۱۳۹۶ اسفند ۳, پنجشنبه

واقعیت کمونیسم چیست


واقعیت کمونیسم چیست
کمونيسم  انقلابي و مساله رهايي زنان
اهميت تاريخي فرمان حجاب اجباري و شورش زنان عليه آن


نشریه آتش- شماره 76

در هشتم مارس 1357 زنان تهران عليه فرمان حجاب اجباري خميني، قيام کردند. شورشي که چند روز طول کشيد و در مقابلِ آن خميني فرمان خود را پس گرفت تا براي نبردي که آغاز شده بود (و هشتم مارس امسال وارد چهلمين سالگرد خود مي‌‌شود) زمان خريده و بهطور سازمانيافتهتر تهاجم رژيم خود عليه زنان را طرحريزي و رهبري کند. شورش زنان عليه فرمان حجاب اجباري، اولين چالش انقلابي- اجتماعي  دربرابر رژيم دينمدار تازه استقرار يافته بود. اين شورش، با شعار ما انقلاب نکرديم تا به عقب برگرديم! حامل قضاوتي تاريخي و هشدار دهنده، در مورد فاجعة بزرگي بود که با به قدرت رسيدن اين رژيم بر تمام جامعه تحميل شد. در حقيقت امر، زنان شورشي فقط سخنگوي خودشان نبودند و با اين شعار، محتواي جهان‏شمولي فرمان حجاب اجباري را با تيزهوشي اعلام کردند.
تاريخ، درستي قضاوت آنان را ثابت کرد. هيچ جنبش خودجوشِ ديگر در آن زمان، در هيچ نقطه ايران، چنين حکم همگاني را صادر نکرد.
حجاب اجباري يکي از مهمترين ستونهاي رژيم جمهوري اسلامي شد. روابط اجتماعي پدرسالاري و مردسالاري، يعني بردگي زنان، فرودستي آنان نسبت به مرد، در چارچوب اين رژيم دين سالار، در حجاب اجباري فشرده شد و با ادغام قوانين شريعت در قانون اساسي و قوانين مربوط به جرم و جنايت و در فرهنگ و آموزش و پرورش رسمي، جايگاه زن بهعنوان شهروند نيمه انسان بيان قانوني و کيفري و فرهنگي/ارزشي يافت. جمهوري اسلامي در طول عمر خود به تحميل حجاب اجباري بهعنوان يک اصل «امنيتي» که سست شدن آن موجب فرو ريختن «چسب انسجام اجتماعي» و به خطر افتادن رژيم ميشود، برخورد کرده است.
در طول اين چهل سال انواع و اقسام «مصلحين اجتماعي» تلاش کردند تعاريفي بهجز اين از حجاب اجباري و جايگاه آن درنظام فرمانروايي فاشيستي جمهوري اسلامي بدهند. گرايشات نئوليبرالي آن را به «حق انتخاب» که تنها يک جنبه از مساله است تنزل دادند. در شرايطي که مقاومت زنان عليه حجاب اجباري توسط نيروهاي نظامي و امنيتي رژيم سرکوب ميشد، روايتها و سياستهاي راست و محافظهکارانه در «جنبش زنان» سربلند کرد. اينها تلاش کردند ضرورت مقاومت عليه حجاب اجباري را ازمرکز مبارزه زنان حذف کرده و آن را با شعارهاي ديگر مانند «اصلاح قوانين جزايي» (درخواست برابري ديه!!) يا «مقابله با خشونت عليه زنان» جايگزين کنند، با اين استدلال که براي جنبش زنان «حاشية امنيتي» بخرند يا «اتحاد وسيع» در ميان زنان به وجود آورند. نادرستي و ورشکستگي همه اين استدلالها روشن شده است. امروز فرزندانِ همان شورش هشتم مارس 57 با مقاومت خود رژيم را مستاصل کردهاند. اما حتا اگر هيچ زني حجاب اجباري را به چالش نميگرفت (که امري محال بود) بازهم در اين حقيقت تغييري به وجود نميآمد که در چارچوب اين رژيم و در اين مقطع، حجاب اجباري نماد برجسته و فشردة انقياد و اسارت زن در روابط پدرسالاري و مردسالاري است و هرگونه آب بستن به اين واقعيت با هر نيتي، پشت کردن به مقاومت زنان عليه اين رژيم است.


برخورد جنبش کمونيستي سال 57 به شورش زنان
قانون حجاب اجباري بهطور عيني و حقيقي، اعلان جنگ به همه جريانهاي سياسي و اجتماعيِ مخالف رژيم و مدافع بناي جامعهاي کاملا متفاوت و آزاد بود. اعلان جنگي به کمونيست‏ها، آزادي‏خواهان، جنبش کارگري و خلقهاي ملل تحت ستم ايران. خميني همراه با لشگر ضدانقلابي و ارتجاعياش، از طريق فرمان حجاب اجباري و راه انداختن کارزارهاي اخلاق ديني و ضديت با آزادي و برابري زنان، پاية اجتماعي‏ خود را تعليم داده و قوام مي‏بخشيد و آنان را آمادة حمله و تعرض به کلية قشرهاي ناراضي و معترض به اين رژيم ميکرد. هم زمان، عقب افتاده‏ترين گرايشات ميان توده‏هاي مردم را تقويت مي‏کرد تا امکان اتحاد مردم حول مقاومت عليه خود را از ميان ببرد.
کمونيستها ميبايست پرچمدار مبارزه عليه اين تهاجم ارتجاعي ميشدند و به مقاومت زنان عليه حجاب اجباري بهعنوان جبهه نبردي تعيينکننده عليه جمهوري اسلامي نگاه ميکردند. کمونيستها بايد درک ميکردند که ساختن قطب کمونيستي و آزادي‏خواهي در جامعه از همان ابتدا به مبارزه عليه ستم بر زنان (و در مرکز آن عليه حجاب اجباري) و مبارزه عليه ادغام دين و دولت گره خورده است. هر دوي اين‏ها بايد به موضوع فکري و تبليغ و ترويج در جنبش دانشجويي، در جنبش کارگري، در جنبشهاي مليِ ملل تحت ستم که به پا خاسته بودند، در جنبشهاي دهقاني که با خواست زمين سربلند کرده بودند و ساير قشرهاي مردم تبديل ميشد. اما چنين نشد.
و چرا نشد؟ دلايل فکري زيادي داشت اما در مرکز آن شيوة نگرش يا روش و رويکرد غيرعلمي در شناخت از واقعيتهاي جامعه و ضرورت و امکان تغيير انقلابي آن در سمتي که به ريشهکن کردن ستم و استثمار منجر شود، قرار داشت.  يک نمونه مهم از اين روش و رويکرد غيرعلمي تفکر تقليلگرايانة ماترياليسم مکانيکي است. اين روش و رويکرد غيرعلمي مانع از شناختن واقعيت اجتماعي، همان گونه که واقعا هست ميشود. وقتي پديدهاي را نميشناسيم نميتوانيم آن را در جهتي رهاييبخش تغيير دهيم. در سال 57 (و تا به امروز) اکثريت کساني که خود را کمونيست ميدانستند، فکر ميکردند که مساله ستم بر زن ربطي به مبارزه طبقاتي ندارد! در حالي که مارکس و انگلس ثابت کردند که چند هزار سال پيش، هم زمان با ظهور نظام طبقاتي، ستم بر زن بهعنوان يکي از ستونهاي جامعه طبقاتي ظاهر شد. اين واقعيت تاريخي بزرگ حتا در عنوان موجز و تکاندهندة کتاب «منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت» اثر انگلس بيان شده است. «خانواده» (بهعنوان ساختار روابط پدرسالاري) و «دولت» (بهمثابه ارگان ديکتاتوري طبقة استثمارگر بر طبقة تحت استثمار) بر اساس تصاحب خصوصي ثروت توليد شده توسط طبقة تحت استثمار بهوجود آمدند. مارکس و انگلس به اين حقيقت تاريخي در مورد اجتماع بشري پي بردند و روشن کردند که هر گونه روابط بين انسانها و افکاري که در جامعه شکل ميگيرند، در واقع توسط شيوة توليدي موجود توليد و بازتوليد ميشوند. آنان با آشکار کردن و تبيين اين حقيقت، براي اولين بار علم مربوط به جامعه بشري و قواي محرکة آن را تبيين کردند. کشف علمي اين واقعيت که «زن» شدن جنس مونث و «مرد» شدن جنس مذکر، مربوط به شيوة توليدي جامعه است و مفهومسازي اين رخداد تاريخي/جهاني جزئي از الفباي مارکسيسم و ماترياليسم تاريخي مارکس و انگلس است. اما اين واقعيت در ذهن اکثريت عظيم کساني که خود را کمونيست ميدانند، همراه با کليت علمي مارکسيسم دفن شده است. بنا بر ارزيابي صحيح باب آواکيان، «اغلب کمونيستها، اغلب اوقات کمونيست نيستند» و اين از معضلات بزرگ مبارزة طبقاتي در دورة کنوني است که بايد به فوريت علاج شود وگرنه کساني که بايد پيشاهنگ مبارزات حياتي مردم براي رهايي از ستم و استثمار باشند، نه تنها قادر به ايفاي نقش پيشاهنگي خود نخواهند بود، حتا در جهت عکس عمل خواهند کرد. زيرا شيوه نگرش ماترياليسم مکانيکي اغلب اوقات منجر به اتخاذ خط سياسي تسليم شدن در برابر واقعيتهاي موجود ميشود. رويکردي که لنين و باب آواکيان آن را «رئاليسم دترمينيستي» (واقعگرايي قدرگرايانه) ميخوانند. ذهنيت ماترياليست مکانيکي قادر نيست در بطن تضادهاي مهم (در بطن ضرورت) امکان واقعي تغيير راديکال و انقلابي (آزادي) را ببينند و طبق آن عمل کند.
روش ماترياليست مکانيکي، کليت روابط اجتماعي را به زيربناي اقتصادي آن تقليل ميدهد. در حالي که آن چه در زيربنا و شالودة جامعه قرار دارد، قوة محرکة شکلگيري يک مجموعة اجتماعي چند لايه است. وجود و بازتوليد هر يک از اين لايهها، در نهايت وابسته به زيربناي اقتصادي جامعه است اما هر يک از اين لايهها، در چارچوب شيوة توليدي حاکم، قواي محرکة خاص خود را نيز دارند و به نوبة خود بر زيربناي اقتصادي جامعه نيز تاثير ميگذارند. 
اين مجموعه در عين تمايز اما يک مجموعة ناگسستني و ارگانيک است که برهم کنشي دائم دارند. همان طور که ارگانهاي مختلف بدن و کليت بدن. به اين علت است که مارکس اين مجموعه را بهعنوان يک بدن واحد و در فرمول «چهار کليت» بيان کرد و مبارزه براي  محو اين «چهار کليت» را قطبنماي مبارزه براي استقرار جامعه کمونيستي قرار داد: مبارزه براي محو تفاوتهاي طبقاتي بهطور کلي، نابودي کلية روابط توليدي که اين تفاوتها بر آن استوارند، نابودي کلية روابط اجتماعي منطبق بر اين روابط توليدي و دگرگون کردن کلية ايدههاي منتج از اين روابط اجتماعي. به يک کلام: هر آن چه در جامعه و در روابط اجتماعي رخ ميدهد، از جمله افکار و رفتارها و ارزشهاي حاکم در ميان مردم، مانند سلطه مرد بر زن، ستم بر ملل گوناگون، شکاف ميان کار فکري و کار بدني، به شيوة توليدي ربط دارند. ولي اين ارتباط مستقيم نيست. همة اينها به  نظام اقتصادي مربوطند و در عين حال، واقعيت مختص به خود را هم دارند. بهطور مثال روابط پدرسالاري که از زمان ظهور نظام طبقاتي بردهداري در چند هزار سال پيش به وجود آمد، امروز در چارچوب شيوه توليد سرمايهداري بازتوليد شده و در اين چارچوب هرگز از ميان نميرود.
آواکيان که روش و رويکرد علمي مارکسيسم را از طريق نقد جوانب فرعي غير علمي آن تکامل داده است، در کتاب «کمونيسم نوين» اين مجموعة اجتماعي را به «نقشة چند لايه» تشبيه کرده و بهطور مفصل تشريح مي‌‌کند و مطالعة آن براي کسب يک ذهنيت و آگاهي علمي کمونيستي حياتي است.

آيينة روبرو:
دفن کمونيسم
و انقلاب کمونيستي در جنبش زنان
همين شيوة تفکر ماترياليسم مکانيکي، در ميان فعالين جنبش زنان، حتا آنان که خود را کمونيست ميدانند، نگرشي برعکس توليد ميکند: جدا کردن ستم بر زن از چارچوب کلي جامعه طبقاتي و زيربناي شيوة توليدي آن. اين شيوه تفکر، منجر به توليد انواع و اقسام سياستهاي «هويتي» در جنبشهاي زنان ميشود. گويي، ستم بر زن در سيارهاي متفاوت و بيارتباط با کليت اجتماعي موجود رخ ميدهد. در حالي که در واقعيت، در زيربناي اين ستم ساختارهاي قدرتمندي قرار دارد که تمايزات طبقاتي و کلية ستمگريهاي اجتماعي ديگر را نيز توليد ميکند و بهطور مکانيکي کشيدنِ ديوار ميان اينها (که جهانبيني فمينيستي نيز با آن رقم خورده است) در نهايت روابط اجتماعي پدرسالارانه را هم دست نخورده ميگذارد. اين شيوه تفکر و سياستهاي منتج از آن، مبارزه عليه ستم بر زن و رهايي زنان را محدود به کسب حقوق برابر با مردان در چارچوب همين نظام طبقاتي ميکند و نتيجهاش آن است که برابري هم هرگز به دست نميآيد زيرا همان طور که مارکس در پلميک با کساني که افق کارگران را محدود به حق «مزد روزانه عادلانه براي کار روزانه عادلانه» ميکردند گفت، «حق هرگز نميتواند بالاتر از ساختار اقتصادي جامعه و فرهنگي که توسط اين ساختار مشروط شده است، باشد». به عبارت ديگر، حق و حقوق توسط سيستم مسلط بر جامعه تعيين ميشود. «سيستم مسلط» شامل، شيوة توليدي، روبناي سياسي و اجتماعي و قوانين و همين طور افکار و فرهنگ برخاسته از اين زيربنا و تقويتکنندة شيوة توليدي است. يعني، همان «چهار کليت». اين «چهار کليت» بايد با هم زير ضرب بروند و نابود شوند و راه آن «انقلاب کمونيستي» است و «انقلاب کمونيستي» بهمعناي مبارزه براي نابودي هر «چهار کليت» است. همين ضرورت تاريخي- جهاني، تلاش کساني را که در جنبشهاي زنان، در مقابل ترويج و تبليغ کمونيسم سد بنا ميکنند، تبديل به گرايشي عقبگرا ميکند. در حالي که، پيشروترين مبارزين راه رهايي زنان کساني هستند که ميخواهند اين مبارزه را با افق وسيعِ تغيير راديکال نظام اجتماعي حاکم پيش ببرند و در پيِ اين نگرش، تبديل به کمونيستهاي آگاه و مبارزين راه رهايي بشريت ميشوند.
«آتش»


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر