تراژدیِ بازی مرگ
در این شماره میخواستیم به فیلم «هیس! دخترها
فریاد نمیزنند»
ساختۀ پوران درخشنده نگاهی داشته باشیم؛ فیلمی که نامش به خاطر بدعت گذاری در
سینمای ایران با مطرح کردن مساله کودک آزاری جنسی، بر سر زبانها خواهد ماند. میخواستیم از نمایش سنگینی سنتها و باورها و روابط کهنه در
این فیلم بگوییم که نقدی است بر مقولۀ «آبروی خانوادگی» و نگاه منفی جامعه به دختر
بچگانی که قربانی آزار جنسی و تجاوز قرار گرفتهاند . میخواستیم از صحنۀ مستند سالن
دادگاه و تصاویر غول آسای خمینی و خامنهای بر دیوار بگوییم که بدون اینکه کارگردان تعمدی داشته
باشد به تماشاگر گوشزد میکند
این بی عدالتیها
زیر سایۀ همین حاکمان اعمال میشود.
میخواستیم
بگوییم که قصۀ فیلم میتواند
به تماشاگر تلنگری بزند تا به پوسیدگی قوانین قضایی و شرعی در رژیم اسلامی
بیندیشد. در عین حال میخواستیم
در مورد نکات منفی و تاریکی صحبت کنیم که «هیس!» میتواند به مخاطب القاء کند. در
گیر و دار این کار بودیم که یک نمونۀ تراژیک کودک آزاری نه بر پردۀ سینما که این
بار در زندگی واقعی به روی صحنه رفت. کودک هشت سالهای به نام مهران یوسفی اهل
روستای «کلاش لولم» از توابع جوانرود در استان کرمانشاه هنگامی که با دوستان هم سن
و سالش میخواستند
صحنۀ اعدام را به عنوان بازی بر روی تاب تکرار کنند، جان خود را از دست داد. مدتی
پیش یک شهروند کرد به نام رئوف مصطفایی در جوانرود در ملاء عام اعدام شده بود.
تاکنون بسیاری از روانکاوان و
روانپزشکان از تاثیرات مخرب مشاهدۀ صحنههای خشن کشتار و اعدام بر کودکان سخن گفتهاند و مقالهها نوشتهاند . در این پژوهشها معمولا از تاثیرات درازمدت
چنین تصاویری در ذهن انسان صحبت میشود
که در بزرگسالی میتواند
به شکل رفتارهای خشونت آمیز و روان پریشانه بروز پیدا کند. این بار اما فاجعه فورا
اتفاق افتاد.
قاتل مهران هیچکس
نیست جز نظام واپسگرای مذهبی و قوانین قرون وسطاییاش که روان مهران و دوستانش را آزرد. همان نظامی که مرگ و
مجازات مرگ را به ابزار هراس آفرینی و شکنجۀ روحی و کنترل اجتماعی و سیاسی مردم
تبدیل کرده است. مساله فقط به این مربوط نمیشود که اعدام در ملاء عام انجام میشود. ریشه را باید در ایدئولوژی خشن مذهبی و ستایش خونریزی
و قتل و قطع اعضای بدن و قصاص انسانها در روایات و
احکام شرعی جست و جو کرد. مشخص نیست که مهران و همبازی هایش صحنۀ اعدام را به
چشم خود دیده بودند یا نه. شاید آنان فقط شنوندۀ توصیف بزرگترها در جمع خانواده از
نحوۀ اعدام و کارهایی که جلاد انجام داده و جان کندن قربانی در حالت آویزان بودهاند . مساله اینست که اینگونه اقدامات
وحشیانه صرفا بر شاهدان مستقیم و حتی فضای شهری که اعدام در آن صورت گرفته تاثیر
نمیگذارد
بلکه با هر بار تکرار، فضای کل جامعه و ذهنیت و رفتار بسیاری از مردم را شکل میدهد. حتی کسانی را که مخالف این
خشونت ارتجاعیاند
رنجور و عصبی و مستاصل میکند.
صحبت از خشونت ارتجاعی و اعدام دوباره نکات منفی
و تاریک «هیس!» را به یادمان میآورد
که چگونه فحاشی مامور پلیس و اقرار گرفتن به زور از یک فرد متجاوز کودک آزار را
موجه جلوه میدهد.
فراموش نکنیم که این مامور، نماینده و نماد جمهوری اسلامی است. کارگردان، اعلام
صدور حکم اعدام برای همان فرد کودک آزار و سپس نمایش چهره هراسان و درماندۀ او در
پای چوبۀ دار را در نقطۀای
از سلسلۀ حوادث فیلم جای میدهد
که تماشاگر از این مجازات راضی و خرسند شود. و این صحنهها را مقایسه کنیم با فیلم
«آغاز مراسم اعدام» Dead Man Walking (ساختۀ تیم
رابینز، 1995) که ذهن تماشاگر را در مواجهه با قاتل متجاوزی که در انتظار اجرای
حکم اعدام به سر میبرد
به محکوم کردن نظام قضایی آمریکا و مجازات اعدام در این نظام میرساند و نه توجیه و تایید آن.
کمتر کسی از زندگی قربانیان اعدام در
ملاء عام یعنی افرادی مانند رئوف مصطفایی با خبر است و علت اعدام آنان در جمهوری
اسلامی را میداند.
ولی یک چیز روشن است، نظام قضایی جمهوری ستمگر و ضدمردمی اسلامی هیچ حقانیتی در
مجازات کردن هیچیک از مردم در مورد هیچ جرمی ندارد. این نظام بازوی رژیمی است که
خود باعث و بانی فساد و جرم و جنایت در جامعه است. ایدئولوژی زن ستیزی و برتری
جویی و اعمال خشونت در روابط اجتماعی میان زن و مرد، و بزرگترها و کودکان را همین
رژیم رواج میدهد.
شرایط فقر اقتصادی و فرهنگی و عقدههایی
که از اینها
بر میخیزد
را همین رژیم به وجود میآورد.
طناب را بر گردن شادی و کودکی و همیاری و همبستگی بین مردم همین نظام میاندازد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر