۱۳۹۴ تیر ۳۱, چهارشنبه

روح در يک دنياي بي‌روح




روح در يک دنياي بيروح
نگاهي به فيلم «طبيعت بيجان» اثر اوبرتو پازوليني (محصول 2013)
عنوان فيلم انگليسي «طبيعت بيجان» بياختيار اثر سينمايي ماندگار سهراب شهيد ثالث در دهة 1350 شمسي را به يادمان ميآورد. هر چند نميدانيم که «اوبرتو پازوليني» سينماگر ايتاليايي هنگام نامگذاري اثرش، فيلم شهيد ثالث را در خاطره خود داشته يا نه. «طبيعت بيجان» اول، گم شدن مفهوم زندگي را براي سوزن باني پير هنگام روبرو شدن با حکم بازنشستگي به نمايش ميگذاشت؛ و دومي، تلاش يک کارمند چهل و چهار سالة مشمول سياست بيکارسازي را براي يافتن روح زندگي در واپسين روزهاي کار. در دنياي سرد و خاکستري و بيعاطفة سرمايهداري، نگاه «اوبرتو پازوليني» به دنبال روابط انساني در دل رويدادهاي ساده و هدف گذاريهاي محدود مردم عادي است. ريتم «طبيعت بيجان» عامدانه کُند انتخاب شده تا با حال و هواي کار و فراغت «انسانهاي کوچک» در زندگي روزمره خوانايي داشته باشد. تکرار حرکات و عادات شخصيت فيلم که در پرداخت طنزآلود «پازوليني» نيشخندي بر لب ما مينشاند نيز بيشباهت به حرکات و عادتي که خود در آن غرقيم و به چشممان نميآيد نيست. اما در دل همين تکرارها، زندگي و تغيير جريان دارد. اگر صحنههاي تکراري را يکبار ديگر مرور کنيم متوجه ميشويم که تغييرهاي کوچک اما تأثيرگذار در روند زندگي مرتباً در حال رخ دادن است و هيچ صحنهاي عيناً تکرار صحنة مشابه قبل نيست.
شخصيت اصلي فيلم، «جان مهي» نام دارد که بازيگر توانمند انگليسي «ادي مارسان» در نقش او ظاهر شده است. «جان مهي» کارمند شوراي محلي منطقة لندن جنوبي است که وظيفة پيدا کردن بستگان و نزديکان افراد فوت شده و ظاهراً بي کس و کار را براي انجام يک مراسم تدفين مناسب به عهده دارد. او به کارش عميقاً متعهد است؛ متن مرثيهها را تهيه ميکند؛ مراسم يادبود را در هماهنگي با کشيش يک کليساي محلي سازماندهي ميکند؛ چرا که معتقد است هر فرد شايستة يک «سفر آخرت آبرومندانه» است. رابطة او با کارش ـ و با شخصيتهاي مردهاي که هرگز از نزديک نميشناخته ـ چنان نزديک است که عکس هرکدامشان را با وسواس و علاقة خاصي در يک آلبوم شخصي نگاه ميدارد. او در مسير يافتن بستگان و نزديکان فرد متوفي به نقاط مثبت و منفي و جزئيات زندگي هر يک آگاه ميشود. براي به انجام رساندن رسالت خود پيگيرانه ميکوشد بازماندگان را عليرغم بياعتنايي و يا عدم رغبت به شرکت در مراسم يادبود و تدفين قانع کند. و براي بيدار کردن احساسات و عواطف آنان ترديدي در صحنهآرايي مصلحانه و دستکاري بيآزار واقعيت به خود راه نميدهد.
آخرين پروندهاي که روي ميز کار «جان مهي» قرار دارد متعلق به فردي دائمالخمر به نام «بيلي استاک» است. رسيدگي به اين پرونده همزمان ميشود با تصميم مسئولين شوراي محلي به کنار گذاشتن «جان» بعد از 22 سال کار، در چارچوب «کم کردن هزينهها» و به علت «بالا رفتن سن و نداشتن انرژي و تحرک کافي براي انجام وظيفهاش». اما «جان» که در جريان تحقيق پيرامون زندگي «بيل استاک» و يافتن بستگان وي کاملاً درگير و علاقمند به اين ماجرا شده با اصرار از آقاي مدير ميخواهد که به او اجازه دهد اين پرونده را هم به عنوان آخرين کار به سرانجام رساند.
قصة «طبيعت بيجان» به همين سادگي است. نه نقاط مبهم و کور دارد، نه تردستيهاي غافلگيرکننده. هيچ اغراقي در سادگي و عام بودن «جان مهي» نميبينيم و اين حالت، فضا را باز ميکند براي ديدن تنهايي عميق انسانهاي اتميزه در دل ماشين عظيم و آدمخوار سرمايهداري که نيروي کار تک تک آدمها را فرو ميبلعد و جسم و روح مچاله شدة آنان را بعد از سالها کار مثل تفاله بيرون ميريزد. «جان مهي» هم مثل «بيل استاک» بي کس و کار است. به فکر بريدن از اين نظم نيست؛ خيال شورش در سر ندارد. اما بي آنکه حرفي بزند ميفهميم که تصميم شوراي محلي برايش قابل هضم نيست. و لحظهاي که دريچة جديدي را در زندگي به روي خود گشوده ميبيند دست به کاري ميزند که از چنين کاراکتري «بعيد» است: در خيابان به ماشين پارک شدة آقاي مدير ميشاشد!
بد نيست به مصاحبهاي که گزارشگر ايتاليايي «ويت توريا اسکارپا» در سايت «سينماي اروپا» با اوبرتو پازوليني دربارة «طبيعت بيجان» انجام داده نگاهي بيندازيم تا هم با فکر پشت اين اثر بيشتر آشنا شويم و هم با روش و تدارک کارگردان براي بهتر فهميدن شخصيت قصهاش.
«طبيعت بيجان اشارهاي است به طبيعت راکد زندگي شخصيت اصلي فيلم. اما براي من، در درجة اول به معناي "کماکان زندگي" است. در زبان ايتاليايي ميتوانيد طبيعت بيجان را ترسيم اشياء و اجسام بيجان معني کنيد. اما فيلم من دربارة زندگي است، نه مرگ. اين فيلم دربارة ارزش زندگي افراد است.... ماجرا براي من با خواندن مصاحبهاي شروع شد که يک روزنامة چاپ لندن با يک مأمور کفن و دفن در کليساي وست مينستر انجام داده بود. من هم رفتم و تقريباً با سي نفر از کساني که چنين شغلي دارند ملاقات کردم. شش ماه وقت گذاشتم و از آرامگاهي به آرامگاه ديگر، از اين مراسم تشييع با آن مراسم، از اين کورة سوزاندن اجساد به کورهاي ديگر رفتم. ديدم که رابطة بعضي از اين مأموران کفن و دفن با شغلشان، رابطهاي بوروکراتيک است. بعضيهايشان هم بودند که براي مردگان بي کس و کار بيشتر وقت ميگذاشتند. "جان مهي" فيلم من ترکيبي از دو سه تا آدم واقعي است. من چيز زيادي از خودم به اين شخصيت اضافه نکردهام.» 
اما پايانبندي نچسب «طبيعت بيجان» پازوليني از واقعيتگرايي قدرتمند فاصله ميگيرد و به استعارهاي سبُک گرايش مييابد. ميگوييم نچسب، نه به اين معني که به دل تماشاگر نمينشيند بلکه به علت ناهمگوني و دورافتادگي از ساختار و بافت کلي اثر. شايد اين شگردي آگاهانه است براي فرار از يک پايان تلخ. شايد ترفندي است براي کنار زدن حس بيهودگي از ذهن تماشاگري که زندگي «جان مهي» را مرور کرده و خود در شمار ميليونها «جان مهي» در دنياي امروز است. شايد هم پازوليني از آن دست سينماگراني است که معمولاً نميتوانند پايان مناسبي براي روايت خود بيابند. در صحنة پاياني، ارواح آشناي «جان مهي» به اين دنياي بيروح دعوت ميشوند تا به ارزشها و روابط و تلاشهاي انساني اداي دين کنند. به نظر ميآيد که سينماگر عامدانه براي پرهيز از برداشتهاي متافيزيکي هيچ نشاني از حضور «جان مهي» در اين صحنه به دست نميدهد. به نظر ميآيد که هدف صرفاً به نمايش گذاشتن نيازي است که ما آدمهاي گمنام به اعلام همبستگي با گمنامان ديگر، توجه کردن به سرنوشتشان و درک ارزش کار و تلاششان داريم.
سعيد سبکتکين

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر