تالار مولوي در زمستان 92 نمايشي را
به صحنه آورد که برگرفته از اثر نمايشي يک نويسندة کمتر شناخته شده در ميان نمايشنامه
نويسان بود. پس از آنکه به تماشاي نمايش «زندگي انسان» اثر آندريف و کارگرداني دکتر
دادخواه و گروه هنري او نشستم، در جستجوي متن نمايشنامه، اکثر کتاب فروشي ها را جستجو
کردم.
دليل اصلي ام از جستجوي متن اصلي، کسب
اطمينان از برداشتم نسبت به هدف نويسنده بود. اثر نمايشي در تمامي پرده ها رنگ و بويي
از تسليم نشدن در برابر يک سرنوشت از پيش تعيين شده و جدال انسان در تمامي لحظات زندگي
با محدوديت هاي طبيعت به واسطة دستيابي به تکامل در زندگي بود. اما يکي از بازيگران
نمايش که در تمامي صحنه ها حضور داشت و ظاهر رفتاري اش در نمايش همچون اسم نمايشي اش
"او"، حضور فردي
بالاتر از انسان و ناظر بر زندگي انسان را به تصوير مي کشيد، متناقض بود و مرا براي
کشف حقيقت نمايش به دنبال مطالعة متن اصلي آن
کشاند. با خواندن آن متوجه شدم که ميان نوشته و اجرا تفاوت وجود دارد. "او" که درتالار
مولوي، خدا، شيطان يا هر چيز ماورءالطبيعة ديگري به نظر مي آمد، در نوشته، چيزي نبود
مگر سيطرة طبيعت و انساني که در تالار مولوي در پايان به شکلي بسيار غم انگيز مغلوب
شد و جان داد. اما در نوشتة آندريف، در کمال اقتدار و مبارزه با طبيعت براي دستيابي
به اهدافش زندگي را به پايان رساند.
لئانيد نيکالايويچ آندريف
(1871-1919) از مشهورترين نويسندگان روسيه در آغاز قرن بيستم است. آثار او سرشار از
طغيان عليه بي عدالتي هاي اجتماعي و بنيانهاي تئوريک و فلسفي توجيه گر بي عدالتي هاست.
«زندگي انسان» (1906) و «فرمانرواي گرسنگان» (1907)، جزو آثار شاخص او هستند.
آندريف يکي از بر جسته ترين چهره هاي مکتب ادبي اکسپرسيونيسم در ادبيات روسيه
به شمار مي آيد. ويژگي هاي اصلي اکسپرسيونيسم يعني تشديد جنبه هاي شاعرانه و اغراق
و تخيل دراثر و تبديل آنها به ابزار اصلي بيان هنري و به تصوير کشيدن مردم در ادبار
و فلاکت، درآثار او به خوبي به چشم مي خورد. «فرمانرواي گرسنگان» درتابستان و پاييز
1907 نوشته شد، ولي طرح اولية آن از سال 1904(يک سال قبل از انقلاب 1905 روسيه) در
ذهن آندريف بود. او در اواخر 1906 به استانيسلافسکي نوشت:
«مي خواهم گرسنگي را از منظر فلسفي
و اجتماعي گسترده اي مورد بررسي قرار دهم و آن را به شکلي تعميم هنري دهم که متعلق
به زمانة خاصي نباشد...».
پس از انتشار اين نمايشنامه، اجراي
آن ممنوع اعلام شد. گزارش سازمان سانسور روسية تزاري، دليل ممنوعيت را اينگونه ذکر
کرد: «اثر نمايشي آندريف در طول شش صحنه همگان را به نابودي نظام اجتماعي فعلي از راه
شورش و خشونت و کشتار "شکم سيرها" فرا مي خواند...
به ريشخند گرفتن مذهب، دادگاه و جامعة افراد شکم سير و کل فرهنگ آنان، اجراي اين اثر
را بر روي صحنه کاملاً غير ممکن مي سازد.».*
ممنوعيت اجراي نمايشنامة «فرمانرواي گرسنگان» تا
زمان استقرار دولت سوسياليستي در روسيه باقي بود تا آنکه در سال 1921 در تئاتر کارگري
"فرهنگ پرولتاريا" روي صحنه
رفت. بعدها در سال 1967، در تئاتر "رکاميه" در پاريس نيز به اجرا درآمد.
پيش در آمد نمايشنامه، عنوان «فرمانرواي گرسنگان
سوگند وفاداري به گرسنگان ياد مي کند» را دارد.
فقط پس از پايان نمايشنامه است که متوجه ميشويم منظور از «فرمانرواي گرسنگان»
همان ايدئولوژي است که ميتواند هم از سوي طبقات قدرتمند و هم از سوي طبقات فرودست شکل
بگيرد. اين نماد ذهني جامعه، در نشستي با "زمان و مرگ"، خطاب به زمان ميگويد: «زمان فرا رسيده
پيرمرد! زمين گرسنه است. پر از ناله است. در آرزوي شورش است. ناقوست را به صدا درآورپيرمرد...».
منظور از "سوگند وفاداري
به گرسنگان"، شکل گيري
ايدئولوژي طبقات فرو دست است و آن زمان که مي گويد:«مي خواستم پادشاهي قدرتمندان را
برپا کنم، ولي تنها چيزي که به وجود آوردم پادشاهي قاتلان، ابلهان و دروغگويان بود.
من شاه نيستم، بلکه مباشري حقيرم... و تاجم، بازيچة فرزندان آنان (ثروتمندان) است...»
به ايدئولوژي کهنة بورژوازي اشاره دارد. او - يعني "فرمانرواي گرسنگان"- ميخواهد مبدل به ايدئولوژي طبقات فرودست شده و با
آنان همراه شود. يعني اين بار گرسنگان را به قدرت برساند.
در پردة نخست با عنوان «فرمانرواي گرسنگان
کارگران را به شورش فرا مي خواند» مکالمه اي ميان کارگران رنج ديده و معترض با "فرمانرواي
گرسنگان" که راهنماي
آنهاست، وجود دارد. ابتدا کارگران از اوضاع خود گلايه مي کنند: «گرسنه ايم... ماشينها
ما را له کرده اند... روز و شب ارّه زوزه مي کشد و فولاد را مي بُرد... همة خوابهايي
که مي بينم، همة حرفها و آهنگ هايي که مي شنوم، زوزة ارّه اي است که فولاد را مي بُرد...»....
و از اين نوع گلايه هايي که يادآور نظريه اي است که مارکس با قدرت آن را به عنوان «کار
بيگانه شده» تحليل کرد و آن را ناشي از شيوة توليد و ارتباط کارگر و محصول کار و وضعيت
اقتصادي و روابط طبقاتي حاکم بر جامعة سرمايه داري، تعريف کرد.
پس از آن "فرمانرواي گرسنگان" سر مي رسد
و کارگران را به شورش فرا مي خواند. کارگران در ابتدا بر سر عملي شدن شورش بحث مي کنند
و برتري ثروتمندان را به واسطة قدرت و دانش و اسلحه به ميان مي کشند. ولي ايدة "فرمانرواي
گرسنگان" براي کارگران،
نابود کردن هر آن چيزي است که به آنها (ثروتمندان) قدرت مي دهد و کسب قدرت از آنها
است. کارگران مي گويند: ما مي ترسيم. اما "فرمانرواي گرسنگان" در جواب به
آنها مي گويد: «مرگ بالاي سرتان است ... بيرحمانه کودکانتان را به باد حمله مي گيرد...
پس تصميمتان را بگيريد ترسوها! مرگ براي که؟ براي شما يا براي کودکانتان؟ زود باشيد، او منتظر است.» کارگران فرياد مي زنند: «براي ما! پيروزي يا مرگ»!
در پردة دوم با عنوان «فرمانرواي گرسنگان،
بي سر و پايان گرسنه را به شورش فرا ميخواند» روبرو مي شويم. منظور نويسنده از "بي سرو پايان
گرسنه"، پائين ترين
اقشار جامعه است. زاغه نشينان شهري، بيکاران، معتادان، زنان روسپي و ... همان توده
هايي که هميشه مورد تحقير «جامعة مدني» بورژوازي درقدرت و طبقة متوسط بوده اند و هميشه
عنوان «اراذل و اوباش» به آنها داده شده است. توده هايي که تاريخ انقلابهاي رهايي بخش
نشان مي دهد که در
پرتو يک رهبري کمونيستي ميتوانند نقشي تعيين کننده و راديکال در پروسة انقلاب داشته
باشند.
در اين پرده فضاي يک ميخانه ترسيم مي
شود جلسه اي به راه است که افراد حاضر در آن جلسه نقشة شورشي را درسر دارند. شورشيان،
"فرمانرواي
گرسنگان" را پدر خطاب
مي کنند و از او راهنمايي مي گيرند. يکي از افراد مي گويد: «من متوجه شده ام که همة
قدرت آنها (ثروتمندان) در کتابهاست... پيشنهاد ميکنم کتاب هايشان را نابود کنيم». ديگري
در تمسخر اين ايده ميگويد: «کتابها را دوباره چاپ
ميکنند». در ميان جمع دختري کم سن که از 12 سالگي روسپيگري مي کرده، لب به سخن
مي گشايد و پس از شرح کوتاهي از زندگي اش مي گويد: «دلم مي خواهد همه شان بميرند».
نظر او به رأي گذاشته مي شود. پس از تأييد همگان، راه هاي مختلفي بيان مي شود و در
نهايت به اين نتيجه مي رسند که ناتوان از نابود کردن آنها (بورژوازي) هستند."فرمانرواي
گرسنگان" در جواب به
آنها مي گويد: «... شما سنگ بناي شهريد. شما بنيان زندگي آنها هستيد. شما همان فرش
خارداري هستيد که پاي آنها را گرفتار مي کند. فرزندان من! تيرگي عظيمي از شما بر مي
خيزد که آتشهاي حقير آنها را بي هيچ راه گريزي درهم فرو مي کشد...». افراد جلسه با شنيدن اين جملات اميد يافته و به
پايکوبي مشغول مي شوند.
دردو پردة قبل "فرمانرواي
گرسنگان" تنها شورش
و آشوب را که عملکرد طبيعي اين اقشار بوده و مقاومتي که در هنگام ستم به آنها سر بلند
مي کند، را نويد مي دهد.
در پردة سوم با عنوان «محاکمة گرسنگان»،
"فرمانروا" (که فراموش
نکنيد همان ايدئولوژي است)، ناظر بر محاکمة توده ها توسط ثروتمندان است. محکمه اي که
نمادي از ايدئولوژي سرکوب گرانه اي است که از سوي زور مندان اعمال مي شود.
آندريف، در اين پرده، جامعة افراد طبقات
بالا و نگرش آنها را به خوبي آشکار مي کند. افراد شاخص اين پرده به غير از "فرمانروا" شامل قضات
نمايشي، پروفسوري که قوانين را مورد تأييد قرار مي دهد و افراد ثروتمند جامعه هستند
که به شکلي تحقير آميز به تماشاي محاکمه نشسته اند. افرادي که محاکمه مي شوند عبارتند
از: پيرمردي به خاطر دزديدن نان، مردي که به يک زن تجاوز کرده بود، زني که فرزندش را
کشته بود و کشاورزي که شيطان را آتش زده بود. همگي در اين دادگاه به مرگ محکوم مي شوند. يکي که از گرسنگي نان دزديده بود، يکي
که با کشتن بچه اش او را از گرسنگي رهانده بود و.... همگي کشته شدند و افراد حاضر در
دادگاه براي خوردن ناهاري بسيار مجلل به سالن غذاخوري مي روند.
آندريف در پردة سوم به واسطة ديالوگ
هاي بسيار درخشان، تضادهاي موجود در جامعه را
بازگو مي کند.
در پردة چهارم با عنوان «شورش گرسنگان
و خيانت فرمانرواي گرسنگان»، صحنه مربوط به قصر يکي از ثروتمندان است که تمامي افراد
حاضر در دادگاه در آن جمع شده اند و از شکل گيري شورش بسيارهراس دارند. آن ها به هر
شکلي شده راهي براي رهايي از اين آشوب مي جويند و ديالوگ هاي موجود در اين پرده، فرهنگ
طبقات بالا را به خوبي بازتاب مي دهد. در لحظه اي که هيچ اميدي براي نجات نيست، مهندسي
که ابزار پيشرفتة تکنولوژيک را براي سرکوب شورشيان در اختيار ثروتمندان قرار مي دهد
سر مي رسد و نويد پيروزي را براي زورمندان مي آورد. در اين پرده، ايدئولوژي گرسنگان
که در شکل شورش هاي خودبخودي نمايان شده بود، شکست مي خورد و "فرمانرواي
گرسنگان" که سراپا
خون است به صحنه وارد مي شود و خطاب به حضار مي گويد: «آنها (گرسنگان) همه همان پايين
افتاده اند و ديگر بلند نخواهند شد و من باز نوکر شما هستم. در اين لحظه مارش پيروزي
به صدا در مي آيد.»
اما پردة پنجم و اوج تئاتر، عنوان «شکست
گرسنگان و هراس فاتحان» را دارد. خيابانهاي پرازجان باخته، نشان داده مي شود و زورمنداني
که آنها را به سخره ميگيرند. "فرمانرواي گرسنگان" به توبيخ
آنها - جان باختگان - مي پردازد: «براي چه مُرديد؟...به خود بياييد... تو که تيره بخت
ترين انسان روي زمين بودي، بلند شو ديگر.»....
اما در همين زمان صداي مبهمي به گوش
مي رسد:«ما باز هم مي آييم! واي بر فاتحان!». حضار در صحنه با قهقهة فرمانروا و اميد
به بازگشت شورشيان فرار مي کنند و اجرا به پايان مي رسد.
نقطة قوت نمايشنامة "فرمانرواي
گرسنگان" در انتقال
آشکار و عيان حس نفرت خشم آلود از بي عدالتي هاي اجتماعي است. او که "فرمانرواي
گرسنگان" را بخشي از
چرخة نمايشنامه هاي خود دربارة زندگي بشر مي دانست، در گفتگويي اظهار داشت که در اين
اثر مي خواسته "طغيان گرسنگان" را به تصوير
بکشد، يعني پايين ترين مرحلة اعتراض اجتماعي را. و پس از آن گفته است: «انقلاب نمايشنامة
ديگري خواهد بود. نمايشي شاد و سرشار از مبارزه و انرژي...».
در سال هاي پس از انقلاب اکتبر، بحث
هاي زيادي حول اين نمايشنامه و کلاً اين گونه آثار هنري جريان داشت و از زواياي مختلف
مورد برخورد قرار گرفت. از منظر جريان بورژوايي و ارتجاعي اين اثر محکوم شد چرا که
به زعم آنان نمايش فاجعة گرسنگي باعث انقلاب روسيه شده بود. انقلابيون نيز اين اثر
را به دليل ارائه تصويري بي شکل و بسيار تيره و مستاصل از پرولتارياي روسيه نقد مي
کردند. به علاوه در آن دوره در محافل فرهنگي و ادبي يک مبارزّ جدي بين اکسپرسيونيستها
و مخالفان شان جريان داشت که محورش موضوع «خوش بيني و بد بيني بود».
اما به هر صورت اين نمايشنامه اثر مهمي است که تحولات
ارزشمندي در تاريخ انقلاب روسيه را نشان مي دهد. تحولاتي که مي توان با ديدي نقادانه
از آن ها آموخت و نويد رهايي توده هاي زحمتکش را بر پايه اي متکامل تر داد.
(نقل قول ها از نمايشنامه هاي «زندگي
انسان و فرمانرواي گرسنگان» نوشتة لئانيد آندريف، ترجمة آبتين گلکار، انتشارات هرمس،
1389. براي تهيه اين نوشته از همين کتاب بهره بردم.) n
نسيم ستوده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر