۱۳۹۳ مهر ۲۹, سه‌شنبه

قربانيان آوار ستم مذهبي


نسیم ستوده
محسن اميراصلاني روز چهارشنبه دوم مهرماه، به اتهام «فساد فيالارض، بدعت در دين (توهين به يونس) و ارتکاب فعل حرام» در زندان رجايي شهر کرج اعدام شد. او که در ارديبهشت ماه 1385 همراه همسر و چند تن از شاگردانش بازداشت شده بود، کلاسهاي طريقت باطني و رؤياشناسي و همينطور کلاسهاي قرآن برگزار ميکرده است. در آن پرونده، ابتدا محکوم به سه سال زندان و شلاق ميشود که در تجديد نظر به دو سال کاهش پيدا ميکند و بخشي از آن تبديل به جريمة مالي ميشود.
اما اين يونس که محسن امير اصلاني به اتهام توهين به او اعدام شد، کيست؟ طبق قصههاي تورات، يونس يکي از پيامبران بني اسرائيل بوده که در سده هشتم قبل از ميلاد زندگي ميکرده است. او مأمور هدايت اهالي نينوا ميشود ولي کسي او را تحويل نميگيرد و خدا به يونس وعده ميدهد که اگر مردم ظرف سه روز توبه نکنند عذابي بر آنها وارد ميشود. سه روز ميگذرد و عذاب وارد نميشود و يونس دلخور شده قهر ميکند و به دريا ميرود و در يک سلسله وقايع از شکم نهنگ سر در ميآورد. ولي چون خدا او را دوست داشته، زنده ميماند و در يک خشکي رها ميشود و خدا برايش يک درخت کدو ميروياند تا همدم و سايه سار او شود. ولي آن درخت از بيآبي خشک ميشود و يونس بهانه ميگيرد و خدا به او ميگويد تو که براي يک درخت دلتنگ ميشوي، چرا براي مردمت که به راه راست هدايت شدند دلتنگي نميکني؟ يونس هم عاقل ميشود و ميرود پي کارش! 
ظاهراً تنها چيزي که محسن امير اصلاني گفته است اين بوده که يونس نميتوانسته در شکم نهنگ زنده مانده باشد و يک مثال از کارتون پينوکيو ميزند و ميگويد که يونس، پدر ژپتو نبوده است! فکر ميکنم افراد زيادي با او هم نظر باشند. اين داستان بيشتر شبيه داستانهاي کتب آموزشي پيش از دبستان دربارة اصلاح رفتار کودکان است که بر سر هر موردي بهانه نگيرند و زود قهر نکنند و صبور باشند. احتمالاً شکلگيري اين داستان هم که مربوط به عهد عتيق است، متناسب با درک مردم در آن دوره بوده و کتب مذهبي ديگر هم از روي آن کپي کردهاند. اما سؤال مهمي که پيش ميآيد اين است که چرا محسن امير اصلاني به دنبال اين مسئله اعدام شد؟ چون گفت که يونس توي شکم نهنگ نبوده؟ چون قرآن را فارسي ميخوانده؟ چون موقع نماز خواندن لباس سفيد ميپوشيده؟ چون روي دست آقايان بلند شده و براي خودش کلاس قرآن باز کرده؟ ...
پس از چند سال با وجود گذراندن محکوميت، دستگاه قضايي، اتهام فساد فيالارض و بدعت در دين را پررنگ کرده و حکم اعدام براي محسن امير اصلاني صادر ميکنند. بر طبق ماده 262 قانون مجازات اسلامي مجازات دشنام به پيامبران اعدام است. اما ميتوان با استفاده از مواد ديگر قانون از اعدام صرف نظر کرد. اصرار حاکميت که از رأس قوة قضائيه درگيرش بودند و در نهايت با رأي خامنهاي آن را پيش بردند، اين گمان که دعواهاي درون جناحي حاکميت در پس اين اعدام دخيل بوده را تقويت ميکند. برخي معتقد هستند که جناح مخالف روحاني، در شرايطي که او در مجمع عمومي سازمان ملل در نيويورک بوده است، قصد داشته تا با اين اقدام، مذاکرات با غرب را مسئله ساز کند.
محسن امير اصلاني اولين فردي نيست که به خاطر طرح مسائلي از اين دست، زنداني، شکنجه و اعدام ميشود. خيلي از ما در مدارس ايران و در کلاسهاي قرآن و ديني با برخوردهاي مشابه مواجه ميشويم و همواره ما را به خاموشي فرمان ميدهند. محسن اين بار در فضاي خصوصي کلاس خود سخن گفت و کسي در کلاس صداي او را خاموش نکرد، او را به زندان بردند و در آنجا به خاموشي ابدي وادارش کردند.
در دهة اخير شاهد رونق کلاسهايي نظير آنچه محسن اميراصلاني برگزار ميکرد هستيم. جالب اين است که از يک طرف حاکميت که خود طلايهدار نگرش مذهبي است و ايران از معدود کشورهايي است که در آن حاکميت ديني برقرار است، با اين قبيل کلاسها مخالفت ميکند. از طرف ديگر تعدادي از جوانان که از نظر مذهبي با حاکميت فاصله دارند جذب اين کلاسها ميشوند و اين کلاسها را بر اساس تفکر خود از منظر اعتقادي اصيلتر ميشناسند. کلاسها مختلط است و حاکميت اسمش را ميگذارد اعمال منافي عفت. دربارة مباحث بنيادي دين صحبت ميشود و سخن از احکام در اين کلاسها نيست.
ريشة نگراني حاکميت از اين مدل کلاسها در اين است که در سالهاي اخير گرايش به عرفانهايي متفاوت از آنچه جمهوري اسلامي ميپسندد، افزايش يافته است. امري که در شرايط نبود فضايي انقلابي و يا در دورههاي رکود سياسي، رشد پيدا ميکند. اکثر افرادي که مخاطب اين کلاسها هستند، در طبقة مياني جامعه قرار دارند، جوان هستند و از سطح مطلوبي از دانش علمي نيز برخوردارند و خرافات پيش پا افتاده را قبول ندارند. البته آنها کماکان تغيير و رستگاري را در لابلاي کتب مذهبي يا کتب عرفاني ميجويند که خود مناسبات کهنه و يا تفکرات خرافي و دين گرايانه از نوعي ديگر را بازتوليد ميکند. عرفان و کلاسهايي اين چنيني تنها به آنها ميآموزد که دست از تغيير جهان بکشيد و نهايتاً در پي «خودشناسي» و تغيير خودتان باشيد. اين رويه در جامعهاي مبتني بر ستم و استثمار تنها نتيجهاي که دارد تسليم شدن در برابر آن چيزي است که حکمفرماست.
با وجود اين، تشکلاتي که حول اين تفکرات درست ميشود و نوع ديگري از دين را تبليغ ميکند براي حاکميت خطرساز است. جوانان در قالب اين گروهها دور يکديگر جمع ميشوند و گاهي مسائل روز جامعه هم نُقل مجلس آنان است و به اين کار بهعنوان يک حرکت نگاه ميکنند. هر چند که اگر کسي بخواهد در اين کلاسها اشارهاي به مسائل سياسي داشته باشد از هر طرف هدف سرزنش دوستاني قرار ميگيرد که خواستار احتياط و خودسانسورياند. براي تغيير و رهايي واقعي، بهجاي کلاسهاي عرفان و ترويج «خودشناسي» بايد کلاسهاي شناخت از جهان کنوني بر پايهاي ماترياليستي به راه انداخت. بايد علم را جايگزين خرافه کرد و جامعه را به همان صورتي که در واقعيت است شناخت و قوانين تغيير راديکال آن را بيرون کشيد و گام در راه تغييراتي بنيادي گذاشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر