۱۳۹۷ مرداد ۱۴, یکشنبه

رضا شاه و تشکيل دولت متمرکز نيمه مستعمراتي در ايران/ بخش دوم

رضا شاه و تشکيل دولت متمرکز نيمه مستعمراتي در ايران
بخش دوم: شکلگيري دولت متمرکز وابسته به امپرياليسم


سیامک صبوری  از نشریه آتش  شماره 80

در مورد رابطة رضا شاه و امپرياليستها (بهويژه بريتانيا) دو نگاه نادرست در مطالعات تاريخي وجود دارد که هر دو در ميان مردم هم طرفداراني دارند. يکي معتقد است رضا شاه، منافع و نفوذ امپرياليستها در ايران را محدود کرد و دولت «مستقل ملي» بنا نهاد و نگاه دوم، او را «نوکر بياراده» و «عروسک خيمهشببازي» امپرياليسم ميداند. اما هيچکدام از اين دو ديدگاه، بيانگر واقعيت نيستند. اگر با علم تاريخ (ماترياليسم تاريخي) به دوران برآمدن او و تشکيل سلسلة پهلوي نگاه کنيم، به اين نتيجه ميرسيم که: يک) رضا شاه قهرمان مبارزه با نفوذ قدرتهاي امپرياليستي نبود، دو) او دولت متمرکز نيمه مستعمراتي را ايجاد کرد که اقتصاد و جامعة ايران را هر چه بيشتر به مدار اقتصادي سرمايهداري جهاني پيوند زد، سه) رضا شاه مزدور انگلستان نبود و اگرچه در آن مقطع تاريخي بيش از هر کس ديگري توان تأمين منافع آنها در ايران را داشت اما با نظر و خواست آنها در مواردي تضاد داشت و بر سر اين تضاد به مقابله و چانهزني نيز پرداخت و چهار) اگرچه دولت متمرکز او و نفوذ امپرياليسم انگليس در ايران و منطقه با يکديگر اشتراک منافع و همپوشاني داشتند اما رضا شاه بهدنبال کاهش فشار و سيطرة بريتانيا در ايران بود.
در قسمت اول اين سلسله مقالات1 گفتيم که رضا خان با کمک ژنرال انگليسي آيرونسايد و در کودتاي اسفند 1299 وارد جدال قدرت شد. رضا خان خودش چندين بار گفته بود که «مرا انگلستان سر کار آورد، اما وقتي آمدم به وطنم خدمت کردم»2 يا «مرا سياست انگليس آورد، ولي ندانست چه کسي را آورده است»3. همچنين گفتيم که دولت بريتانيا پيش از رسيدن رضا خان به مقام سلطنت، بهتدريج به اين نتيجه رسيد که او و تشکيل يک دولت متمرکز نيمه مستعمراتي بهترين حافظ منافع آنها در ايران هستند. انگلستان در برابر يک ضرورت و فشار عاجل در منطقه و جهان قرار داشت و آن هم روي کار آمدن دولت سوسياليستي در اتحاد شوروي و امکان گسترش شعلههاي اين انقلاب به کشورهاي منطقه بهويژه کشورهاي مستعمرة بريتانيا مانند هند يا کشورهايي مانند ايران بود. بنابراين مسالة اول سياست خارجي بريتانيا در ايران، مقابله با نفوذ بلشويسم و سرکوب جنبشهاي ضد امپرياليستي و انقلابي بود. علاوه بر اين براي انگلستان مسالة نفتِ ايران نيز بسيار حياتي بود و آنها هرگز نميخواستند اين منبع ارزانِ سودآوري را در رقابت با ديگر قدرتهاي امپرياليستي از دست بدهند. بههمينعلت، در گزارشها و نامههاي کارگزاران، سُفرا و جاسوسهاي انگليسي در اين مقطع، مدام شاهد تأکيد بر نقش دولت متمرکز، ارتش منظم و مقتدر و نقش رضا شاه در تشکيل اين دو هستيم. بهعنوان مثال نورمن سفير انگليس در تهران در گزارش ارسالي خود به لُرد کرزن در 3 فوريه 1921 متذکر شد که اوضاع بيثبات ايران بهخصوص پس از تخلية قواي انگليس ميتواند منجر به يک انقلاب جمهوريخواهانه و روي کار آمدن يک رژيم شورايي در ايران شود.4 يا سِر پرسي لورن در ارديبهشت 1302(مه 1923) در گزارش ديگري بر اهميت رضا خان در تأمين منافع بريتانيا تأکيد کرد5 و همو در اوايل بهمن 1300 نوشت: «از اين پس ما بايد از هرگونه تظاهر به اينکه رضا خان زير حمايت ما مي باشد خودداري کنيم» و از رضا خان نقل قول کرد که: «من به دست ايرانيها کاري را انجام خواهم داد که بريتانيا ميخواهد با دست انگليسيها انجام دهد. يعني ايجاد يک ارتش نيرومند و استقرار نظم و ساختن يک ايران قوي و مستقل... اما در برابر انجام اين کارها، بريتانيا بايد شکيبايي پيشه کند و از دخالت در امور ايران خود داري کند».6
آوِتيس ميکائيليان (سلطان زاده) (1268-1317 ش) از بينانگذاران حزب کمونيست ايران، اين ميل کارگزاران انگلستان به نظم و سرکوب نظامي توسط رضا شاه را چنين توضيح ميدهد که امپرياليستها: «فقط در مناطقي سرمايهگذاري ميکنند که بنا به گفتة آنان "امنيت اجتماعي" يعني در حقيقت، امنيت غارت بوميان توسط سرمايهداران خارجي موجود باشد» و سپس چنين نتيجه ميگيرد که انگلستان در مناطق جنوب ايران، سرمايهگذاريهاي کلان کرده بود و مايل بود در مناطق شمالي نيز چنين کند. اما دولت وقتِ ايران قادر به تأمين امنيت و حمايت از اين سرمايهگذاريها خصوصا در مقابل خيزشهاي انقلابي نبود و انگلستان بدين منظور بايد نيروي نظامي وسيعي در ايران نگه ميداشت که بهلحاظ هزينه مقرون به صرفه نبود. به همين علت حمايت از رضا شاه و ايدة «دولت متمرکز پليسي» او، تأمينکننده منافع لندن بود.7 بريتانيا به مرور متقاعد شد حمايت از رضا خان و پروژة سلطنت او بيش از حمايت از نيروهاي وفادار و نزديکي مثل سيد ضياء يا شيخ خزعل، در آن اوضاع حاد و پيچيدگي تضادها، پيشبرندة منافع آنها است.
اما اين بهمعناي «مزدوري» رضا شاه براي انگلستان يا رابطة يکطرفة ارباب و نوکر ميان آنها نبود. رضا شاه در عرصة سياسي کوشيد برخي از امتيازات انگليسيها را محدود کند. از استخدام مستشاران نظامي انگليسي در ارتش خودداري کرد و هيچ دانشجوي اعزامي براي تحصيل را به انگلستان نفرستاد. همچنان که در سال 1311 به سبک خودش به کاهش سهم ايران از درآمد قيمت نفتِ شرکت انگليس اعتراض کرد و از سالهاي مياني دهه 1310 (1930) سعي کرد با گسترش روابط اقتصادي و سياسياش با آلمان نازي و حتي فرانسه و اتحاد شوروي، در روابط اقتصادي و سياسي ايران با بريتانيا، توازوني ايجاد کند. در مورد شخص رضا شاه چند عامل باعث اين اختلافها با انگلستان بود. مهمتر از همه اينکه بعد از انقلاب اکتبر 1917 در روسيه، گسترش جنبشهاي رهاييبخش ملي و ضد امپرياليستي در کشورهاي جهان سوم و از جمله ايران، باعث افزايش روحية نفرت از امپرياليستها و بهخصوص انگلستان شده بود و رضا شاه نمي توانست نسبت به اين امر بيتوجه باشد و بايد در افکار عمومي خود را قهرمان «ضد استعمار پير» نشان ميداد. روند نزولي نفوذ و قدرت امپرياليسم انگلستان در جهان که از سالهاي 1920 به بعد شروع شده بود، وجود اتحاد شوروي، رقابتجويي ديگر قدرتهاي امپرياليستي مانند آلمان نازي و حتي آمريکا، فضاي مانور بيشتري به رضا شاه در اين مورد ميداد. عامل ديگر اينکه ناسيوناليسم نخراشيده و ارتجاعي او، عنصري از ضديت با «بيگانگان» (و نه ضديت با امپرياليستها و نظام امپرياليستي) را داشت که در حساسيت نسبت به نفوذ و نقش انگليسيها در ايران فشرده ميشد. ضمن اينکه در نظام جهاني امپرياليستي، همواره تضاد منافعي ميان قدرتهاي امپرياليستي با طبقة حاکمة وابسته به آنها در کشورهاي تحت سلطه وجود دارد که گاها (مانند اعتراض رضا شاه به کاهش قيمت نفت در 1311) به اختلاف و رويارويي سياسي ميان آنها هم منجر ميشود. به اين علت که طبقات حاکم در آن کشورِ تحت سلطه با وجود وابستگي به امپرياليستها، بهدنبال انباشت سرمايه و سود در محدودة جغرافيايي خودشان هستند اما قدرتهاي امپرياليستي، اين روند انباشت را در محدودهاي جهاني دنبال ميکنند و اين مدار جهاني گاها با سير حرکت دروني سرمايه در يک کشور دچار تضاد ميشود. اما با همة اينها، رضا شاه نهتنها نتوانست وابستگي ساختاري ايران به امپرياليسم را از بين ببرد، بلکه شکل جديد و عميقتري از اين وابستگي را ايجاد کرد.
او در ساية حمايت امپرياليسم انگلستان و با اتکا به افزايش درآمدهاي دولت، چکمة ارتش، خفقان و ترور پليس سياسي و دستگاه اداري متمرکز (بوروکراسي-ديوانسالاري)، پروژة ساخت و تثبيت دولت متمرکز را در ايران پيش برد. در فصلهاي بعدي اين نوشته بيشتر دربارة عناصر و ماهيت طبقاتي اين دولت صحبت خواهيم کرد، اما فعلا به توضيح اين موضوع ميپردازيم که اين تمرکز اساسا در انطباق با نيازهاي سرمايهداري امپرياليستي و در وابستگيِ ساختاري به آن بهوجود آمد. اصطلاح «نيمه مستعمره» به اين معنا است که سياست و اقتصاد در اين جامعه بنياداً و بهطور غير مستقيم توسط امپرياليسم و الزامات اقتصادي و سياسي آن تعيين و رهبري ميشد و نه شخص رضا شاه يا دولت و ارتش و پليس او. رضا شاه دولت متمرکزي را در ايران ساخت که اگر چه مستعمره نبود، يعني کارگزاران سياسي و قوانين و روابط حاکم بر دولت و اقتصاد و جامعة آن بهطور مستقيم توسط امپرياليستها تعيين نميشد (مانند هند و مستعمرههاي آفريقايي)، اما بهطور ساختاري بند ناف حيات اقتصادياش به نظام جهاني سرمايهداري امپرياليستي وصل و وابسته بود و نهتنها از فراز و فرودها و بحرانهاي ساختاري و ادواري اين اقتصاد تأثير ميگرفت8 بلکه بهلحاظ سياسي نيز ناچار از پذيرش هژموني اين نظام بود. روشنترين سند در اثبات اين هژموني سياسي، برکناري فضاحتبار او و تبعيد تحقيرآميزش در شهريور 1320 بود. اين وابستگي سياسي و اقتصادي در دوران قاجار و از اوايل دهه 1880 در حال شکلگيري و گسترش بود، اما رضا شاه با تشکيل دولت متمرکز و روابط سياسي و اقتصادي بر آمده از آن، آن را سيستماتيکتر و نهاديتر کرد و اين ويژگي را براي سلطنت پسرش محمد رضا نيز به يادگار گذاشت. وابستگي ساختاري به نظام جهاني امپرياليستي در دولت جمهوري اسلامي نيز عليرغم تفاوتهايي در درجة وابستگي سياسي و تغييرات ناشي از رشد روابط سرمايهداري در ايران، تداوم پيدا کرد. کافي است ببينيم که تحريم نفت و تهديد به قطع خريد آن، چگونه اقتصاد ايران را بهورطة نابودي و مردم را به گرسنگي خواهد کشاند. بدون انجام يک انقلاب سياسي کمونيستي و پس از آن استقرار يک اقتصاد سوسياليستي، نميتوان بندهاي اين وابستگي ساختاري به نظام امپرياليستي را باز کرد و از قيد آن رها شد.
بخش عمدهاي از وابستگي اقتصاد ايران به نظام امپرياليستي چه در زمان رضا شاه و محمد رضا و چه در جمهوري اسلامي، ازطريق نفت و وابستگي ساختاري اقتصاد ايران به توليد و فروش نفت صورت ميگيرد و نظام سرمايهداري جهاني از اين طريق است که ارادة سياسي و اقتصادياش را بر دولت، جامعه و مردم ايران تحميل ميکند. نفت، شاهکليد سلطة انگلستان بر اقتصاد و سياست ايران در دوران رضا شاه بود. فيلمهاي تبليغاتي طرفدار سلطنتطلبان از جمله مستند شبکة من و تو مدعياند که رضا شاه در سال 1311 با انداختن قرارداد نفت دارسي (مقرر در 1901) به بخاري و انجام مذاکرات مجدد با دولت انگلستان، سهم ايران از درآمد و صنعت نفت را بهطرز چشمگيري افزايش داد. اما واقعيت اين است که ايران در 1312 (1933) مجبور به تمديد امتيازنامة دارسي شد. اگرچه قرارداد جديد تنها يک چهارم مناطق مورد بحث در امتياز دارسي را در بر ميگرفت اما اين شامل مهمترين ذخاير کشف شده و تمامي مناطق مورد بهرهبرداري بود و مدت آن نيز از 27 سال به 60 سال افزايش پيدا کرد! سهم ايران از درآمد شرکت نفت انگلستان افزايش پيدا کرد اما اين در مقايسه با اطميناني که انگليسيها از تسلط يکجانبه و مطلق بر نفت ايران پيدا کردند، دستاورد ناچيزي بود. وابستگي دولت به درآمد نفت در فاصله سالهاي 1303-1320 (1924-1941) ده برابر شد9 و اين بهمعناي وابستگي هر چه بيشتر اقتصاد ايران به نظام امپرياليستي بود. در فصل مربوط به سياست اقتصادي و اقدامات اصلاحي زيربنايي رضا شاه خواهيم گفت که اين وابستگي به عايدات نفتي، چگونه در عمل امکان هرگونه برنامهريزي بلندمدت براي ساختن يک اقتصاد خودکفا و همهجانبه را گرفت و خطر قطع توليد و فروش نفت تا به امروز مانند شمشير بالاي سر اقتصاد ايران باقي مانده است.


پانوشت:
1. آتش شماره 79، خرداد 1397
2. دولت آبادي. حيات يحيي ج 4. 1362. ص 343
3. مصدق. تقريرات مصدق در زندان. 1359
4. ضميمه ترجمه فارسي خاطرات آيرونسايد. 1363
5. زرگر. تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در دورة رضا شاه. 1372. ص 98
6. لورن. شيخ خزعل و پادشاهي رضا خان. 1363. ص 54 و 55
7. سلطان زاده. انکشاف اقتصادي ايران و امپرياليسم انگلستان. نشر اينترنتي. 1388. ص 40 و 41
8. نگاه کنيد به: لني ولف. علم انقلاب. ترجمه و انتشار از حزب کمونيست ايران (م ل م) بخش امپرياليسم

9. فوران. مقاومت شکننده. 1383. ص 335

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر