۱۳۹۱ دی ۳۰, شنبه

آیا لیاقت این مردم همین بود؟


آیا لیاقت این مردم همین بود؟

بهمن ماه که میرسد تبلیغات اعصابخردکن حکومت در مورد «انقلاب شکوهمند اسلامی» اوج میگیرد. بهمن ماه که میرسد این پرسش بیش از همیشه ذهن را مشغول میکند که چرا این بلا به سرمان آمد؟ نسلهای گذشته داغشان تازه میشود. نسلهای جوانتر به گذشتگان زخم زبان میزنند که: انقلاب کردید و ما را بدبخت کردید. شبکههای ماهوارهای فارسی زبان و تحلیلگران اصلاحطلب و واپسگرا میگویند: «از ماست که بر ماست». میخواهند مردم را قانع کنند که نتیجۀ تلاش انقلابی، بدبختی و فلاکت است. میگویند 1357 چنین بود و همیشه نیز چنین خواهد بود.
اما سال 1357خوشی زیر دل مردم نزده بود که شعار مرگ بر شاه سر دادند. کسانی که در نظام طبقاتی سنگ زیرین آسیابند، بیخود و بیجهت زبان به اعتراض نمیگشایند. شلاق بهره کشی و ستم است که مردم را به خیابان میکشاند. رگههای رادیکالیسم و خشونت عادلانهای که در انقلاب 75 وجود داشت واکنش به چند دهه ستمگری و اختناق و حق کشی آشکار بود. این زخم کودتای آمریکایی 82 مرداد 1332 و سه دهه سرکوب بعد از آن بود که در آن سال سر باز کرد. خشم و مخالفتی که در آذربایجان و کردستان مشاهده میشد نتیجۀ چند دهه تحقیر و تبعیض ملی و کشتار بزرگی بود که مردم این دو خطه در سال 1324 تجربه کردند. از دهۀ 1340 به بعد شکاف طبقاتی و فاصله فقر و ثروت در برابر چشم کارگران عمیقتر میشد. رشد سریع روابط سرمایهداری، دهقانان کم زمین و بی زمین را با فقر اقتصادی و ارزشهای سنتی و باورهای مذهبیشان از روستاها میکند و به زاغهها و حاشیۀ شهرهای بزرگ پرتاب میکرد. در سال 1348 که خبر گران شدن بلیط اتوبوس در تهران از 2 ریال به 5 ریال به گوش مردم رسید، جنبشی گسترده بر پا شد و رژیم شاه را ظرف یک روز مجبور به عقب نشینی کرد. با شروع دهه 1350رژیم شاه درآمد هنگفت نفت را به اقتصاد تزریق و زندگی مصرفی را تشویق کرد. در سال 1350 اعتصاب حق طلبانۀ کارگران چیت سازی به راهپیمایی در جاده کرج انجامید. رژیم شاه این کارگران را به گلوله بست چرا که نمیخواست مبارزه آنان سرمشق کارگران سایر واحدهای بزرگ تولیدی شود. در سال 1356 حمله ماموران شهرداری به محلۀ خاک سفید در شرق تهران برای تخریب خانههای خارج از محدوده، با مقاومت خونین حاشیه نشینها روبرو شد.
توسعۀ سرمایه داری، زنان شهری را نیز بیش از پیش به میدان تحصیل و کار کشانده بود: به عنوان یک نیروی اجتماعی تاثیرگذار؛ با توقعات بالاتر و خواسته هایی متفاوت از محدودۀ تنگ روابط و ارزشهای سنتی مردسالار.
همۀ این روندها به معنی متناقضتر شدن و انفجاری شدن فضای شهرها به عنوان مرکز قدرت سیاسی بود. در سال 1357 طبقات محروم و قشرهای ستمدیدۀ جامعه خواسته هایی مادی و عینی داشتند. برخلاف تبلیغات دروغ رژیم اسلامی، این عرفان و هپروت و فلسفۀ الهی نبود که مردم را به میدان کشاند.
جریان خودجوش و نیروهای آگاه
طی دو دهۀ 40 و 50 جریانی در بین مردم نضج میگرفت: تلاش برای یافتن هویت مشترک و موضوعات مبارزاتی مشترک علیه نظم موجود. در نیمۀ دوم دهۀ 1350 روند واکنشی، تدافعی و خودجوش مقاومت مردم در پیوند با چند تکان سیاسی ناگهان سیلبندهای پوسیدۀ رژیم سلطنتی را شکست. در دل این تلاطم پر شور تودهای، جویبارهای پراکنده و جوان و متفاوت نیز وجود داشت: جویبارهای آگاهی سیاسی و ترقیخواهی؛ که نه اتفاقی بودند و نه خود به خودی. این حرکت برخاسته از حضور و تلاش جنبشی نوین متشکل از گروههای کمونیست و چپ و انقلابی بود. در انقلاب 57 هر شعاری را که نشان از ترقیخواهی و نواندیشی در زمینههای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی داشت این نیروها جلو گذاشتند: از نفی استثمار گرفته تا خواست ایجاد شوراها، ازخواست آزادی و برابری و استقلال گرفته تا مطرح کردن حقوق زنان و ملل تحت ستم و.... 
اما مسیر و سرنوشت جامعۀ ایران را در آن مقطع نه خواستههای گفته و ناگفتۀ مردم حاضر در خیابان تعیین کرد و نه اهداف درازمدت و نیات خوب گروههای کمونیست و انقلابیای که برای پیروزی انقلاب تلاش کردند. بحران انقلابی 57  به ناگزیر میبایست به موقعیت جدیدی از تعادل و ثبات نسبی عبور میکرد. خیزش مردم ناچار بود که از فضای خودجوش اولیه خارج شود و یک چارچوب ایدئولوژیک ـ سیاسی و تشکیلاتی معین را در راس خود بپذیرد. در عرض فقط چند ماه، خمینی و ائتلاف اسلام گرایان واپسگرا و ملی ـ مذهبی تحت رهبریش مهار انقلاب را به دست گرفتند. سوار شدن خمینی بر موج مبارزات مردم اجتناب ناپذیر نبود، اما شرایط و عوامل عینی و ذهنی معینی یک جا جمع شد و راه را برای به قدرت رسیدن این نیروی ضدانقلابی هموار کرد.
ادامۀ روند بحران انقلابی در ایران میتوانست منافع سرمایههای جهانی را در خاورمیانه و دنیا به خطر اندازد. امپریالیستها به چارهجویی برخاستند. انگشت اشاره به سوی آن دسته از مخالفان رژیم شاه دراز شد که از نظر طبقاتی تضاد اساسی با نظام سرمایه جهانی نداشتند. دشمن قسم خوردۀ کمونیسم به حساب میآمدند. به علت سابقۀ سیاسی و جایگاهشان در دستگاه روحانیت شیعه این امتیاز را داشتند که بر افکار عمومی به ویژه بر قشرهای سنتگرای شهر و روستا تاثیر بگذارند. خمینی با کلام عوامفریبانۀ فراطبقاتی و کاریزمای مقدسنمایانهاش به مناسبترین گزینۀ امپریالیسم غرب برای عبور از بحران 57 تبدیل شد. فقط کافی بود که به اندازۀ کافی او را در سطح بین المللی رسانهای کنند و حول شخصیت، تواناییها و اهداف سیاسیاش تبلیغات گسترده راه بیندازند. قصد از این تبلیغات که به ویژه با انتقال خمینی از محیط تبعید نجف به شرایط دولت سایه در پاریس به اجراء درآمد اساسا قانع کردن تودههای مردم در ایران بود. قانع کردن به اینکه اولا خمینی «نیاتش حسنه» است و ثانیا صاحب قدرتی بلامنازع برای رهبری انقلاب است. همیشه در روزهای بحران انقلابی و زمان تعیین تکلیف با حکومتها بسیاری از مردم به دنبال نیرویی میگردند که قدرت یکسره کردن ماجرا را داشته باشد. چشم خیلیها به تصاویر بزرگنمایی شده و ساعات و دفعات پخش حرفهای این یا آن شخصیت در رسانههای عمومی بینالمللی دوخته میشود. در مورد خمینی نیز همین اتفاق افتاد.
یک نقطه ضعف سرنوشت ساز
عروج خمینی به راس خیزش مردم فقط نتیجۀ یک توطئۀ امپریالیستی نبود. واقعیت دیگر این بود که بخش بزرگی از مردم نارضایتی و اعتراض خود نسبت به وضع موجود را به شکل مرزبندی هویتی با هر آنچه نماد رژیم شاه به نظر میرسید ابراز میکردند. در مقابل روابط و ارزشهایی که بعد از کودتای 28 مرداد در جامعۀ ایران شکل میگرفت به روابط و ارزش هایی روی خوش نشان میدادند که زیر ضرب رفته بود. آنچه در فرهنگ سیاسی اپوزیسیون رژیم شاه به نادرست «غرب گرایی» لقب گرفت ظاهرا میرفت که جای سنتها و باورهای شرقی/ ملی/ اسلامی را تنگ کند. اعتراضهای اجتماعی و فرهنگی به نظام سلطنتی رنگ و بوی سنتی پیدا میکرد و یا تعارض میان جهتگیریهای انقلابی و رادیکال با بنیانهای فکری سنتی/ بومی به چشم نمیآمد. در این فضا بود که امام حسین و حضرت علی و سوسیالیسم میتوانستند دست در دست هم به دفاعیات خسرو گلسرخی که خود را مارکسیست میدانست راه یابند. یا افکار واپسگرایانه علی شریعتی میتوانست با رنگ و لعاب روشنفکری در بین دانشجویان پایۀ قابل توجهی پیدا کند. یک مشکل بزرگ دیگر این بود که جنبش کمونیستی توجهی به ضرورت مبارزۀ ایدئولوژیک با اسلامگرایان سیاسی و افکار و باورهای خرافی آنان نداشت. بخشی از نیروهای چپ از اصطلاح گمراه کنندۀ «اسلام انقلابی» استفاده میکردند و صرف مخالفت سیاسی با رژیم شاه را معیار ترقیخواهی نیروهای مذهبی و مبنای اتحاد با آن ها قرار میدادند.
چنین فضایی در سال 1357 کاملا به سود دار و دستۀ خمینی تمام شد. آنان شرایط و ابزار استفاده حداکثری از این فضای فکری را در اختیار داشتند. سالها بود که رژیم شاه خود این شرایط و ابزار را در اختیارشان میگذاشت. از یک طرف، پلیس سیاسی جنبش کمونیستی و انقلابی را به شدت سرکوب میکرد. بنابراین مردم فرصت و امکان مقایسۀ انقلابی را که کمونیستها مد نظر داشتند با «انقلاب اسلامی» که خمینی به آنان قالب کرد نیافتند. از طرف دیگر، رژیم شاه تلاش میکرد سلاح دین و خرافۀ مذهبی را تا آنجا که برایش ممکن بود به خدمت بگیرد. دست دستگاه روحانیت شیعه در گسترش شبکۀ مغزشویی مذهبی و انتشار افکار ضدکمونیستی در گوشه و کنار کشور باز بود. در آن دوران چند ده هزار مسجد در شهرها و روستاها دایر بود. ستون روزنامهها به روی صاحب نظران اسلامی، آنجا که علیه کمونیسم تبلیغ میکردند، باز بود. در سال 57 همین شبکۀ وسیع مساجد و طلبهها و آخوندهایی که طی چهار دهه پرورش یافته بودند، حرف خمینی را تحت عنوان امام و رهبر بین مردم بردند و پایههای اجتماعی و هواداران «پروژه حکومت اسلامی» را سازماندهی کردند.
فرصت های واقعی پیشروی
با وجود این، زمینه و فضا برای فعالیت و پایه گرفتن کمونیستهای انقلابی و چپ در روزهای بحران 1357 وجود داشت. هر تلاش و ابتکار انقلابی میتوانست روزنهها و درهای بیشتری را به روی آنان باز کند و کرد. آنجا که شعارهای مبارزاتی به میان کارگران برده شد و برنامه حداقلی برای سازماندهی اعتصابات سیاسی و ایجاد تشکلهای مستقل برای ادارۀ امور واحدهای تولیدی بزرگ تحت عنوان شورا جلو گذاشته شد استقبال بخشهای پیشرو طبقۀ کارگر را در پی داشت. نیروهای انقلابی موفق شدند پایههای خود را در بین دانشگاهیان (دانشجویان و استادان)، معلمان و دانش آموزان گسترش دهند. اگر چه حزب کمونیست انقلابی هنوز موجودیت نداشت و جنبش جوان و پراکندۀ کمونیستی ایران از یک دورنمای روشن سوسیالیستی و نقشهای استراتژیک برای سازماندهی انقلاب قهرآمیز و کسب قدرت سیاسی محروم بود ـ و نقطه ضعف بزرگ و تعیین کنندۀ جنبش کمونیستی نیز همین بود ـ اما عملا گامهایی در جهت برقراری قدرت دوگانه در جامعه برداشته شد.
آنچه به «جنبش شورایی» مشهور شد و خواست اصیل بخشهای پیشرو مردم از هر طبقه و قشر را بازتاب میداد نطفۀ اعمال قدرت سیاسی در شرایط سست شدن سلطه رژیم شاه بود. در مناطق روستایی نیز تلاش هایی برای سازماندهی شوراهای دهقانی با طرح شعار «زمین از آن کشتگر» انجام میگرفت. شهرها و روستاهای کردستان بیش از هر نقطۀ دیگر کشور تحت نفوذ سیاستهای چپ انقلابی قرار داشتند. کمونیستها در ارتباط با جنبش زنان هم بیکار نبودند. در روزهای انقلاب شمار زنانی که به صفوف گروههای چپ میپیوستند قابل توجه بود. هر چند که دیدگاه و سیاست نسبتا سنتی و آغشته به مردسالاری که بر رهبری و بدنۀ اغلب این گروهها حاکم بود مانع از درک پتانسیل انقلابی و نقش تعیین کنندهای شد که جنبش زنان میتوانست و میبایست در فرایند انقلاب اجتماعی و ادامه آن بر مسیر سوسیالیسم بازی میکرد. مدرنیسم و رادیکالیسمی که در بطن جنبش در حال شکل گیری و شکوفایی زنان وجود داشت میتوانست اهرم مهمی برای عقب راندن واپسگرایان اسلامی باشد و نگذارد که آنان به سادگی و سرعت بر خیزش تودهای سوار شوند. جنبش کمونیستی و چپ ایران در مجموع این واقعیت را نفهمید. حتی در فاصلۀ کمتر از یک ماه از به قدرت رسیدن خمینی که آگاه ترین و پیشروترین زنان جامعه در مخالفت با حجاب اجباری به خیابان آمدند و مرتجعان تازه به قدرت رسیده را وادار به عقب نشینی کردند مفهوم و اهمیت حرکتشان درک نشد. شعار مرکزی آن یک هفته مبارزه در اسفند ماه 57 «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم» بود. این شعار، ترقیخواهی و نواندیشی و مقاومت انقلابی را در برابر هجوم همهجانبۀ ارتجاع دینی برای برقراری رژیم مذهبی بازنمایی میکرد.
ارزش ها و شایستگی ها
حالا که در فاصلۀ 34 سال به آن روزها نگاه میکنیم، کم و کاستیها و توهمات مسلط بر خیزش گستردۀ تودهها به روشنی به چشم میآید. میزان نفوذ افکار سنتی و عقب مانده بر بخشهای بزرگی از مردم و نیروهای سیاسی در آن دوره تعجب آور جلوه میکند. مرور اسناد سیاسی نشان میدهد که بخش قابل توجهی از نیروهای آگاه کمونیست و چپ و انقلابی تحلیل و موضع صحیحی در مورد نیرویی که خمینی نماینده و رهبرش بود نداشتند؛ صدای شوم دولت دینی را از پشت شعارهای «بحث بعد از مرگ شاه، مرگ بر کمونیست که میگه خدا نیست، و.....» نمیشنیدند؛ به آتش کشیدن سینماها و مشروب فروشیها را پرانتزی کوتاه و بی تاثیر میدیدند. با وجود همۀ این ها، خیزش 75 بازتاب اراده و خواست عمومی به رهایی بود. بازتاب همبستگی و جرات دستجمعی مردم به جنگیدن برای پیروزی. بازتاب شور و شوق برای پیش رفتن بی آنکه نگرانی از هزینه دادنها زانوان مردم را سست کند. در روزهای انقلاب 57 این واقعیت آشکار بود که هر کس خود را جزیی از یک حرکت عظیم میدید و امید و آرزوی جمعی را بالاتر از دغدغههای فردی قرار میداد. هر چند که این احساس بر سطح محدودی از آگاهی سیاسی/ طبقاتی تکیه داشت. وقتی این تصاویر را در کنار این واقعیت میگذاریم که جنبش مردم از ستاد رهبری کنندۀ انقلابی خود، از یک حزب کمونیست، محروم بود و جنبش جوان کمونیستی کشور بعد از سرنگونی سوسیالیسم در چین پا به گرداب بحران نهاده بود و از انسجام سیاسی و ایدئولوژیک و لاجرم از وحدت تشکیلاتی برخوردار نبود، به این نتیجه میرسیم که: نه! این مردم لایق آنچه بر سرنوشتشان حاکم شد نبودند. این نابهنگامی تاریخی به زور، با خدعه گری و حربۀ توهم به جامعه تحمیل شد.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر