۱۳۹۴ مرداد ۳۰, جمعه

واقعیت کمونیسم چیست؟



«دولت رفاه» در مقابل «دو گسست»
نظرتان در مورد تصویری که برابرتان قرار میدهیم چیست؟ جامعهای را در نظر بگیرید که در آن هر چه امروز میبینیم وارونه شده باشد. مردمی که اینک تحت استثمار قرار دارند دیگر به این صورت استثمار نشوند. کسانی که اینک حکومت میکنند دیگر اجازه حاکمیت یا اعمال نفوذ نداشته باشند. ساختار اقتصادی کنونی تغییر کرده، بعضی از روابط اجتماعی و شکلهای حاکمیت سیاسی عوض شده، فرهنگ و ایدئولوژی هم رنگ تازهای به خود گرفته باشد. هرکس کاری داشته باشد و خوراکی و سرپناهی. بیمۀ درمانی و حقوق بازنشستگی هم برقرار باشد.
کم نیستند کسانی که تصورشان از سوسیالیسم همین است. ایده الشان جز این نیست. حسرت جوامع یا دورانهایی را میخورند که چنین وضعی برقرار بود. ممکنست صادقانه صبح تا شب حرف از انقلاب و سوسیالیسم بزنند اما افق و دورنمایشان از تحول اجتماعی و دیدشان از جامعۀ متفاوت و آلترناتیو در برابر جهنمی که بر دنیای امروز حاکم است از محدودۀ «دولت رفاه» و سیستم سیاسی سوسیال دمکراتیک اروپایی فراتر نمیرود. زمانی که دیوار برلین فرو ریخت و اردوگاه شوروی فروپاشید، کسانی گفتند اردوگاه شوروی مثل باغ وحش بود که حداقل خوراکی در برابرت میانداختند و در قفس امنیت داشتی اما سرمایهداری غربی مثل جنگل است و هر آن ممکن است طعمۀ دیگری بشوی و گوشت از استخوانت جدا کنند. این حرف بازتاب افق دید کوتاه سوسیال دمکراتیک ـ رویزیونیستی است که دنبال شکلهای کمتر وحشی و عقلانیتر سرمایهداری میگردد. برای کسانی که انقلاب اجتماعی را دور و دست نیافتنی میبینند وجود امکانات گستردۀ مصرفی، رفاه و خدمات عمومی در این یا آن کشور امپریالیستی به ایدهآل تبدیل میشود.
این تمایل و این درک مستقیما بر تصویری که از سوسیالیسم در ذهنها نقش بسته تاثیر میگذارد. در این تصویر، تودههای مردم واقعا نقشی در متحول کردن جامعه ندارند. از نظر سیاسی و ایدئولوژیک و فرهنگی درگیر جنبشها و جهشهایی نیستند که مرتبا سطح آگاهی و تواناییهایشان را برای مسلط شدن به عرصههای گوناگون بالا ببرد. این دقیقا وضعیتی بود که شوروی سوسیال امپریالیستی و کشورهایی مثل آلمان شرقی و لهستان داشتند. در دهۀ 1980 هر وقت مقامات این کشورها از سوی محافل امپریالیستی غرب به خاطر موارد واقعی یا ادعایی زیر پا گذاشتن حقوق مردم مورد سوال قرار میگرفتند معمولا جوابشان این بود که «شما غربیها بهتر است حرفی از حقوق بشر نزنید. در جامعۀ شما این همه بیکار وجود دارد. مگر حقوق بشری پایهایتر از حق داشتن کار وجود دارد؟»
خوب، نکتهای واقعی در این بحث بود اما اصل قضیه را میپوشاند. آنها نظمی را نمایندگی میکردند و مبلغ جامعهای بودند که نوعی از «دولت رفاه» بود و نقش تودههای مردم در آن اساسا هیچ فرقی با نقش آنها در شکل کلاسیک سرمایهداری نداشت. پرسش در مورد حقوق مردم را نمیتوان به حقوق ابتدایی مثل داشتن کار و کسب درآمد تقلیل داد. مسئله اینست که سوسیالیسم جامعهای کیفیتا فراتر و متفاوتتر از این هاست. جامعهای است که از نظر اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، ایدئولوژیک و فرهنگی واقعا برتر از جامعۀ سرمایهداری است. جامعۀ سوسیالیستی صرفا با تامین نیازهای تودهها معنا نمیشود بلکه یک مشخصۀ اساسیاش حرکت آگاهانه و ابتکار عمل و تاثیرگذاری فزاینده و کلکتیو مردم است.
این یک تغییر و تحول اساسی و کیفی است و با برقراری نظام خدمات اجتماعی فراگیر فرق دارد. در تصویر رویزیونیستها از سوسیالیسم، نقش تودهها به تولیدکنندگان ثروت تقلیل یافته بود. مردم قرار نبود به مسائل بزرگ تری مثل امور دولتی، جهت گیری جامعه و فرهنگ و فلسفه و علم و هنر و امثالهم بپردازند. متحول کردن جهانبینی مردم برای آن که بتوانند جهان را و خود را تغییر دهند مطرح نبود. اما جامعۀ نوین و دنیای نوین را نمیتوان با همان دیدگاهی ساخت که جامعۀ طبقاتی ذهن مردم را با آن انباشته است. اگر رویکرد مردم به دنیا اساسا فرقی با رویکرد امروزشان نداشته باشد و از محدودیتها و پیشداوریها و کم توقعیهایی که نظام طبقاتی به آنها تلقین و تحمیل میکند آزاد نشده باشند نمیتوان یک تحول انقلابی واقعی در جامعه ایجاد کرد. نمیتوان روابط اجتماعی و اقتصادی و سیاسی ناعادلانه را برانداخت.
جامعۀ سوسیالیستی واقعی، جامعهای که ما از طریق انقلاب کمونیستی به دنبال ساختنش هستیم یکسره متفاوت از تصاویر و تصورات سوسیال دمکراتیک و رویزیونیستی است. آلترناتیو ما یک گسست ریشهای واقعی از دنیای کنونی است. همان چیزی که خطوط کلیاش را مارکس و انگلس در «مانیفست کمونیست» پیش گذاشتند: انقلاب کمونیستی معرف یک گسست ریشهای از روابط سنتی مالکیت و ایدههای سنتی است. این دو به هم مرتبطند و وجودشان به هم گره خورده است. یکدیگر را به شکلهای مختلف تقویت میکنند.
بگذارید مثالی بزنیم. اگر در جامعهای نقش زنان اساسا بچه داری باشد آیا برابری زن و مرد میتواند وجود داشته باشد؟ خیر. و اگر به سنتها و اخلاقیاتی که چنین نقشی را تقویت میکنند ضربه نزنیم و ریشه کنشان نکنیم چطور میشود روابط بین زن و مرد را تغییر داد و نابرابریهای عمیق و دیرینهای را که به تقسیم جامعۀ بشری به ستمگر و ستمدیده، استثمارگر و تحت استثمار گره خورده از بین برد؟ نمیشود.
آلترناتیو ما گسست ریشهای در همۀ عرصههای جامعه است. ما جامعه و دنیایی را میخواهیم که اکثریت بزرگ مردم واقعا بخواهند در آن زندگی کنند. دنیایی که در آن نگران نان شبشان نباشند. نگران زمانهایی که گرفتار بیماری میشوند نباشند. نگران این نباشند که پول دوا و دکترشان چه میشود. همۀ اینها مهم است. اما مهم ترین مشخصۀ جامعه و دنیایی که ما میخواهیم اینست که مردم در آن به پا میخیزند، چالش میکنند و مرتبا بر عرصههای گوناگون حیات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی جامعه مسلط میشوند.
ساختن چنین جامعه و دنیایی کاری است کارستان. کاری است بسیار عمیقتر از تغییر این یا آن شکل مالکیت اقتصادی با هدف تضمین ارائۀ خدمات اجتماعی به مردم. میشود چنین تغییراتی را داد و ارائۀ چنین خدماتی را برای مردم تضمین کرد اما کماکان علم و هنر و فلسفه و بقیۀ عرصههای حیات جامعه را در اختیار اقلیتی از مردم باقی گذاشت. و تعیین کنندهتر اینکه، به جز این اقلیت کسی را به جریان تصمیمگیریهای سیاسی راه نداد.
در دو انقلاب کمونیستی قرن بیستم (نخست در روسیه و سپس در چین) جهش عظیمی در این راستا صورت گرفت که از اهمیت تاریخی ـ جهانی برخوردار بود. اما آن انقلابات شکست خورد و ما موقتا عقب نشستیم. ما به جهشهای بیشتر بر اساس جمعبندی عمیق کل آن تجربۀ تاریخی ـ جهانی نیاز داریم. در آن تجربه، مشکلات کاملا واقعی و آزار دهندهای هم وجود داشت که باید به آنها پرداخت با این هدف که بر بهترین جوانب گذشته اتکاء کنیم، از آنها فراتر رویم و در آینده بهتر از قبل عمل کنیم.
همان طور که بارها گفتهایم این فقط ما نیستیم که از تجربۀ انقلابات کمونیستی در قرن بیستم جمعبندی میکنیم. کل بورژوازی بینالمللی نیز با هدف توجیه و تقدیس نظام استثمارگرانۀ خود و اثبات اینکه تنها نظام مطلوب و یا ممکن برای نوع بشر است، تصویر تحریف شده و جمعبندیهای وارونهای از آن تجربه ارائه میکنند. از سلطۀ نظام توتالیتاریستی بر روسیه و چین دوران لنین و استالین و مائو میگویند. از «ذهنیت بیمار» رهبرانی که میخواستند دنیا را بر پایۀ تصورات «جنون آمیز» خود بازسازی کنند. از انقلابهایی که «به نام خیر عمومی، بزرگ ترین فجایع را به نوع بشر تحمیل کردند.» این حرفها را کسانی میزنند که نظامشان بر بردگی و غارت و قتل علم اقوام و ملتها استوار شده و طی سه قرن، بهرهکشی و ستمگری سیستماتیک و جنگهای خانمانسوز و تکان دهندهترین مصائب را به کمک فنآوری پیشرفته و خرافه و سنت و دین بر دنیا گسترانده است.
با وجود این، اتهامی که تحت عنوان توتالیتاریسم به انقلابات کمونیستی و رهبرانش میزنند سوالاتی واقعی در مورد روابط میان انسانها، میان دولت و حزب و مردم در جامعۀ سوسیالیستی به میان میآورد. ایدئولوگهای دنیای امپریالیستی و روشنفکران دنبالهرو آنها میگویند که «رژیم توتالیتر» یا در واقع دیکتاتوری پرولتاریا، یک ایدئولوژی رسمی دارد که همه برای اینکه کارشان در جامعه پیش برود باید وفاداری خود را به آن اعلام کنند. و سیاستهای رسمیای وجود دارد که همه اگر میخواهند راحت زندگی کنند و به دردسر نیفتند باید از آنها پیروی کنند. اما این تصویری اساسا تحریف شده از واقعیتی است که در جوامع سوسیالیستی شوروی و چین میگذشت. این تحریفِ اهداف و دستاوردهای آن انقلابات است. واقعیت اینست که تودههای وسیع مردم در جوامع فئودالی و سرمایهداری از شرکت واقعی و موثر در امور سیاسی، از ادارۀ دولت و تعیین سمت و سوی جامعه محروم بودند. جهان بینی و روشها و ایدئولوژیهای مسلط آنان را از فهم واقعی و تغییر آگاهانۀ دنیا دور میکرد. اسیر آخرتشان میکردند. راه شناخت و تغییر دنیا را به رویشان میبست. انقلابهای سوسیالیستی میخواستند این وضع را عوض کنند و هم در اقتصاد و هم در روابط اجتماعی تغییرات اساسی بدهند.
اما مسئلۀ ایدئولوژی رسمی در آن تجربه واقعا وجود داشت و در موردش باید جمعبندی کرد. تا آنجا که به حزب مربوط میشود باید تاکید کنیم که به یک حزب پیشاهنگ نیاز داریم. حزبی که انقلاب و دولت نوین را رهبری کند. این حزب ایدئولوژیای دارد که متحدش میکند. ایدئولوژی کمونیستی که واقعیت را به درستی منعکس میکند و مردم را قادر به تغییر آگاهانۀ واقعیت میکند. ولی در یک جامعۀ سوسیالیستی، آیا همگان برای اینکه کارشان پیش رود باید وفاداریشان را به این ایدئولوژی اعلام کنند؟ خیر. کسانی که ایدئولوژی کمونیستی را قبول دارند باید این امر را اعلام و برای فراگیر کردنش مبارزه کنند. کسانی که هنوز قانع نشدهاند نباید چنین چیزی را اعلام کنند. کسانی که با ایدئولوژی کمونیستی مخالفند باید این مخالفت را بیان کنند. و بر سر ایدئولوژیها مبارزه خواهد شد. این واقعیتی است که ایدئولوژی رهبری کننده در جامعۀ سوسیالیستی وجود خواهد داشت. ایدئولوژی صحیحی که مردم را در دست یافتن به حقیقت توانا میکند. به آنها کمک میکند که در راستای منافعشان حرکت کنند. اما این معنایش اعلام وفاداری همگانی به ایدئولوژی کمونیستی نیست. این مسئلهای است که نیاز به کنکاش بیشتر، بحث و مبارزۀ بیشتر دارد.
«آتش»


* این نوشته اقتباسی است از مقالۀ «سه دنیای آلترناتیو» اثر باب آواکیان صدر حزب کمونیست انقلابی آمریکا، منتشر شده در کتاب «نظراتی دربارۀ هنر، فرهنگ، علم و فلسفه» (2005).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر