۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۹, دوشنبه

نقش زندان در نظام های طبقاتی چیست؟



بند350 بار ديگر بحث زندان و ماشين سرکوب در جمهوري اسلامي را به ميان آورده است. قصد نداريم اين نوشته را با بازگو کردن آنچه روز 28 فروردين 93 در بند امنيتي 350 زندان اوين اتفاق افتاد آغاز کنيم؛ چرا که چنين گفته هايي تکراري به نظر مي آيد. عباراتي مثل هجوم وحشيانه، ضربات باتوم و لگد و مشت، شکستن سر و دست و پا، شتک خون بر ديوار و کف اتاق را بارها گفته اند و گفته ايم. چنين صحنه هايي نه فقط در مورد حملة وحشيانة 28 فروردين و نه فقط در مورد ايران که بارها در مورد وقايع زندان هاي ترکيه، آمريکا، مکزيک و...بازگو شده است. اتفاقا همين تکراري بودن حرف ها، همين تصاوير يکسان، به حقيقتي اساسي اشاره دارد: اينکه نقش زندان در نظام هاي طبقاتي چيست. اينکه در همة نظام هاي طبقاتي حتي اگر رنگ و لعاب رژيم هاي شان يکي نباشد، جايگاه زندان چيست.
فقط چند روز بعد از حمله به بند 350، نيروهاي سرکوبگر هجوم خشونت بار ديگري را به زنان زنداني عادي در قرچک ورامين سازمان دادند؛ احتمالاً براي اينکه اهداف سياسي شان از حملة اول را بپوشانند. ولي عليرغم خواست رژيم، حتي حملة قرچک هم مي تواند مردم را به يک نتيجه گيري صحيح از کارکرد ماشين سرکوب نزديک کند: زندان نهادي براي سرکوب و اعمال فراگير اتوريتة حکومتي است. تقسيم بندي زندانيان به سياسي و عادي در اين بحث کلي جايي ندارد و چه بسا گمراه کننده هم باشد. اين کل جامعه است که توسط اين نهاد سرکوب عمومي، مرعوب و کنترل مي شود. زندان به مثابه يک وجه مهم از قوة قهرية ضد مردمي از ستون هاي قدرت سياسي است. در چارچوب اين بحث، زندانيان سياسي نبايد ارجحيت و «امتيازي» نسبت به زندانيان عادي (که در واقع قربانيان نظام فقر و فلاکت و جهل اند) داشته باشند. تيغ افشاگري از مقولة زندان و قوانين سرکوبگر و ضد مردمي در جمهوري اسلامي نيز نبايد آنجا که به زندان هاي سياسي مي رسد تيزتر شود.
در همين زمينه، پرسشي ديگر پيش مي آيد: آيا اينکه از درون زندان ها چه پيام و خط سياسي بيرون مي آيد بايد در نحوة رفتار مردم نسبت به مقولة زندان و جنايات دستگاه سرکوب تاثير بگذارد؟ همين پرسش را طور ديگري مطرح کنيم: آيا بايد براي مردم فرق کند که باتوم دارد بر سر يک فعال کارگري، يک زن آزاديخواه، يک دانشجوي چپ فرود مي آيد يا بر دست و پاي يک روزنامه نگار سبز و حتي يک دست اندر کار سابق رژيم؟ پيام ها و خطوط گوناگون، آنجا که به تعيين سياست براي جنبش هاي جاري و يا ارائة ايدئولوژي به توده هاي مردم مربوط مي شوند بدون شک حائز اهميت اند و در اين ميان، مواجهه و نقد و رد هر آنچه واپس گرا و تسليم طلبانه و ضدمردمي است ضروري است. اينجا ديگر فرق نمي کند که حرف ضد مردمي از دهان فردي بيرون آمده که شب ها در سلول سر به زمين مي گذارد و روزها جسم روحش آماج فشار بازجويان و زندانبانان است.
به حملات وحشيانه و عرياني مانند آنچه در 28 فروردين 93 رخ داد بايد به عنوان روغن کاريِ گاه و به گاه و ضروري ماشين سرکوب از ديد طبقة حاکم نگاه کرد. منظورمان اين نيست که جانيان پاسدار و اطلاعاتي هر از گاهي نياز به تمرينات اين چنيني و حفظ آمادگي بدني و تاکتيکي دارند. بلکه منظور از روغن کاري، اعلام اين پيام به جامعه است که فراموش نکنيد همچنان سرنيزه حاکم است. فراموش نکنيد قواي مسلح و امنيتي محور ماشين دولتي اند. البته در اوضاعي که جمهوري اسلامي خود را به آغوش اربابان آمريکايي و اروپايي انداخته و از آنان انتظار همراهي و سکوت تاييد آميز در قبال جنايات و سرکوب هاي داخلي اش را دارد، انجام چنين حملاتي مي تواند هشداري به مخالفان و معترضان هم باشد که: «ببينيد حالا ديگر اربابان پشت ما را گرفته اند و صداي تان به جايي نخواهد رسيد.»
جامعة ما مشابه اين را در جريان کشتارهاي دهة 1360 و نقطة اوج جنايت يعني کشتار تابستان 1367 تجربه کرده است. در آن روزها نيز جمهوري اسلامي از سکوت تاييد آميز قدرت هاي امپرياليستي و نهادهاي بين المللي شان بهره مند شد و تا مي توانست در کشتار کمونيست ها و انقلابيون و مردم معترض جلو رفت. بدتر اينکه، بخش بزرگي از جامعه عکس العمل شايسته اي از خود نسبت به آن جنايات نشان ندادند. آميخته اي از توهم، بي خبري، فرصت طلبي و ترس بر جامعه سايه افکنده بود. شايد اين حرف، سنگين به نظر آيد اما جامعه طي آن سال ها و بعد از آن به زندان و عملکرد جنايت بار دستگاه سرکوب جمهوري اسلامي «عادت» کرد. و زماني که زندان و محکمه و قانون ضد مردمي نزد اهالي جامعه اي حالت عادي پيدا کند و نفس وجود چنين ماشين سرکوبي، نارضايتي و اعتراض را بر نيانگيزد، بايد انتظار هر نوع گستاخي را از سوي هيئت حاکمه داشت. اين نوع «عادت کردن» از جنس همان ايستادن به تماشاي مراسم اعدام در ميدان هاي شهر است؛ هر چند زشتي اش به آن اندازه به چشم نيايد و وجدان مردمي که به آن آلوده اند «آسوده» باشد. به يک کلام، سکوت و عادت کردن به دستگاه سرکوب و زندان يعني عادت به اسارت؛ عادت کردن به اسير بودن و اسير کردن.
واقعيت اينست که مقولة زندان مي تواند و بايد به يکي از نقاط ضعف مهم نظام ارتجاعي حاکم تبديل شود. اين به هيچ وجه خيال بافانه نيست. مهم اينست که نيروهاي آگاه و پيشرو جامعه چنين بينش و عزمي داشته باشند و چنين ظرفيتي را واقعاً درک کرده باشند. مگر در سراسر دهة 50 شعار «زنداني سياسي آزاد بايد گردد» به يک شعار و خواستة مرکزي جنبش سياسي ايران و مشخصاً جنبش دانشجويي تبديل نشد و به طور جدي رژيم شاه را به دردسر و تنگنا نيانداخت؟ مگر زندان طي چندين دهه منبع تمرکز خشم و اعتراض دائمي در بطن جامعة ترکيه نبوده است؟ مگر در اسرائيل، زندان به يکي از نقاط حساس رابطة ميان ملت ستمديدة فلسطين و اشغالگران تبديل نشده تا جايي که هر بار حرف از سازش و امتياز دادن از سوي حاکمان اسرائيل به ميان مي آيد فوراً مساله آزادي گروهي از زندانيان فلسطيني هم مطرح مي شود؟ چرا در ايران زخم خورده از دستگاه خشن سرکوبگر مذهبي نتوان چنين جنبش قدرتمندي را به راه انداخت؟ عليرغم عادت کردن ها، پتانسيل انجام اين کار وجود دارد. راه دور نرويم. در جريان خيزش سال 1388 که حساسيت سياسي مردم بالا رفته بود، مقولة زندان و عملکرد دستگاه سرکوب به دنبال برملا شدن جنايات کهريزک مي رفت تا به يک نقطة ضعف جدي جمهوري اسلامي تبديل شود. البته رژيم در اين مورد زود جنبيد و کهريزک را «جمع کرد» تا  زندان را از گزند اعتراض مردم مصون دارد. خطر آنقدر جدي بود که شخص خامنه اي دست به کار شد تا آنچه را که به واقع نماد و نمايندة جنايات و کثافات اين نظام  بود را يک «وصلة ناجور» جلوه دهد. با وجود اين، اينک که بر مي گرديم و خاطرات سال 88 را مرور مي کنيم به روشني مي توانيم ظرفيت انفجار خشم توده ها بر سر آن جنايات و امکان برپايي يک جنبش اعتراضي ادامه دار بر سر مقولة زندان و دستگاه سرکوب را عليه جمهوري اسلامي ببينيم.
به امروز باز گرديم. اينکه در تجمع ماه گذشتة خانواده هاي زندانيان سياسي در اتاق ملاقات شعار «زنداني سياسي آزاد بايد گردد» فرياد شد، الهام بخش و دلگرم کننده بود. اما بايد اين شعار بسيار گسترده تر از اين ها در هر سلول جامعه پژواک پيدا کند. از دانشگاه و مدارس گرفته تا بر ديوار شهرها، از صندلي هاي اتوبوس و مترو گرفته تا محيط کارخانه ها. اين شعار بايد پاي قطعنامه ها و اطلاعيه هاي جنبش کارگري، جنبش زنان، جنبش معلمان و هر جاي ديگر که فرياد اعتراض و مقاومت بلند است بنشيند. نه يک شبه و نه به يک اشاره. که مي دانيم شعارهاي مهم سياسي و اجتماعي هرگز چنين معجزه آسا فراگير نخواهند شد. اما به هر حال جرقه بايد در جايي افروخته شود. پيش از اين، بارها جنبش دانشجويي چنين مسئوليتي را به دوش گرفته بود و جرقه را زده بود. آيا در اين مقطع از تاريخ نيز پيشاهنگان جوان و شجاع و متعهدي در دانشگاه ها قدم جلو خواهند گذاشت؟ آيا به جز صدايي که امروز از چند رسانه و مطبوعات کمونيستي و انقلابي بلند است، فعالان سياسي و اجتماعي ديگر که در صفوف جنبش هاي گوناگون مبارزه مي کنند هم همسنگران خود را به بالا بردن اين شعار و پايداري بر آن دعوت خواهند کرد؟ اميد که چنين شود.
«آتش»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر