در نقد مقاله «صنفی و سیاسی» بالاخره چه نسبتی دارند
پیروت
۱– مقدمه
چندی پیش مطلبی در کانال «سرخط» به نام « صنفی و سیاسی بالاخره چه نسبتی دارند؟» منتشر شد. نگارندگان مقاله «صنفی و سیاسی…» معتقدند که «از ابتدای دهه ۹۰ جریانهای صنفی معلمی، کارگری و دانشجویی با شعار مشترک «صنفی، سیاسی است» مسیر تازهای از مبارزات مدنی با نظم حاکم را آغاز کردند.» و این شعار را نهتنها شعاری «مطلوب» میدانند که آن را با ارجاع به سرکوبهای دولت و شرایط «اقتصاد سیاسی کنونی ایران… که اقتصاد را از هر وری بخوانی به سیاست میرسی» این شعار را ضروری نیز میخوانند. در ادامه، مقاله با دیالکتیکی دانستن رابطه صنفی و سیاسی و با تاکید بر درستی آن در درون جریانات مختلف بحران «درونی» این جریانات را به «سرکوب بیرونی» بعد از دی ماه ۹۶ نسبت میدهد. بحران مورد نظر نویسندگان این بوده که ازسویی برخی جریانات (جریان دانشجویی) به «پر زدن در آسمان رادیکالیسم سیاسی» سوق یافتند و برخی دیگر (جریانات کارگری) بهسمت مطالبات صنفی عقب نشستند.
سپس، مقاله سعی میکند بحران درونی جریانات صنفی را بر بستر «شرایط کلی سیاسی کنونی» خوانش کند و علاوه بر دوگانه صنفی/ سیاسی دوگانه دیگری تحت عنوان مدنی/غیرمدنی را وارد تحلیل میکند. کارکرد این دوگانه جدید برای «سرخط» این است که عامل دیگر بحران در جریانات «صنفی، سیاسی است» را در عقب ماندن جریانات صنفی و مدنی از جنبشهای «غیرمدنی» ردیابی کند. بهاینترتیب، در تحلیل بحران جریانات صنفی دوگانه مدنی/غیرمدنی را «پراهمیتتر» قلمداد میکند. و برای اثبات این مدعای خود دو دلیل ارائه میدهد: ۱- «سیر رویدادهای تاریخی نشان میدهد مادامیکه قیام مردمی هنوز در سطحی نسبتا مدنی باقی مانده است (یعنی در دی ماه ۹۶) (!!!) جنبش مدنی توان آمیختن با آن را دارند… اما با گسست قیام تودهای از امر مدنی در آبان ۹۸ شاهدیم که «جنبشهای مدنی» جا میمانند» دلیل دومی که نگارندگان «صنفی و سیاسی…» میآورند اساسا به این جهت است که مبادا مخاطبان اندکی نسبت به دوگانه صنفی/سیاسی دچار تردید شوند:۲- «اگر بحران قابل کاستن به دوگانه صنفی/سیاسی یا در سطح کلانتر اقتصادی/سیاسی بود، قرار گرفتن بر این دیالکتیک در ذات خود بحرانزا بود و امکان پیشروی را سلب میکرد شاهد نبودیم که قیام آبان ماه مردم از امر اقتصادی آغاز شود و بیواسطه به بالاترین سطح رادیکالیسم سیاسی برسد.»
از همه این مباحث سرخط چنین نتیجهگیری میکند که «زمینه و سکویی که امر صنفی برای جریانها ساخته به وسعت یا ارتفاعی نبوده که پاسخگوی گام و جهش سیاسی آنها باشد» و راه حل ازطرفی «بسط زمینه و سکوی صنفی- اقتصادی است» و «پیوند خوردن » جریانات مختلف است (نگارندگان «صنفی و سیاسی…» تاکید دارند که «این پیوند اساسا بر بستری از دیالکتیک اقتصادی- سیاسی ممکن میشود.») و ازسوی دیگر « به کارگیری سازوکارهای غیرعلنی و غیرمدنی» را پیشنهاد میکنند.
در این جا قصد نداریم، تمامی تناقضات غلطهای استدلالی متن مذکور را نشان دهیم (برخی از آنها حتی در خلاصه بالا نیز هویدا است) بلکه اساسا تلاش خواهیم کرد که زیربنای مفهومی غلطی که این متن بر آن بنا شده را بهچالش بگیریم و بر پیچیده بودن استراتژی انقلاب انگشت بگذاریم.
۲- «صنفی، سیاسی است» اما چه سیاستی؟
برخی بهگونهای گزاره «صنفی، سیاسی است» را بهکار میبرند که گویی یکی از اسرار سیاست را کشف کردهاند. در جامعه طبقاتی صنفی، سیاسی است؛ انتخابات، سیاسی است؛ پارلمان سیاسی است، دستمزد، سیاسی است و… اما به تعبیر لنین «سیاست با سیاست فرق دارد» (لنین؛۲۲۹:۱۳۸۴) آنچه اساسی است، این است که چه سیاستی؟ سیاستی انقلابی یا رفرمیستی؟
هیچ تردیدی نیست که بسیاری از مبارزات صنفی شکلی از مبارزه طبقاتی است، اما این مبارزه نهتنها مبارزه انقلابی نیست بلکه «چه بسا مبارزه اقتصادی کارگران، چنان که ما دیدیم با سیاست بورژوایی و مذهبی و امثال آن وابسته گردد.»(همان) ساده بگوییم: درست است که مبارزه صنفی سیاسی است، اما برای اینکه در خدمت سیاست انقلابی باشد لازم است از مبارزه صنفی گسست کرده باشد. یک جنبه مهم گسست از مبارزه صنفی هم بهمعنای گسست از «حق من» و «صنف من» است. این گسست بهخودی خود و در روند مبارزه صنفی شکل نمیگیرد و نیازمند فعالیت آگاهانه کمونیستهایی است که برمبنای شناخت صحیح از مجموعه تضادهای جامعه توانایی پیوند دادن مبارزات صنفی و غیرصنفی را به افق انقلاب کمونیستی دارند.
پافشاری نویسندگان سرخط بر «دوگانه اقتصادی/سیاسی» و «سازمانیابی با دیالکتیک صنفی/ سیاسی» ناخودآگاه، اکونومیست و رویزیونیست مشهور مارتینف را بهخاطر میآورد. کسی که لنین بیش از صد سال پیش غلط بودن برداشتهایش را به اثبات رساند. مارتینف میگوید: «باید به همان مبارزه اقتصادی، جنبه سیاسی داد». «سرخط» میگوید: «پیوند بین جریانات مختلف اساسا بر بستری از دیالکتیک اقتصادی/سیاسی ممکن است.» این فرمولبندیها که زیربنای آن را اکونومیسم خام شکل میدهد، دو اشکال اساسی دارد:
اول اینکه مجموعه گستردهای از تضادها با خودویژگی خاص آنان را از دایره سیاست خود اخراج میکند. زنان، ملل تحت ستم، افغانستانیها، اقلیتهای مذهبی، دگرباشان جنسی و سایر اقشار تحت ستم که صنف محسوب نمیشوند از دایره درک مارتینف و سرخط خارج میشوند. البته «سرخط» اشاره میکند که: «باید پای گروههای اجتماعی وسیعتری همچون زنان و اقوام و مذاهب تحت ستم و… تا آنجا که ممکن است در پیوند عملیاتی و انضمامی با هم قرار بگیرند» به میان کشید. ولی بلافاصله اضافه میکند که «این پیوند اساسا بر بستری از دیالکتیک اقتصادی- سیاسی ممکن است.» بنابراین از نظر سرخط اهمیت ستم بر این اقشار و گروهها «تا آنجایی» است که در پیوند عملیاتی و انضمامی با دیالکتیک اقتصادی-سیاسی قرار بگیرد. احتمالا باز به این دلیل که «این پیوند بر بستری از دیالکتیک اقتصادی-سیاسی ممکن است.» به این شکل، خودویژگیهای سیاسی سایر جنبشهایی که صنفی نیستند پشت ساتر اکونومیسم پنهان میشود.
دوم اینکه سرخط گمان میکند اگر از امر صنفی شروع نکنیم و به «دیالکتیک صنفی/ سیاسی» وفادار نمانیم، در «آسمان رادیکالیسم سیاسی» معلق میمانیم و نهایتا به «سقوط آزاد بر زمین سخت رئال پلتیک» منجر میشود، چنانکه گویی امر صنفی شاهراه رسیدن به سیاست است. درصورتیکه در هر جامعه طبقاتی تضادهای عدیده و گسلهایی چند وجود دارد که بر کرانههای آن طبقات و گروههای مختلفی زیست میکنند. وظیفه اساسی کمونیستها سازماندهی نیروهای انقلاب کمونیستی از خلال آگاهیبخشی به تودهها درباره این تضادها، کارکردهایشان و راه رهایی از این تضادهاست. کمونیستها بهلحاظ نظری باید خودویژگی هر کدام از تضادها را بهرسمیت بشناسند و بهلحاظ عملی موظفاند بهصورت گسترده به «میان کلیه طبقات اهالی بروند و دستجات ارتش خود را به تمام اطراف روانه سازند.» (همانجا:۲۶۶)
بهاینترتیب، امر صنفی هیچ ارجحیتی بر سایر امور و تضادهای جامعه ندارد. ستم بر زنان و ملیتهای تحت ستم همانقدر مادی و انضمامی است که موضوع حقوق معوقه کارگران. مساله اساسی، تربیت و سازماندهی نیروهای انقلابی است؛ چرا که «بدون تودههای آگاه و سازمانیافته هیچ انقلابی حتا آغاز نمیشود.» (استراتژی راه انقلاب در ایران۶۱؛:۱۳۹۷) علیرغم اینکه پتانسیل اولیه افراد بسته به جایگاههایشان در جامعه طبقاتی متفاوت است، اما اساسا این نیروها میتوانند از هر قشر، گروه یا طبقهای باشند. کارگران و کارکنان اصناف ذاتا و الزاما خلوص یا آگاهی سیاسی بیشتری نسبت به سایرین ندارند.
بنابراین راه حل بحرانی که «سرخط» به آن اشاره میکند نه در «بسط زمینه و سکوی صنفی- اقتصادی از طریق ایجاد پیوندهای انضمامی» است که در شناخت و شناساندن تضاد اساسی این سیستم برمبنای یک خط سیاسی انقلابی و سازماندهی نیروها با یک استراتژی روشن برای انقلاب است. جنبشهای صنفی هر قدر هم که کمیتا گسترش یابند هیچگاه به شکل خودبهخودی کیفیتا به مبارزه طبقاتی انقلابی تبدیل نمیشود.
۳- مساله استراتژی انقلاب
«سرخط» برای اثبات درستی «دیالکتیک اقتصادی/سیاسی» عنوان میکند که «قیام آبان ماه مردم از امر اقتصادی آغاز… و بی واسطه به بالاترین سطح رادیکالیسم سیاسی» رسید. منظور نگارندگان این سطور از «بالاترین سطح رادیکالیسم سیاسی» را نمیدانیم چیست. اما بالاترین سطح رادیکالیسم سیاسی یک جنبش در جامعه سرمایهداری، بهمعنای نفی این یا آن حکومت مفروض نیست، بلکه به جنبشی اطلاق میشود که کل دولت سرمایهداری را هدف قرار داده و در پی تسخیر قدرت دولتی در جهت ایجاد جامعه بیطبقه است. تنها به این معنا یک جنبش میتواند ریشهها را هدف قرار دهد. خیزش آبان ماه، علیرغم اینکه حاکمیت جمهوری اسلامی را هدف قرار داده بود اما تصوری از نابودی اساس دولت سرمایهداری نداشت و در غیاب یک قطب کمونیستی که تودهای شده باشد، اساسا نمیتوانست واجد چنین تصوری باشد.
ازاینگونه خیزشها در جوامع طبقاتی در وهلههای حاد شدن تضادها و فشار بر تودهها پیش از این شاهد بودهایم و باز خواهیم دید. اما تودهها برای اینکه بتوانند مبارزات خود را بهثمر برسانند، نیازمند استراتژی روشن مبارزاتی مبتنی بر یک خط سیاسی صحیح هستند. دلخوش کردن به اینکه مبارزات اقتصادی تودهها «بی واسطه» به مبارزات سیاسی بدل میشود، خیانت به خون تودههای مبارز است.
بیجا نیست اشاره کنیم که تبدیل شدن مبارزه اقتصادی به مبارزه سیاسی چندان هم «بی واسطه» نیست. مسئولیت این تبدیل را بیش از هرچیز پلیس و نیروهای سرکوب جامعه طبقاتی عهدهدار میشود. اصناف در مبارزات اقتصادی خود اغلب با چنان میزانی از سرکوب مواجه میشوند که بعضا در مقابل حکومت قرار میگیرند. گذار از آن اقتصاد به این سیاست را بیش از هرچیز پلیس سیاسی جامعه بهواسطه سرکوبهایش عهدهدار میشود. در این روند، تودهها بهصورت خودبهخودی به شناخت از تضادهای بنیادین جامعه، راه مبارزه با این تضادها و حل آنها، نمیرسند.
کاش واقعیت مبارزه انقلابی به سادگی فرمولهای طرح شده توسط نویسندگان «سرخط» بود. اما پیچیدگی مبارزه طبقاتی به کمونیستها اجازه نمیدهد که در انتظار رادیکال شدن مبارزه صنفی باشند و تنها وظیفه خود را پیوند دادن مبارزات صنفی تعریف کنند. برای تعیین استراتژی جهت نابودی یک دولت و استقرار دولت نوین سوسیالیستی، پیش از هر چیز باید به پیشرفتهترین تحلیل و سنتز درباره جامعه بشری اتکا کنیم. چرا که بدون درک دستاوردها و سنتز از شکستها و اشتباهات تاریخی و تئوریک گذشته نمیتوان به تغییر انقلابی واقعیت جدید پیش رو دست برد. در همین نسبت است که میتوان استراتژی مشخص و راه انقلاب را ترسیم کرد. برای این امر لازم است به مسائل بغرنجی از قبیل مسائل امنیتی و سرکوب، انباشت سیاسی نیرو، سازماندهی ارتش، زمان آغاز جنگ انقلابی، چگونگی پیشبرد جنگ، جبهه متحد، ساختار حزب، نسبت حزب با تودهها و… پرداخت . تقلیلگرایی اقتصادی، چیزی از پیچیدگی این واقعیات نمیکاهد.
منابع
– لنین، مجموعه آثار (چه باید کرد؟)، انتشارات فردوس،۱۳۸۴
– استراتژی راه انقلاب در ایران، حزب کمونیست ایران(مارکسیست، لنینیست، مائوئیست):۱۳۹۷
پانوشت:
- در این خصوص سند «استراتژی راه انقلاب در ایران» اکیدا پیشنهاد میشود. قابل دسترس در سایت cpimlm.org
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر