۱۴۰۰ شهریور ۸, دوشنبه

سر سخن

 چهل سال پس از کودتای ۳۰ خرداد ۱۳۶۰

روزهای پایانی بهار سال ۱۳۶۰ جایگاه مهمی در حیات نکبت بار جمهوری اسلامی داشتند. ۳۰ خرداد سال  ۶۰ کودتای اسلامگرایان به رهبری خمینی علیه متحدین شان در حکومت، مشخصا قلع و قمع طرفداران ابوالحسن  بنی صدر رئیس جمهور وقت و به اوج رساندن سرکوب نیروهای واقعی انقلاب بود که از ابتدا در مقابل رژیم تازه تأسیس اسلامی صف آرایی کرده بودند.

خمینی و اسلامگرایان طرفداراش که در سال ۵۷ در ائتلاف با طیفی از گروه های ملی و نهضت آزادی، توانسته بودند رهبری جنبش ضد سلطنتی مردم ایران را به نام انقلاب در دست بگیرند، موفق شدند رژیم و ایدئولوژی دینمدار (تئوکراتیک) خود را تثبیت کنند. آنها برای تثبیت و بقای تئوکراسی فاشیستی خود ضرورت آن دیدند که متحدین سابق خود مانند بنی صدر را قلع و قمع کنند. کودتای ۳۰ خرداد سال ۶۰ نقطه عطف مهمی در تثبیت این رژیم فاشیستی دینمدار بود.

کودتا

اولین مجلس شورای اسلامی روز شنبه سی خرداد سال ۶۰ طرح «عدم کفایت سیاسی» ابوالحسن بنی صدر اولین رئیس جمهور ایران را به بحث و بررسی گذاشت و فردای آن روز در ۳۱ خرداد با اکثریت مطلق ۱۷۷ رأی موافق حکم به برکناری وی داد. اکثریت مطلق آن مجلس در اختیار طرفدار قسم خوردۀ روح الله خمینی بود که در حزب جمهوری اسلامی دور هم گرد آمده بودند. حزب جمهوری اسلامی که محل ائتلاف و اجتماع نزدیکترین شاگردان و یاران خمینی همچون سید محمد بهشتی، اکبر هاشمی رفسنجانی، سید علی خامنه ای، عبدالکریم موسوی اردبیلی، محمد جواد باهنر، محمد علی رجایی، میر حسین موسوی، ابراهیم رئیسی، حسن روحانی، محمد یزدی و غیره بود، از بهمن ۵۷ تا خرداد ۶۰ تمامی ارکان اصلی قدرت به جز ریاست جمهوری را در دست گرفته بود. رهبران حزب بر نهادهای قضایی تسلط کامل داشتند، نخست وزیر (اصلی ترین چهرۀ اجرایی کشور در قانون اساسی آن مقطع) هم عضو حزب جمهوری اسلامی بود و فرماندهان سپاه پاسداران، کمیته های انقلاب اسلامی و نهادهای امنیتی نیز همسویی کامل با حزب داشتند.

در سطح حکومتی، کودتای خرداد ۶۰، برکناری قانونی ابوالحسین بنی صدر از ریاست جمهوری بود. اما عمق آن عبارت بود از تهاجم فاشیستی به آخرین نهادهای مدنی و آزادی های سیاسی و به بند کشیدن کامل کلیۀ عرصه های فکری و فضاهای سیاسی جامعه و اعمال تمام و کامل قوانین شریعت و روابط اجتماعی برآمده از شرع اسلام. صدها هزار نفر از توده های مردم در سراسر کشور به اعتراض برخاستند و تظاهرات بزرگ ۳۰ خرداد ۶۰ در تهران، واکنش فراگیری به این تهاجم فاشیستی بود.

از بهمن ۵۷ تا خرداد ۶۰

روز یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ دولت دیکتاتوری سرمایه داری شاهنشاهی در ایران به دولت دیکتاتوری سرمایه داری اسلامگرا تبدیل شد. «نظام مقدس» که با چراغ سبز قدرتهای امپریالیستی بلوک غرب (به ویژه آمریکا، انگلستان و فرانسه) و به دنبال ساخت و پاخت «نائب امام زمان» با «استکبار جهانی» به قدرت رسیده بود، بقایای دولت حامی و حافظ منافع طبقات حاکمه در ایران و ستون فقرات آن یعنی ارتش و نیروهای مسلحش را تحویل گرفت. از فردای ۲۲ بهمن ۵۷ تا بعد از ظهر ۳۰ خرداد ۶۰، وجه عمدۀ فضای سیاسی ایران را تلاش خمینی و یاران و متحدینش برای استقرار کامل دولت دینمدار اسلامی و تحمیل آن به مردم ایران و منطقه و جهان تشکیل میداد. خمینی و یارانش برای تثبیت کامل رژیم شان نیازمند زمان و بستن تمامی منافض تنفس سیاسی جامعه بودند.

آنها برای تثبیت و تحمیل دولت تمام اسلامی شان در سه سطح درگیر تضاد بودند:

۱) قدرتهای جهانی به ویژه سران دو بلوک امپریالیستی غرب و شرق که با پدیدۀ جدیدی به نام «دولت اسلامگرا» روبرو شده بودند و باید با آن تنظیم رابطه میکردند. جمهوری اسلامی این تضاد را تا به امروز با ترکیبی از ستیز و سازش و معامله و رقابت با کشورهای منطقه و قدرتهای جهانی پیش برده است. از یک سو نفوذ در منطقه و تقویت جنبشهای ارتجاعی و جریانات بنیادگرای اسلامی از لبنان تا عراق و افغانستان و از سوی دیگر اشغال سفارت آمریکا و گروگان گیری و همزمان استفاده از آن برای روابط و معاملات پنهان با ریگان و جمهوری خواهان آمریکا و بعدها اسرائیل و اتحادیه اروپا و برجام و روسیۀ پوتین و تا چین امپریالیستی امروز.

۲) ملی گرایان مذهبی و غیر مذهبی که در چارچوب ائتلافی سخت شکننده و موقت، نقش مهمی در به قدرت رساندن خمینی بازی کرده بودند. مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی، صادق قطب زاده و بنی صدر چهره های برجستۀ این جریان بودند که یکی یکی حذف و برکنار شدند. خمینی و یارانش از بهمن ۵۷ تا خرداد ۶۰ با تکیه بر اتحاد با این نیروها دست به سرکوب خونین نیروهای اجتماعی انقلاب زدند.

۳) بخشهای وسیعی از جامعۀ ایران که به سودای «آزادی و استقلال و برابری» انقلاب کرده بودند و آمال و خواسته های شان در عمل با محتوی طبقاتی یا فکری رژیم مورد نظر خمینی به عنوان دولت دیکتاتوری سرمایه داری دینمدار تضاد داشت. این بخش و سطح، اصلی ترین مانع در مقابل خمینی و اسلامگرایان وفادار به او در مسیر تثبیت فاشیسم اسلامی بودند. به ویژه آنکه پیشروترینهای آن در سازمانهای اپوزیسیون چپ، کمونیست و انقلابی متشکل میشدند.

فضای سیاسی ایران از بهمن ۵۷ تا خرداد ۶۰ عرصۀ رویارویی پر فراز و نشیب و کشمکش بین خمینی و فاشیستهایش با مردم و سازمانهای سیاسی اپوزسیون بود که در موارد متعددی به رویارویی نظامی و خونین هم منتهی میشد و پدیده های ویژه ای چون گروگانگیری در سفارت آمریکا و جنگ ارتجاعی ایران و عراق بر آن تأثیر میگذاشت. کارنامۀ این جدال سه ساله را در موارد زیر میتوان فهرست وار آورد:

فرمان حجاب اجباری در اسفند ۵۷ و واکنش زنان به آن در ۸ مارس همان سال، حمله به کردستان در بهار ۵۸ و فتوی جهاد خمینی علیه مردم کردستان در ۲۸ مرداد ۵۸ و مقاومت سیاسی و مسلحانۀ خلق کرد در مقابل آن، سرکوب خونین و کشتار مردم ترکمنصحرا در فروردین ۵۸ و ترور رهبران آن در بهمن همان سال، کشتار خلق عرب در محمره (خرمشهر) و خوزستان در خرداد ۵۸، حمله خمینی به مطبوعات و تعطیلی روزنامه ها در مرداد ۵۸، کشتار ماهی گیران انزلی توسط سپاه پاسداران در مهر ۵۸، اشغال سفارت آمریکا در آبان ۵۸، تحمیل قانون اساسی و ولایت فقیه در آذر ۵۸، سرکوب هواداران حزب خلق مسلمان تبریز در زمستان ۵۸، حمله به دفاتر و میتینگهای سازمانهای سیاسی اپوزیسیون در تمامی این سه سال، سرکوب مبارزات صنفی و سیاسی کارگران و دهقانان در مناطق مختلف ایران در تمام طول سه سال، ضد انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها در فروردین ۵۹.

نقاط اتکای اصلی جمهوری اسلامی در طول این سه سال جهت اعمال همه جانبۀ سلطه سیاسی یک رژیم دینمدار عبارت بودند از: ۱) نیروهای مسلح رسمی و شبه نظامی اش، ۲)جنبش ارتجاعی اسلامگرا که از میان اقشار و طبقات مختلف جامعه بسیج و سازماندهی میشد و ۳) به اتحاد یا بی طرفی و انفعال کشاندن بخشی از جامعه از طریق ارعاب و سرکوب یا توجیه و متحد کردن. جمهوری اسلامی برای توجیه و متحد کردن این بخش اخیر از جامعه، بر گرایشات ناسیونالیستی آنها (به ویژه در جریان لشگرکشی به کردستان و جنگ ایران و عراق) یا گرایشات ضد امپریالیستی موجود بعد از کودتای ۲۸ مرداد (به ویژه در جریان اشغال سفارت آمریکا) یا گرایشات پدرسالارنه (در اعمال حجاب و قوانین شرعی در مورد زنان) دست میگذاشت.

نیروهای مسلح جمهوری اسلامی در قامت چند تشکیلات تمام وقت و نیمه وقت اسلامگرا سازماندهی شدند. «کمیته انقلاب اسلامی» (تأسیس ۲۳ بهمن ۵۷)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (تأسیس ۲ اردیبهشت ۵۸)، «نیروی مقاومت بسیج» (تأسیس ۵ آذر ۵۸) که بازوی اصلی جمهوری اسلامی در سرکوب توده های مردم و مبارزات و اعتراضاتشان در سراسر کشور بودند. نکته قابل توجه این است که جمهوری اسلامی علاوه بر این قوای سه گانه و نیروهای مسلح رسمیِ پیش از انقلاب (ارتش، ژاندارمری و شهربانی) از همان اویل سال ۵۸ دست به کار سازماندهی واحدهای سرکوب و وحشت و ترور شبه نظامی غیر رسمی در سراسر کشور شد که تحت نام «حزب الله» فعالیت میکردند و معروف به «فالانژ» (برگرفته از نام فاشیستهای مسیحی در جنگ داخلی لبنان) و بعدها و از اواسط دهۀ ۱۳۷۰ در ادبیات غیر رسمی سیاسی ایران به «نیروهای لباس شخصی» معروف شدند. حزب الله، چماقداران اسلامگرایی بودند که از میان کادرها و اعضای سپاه پاسداران، کمیته ها و بسیج عضو گیری و سازماندهی میشدند و یاد آور پیراهن قهوه ای های فاشیست طرفدار هیتلر بودند.

چماقداران حزب الله توسط رهبران حزب جمهوری اسلامی (با مسئولیت مستقیم اسدالله بادمچیان) و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (با حضور چهره های بعدا اصلاح طلبی چون سعید حجاریان، مصطفی تاجزاده، محسن آرمین، فیض الله عربسرخی، بهزاد نبودی، هاشم آغاجری و غیره) سازماندهی و تسلیح میشدند. وظیفۀ اصلی آنها ایجاد ترس و ارعاب در سراسر جامعه و شهرها و حتی روستاهای سراسر کشور از طریق حمله به میتینگها و دفاتر سازمانهای سیاسی اپوزسیون، کتاب فروشی ها و دفاتر روزنامه ها و محافل فرهنگی و هنری روشنفکران دگراندیش و زنان تحت نام «مبارزه با مفاسد و بد حجابی» بود. بر اساس آمارهای پراکندۀ موجود، واحدهای وحشت و ترورِ حزب الله از بهمن ۵۷ تا خرداد ۶۰ هزاران مورد حمله و ترور با سلاح سرد و گرم در کارنامه داشتند. صدها نفر از اعضای سازمانهای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی تا پیش از خرداد ۶۰ توسط چماقداران حزب الله به قتل رسیده و یا مضروب و مجروح شدند و بیش از هزار نفر دستگیر شده و در زندانی و گاها اعدام شدند.

تهاجم چماق داران حزب اللهی به مردم و آزادی های سیاسی و اجتماعی تا زمستان سال ۵۹ تحت پوشش «نیروهای خودسر» صورت میگرفت. اما پس از درگیری های دانشگاه تهران در ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ به صورت علنی توسط اعضای سپاه پاسداران و کمیته های انقلاب اسلامی انجام میشد. وظیفۀ اصلی آنها ایجاد یک وحشت سراسری و همگانی برای اِعمال کامل سلطۀ سیاسی و ایدئولوژیک رژیم فاشیستی-مذهبی در ایران بود.

واکنش جامعه به کودتا و تبعات پیروزی آن

از زمستان سال ۵۹ دیگر برای خمینی و هستۀ اصلی قدرت در ایران شامل حزب جمهوری اسلامی، مجاهدین انقلاب اسلامی، هیئت های مؤتلفه اسلامی، جامعه روحانیت مبارز و نیروهای مسلح تحت امرشان روشن بود که مقاومت جامعه در مقابل تلاش برای اعمال همه جانبۀ حکومت دینمدار و فاشیستی را با ترکیبی از سرکوب قانونی، حملات تروریستی و چماقداری نمیتوان پیش برد و رژیم نیازمند تک پایه شدن و یک تهاجم فاشیستی تمام عیار از طریق یک کودتای خونین است. ستاد این کودتا از فروردین ۶۰ در پادگان قصر فیروزه مستقر شد، پیش از آن مذاکرات پنهان با جناح جمهوری خواه هیئت حاکمۀ ایالات متحده صورت گرفته بود و کابینۀ ریگان در همین دوران فروش سلاح به ایران توسط اسرائیل را آغاز کرده بود که به تقویت موضع ایران در جنگ با عراق منجر میشد. رژیم برای اجرای طرح کودتا، نیازمند تک پایه شدن بود و این مساله مستلزم تسخیر نهاد ریاست جمهوری به عنوان تنها نهاد قانونی خارج از کنترل هستۀ اصلی قدرت بود. از این رو وجه نمادین و به اصطلاح قانونی کودتا، در برکناری ابوالحسن بنی صدر از ریاست جمهوری تجسم پیدا میکرد، اما اساس و جوهر آن، تهاجم فاشیستی تمام عیار به جامعه و آزادی های سیاسی و اجتماعی اش بود.

در مقابل این خطر، یک صف آرایی بزرگ در میان نیروهای سیاسی و طبقاتی مختلف شکل گرفت که بسیار متنوع و گاه متضاد بودند. از کمونیستهای انقلابی و سازمانهای چپ تا حزب دمکرات کردستان، سازمان مجاهدین خلق، جبهه دمکراتیک ملی، جبهه ملی ایران و بخشهای حاضر در ساختار قدرت که حول بنی صدر جمع شده بودند. تقریبا همگی آنها بر این باور بودند که در صورت تحقق کودتای فاشیستی خمینی و هستۀ اصلی قدرت، تمامی شان از دم تیغ گذرانده خواهند شد و همۀ دستاوردهای انقلاب ضد سطلنتی و آمال و آروزهای آن از بین خواهند رفت. روشن است که در درون این طیف وسیع، متنوع و گاه متضادی که در مقابل تهاجم خمینی ایستاده بودند، بر سر اینکه چگونه باید به این کودتا و تهاجم واکنش نشان داد، خطوط مختلف طبقاتی و سیاسی بروز پیدا میکردند. از فراخوان به تظاهرات خیابانی توسط جبهه ملی در ۲۵ خرداد (که با اعلام موقت ارتداد این جبهه توسط خمینی لغو شد) و مقاومت میلیشیای سازمان مجاهدین خلق و بعدها مبارزه مسلحانۀ آنها علیه جمهوری اسلامی و ائتلافها و سمتگیری های سیاسی و بین المللی آنها تا تداوم مبارزات مسلحانه در کردستان و بالاخره، آغاز جنگ انقلابی سربداران توسط اتحادیه کمونیست های ایران در جنگل های شمال که به قیام پنجم بهمن سال ۶۰ منتهی شد.

تا آنجا که به روز ۳۰ خرداد مربوط میشد، ده ها هزار نفر در تهران، از توده های مردم و اعضا و کادرها و هواداران سازمانهای مختلف (عمدتا مجاهدین خلق) بعد از ظهر آن روز در تهران دست به یک تظاهرات مسالمت آمیز زدند که ده ها هزار تن از توده های مردم نیز به آن پیوستند. این تظاهرات با سرکوب خونین آن توسط نیروهای سپاه پاسداران و دیگر واحدهای مسلح حزب اللهی مواجه شد. گله های اوباش سپاه، کمیته و بسیج علنا به روی مردم آتش گشودند و صدها نفر کشته و زخمی و بیش از هزار نفر بازداشت شدند که بسیاری از آنها شبانه و حتی بدون احراز هویت تیرباران شدند. کودتاچیان برای ایجاد جو ارعاب و مرگ در جامعه، روزنامه ها عکس و اسامی دخترانی را که بدون احراز هویت اعدام شده بودند را منتشر می کردند و هر روز اسامی ده ها دختر و پسر جوان که بدون محاکمه و بی خبر از خانواده هایشان اعدام شده بودند را اعلام می‏کردند.  بنی صدر که یک روز بعد از مقام ریاست جمهوری عزل شد به همراه بسیاری از چهره های طرفدارش و رهبران مجاهدین و دیگر گروه های سیاسی به زندگی در اختفا روی آوردند.  

اما ابعاد تاریخی روندی که با کودتای ۳۰ خرداد آغاز شد و تقریبا تا پایان دهۀ ۱۳۶۰ در سطوح مختلف ادامه پیدا کرد، بسیار فراتر از وقایع آن بعد از ظهر ملتهب بود. از فردای آن روز، ماشین کشتار و آدمکشی جمهوری اسلامی در ابعاد سراسری شروع به کار کرد و تا بهار سال بعد به قتل عام ده ها هزار نفر از مخالفین و منتقدینش در زندانها پرداخت. روندی که تا به امروز در ابعاد و اندازه های مختلف بسته به تحولات و وقایع ادامه پیدا کرده است. قوانین شرعی ضد انسانی و ضد زن یکی پس از دیگری بدون هیچ مانع قانونی یا مقاومت اجتماعی و مردمی به تصویب رسید و اعمال شدند. کودتای خرداد ۶۰ و تثبیت فاشیسم، آغاز روند اسلامی کردن هر چه بیشتر باورها و تفکرات و اخلاقیات مردم نیز بود که بارزترین آن دامن زدن به سنت وحشیانۀ زن کشی در شکل قتل های ناموسی بود. اما تاثیرات و نفوذ این پدیدۀ فاشیستی در مرزهای ایران نماند. ابعدا آن فراتر از مرزهای ایران رفت و در روند متناقض و پر پیچ و خمی به تقویت ارتجاع اسلامی از طریق پیوستن قشری از روشنفکران تحصیل کرده به آنان و سربازگیری از میان تهیدستان مستاصل شهر و روستا  در سراسر منطقه خدمت کرد.

سی خرداد عمدتا محصول هدف و برنامه اسلامگرایان برای استقرار یک حکومت بنیادگرای شیعی بود. رژیم دینمداری که هرگز نمی توانست فقط بر دینمداری بنا شود و بر بستر تغذیه از پویشهای نظام تولیدی و اجتماعی سرمایه داری، برای انسجام خویش باید از ابزارهای فاشیسم مدرن نیز سود می جست. ویژگی جمهوری اسلامی نسبت به دیگر رژیم های فاشیستی در ادوار و نقاط دیگر جهان، در آن است که ادغام دین و دولت محور آن بود. نظامنامۀ فاشیستی این رژیم همان قانون اساسی اش است که با استفاده از شریعت، درجات مختلفی از موقعیت اجتماعی و «حقوق» را بین شهروندان تقسیم می کند و نظام کیفری مجازات اسلامی، این تقسیم بندی ها را در زمینه کیفری تسری داده و تشدید می کند. به ویژه در رابطه با زنان و مردمی که به ادیان دیگر باور دارند یا اصلا به هیچ دینی باور ندارند. به ویژه بهاییان که به عنوان مرتدین محکوم به زجر داده شدن از انواع و اقسام هستند. در رژیم های فاشیستی به آزادی های سیاسی و مطبوعات و دگراندیشان حمله میشود. هیچ محکمۀ تأثیرگذاری برای دادخواهی در مورد حقوق لگدمال شده وجود ندارد. رهبران فاشیست مرتبا صحبت از «دشمن» می کنند و بخش مهمی از مردم را «دشمن» و «جاسوس و همدست دشمن» می خوانند. رژیم های فاشیستی متوسل به بسیج جمعیت های مسخ شده ای از حواریون می شوند که انتقام جویی از مخالفین رژیم به زندگی شان معنای روحی و اخلاقی می بخشد. در جمهوری اسلامی ایران، همه چیز پس از سی خرداد ۶۰ با این محتوا پیش رفت و تمام کسانی که با این رژیم کار کردند یا فراخوان سازش با آن را دادند، خود را در این چارچوب قرار دادند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر