی» و «توطئههای
تجزیه طلبانه تنگ نظران یا مزدوران» است. بر خلاف این تصورات و توهمات، مسالۀ ملی
و پدیده ملت در مورد کردستان، تابع مسالۀ توسعه سرمایهداری و
معرفی روابط سرمایهدارانه و تشکیل بازار
سرمایهداری (با
تاکید به نقش تعیین کنندۀ فعالیت و نفوذ سرمایههای امپریالیستی در منطقۀ
خاورمیانه) بوده و هست. اینکه گرایشات و نیروهای ناسیونالیستی چگونه در این منطقه
شکل گرفتند و مختصات حرکت دیروز و امروزشان چیست و تحت تاثیر چه عواملی قرار دارد،
و اینکه کمونیستهای انترناسیونالیست چه راه حلی برای
رفع ستم ملی جلو میگذارند را در شمارۀ آینده
مورد کنکاش قرار خواهیم داد.
ادامه دارد.....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر