۱۳۹۸ فروردین ۲۱, چهارشنبه

سرسخن _ از نشریه آتش – شماره 89



فقر و فلاکت محصولِ چیست؟
و چه باید کرد؟


سرسخن _ از نشریه آتش شماره 89



در این آخرین روزهای سال، اخبارِ هولناکی از خودکشی به دلیل فقر و نداری، منتشر شده است. 25 اسفند مینا مادرِ 3 فرزند از فرط تنگدستی، خود را حلق آویز کرد. علی، پدر یک فرزند به همین دلیل با اسلحه به زندگی خود خاتمه داد. امید، جوان 17 ساله در شهرستان مهران از فرطِ فقر و بیکاری، با قرص برنج به زندگی خود پایان داد. چهار زن در منطقۀ زلزله زده سر پل ذهاب، اقدام به خودکشی کردند. این آمار تکان دهنده مرتبا افزایش پیدا می‌کند و فقر قربانیان بیشتری می‌گیرد. 33 درصد از مردم در فقر مطلق به سر می‌برند. یعنی بیش از 26 میلیون نفر از دسترسی به حداقل نیازهای اساسی که سلامتِ جسمی و روحی آنها را تامین کند و شامل خوراک و مسکن و خدمات بیمه درمانی و آموزشی است، محروم هستند. نتیجۀ این وضعیت، افزایش روز افزون کودکانِ کار است که تا هفت میلیون تخمین زده می‌شود. مهاجرت گسترش یابندۀ توده‌های مردم از مناطق محروم‌تر کشور است که به امیدِ داشتنِ زندگی بهتر راهی شهرهای بزرگ شده و همراه با دیگر فرودستانِ شهری جمعیتِ بیست میلیونی ساکن در حاشیه‌ها را تشکیل داده و زیر بارِ استثمار و انواع ستم‌گری برای در آوردن لقمه‌ای نان، زحمت می‌کشند. نتیجه‌اش، آمار تکان دهنده از شمار روزافزون تن فروشی در سنین 12 – 13 سال است. این ها و دهها و دهها معضل اجتماعی و فجایعِ انسانی از قبیل زباله گردی و کلیه فروشی و قرنیه چشم فروشی و نوزاد فروشی، سوء تغذیه و کاهش میزانِ کالری مورد نیاز روزانه و... را کنار هم بگذاریم تا محصولاتِ حاکمیت جمهوری اسلامی را ببینیم. این‌ها فقط گوشه‌ای است از نتایج روابط حاکم بر جامعه ما و آن چه تحت حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی بر سر مردم ما می‌آید. رژیمی که چهل سال قبل با یاری قدرت‌های امپریالیستی و با شعارهای دروغینِ «دفاع از محرومان و کوخ نشینان» بر سر قدرت آمد، قشری از طبقۀ سرمایه دارانِ استثمارگرِ اسلامگرا را جایگزین سرمایه داران قبلی کرد و همان روابطِ تولیدی سرمایه دارانه که در مرکزش استثمار نیروی کار قرار دارد را این بار با پشتوانۀ آیات قرآنی، به خشن ترین شکل‌ها تداوم بخشید.
بسیاری از مردم و جامعه شناسان و پژوهش‌گران رفرمیست، امروز در ایران دلیل فقر و تنگدستی گسترش یافته را فساد و اختلاس و رشوه خواری و امثال این‌ها و یا تحریم های‌امپریالیستی می‌دانند. اما این این استدلالی صحیح نیست و این‌ها عوامل اساسی نیستند.  و چون این چنین نیست، راهکارهایی هم که این تفکرات اشائه می‌دهند، مانند «شکل‌گیری جامعۀ مدنی»، «نظارت قانونی»، «سیاست های حمایتی»، «تعامل با غرب» و غیره بی‌تردید راه به ناکجا آباد است. این فقر و فرودستیِ بی‌امان ریشۀ در شیوۀ تولیدی سرمایه‌داری دارد که مرتب و پیوسته تولید کنندۀ فقر و فلاکت، و تشدید کنندۀ دو قطبی فقر و ثروت است. این در ذاتِ نظام متکی بر استثمار سرمایه داری است و در سراسر جهان این چنین است. چون سرمایه داری و کارکرد و سوخت و سازش، پدیده‌ای جهانی است و با هر تفاوتی در این کشور یا  آن کشور، ماهیتش یک سان است. استثمار و استثمار بیشتر و گسترش فقر و بینوایی، در ذاتش است.
طبقِ گزارشِ موسسۀ بین المللی «آبسفام» که یک ان.جی. او انگلیسی است و در ژانویه 2019 در حاشیۀ کنفرانس داووس منتشر شده، آمده: «82 درصد ثروت جهان در اختیار تنها یک درصد از جمعیت کره زمین است...به گزارش اداره آمار آلمان، در سال ۲۰۱۳ بیش از ۱۶ میلیون نفر، یعنی حدود ۲۰ درصد جمعیت این کشور در معرض خطر فقر بوده‌اند...از سال 2010 تا 2015 ارزش دارایی های نیمی از فقیرترین افراد جهان 41 درصد کاهش یافته است... بیش از ۵۰ درصد ثروت دنیا در دست ۸ ابرپولدار است...»
طبقِ گزارش «بانک اعتبار سویس» دارایی و مایملک 1 درصد از صاحبان ثروت در جهان از دارائی های 99 درصد مردم کره زمین بیشتر است. بر طبق این گزارش، از 250 تریلیون ثروت تخمینی در جهان نصف آن به یک درصد مذکور تعلق دارد و سهم جمعیت در اعماق کمتر از یک درصد این کوه ثروت است.
آمارها در خوش بینانه ترین حالت نشان می‌دهند که هر 9 نفر از جمعیت جهان یک نفر هر شب گرسنه می‌خوابد و مرگِ ناشی از گرسنگی بیش از مرگ ناشی از کلِ بیماری‌هایی مانند مالاریا و سل و ایدز است. 
رفیق باب آواکیان در سندِ «پرنده‌ها نمی‌توانند کروکودیل بزایند اما بشر می‌تواند افق‌ها را در نوردد» این وضعیت را تحلیل کرده و به چالش می‌گیرد. او می‌نویسد:
«چرا در نظام سرمایهداری مردم از "حق خوردن" که حقی ابتدائی است برخوردار نیستند؟ ...در این نظام "حق خوردن" وجود ندارد؟ مردم می‌توانند حق خوردن را بخواهند اما در چارچوب کارکرد این نظام چنین حقی وجود ندارد. در چارچوب قوای محرکۀ نظام سرمایه داری تحقق چنین حقی ممکن نیست. مثالهای آن را مکرر دیده و میبینیم. مثلا همین موج بیکاریهای تکان دهنده اخیر. سرمایه‌داری، بی‌نوایی عظیم را آفریده و آن را ابقا می‌کند (هرچند در کشورهای امپریالیستی نیز فقر مسلمی وجود دارد اما این فقر تا حدی توسط خصلت انگلی امپریالیسم که از فوق استثمار مردم جهان به خصوص در جهان سوم "تغذیه" میکند پنهان میشود. زیرا بخشی از این "یغما"، به پائین، به خصوص به درون طبقات میانی کشورهای امپریالیستی "نشت" میکند. اما اگر به جهان به‌مثابه یک کلیت نگاه کنیم، سرمایه‌داری فقر عظیمی را خلق و ابقا می‌کند. شمار عظیمی از مردم جهان به اندازهای که برای سلامت انسان لازم است دسترسی به غذا ندارند و عموما قادر به تامین شرایط سلامتی خود نیستند. بنابراین در سرمایهداری مردم از حق ابتدائیِ خوردن هم محرومند... نظام سرمایه داری بیکار کردن مردم را غیر قانونی نمی‌کند (زیرا بیکار کردن برای دینامیکهای انباشت سرمایه داری واقعا مهم است) اما خوردنِ بدون پرداخت قیمت غذا را غیر قانونی می‌کند – حق خوردن را غیرقانونی میکند. و اگر مردم اعلام کنند فارغ از اینکه میتوانند برای سرمایه‌داران کار سودآور انجام دهند یا خیر، حق خوردن دارند، آنگاه نمایندگان و سخنگویان سرمایهداری و طبقه حاکمه (دست کم برخی از آنان) به مردم لقبهائی مانند "تنبل" و "بی لیاقت" و غیره میدهند.».
معضلِ فراگیر فقر در ایران و همۀ جهان در کنار معضلات دیگری چون نابودی محیط زیست، تماما ریشه در تضادِ اساسی عصرِ سرمایه داری دارد. به این معنا که تولیدِ معیشت مادی و فکری در عظیم‌ترین ابعادش در سطح جهانی به صورت اجتماعی و با درگیر شدنِ میلیون ها انسان صورت می‌گیرد اما محصولش توسط «8 اَبَر پولدار» و دیگر سرمایه‌داران و کمپانی‌های سرمایه‌داری تصاحب و کنترل می‌شود و از نو به سرمایه برای استثمار بیشتر، رقابت درونِ سرمایه‌ای بیشتر و نتیجتا رنج و فقر بیشتر برای کل توده‌های محروم جهان، تبدیل می‌شود.
این روندِی است که تا زمانی روابط تولید کالایی بر جهان حاکم است، ادامه خواهد داشت وهیچ اصلاحاتی در چنین نظامی قادر به حل این معضل نیست. این سوخت و سازی است که نه جمهوری اسلامی قادر به فرار از آنست و نه هر آلترناتیو ارتجاعی دیگری که متکی بر همین روابط سرمایه‌دارانه به مردم «وعدۀ» رهایی می‌دهد. درست مانند اینست که دندانِ شما از ریشه خراب شده باشد و شما مرتبا با «مینا کاری» و «چسب کاری» به دنبال ترمیم آن باشید. چنین روشی ممکن است چند صباحی درد شما را تسکین بدهد اما سریع تر از آن چه فکرش را کرده‌اید، با دردهایی بیشتر و عمیق‌تر‌ روبرو خواهید شد. معضل (در ایران و در همۀ جهان) ریشه در شیوۀ تولیدی سرمایه داری حاکم دارد و راه حلش از میان بردن این شیوۀ تولیدی و روابطِ طبقاتی و اجتماعی برخاسته از آن است. این راهکاری است که نیروهایی ارتجاعی مانند رضا پهلوی، مجاهدین و امثال آن‌ها قادر نیستند جلو بگذارند و اگر هم «در و تخته» به هم بخورد و نیروهایی از این قبیل به قدرت برسند، در به همان پاشنۀ قبلی خواهد چرخید. تا زمانی که زیربنا و روابط سرمایه دارانۀ حاکم بر جامعه دست نخورده باقی بماند، تا زمانی که اقتصاد جامعه بر اساسِ سرمایه داری و کسبِ حداکثر سود سازمان بیابد و استثمار نیروی کار اساسش باشد، تا زمانی که مالکیت خصوصی مقدس و خدشه ناپذیر باشد، در به همین پاشنه خواهد چرخید.
باب آواکیان در ادامۀ همان مطلب پیش گفته می‌نویسد: «چرا این نظام اصلاحشدنی نیست؟ بیائید در زمینۀ سیاست و دولت نگاهی به این مساله بیندازیم: اگر قانون و دستگاه سرکوب یعنی  نیروهای مسلح، پلیس، دادگاه‌ها، زندان‌ها و بوروکراسی و دستگاه اداری نبود روابط اقتصادیِ استثمارگرانۀ حاکم و روابط اجتماعیِ ستمگرانۀ ملازمِ آن چگونه میتوانست ادامه یابد؟ اگر اینها نبود سلطۀ مرد بر زن، سلطۀ ملل یا "نژاد"های خاص بر ملل و نژادهای دیگر بدون وجود روبنائی که آن ها را نگهبانی و تقویت کند چگونه ادامه می‌یافت؟ اگر روبنا (یعنی، سیاست، ایدئولوژی و فرهنگ و اخلاقیاتی که در میان مردم تبلیغ میشود) هماهنگ با روابط اجتماعی و اساسا روابط اقتصادیِ حاکم نبود، چه می‌شد؟ مطمئنا تعادل و عملکرد نظام برهم میخورد...بدین دلیلِ اساسی است که نظامی از این نوع را نمی توان اصلاح کرد...».
از میان بردن نظام سرمایه‌داری حاکم بر ایران و سرنگون کردنِ جمهوری اسلامی، وظیفه و سهم ما کمونیست‌ها و میلیون‌ها انسانی است که برای از میان بردن استثمار و ستم و فقر و هر بیدادگری دیگر پا به میدان مبارزه می‌گذارند و با آگاهی و شناخت از ریشۀ‌های مصائب و دردهای حاکم بر جامعه، برای دستیابی به جامعۀ سوسیالیستی نوینِ آینده نبرد می‌کنند.  
مبارزات دی ماه 96 با همۀ قوت و ضعف‌ها، نشان از قابلیت‌های انفجاری و فشرده در میانِ تهی‌دستان جامعه داشت. جمهوری اسلامی و دستگاه‌های سرکوب‌گرش، از آن زمان و با مبارزاتِ مرداد ماه 97 و در ادامه اعتراضات کارگری در هفت تپه و فولاد اهواز و ده‌ها تحصن و مبارزات کارگری دیگر در گوشه  و کنار کشور و مبارزات روزمرۀ بازنشستگان و معلمین و...همین‌طور در زیر فشارهای بین‌المللی، به شدت احساس خطر می‌کنند. این جنایت‌کاران استثمارگر می‌خواهند بر سر قدرت باقی بمانند و در رویارویی با وضعیت از هم گسیختۀ جامعه و نفرتِ عمومی حتا وعده «بهبود وضعیت اقتصادی و رفع بیکاری» را نمی‌توانند بدهند و مانند تمامِ سال‌های گذشته برای ممانعت از فروپاشی کامل نظام‌شان، به جنایت و سرکوب دست می‌زنند.
در این وضعیت تمام نیروهای ارتجاعی خارج از قدرت سیاسی حاکم به تکاپو افتاده و برای آیندۀ پس از جمهوری اسلامی بدیل سازی می‌کنند. اما سوال مرکزی این است که کدام بدیل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در مقابل جمهوری اسلامی قادر است و می‌تواند به رهایی مردم منجر شود؟ واقعیت اینست که تنها بدیل بنیادا متفاوت که می‌تواند ریشه‌های فقر و فلاکت و انواع ستم‌گری‌ها را بخشکاند، جمهوری سوسیالیستی نوین است و راه تحقق آن فقط و فقط انقلاب کمونیستی است. وظیفۀ ما کمونیست‌ها است که این بدیل و نقشۀ راه آن را به مبارزات گسترش یابنده قشرهای مختلف مردم پیوند زده، به طور گسترده آن را تبلیغ و ترویج کرده و توده‌های وسیع مردم را حول آن آگاه و سازماندهی کنیم. تنها و تنها از این طریق است که می‌توان جنبش‌ها و مبارزات جاری مردم را از دایرۀ‌های محدود و در خود بیرون آورد و به جنبش‌هایی برای انقلاب و سرنگونی قهرآمیز جمهوری اسلامی در جریان یک جنگ انقلابی توده‌ای، تبدیل کرد و بر خاکستر آن، جمهوری سوسیالیستی نوین، را بنا ساخت. تکیه‌گاه ما برای انجام این وظیفه دو سندِ «مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران» و «پیش‌نویس قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» است (1)
این حرف و پیام اصلی ما به مناسبت سال جدید و نوروز است!



(1): این دو سند در سایت www.cpimlm.com  موجود است





درباره لزوم تشدید مبارزات



درباره لزوم تشدید مبارزات



سهراب ساعی  _ از نشریه آتش شماره 89



جمهوری اسلامی هزاران زندانی سیاسی را به گروگان گرفته تا از این طریق شاید بتواند مردم معترض را مرعوب کند. سال 97 زندانی کردن معترضین و فعالین سیاسی رشد چشمگیری پیدا کرد. بنا بر برخی آمار حدود هشت هزار نفر را در مدت یک سال  به جرم فعالیت سیاسی زندانی کردند. به همراه زندانی کردن معترضین، پرونده سازی‌های مضحک و شکنجه و آزار زندانیان سیاسی نیز بیشتر شده است. به راحتی هر فعال سیاسی یا فعال کارگری یا فعال محیط زیست و ... را متهم به جاسوسی و یا اقدام علیه امنیت ملی  کرده و حبس‌های طولانی امری معمول شده است. 12 سال حبس برای دفاع حقوقی از دختران خیابان انقلاب، ده سال به‌خاطر شرکت در اعتراضات مرداد ماه، حبس طولانی مدت به‌خاطر دفاع از مطالبات کارگران و غیره امری معمول در دستگاه قضاییه حکومت است
هدف حکومت محروم کردن مردم از پیشروان است. فعالین پیشرویی که می‌توانند نقش اهرم را در مبارزات مردم بازی کنند و آگاهی دهنده و سازمان‌دهنده باشند،  بیشترین آزارها و دشوارترین شرایط زندان  نصیب‌شان می‌شود. نام های آشنا را هر روزه می‌شنویم. گلرخ ایرانی، زینب جلالیان، جعفر عظیم زاده ، نسرین ستوده، مازیار سیدنژاد، اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، پروین محمدی و ..... رذالت و بی‌رحمی و وقاحت  بازجویان و شکنجه گران
را حدی نیست. فعالین سیاسی و کارگری را شکنجه می‌کنند که بگویند شکنجه نشده اند! رذیلانه می‌کوشند تا خانواده و بستگان زندانیان سیاسی را وادار به سکوت کنند تا در کمال آرامش روح و جسم زندانی را نابود کنند و توده‌های مردم را که در مقیاس هزاران تن به‌صحنه آمده‌اند را وادار به تمکین کنند و سکوت گورستانی را بر جامعه حکمفرما کنند. اما این ممکن نیست.  
بسیاری می‌پرسند آیا زمان شدت بخشیدن به مبارزه  برای آزادی زندانیان سیاسی و یا عرصه های دیگر مبارزه  فرا نرسیده؟ این واضح است که بایستی مبارزه را تشدید کرد. اما برخی بر مسالمت‌آمیز و قانونی و مدنی  بودن مبارزات  اصرار می‌کنند. اما مبارزه "مدنی" و مسالمت آمیز ره بجایی نمی‌برد. در حال حاضر ملیون‌ها نفر از اوضاع ناراضی و خشمگین هستند اما بر آن پایه به دلایل مختلف عمل نمی‌کنند، از جمله ترس از آینده و انتظار بیهوده تغییر خودبخودی شرایط. ما بایستی با  برانگیختن و به مصاف طلبیدن مردم آن‌ها را مجاب کنیم که خواسته‌های سیاسی و انقلابی را در مبارزات خود فریاد کنند و باید آن‌چه ما «هفت توقف» می‌خوانیم را در مبارزات خود بلند کنند و از طریق اتحاد میان مبارزات قشرهای مختلف حول شعارها و خواسته‌های انقلابی، مسیر سرنگونی قهرآمیز جمهوری اسلامی را هموار سازند.
هفت توقف:
توقف قوانین شریعت و نابودی دولت دینی
توقف رژیم فاشیستی نظامی – امنیتی و استبداد سیاسی
توقف حجاب اجباری و ستم بر زن
توقف جنگ‌های ارتجاعی جمهوری اسلامی در منطقه
توقف فقر و بیکاری
توقف ستم‌گری ملی علیه ملل غیرفارس
توقف روندِ نابودی محیط زیست
ما بایستی با مردم مبارزه و بحث کنیم که برای اعتراض به خیابان‌ها بریزند بگوییم که کافی نیست که مطالبی را در رسانه‌های مجازی مانند  تلگرام  و فیس بوک و ...به اشتراک بگذارید و معترض باشید بلکه بایستی به اعتراضات گسترده خیابانی دامن بزنید. و برای رهایی بایستی خطر را تقبل کنید و آماده هزینه دادن باشید. البته ما نبایستی به مردم توهین کنیم بلکه باید با روش مبارزه و اقناع مردم را مجاب کنیم .
در دو دهه اخیر نیروهای وابسته به طبقات میانی مدام از حرکت مدنی و مسالمت و در دوره‌هایی حتی برگزاری تظاهرات در سکوت صحبت می‌کردند. بسیاری اینطور القا می‌کنند که اگر که با دشمن فاشیست و  بی‌رحم سرکوبگر به شکل مدنی و با مسالمت و در چهارچوب قانون حرکت کنیم ، سرکوبگران دست از اعمال بدشان مثل شکنجه روحی و جسمی و کشتن آدم‌ها بر می‌دارند! این تفکری بسیار غلط است. مستبدین فاشیست حاکم کار خودشان را می‌کنند، وادار کردن زندانی به اعتراف با شکنجه و خوراندن قرص های روانگردان مخرب و کتک زدن مردم معترض در خیابان و دستگیری‌های گسترده کار همیشگی‌شان بوده و هست. این یک اصلِ اعتقادی آن‌هاست که «با ایجادِ وحشت می‌توان پیروز شد». زمانی که ما با چنین دشمنانی روبرو هستیم نمی‌توانیم تنها با انجام تجمعی کوچک در مقابل ادارات حکومتی امر مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی را به‌پیش ببریم. بایستی هم بسیار گسترده‌تر و هم جسورانه‌تر عمل کنیم.
ما در مبارزاتمان بایستی جسور باشیم اما نبایستی سهل انگاری کنیم و قربانی الکی بدهیم. ما برای رسیدن به هدف مکررا می‌گوییم که نبایستی از قربانی دادن هراس داشته باشیم اما این به معنای سهل انگار بودن و قربانی دادن بی‌مورد نیست. بلکه باید با تدبیر، بالا بردن مهارت در نبرد و نقشه‌ریزی های صحیح، مبارزه را به پیش ببریم.  
حکومت از به خیابان آمدن مردم با خواسته‌های سیاسی بسیار وحشت دارد بنابراین تلاش می‌کند تا آنجا که می‌تواند مبارزات در چارچوب اقتصادی محصور باقی بماند و در جاهایی برگزار شود که زیاد در معرض دید و حضور مردم در مقیاس عظیم نشود. مثلا در تهران بیشتر اعتراضات در مقابل مجلس تحمل می‌شود اما در جلو دانشگاه و یا میدان انقلاب را تحمل نمی‌کند.
مبارزه  بایستی متکی بر توده‌های مردم باشد و به جمع  یا بخش کوچکی از مردم، محدود نماند و با تبلیغ و تهییج و آگاهی دادن، مردم در شمارِ بسیار بیشتری، درگیر مبارزه شوند. افشاگری سیاسی  و دامن زدن به اعتراضات مردم بایستی گسترده و به‌موقع و  به‌گونه ای باشد که خشم مردم را برانگیزد . بسیاری اوقات مبارزه محدود به یک مطالبه اقتصادی می‌شود و برخی جریانات به‌جای افشای گسترده جنایات مختلف رژیم، صرفا از لزوم مبارزه برای خواسته‌های اقتصادی روزمره صحبت می‌کنند. مبارزات مردم برای مطالبات اقتصادی مشروع و عادلانه است اما اگر این مبارزات همراه نباشد با اعتراض و مبارزه علیه کلیۀ اجحافات و ستم‌گری هایی که بر همۀ مردم وارد می‌شود، و میان این مبارزات پیوند برقرار نشود، نمی‌توان انتظار تغییراتی بنیادین در جامعه را داشت.
جمهوری اسلامی تصمیم گرفته باز هم فاشیستی‌تر عمل کند و ما هم بایستی برای اقدامات جسورانه تر آماده شویم. سرنگون کردن این رژیم ستمگر با هدفِ ایجاد یک جمهوری سوسیالیستی نوین، در گرو آگاه شدن توده‌های وسیع مردم نسبت به ماهیت این نظام و ماهیت بدیل انقلابی است و در گرو مبارزاتی جسورانه تر و متحدانه تر و بسیار گسترده‌تر.

رضا شاه و تشکیل دولت متمرکز نیمه مستعمراتی در ایران بخش یازدهم: تحقیرعزل و تبعید رضا شاه


رضا شاه و تشکیل  دولت متمرکز نیمه مستعمراتی در ایران
بخش یازدهم: تحقیرعزل و تبعید رضا شاه




سیامک صبوری _ از نشریه آتش – شماره 89


همانطور که رسیدن رضا خان به تخت سلطنت و مهم‌ترین اقدامات سیاسی او در تشکیل یک دولت متمرکز در شرایط خاص تحولات جهانی و بین‌المللی امکان پذیر شد، سقوط، برکناری و تبعید او هم بیش از هر چیز محصول تحولات جهانیِ ناشی از جنگ جهانی دوم بود. تضادهای ساختاری نظام سرمایه داری امپریالیستی بار دیگر در اواخر دهه 1930 به بروز جنگ ویرانگر بین‌المللی منجر شد که به مرور شعله‌های آن به شمال آفریقا و خاورمیانه هم رسید. محروم کردن انگلستان از مناطق نفوذش در ایران، افغانستان و هندوستان از اهداف استراتژیک هیتلر بعد از ناکامی‌اش در اشغال بریتانیا بود. پس از تهاجم آلمان به اتحاد شوروی سوسیالیستی در ژوئن 1941 و احتمال فتح قفقاز توسط ورماخت (ارتش آلمان نازی)، اهمیت ایران به‌عنوان یکی از مهم‌ترین کشورهای تأمین کننده نفت انگلستان و همچنین موقعیت استراتژیکش در همسایگی با ترکیه، مناطق نفتی قفقاز و سواحل خلیج، در معادلات مربوط به جنگ دو چندان شد.
چند سال پیش از این روابط اقتصادی و سیاسی آلمان نازی و ایران گسترش پیدا کرده بود. علاوه بر هزار کارشناس فنی و اقتصادی آلمانی در ایران و اعزام دانشجویان ایرانی به آلمان، برخی طرح‌های اقتصادی مثل راه اندازی خطوط هوایی یونکرس و بعدها لوفت‌هانزا، احداث فرودگاه، گسترش خطوط راه آهن و کارخانه‌های اسلحه سازی و حتی طرح ساخت کارخانه ذوب آهن با سرمایه‌گذاری و مشارکت آلمان‌ها در ایران رو به گسترش بود. اما هنوز فاصله زیادی با میزان و حجم سرمایه‌گذاری های دیگر قدرتهای امپریالیستی به ویژه بریتانیا داشت. با پیشروی هر چه بیشتر نازی‌ها در اروپا و به خصوص بعد از تهاجم فاشیستی به اتحاد شوروی، برخی محافل و گروه‌های طرفدار آلمان نازی در ایران هم تحرکاتشان بیشتر می‌شد. تأسیس یک مرکز فرهنگی برای تبلیغ اهداف و ایدئولوژی آلمان نازی در تهران با نام «خانه قهوه ای»، تبلیغات وسیع بخش فارسی رادیو برلین و تشکیل نشریات و محافل فرهنگی با ایدئولوژی نژادپرستانه و باستان‌گرایانه آریایی از دیگر فعالیت‌های نازی‌ها برای نفوذ بیشتر در جامعه ایران بود. اگرچه آلمان‌ها نتوانستند رضا شاه را به سمت خودشان کشیده و از انگلستان جدا کنند، اما سیاست بی طرفی دولت ایران و ممانعت از در اختیار قرار دادن راه آهن جهت حمل و نقل ملزومات ارتش‌های متفقین به سمت قفقاز عملا به نفع آلمان‌ها تمام می‌شد. به ویژه آن که صحبت از وجود یک شبکه جاسوسی وسیع آلمانی ها در ایران بود که تحرکات و توانایی اتحاد شوروی در قفقاز را زیر نظر داشته و خواهان نفوذ به مناطق نفی باکو بودند.
این مساله باعث نگرانی متفقین شد و خواهان اخراج کارشناسان اقتصادی و نظامی آلمانی و همچنین شبکه جاسوسی آنها از ایران شدند. رضا شاه با درخواست آنها به طور کامل موافقت نکرد و کوشید سطحی از روابط سیاسی و دیپلماتیک را با رایش سوم حفظ کند. این مساله بیشتر دلایل سیاسی داشت تا ایدئولوژیک. درست است که در هیئت حاکمه ایران نوعی نگاه همدلانه به برخی سیاست‌های نژادی و آریایی پرستانۀ آلمان نازی وجود داشت و رضا شاه شخصا از برآمدن یک قدرت امپریالیستی رقیب برای بریتانیا و خصوصا دشمنِ اتحاد شوروی ناراضی نبود، اما او را نمی‌توان متحد استراتژیک آلمان‌ها تعریف کرد. رضا شاه تلاش داشت با حفظ بی طرفی میان قدرت‌های درگیر در جنگ، نوعی آزادی عمل بیشتر برای دولتش به ویژه در برخی مسائل اقتصادی و سرمایه‌گذاری و غیره کسب کند. او که از توان و نفوذ انگلیسی‌ها در ایران آگاه بود و می‌دانست بدون حمایت و توافق آنها صعودش به قدرت امکان پذیر نبود، به دنبال کاستن از نفوذ آنها و ایجاد توازن بیشتری با اتکا به یک قدرت امپریالیستی دیگر، به ویژه آلمان نازی یا آمریکا بود.
رضا شاه همچنین نیم نگاهی به پیروزی‌های اولیه آلمان‌ها در جبهۀ شرقی شان یعنی در شوروی هم داشت. در هم شکستن دشمن اصلی رضا شاه یعنی اتحاد شوروی توسط فاشیست‌ها، آرزوی قلبی او بود و بعد از عزل و تبعید به دامادش فریدون جم گفته بود: «دلیلی نداشت ایران به متفقین کمک کند. به علاوه وضعیت جنگ چنان نبود که بتوان به قطع دانست کدام طرف پیروز می شود».1 در همین مقطع دستگاه‌های ضد جاسوسی اتحاد شوروی به شواهدی مبنی اجرای یک کودتای نظامی توسط آلمانها و با مشارکت احمد قوام و برخی فرماندهان ارتش دست یافتند که اسناد محرمانه آلمان نازی پس از شکست هیتلر و سقوط برلن هم صحت آن را تأیید می‌کرد.2 جاسوسان آلمانی همچنین به تحریک عشایر قشقایی برای دست زدن به شورش علیه دولت مشغول بودند. این مسائل متفقین را هر روز بیش از پیش نگران اوضاع ایران می‌کرد. مجموعه این عوامل باعث شد تا در شهریور ماه 1320 نیروهای ارتش سرخ اتحاد شوروی از سمت شمال و قوای انگلستان از جنوب وارد ایران شوند. رضا شاه در آخرین تلاشهایش کوشید با جلب حمایت آمریکایی‌ها مانع از عزل و برکناری‌اش شود اما نزدیکی و اتحاد ایالات متحده به متفقین بیش از آن بود که به سود رضا شاه دست به اقدامی بزنند و رضا شاه ناچار به استعفا شد.
ارتشی که رضا خان با پول مردم و با دزدی و مصادره و رشوه دادن افسرانش پروارش کرده بود، بدون هیچ مقاومتی تسلیم شد. بسیاری از نمایندگانی که تا دیروز مجیز رضا شاه را می‌گفتند، بعد از عزل او در مجلس شروع به افشاگری و حمله به شخص شاه کردند. عشایری که به زور بمب و گلوله یک جا نشین شده بودند به زندگی کوچ‌نشینی شان بازگشتند. زنانی که با باتوم و کتک آژانهای شاه حجاب از سر برداشته بودند به پوشش سابق خود بازگشتند. در آذربایجان و کردستان محافل سیاسی و فرهنگی برای احیای زبان و فرهنگ ترکی و کردی تأسیس شدند. تیغ سانسور بر مطبوعات برداشته شد و احزاب سیاسی مجددا امکان فعالیت پیدا کردند. رضا شاه با خانواده‌اش به جنوب ایران و بعد به آفریقای جنوبی تبعید شد و پسرش محمد رضا با توافق متفقین به تخت سلطنت رسید.
شاید مهم‌ترین علت عزل رضا شاه این بود که متفقین بر این باور بودند که محمد رضای جوان بر خلاف پدرش در مقابل خواست آنها در دوران جنگ مقاومتی نمی‌کند. اما مساله نفرت عمومی از رضا شاه هم مطرح بود. متفقین نمی‌خواستند با ابقای رضا خان در مقام سلطنت، بر خشم مردم بیافزایند و زمینه‌های اعتراض و شورش عمومی را برانگیزند. این واقعیت را فاکتهای متعدد از منابع مختلف تاریخی مبنی بر شادی اکثریت مردم پس از عزل وتبعید  تحقیر آمیز رضا شاه هم تأیید می‌کنند. گزارشهای سفیر و وابسته مطبوعاتی انگلستان در تابستان سال 1320 از نفرت عمومی نسبت به شاه حکایت داشتند.3 سفیر ایالات متحده هم در گزارشش نوشت که عزل تحقیر آمیز رضا شاه و مرگش در تبعید باعث تأثر هیچکس در ایران نشد.4 روزنامه نیویورک تایمز در گزارشی به تاریخ 11 سپتامبر 1941 نوشت که در تهران روی دیوارهای ساختمان‌های دولتی در محلات کارگری جنوب شهر و حتی روی دیوارهای کاخ سلطنتی شعارهایی مثل «مرگ بر شاه» و «شاه آدمکش را بیرون کنید» نوشته شده بود.5





یادداشتها

1-      نگاهی به شاه. عباس میلانی. ص 82
2-      در تیررس حادثه. حمید شوکت. 157-161.—در آخرین روزهای رضا شاه. ریچارد استوارت. ص 89
3-      به نقل از ایران بین دو انقلاب. آبراهامیان. ص 202
4-      به نقل از تاریخ ایران مدرن. آبراهامیان. ص 170
5-      در آخرین روزهای رضا شاه. ریچارد استوارت. ص 235


نگاهی به فیلمِ «متری شش و نیم»



نگاهی به فیلمِ «متری شش و نیم»




ستاره مهری _ از نشریه آتش – شماره 89



«متری شش و نیم» سعید روستایی، مخاطب را از روی صندلی راحت سینما و از خواب خرگوشی ندیدن رنج انسان‌ها یا بی‌توجهی به آن بلند می‌کند و یک‌راست می‌برد به عمق شهر و میان زندگی و گذران امور فرودست‌ترین طبقه جامعه و بدون هیج تعارفی واقعی‌ترین تلخی‌های دنیای آن‌ها را به‌صورتش می‌پاشد. مانند پاشیدن آب بر صورت انسانی بی‌هوش یا نیمه‌هوشیار برای بیدار کردن و برگرداندنش به دنیای واقعی. متری شش و نیم هم مانند «ابد و یک روز» روستایی دارای تم اجتماعی است و پدیده مواد مخدر و تاثیر آن بر اجتماع و انسان‌ها را این بار از زاویه‌ای دیگر بررسی می‌کند. اما بر خلاف ابد و یک روز، دوربین روستایی در متری شش ونیم از محیط بسته مسکونی بیرون آمده و در سطح شهر و حلبی‌آبادها و... به‌دنبال رد مواد و مناسبات اجتماعی و اقتصادی و... در زندگی انسان‌ها می‌گردد. و سعی می‌کند در یک صحنه و تصویر بزرگ‌تر به آن بپردازد. این بار به مواد مخدر از زاویه پلیس و قاچاقچی می‌پردازد، ماجرای تلاش یک پلیس مبارزه با مواد مخدر به نام صمد (پیمان معادی) و تیمش برای دستگیری یکی از آشپزخانه‌داران بزرگ شیشه در تهران به نام ناصر (نوید محمدزاده). پلیسی وظیفه‌شناس، باهوش و مقتدر و مصمم را نشان می‌دهد که سعی دارد دغدغه‌ها و درگیری‌های زندگی شغلی و خانوادگی‌اش تاثیری بر کارش نداشته باشد. البته معلوم است که دست و پای روستایی برای پرداختن شخصیت‌های پلیس فیلمش بسته است. ساداتیان (تهیه‌کننده فیلم) در کنفرانس خبری فیلم در جشنواره سی و هفتم فیلم فجر درباره این‌که آیا از طرف نیروی انتظامی مجبور به حذف صحنه‌ای شده‌اند یا نه گفت: مشکل ما در کشور این است که سازمان‌ها و ارگان‌هایی که هستند دوست دارند براساس بخشنامه‌های آن‌ها شخصیت‌ها شکل بگیرند. این‌که وقتی در فیلمی به موضوعی می‌پردازیم این‌طور نباید باشد که ارگان‌ها مانع ایجاد کنند. همدلی باید به وجود بیاد. حذفیات این فیلم قابل اعتنا نبود. بعضی سازمان ها و ارگان‌ها معتقد هستند که این مسائل با ضوابط آن‌ها همگون نیست. سعید روستایی هم در سخنرانی مراسم اختتامیه و بعد از دریافت سیمرغ گفت پشت دستم را داغ می‌زنم که از این پس در فیلم‌هایم، پلیس از پشت دوربین هم رد نشود چه رسد به جلوی دوربین. تا قبل از وارد شدن ناصر به فیلم، صمد نقش اول فیلم است اما پس از ورود او تقابل شخصیت آن دو به‌گونه‌ای پیش می‌رود که راحت نمی‌توان گفت کدامشان نقش اول است. ناصر را هم سیاه یا سفید نشان نمی‌دهد و تصویری کلاسیک از سرکرده یک باند بزرگ ارائه نمی‌دهد. با قرار دادن جنبه‌ای از شخصیت او که زندگی هزاران نفر را در داخل و خارج کشور به دام خرید و فروش و مصرف مواد مخدر انداخته با جنبه‌ای که برای فرار از مشکلات مالی و فقر خانواده‌اش وارد این کار شده است بیننده را در مورد تصمیم‌گیری درباره او روی لبه‌ای باریک می‌گذارد، او را نشان می‌دهد که حامی خانواده است و می‌خواهد آن‌ها را از زندگی در کوچه‌ای تنگ و تاریک نجات دهد که برای رد شدن از آن و رسیدن به خانه باید در صف بایستند و تلاش می‌کند تا خواهرزاده‌ها و برادرزاده‌هایش را تشویق کند که درس بخوانند و برای خودشان کسی شوند. هر قدم نزدیک شدن صمد به دستگیری ناصر ما را به عرصه‌ و لایه‌ای متفاوت از اجتماع و انسان‌های درگیر با مواد مخدر می‌برد. خانواده‌ها و کودکانی را می‌بینیم که در شرایط مالی سخت و درگیر فقر در محله‌هایی فقیر و پر از آسیب زندگی می‌کنند که برای نجات پدر موادفروششان از دست پلیس تقلا می‌کنند. یا کودکی را می‌بینیم که برای نجات پدرش، جرم او را به گردن می‌گیرد و راهی کانون اصلاح می‌شود چون هم دلش نمی‌آید پدرش را بفروشد هم در صورتی‌که پدرش به زندان برود دیگر جایی برای ماندن ندارد.
 روستایی از صحنه اول، سراغ اصل ماجرا می‌رود و التهاب و تلخی فیلم پیش رو را در کام مخاطب می‌ریزد. شوکی که در همان ابتدای فیلم به تماشاگر داده می‌شود به‌صورت نمادین زنده‌به‌گور شدن و فراموش شدن اقشاری را نشان می‌دهد که اجبارهای زندگی آن‌ها را به‌سمت خلاف می‌کشاند.  در ادامه صحنه‌های حمله پلیس به زاعه‌های محل سکونت معتادان و تعقیب و گریز و دستگیری‌شان و چپاندن تعداد زیادی در بازداشتگاه‌هایی که جایی برای نفس کشیدن هم ندارند و توهین‌ها و تحقیرشدنشان توسط مامورها ، نشان می‌دهد که سیستم پلیس و نهاد قدرت به معتادان و فروشندگان مواد به چشم آشغال و اضافات جامعه می‌نگرد و به خود این حق را می‌دهد طوری با آن‌ها رفتار کند که در «شأنشان» است. در لایه‌ها و سطح‌های مختلف نشان می‌دهد که چگونه مناسبات و روابط اول من و سود شخصی بین انسان‌ها رواج داده می‌شود و از آن‌ها خواسته می‌شود براساس این اصول زندگی کنند که بُکش یا کشته می‌شوی، بخور یا خورده می‌شوی. سیستمی که با حمله و تهدید و ارعاب و سوء استفاده کردن از نقاط ضعف انسان‌ها آن‌ها را در منگنه می‌گذارد که برای نجات خود از مخمصه، آدم‌فروشی کنند و جایی برای اصول و ارزش‌های انسانی باقی نمی‌ماند.      
روستایی، لایه‌هایی از سطح را کنار می‌زند و تصاویری ناب و بی‌واسطه از زشتی‌ها و تلخی‌های زندگی طبقات پایین جامعه ارائه می‌دهد. اما در جمع‌بندی گویی معضل را به‌عنوان بخشی جدانشدنی از اجتماع جلوه می‌دهد. خرده‌فروش، معتاد به ته خط رسیده، دلال، خانواده‌ها، پلیس، سیستم قضایی و... جوری به هم تنیده شده‌اند که جامعه را کلافی سر درگم و معضلات آن را حل‌نشدنی نشان می‌دهد. پایان ماجرا و برگشتن خانواده ناصر به همان کوچه تنگ و برادری که می‌خواهد راه او را ادامه دهد گویی بازگشتن به اول ماجرا و گیر کردن در دایره‌ای است که چاره‌ای جز ادامه و تکرارش نیست.
زندگی‌های زیادی در دور باطل فقر و زاغه و مواد و... نابود می‌شوند و مدام قربانیان جدید از میان همین مناسبات موجود، سر برمی‌آورند ولی این دور باطل نابودسازی انسان به‌معنای وجود نداشتن راه برای خروج از آن نیست. راهی برای خروج از دور باطل وجود دارد. جامعه دیگری ممکن است. جامعه‌ای که هدف آن استثمار انسان و پرت کردنش در میان زباله‌ها و آسیب‌های زاغه‌ها و حلبی‌آبادها نیست. جامعه‌ای که مناسبات سرمایه و وجود طبقات، انسان بودن را به درجه دوم اهمیت تنزل نداده است. جامعه‌ای که سود حاصل از تولید و فروش مواد مخدر آن را به صنعتی محبوب و حمایت‌شده از طرف سیستم حاکم تبدیل نمی‌کند و قانون و آموزش و آگاهی برای از میان بردن آن وجود دارد.

واقعیت کمونیسم/ انترناسیونالیسم پرولتری یا ناسیونالیسم بورژوایی با نقاب کمونیسم


واقعیت کمونیسم


انترناسیونالیسم پرولتری یا ناسیونالیسم بورژوایی با نقاب کمونیسم


از نشریه آتش – شماره 89


یکی از مهم‌ترین مشاهدات باب آواکیان در مورد وضعیت کمونیست‌ها در حال حاضر آن است که «اغلب کمونیست ها، اغلب اوقات کمونیست نیستند». وجودِ گرایش قدرتمند ناسیونالیسم در میان کسانی که خود را کمونیست می‌دانند، یکی از علائم این وضعیت خطرناک است که کمونیست‌ها را از هرگونه ظرفیت انقلابی تهی می‌کند. انترناسیونالیسم پرولتری، توسط «کمونیست» ‌های ناسیونالیست تبدیل به یک اصل اخلاقی پا در هوا شده است که نیازی به کاربرد آن نمی بینند. در جنبشِ «چپ» ایران، حتا معنای آن وارونه شده است به طوری که دنباله رویِ اپورتونیستی از جنبش‌های بورژوایی در منطقه که به نظر می‌آیند قرار است «به جایی برسند» عنوان «همبستگی انترناسیونالیستی» را می‌گیرد و جریان‌های «چپ» در تبعید، با همین جهان‌بینی و منطق از احزابِ حکومتی در کشورهای امپریالیستی تقاضای «حمایت  انترناسیونالیستی» برای کارگران و زنان ایران می‌کنند. استفاده اپورتونیستی از گفتمان کمونیستی برای پوشاندن محتوای بورژوایی به طرز هشدار دهنده‌ای رایج شده است.
خط تمایز روشن میان ناسیونالیسم و کمونیسم، از بایدهای استراتژیِ یک انقلاب واقعی (یعنی، انقلاب کمونیستی) در عصر کنونی است. بدون به کاربستِ انترناسیونالیسم پرولتری، در تمام مسیر مبارزۀ امروز برای سرنگون کردن دولت‌های ارتجاعی حاکم و استقرار دولت‌های سوسیالیستی، و پس از آن، در جریان تداومِ انقلاب سوسیالیستی برای گذار به جهانی که تمام جامعۀ بشری بر اساس اصول کمونیستی سازمان یابد، هرگز نمی‌توان کمونیست بود و حتا نمی‌توان یک گام در جهت انقلاب کمونیستی و تدارک آن برداشت.
اهمیت تعیین کنندۀ استراتژی انترناسیونالیسم پرولتری را در پیروزی اولین انقلاب پرولتری یعنی انقلاب اکتبر 1917 روسیه می‌توان دید. پیروزی این انقلاب در میانۀ فاجعۀ جنگ جهانی اول که کارگران و مردم کشورهای مختلف برای بورژوازی کشور «خود» می‌کُشتند و کشته می‌شدند، بدون دیدگاه انترناسیونالیستی پرولتری و سیاست‌های سرچشمه گرفته از آن، غیرممکن بود. اما در طول تاریخِ جنبش کمونیستی بین المللی، سیاست انترناسیونالیسم پرولتری به‌طور مکرر به زیر ضرب رفته و در عوض، گرایش‌های اپورتونیستی که ترکیبی از کمونیسم و ناسیونالیسم بوده‌اند، رشد کرده‌اند. چنین گرایشی به ویژه در دوره رهبری استالین در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی برجسته شد به‌طوری که خدمت به «حفظ» و «تقویت» شوروی را معادل با خدمت به پیشروی انقلاب جهانی قلمداد کردند. در حالی که یک کشور سوسیالیستی باید پایگاهی برای خدمت به پیشروی انقلاب کمونیستی در دیگر نقاط جهان باشد، وگرنه دیر یا زود تبدیل به یک کشور سرمایه‌داری در ردۀ دیگر کشورهای جهان (گیریم، با عناوین «کمونیستی» و«سوسیالیستی») می‌شود. باب آواکیان در اوائل دهه 1980 در کتاب فتح جهان به نقد گرایشی که مبارزۀ انقلابی در یک کشور خاص را نسبت به مبارزه عمومی جهانی برای کمونیسم، برتر می‌داند پرداخت و مشخص کرد که این یک گرایش ناسیونالیستی در جنبش کمونیستی است که باید خط تمایز روشنی با آن کشید. او شکل‌های بروز این گرایش را در اتحاد شوروی و چین (در دورانی که این دو کشور هنوز کشورهای سوسیالیستی بودند) بررسی کرد و تاثیرات مخرب آن بر جنبش گسترده‌ترکمونیستی  را نشان داد.
علاوه بر این جمعبندی و گسست، آواکیان بنیان مادی انترناسیونالیسم را تحلیل کرده و نشان می‌دهد که در عصر سرمایه داری امپریالیستی به عنوان یک نظام واحد جهانی استثمار، در تحلیل نهائی و از منظری عمومی عرصۀ جهانی، حتی از نظر انقلاب در یک کشور، نقش تعیین کننده دارد و انترناسیونالیسم پرولتری صرفا اصلی اخلاقی نیست، بلکه پایه در واقعیتِ مادی نظام جهانی سرمایه‌داری امپریالیستی داشته و استراتژی کلانِ سرنگون کردن آن است.
آواکیان مسئله را خیلی روشن پیش می‌گذارد: «این به معنای آن است که در کل، توسعه مبارزه طبقاتی (و ملی) و توسعه اوضاع انقلابی و غیره در هر کشور خاص بیشتر توسط تکاملات اوضاع کلی جهانی تعیین می‌شود تا توسط تکاملات در یک کشور خاص – تکاملات اوضاع جهانی نه تنها به‌مثابه یک شرط تغییر (علت بیرونی) بلکه به‌مثابه پایه تغییر (علت درونی) تعیین کننده است. به نظر من قبل از ظهور امپریالیسم چنین نبود...» (آواکیان. در باره پایه‌های فلسفی انترناسیونالیسم پرولتری)
با رشد سرمایه‌داری به سرمایه‌داری امپریالیستی، یک نظام جهانیِ ادغام شده به وجود آمد که دارای تضادهای درونی خودش به‌مثابه پایۀ تغییر در کل سیستم است. این تضادها، رخدادها و تضادهای درونی هر کشوررا  شکل داده و مشروط می‌کنند و صرفا یک چیز بیرونی نسبت به این کشورها نیستند. (کمونیسم یا ناسیونالیسم. سازمان کمونیست انقلابی مکزیک. مجله خط تمایزات شماره 4)
آواکیان تاکید می‌کند که انترناسیونالیسم پرولتری، مربوط است به درک و کاربست انقلاب کمونیستی  به عنوان فرآیندی که اساسا در مقیاس جهانی روی می‌دهد. هرچند انقلاب‌ها در کشورهای مجزا رخ می‌دهند اما باید به عنوان بخشی از این فرآیند تاریخی جهانی رهبری شده و تابع الزامات آن باشند.
ناسیونالیست‌هایی که خود را کمونیست می‌خوانند، چنین درکی از جهان و محتوای انقلاب‌های عصر کنونی ندارند. آن‌ها از دریچه تنگ ناسیونالیستی و بورژوا دموکراتیک به جهان کنونی و راه تغییر آن می‌نگرند. توهمات بورژوا دموکراتیک آن‌ها در مورد آن چه «انقلاب» می‌خوانند تاثیر تعیین کننده در ندیدن واقعیت جهان کنونی و ضرورت انقلاب کمونیستی بر مبنای انترناسیونالیسم دارد. آن‌ها تغییر انقلابی را در ایجاد یک کشور مستقل و مدرن سرمایه داری می‌بینند. در حالی که در عصر امپریالیسم، عصرِ انقلاب‌های بورژوایی که به این هدف خدمت می‌کردند در تمام جهان، تمام شده است. آن‌ها انقلاب کمونیستی را رویایی غیرممکن می‌دانند در حالی که حسرت و دلتنگی آنان برای یک انقلاب بورژوادموکراتیک در ایران یا کشورهای تحت سلطه یک خیال غیرممکن و بنابراین ارتجاعی است.
تلاش در ترکیب کمونیسم و ناسیونالیسم، یک گرایش اپورتونیستی خطرناک بوده است که از دهۀ 60 و 70 میلادی در جنبش‌های انقلابی کشورهای موسوم به «جهان سوم» و در میان جریان‌های کمونیستی این کشورها رشد کرد. نمونۀ متعارف اینها که ناسیونالیسم خود را با گفتمان کمونیستی می‌پوشانند، آژیت است. آژیت رهبر یکی از احزاب مائوئیست هند و  کسی است که این گرایش را  تئوریزه کرده است. این نظریه معتقد است خصلت انقلاب و وظیفۀ انقلابیون هر کشور «از درون ویژگی ‌هایی که درونی کشورشان است سربلند می‌کند و بیشتر توسط این ویژگی‌ها تعیین می‌شود» و این که تحولات کلان جهانی، تاثیرات خود را صرفا از طریق تضادهای درونی هر کشور می‌گذارد. (1) آژیت می‌گوید، پرولتاریای هر کشور زادۀ فرآیندی است که «به طور مشخص دارای شکل و خصائل ملی است». اما این ادعایی است که عمیقا ضد واقعیت تاریخی و واقعیت جاری در این نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی است. برای آژیت، پرولتاریا و کمونیست‌های هر کشور نماینده «سنت‌های مترقی و دموکراتیک یک ملت» هستند. او معتقد است کمونیست‌ها در کشورهای تحت سلطه باید «بر مبنای ایدئولوژی انترناسیونالیستی، میهن پرست» باشند. در حالی که اینها یاوه‌های بورژوایی بیش نیستند. همانطور که مارکس و انگلس گفتند: پرولتاریا میهن ندارد و همانطور که آواکیان و سنتزنوین کمونیسم تاکید می‌کند: کمونیست‌های هر کشور نمایندگان این ملت و آن ملت نمی‌باشند بلکه رزمندگان رهایی بشریت هستند.  باب آواکیان در کتاب جدید خود «گشایش‌ها» ((BREAKTHROUGHS بار دیگر به موضوع استراتژی انقلاب که در بخش دوم از کتاب کمونیسم نوین بحث کرده است باز میگردد تا به طور موجز «جوانب کلیدی» آن را بحث کند. وی می‌گوید، «اول از همه، مسئله تعیین کننده انترناسیونالیسم است». او پایه‌های مادی و فلسفی انترناسیونالیسم کمونیستی و سنتز بیشتر این موضوع توسط کمونیسم نوین را اینطور تشریح می‌کند: «پایه مادی آن، توسعه کامل تر سرمایه‌داری و تبدیل آن به یک نظام بین‌المللی سرمایه داری امپریالیسم و شاخص‌های گوناگون آن ، از جمله سرمایه‌گذاری و استثمار سرمایه داری در مقیاسی بین‌المللی به صورتی بسیار کامل تر است ... این یک نظام واحد است که دارای مولفه‌های متفاوت می‌باشد. هر یک از این مولفه‌ها در درون این نظام واحد دارای دینامیک‌های (قوای محرکۀ) خودشان هستند.  دینامیک‌های کلی این سیستم در سطح جهانی عامل عمده در چیدمان صحنه عینی برای مبارزه انقلابی در کشورهای خاص است–  نه به تنهایی بلکه عمدتا و در رابطۀ دیالکتیکی با اوضاع بخش‌های خاص جهان و کشورهای خاص. و وقتی، از طریق این فرآیند دیالکتیکی، تضادها در کشورهای خاص، شکل مشخصا حادی را پیدا می‌کنند، این می‌تواند به ظهور یک اوضاع انقلابی در آن جا منجر شود. پس کشورهای خاص دارای دینامیک‌های خاص هستند اما صرفا و نه حتا اساسا، از درون این دینامیک‌های خاص نیست که آن شرایط مادی که بر توسعه مبارزه انقلابی تاثیر می‌گذارد و نهایتا می تواند به ظهور یک اوضاع انقلابی در آن کشورهای خاص بینجامد، سربلند می‌کند.» (آواکیان. گشایش‌ها. ژانویه 2019. ص 42)
ناسیونالیست‌هایی که خود را کمونیست می‌خوانند این رابطه را وارونه می‌بینند و این وارونگی نقطه عزیمت آنان می‌شود و در بهترین حالت تبدیل به ناسیونالیست‌های رادیکال می‌شوند. وارونه کردن این رابطه حتا باعث می‌شود که دینامیک‌های خاص یک کشور و انقلاب در آن به طور صحیح درک نشود. زیرا، «بدون رویکرد صحیح در درک پایه مادی و فلسفی انترناسیونالیسم کمونیستی، شما هیچ شانس آن را ندارید که با این تضادهای بسیار عمیق و گاها بسیار حاد در جهان واقعی، به درستی برخورد کنید چه برسد به آن که آن‌ها را طوری حل کنید که به پیشرفت کلی انقلاب جهانی خدمت کند.» (آواکیان.همانجا. ص44)
برای پرولتاریا و کمونیست‌های انقلابی به‌مثابه نمایندگان سیاسی طبقۀ پرولتاریا، معضل بنیادین که باید به‌طور انقلابی حل شود، نظام استثمار و ستم طبقاتی و کلیۀ روندهای وابسته به آن است. نیاز به انقلاب جهانی پرولتاری، از همینجاست. ولی معضل جامعه از دید لایه‌های مختلف بورژوازی و نمایندگان سیاسی آن (صرف نظر از پایۀ طبقاتی افراد)  این است که تولید و روابط کالائی به اندازه «مناسب» در جامعه رشد نیافته و حقوق سیاسی مربوط به آن مانند برابری و دموکراسی بورژوایی حاکم نشده است. رویکرد آنان به انقلاب، رویکردی ناسیونالیستی است که در عمل به معنای حفظ وضع موجود است.
«مسئله کاملا این است که کمونیسم واقعا باید کمونیسم باشد. ... در نتیجه، واقعا به آن صورتی که گفتم باید انترناسیونالیست باشد و نه ناسیونالیسم تحت عنوان کمونیسم یا مخلوط التقاطی از ناسیونالیسم و کمونیسم.» (آواکیان. همانجا، ص 44)
آتش




منابع مورد استفاده برای تهیه این مطلب: آواکیان. کمونیسم نوین. بخش دوم؛ کمونیسم یا ناسیونالیسم. سازمان کمونیست انقلابی مکزیک. مجله خط تمایزات شماره 4؛ آواکیان. گشایش ها.
توضیحات:
1- مقالۀ آژیت تحت عنوان «علیه آواکیانیسم» در نشریه «ناگزالباری» شماره 4 ژوئیه  2014 . ص 24 تا 35
 ارجاعات به مقاله آژیت از مقاله «کمونیسم یا ناسیونالیسم» نوشتۀ سازمان کمونیست انقلابی مکزیک گرفته شده‌اند. این مقاله را در مجله زیر بیابید:
Demarcations Journal #4

(پوزش و اصلاح: در شمارۀ قبل (آتش شمارۀ 88) در ستون «واقعیت کمونیسم»، مقالۀ کمونیسم نوین و ستم بر زن جملۀ زیر اصلاح شده است:
زنان به عنوان یک گروهبندی واحد در رابطۀ قابل تعریف با این سه جنبۀ روابط تولیدی قرار ندارند به طوری که تمایزات طبقاتی در یک تمایز دیگر، تمایز جنسیتی، بازتاب یابد.)



سرسخن _ شماره 88



چهلمین سالگرد فرمان حجاب اجباری، شورش زنان
و چالشها و منازعات پا برجا!

سرسخن _ از نشریه آتش شماره 88



جمعه 26 بهمن در شرق تهران جوانان در حمایت از دو دختر که به‌دلیل «بدحجابی» بازداشت شده بودند، به خودروی گشت ارشاد (گشتِ اخلاق!) حمله برده، درب آن را از جا کنده، شیشههای مرسدس پلیس را خُرد کرده و دختران را آزاد می‌کنند. نیروی انتظامی برای متفرق کردن مردم عصبانی تیر هوایی شلیک می‌کند و...

این نبردی است که از چهل سال پیش آغاز شده و ادامه دارد
در سال 1357 یک ماه از روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی نگذشته بود که در 16 اسفند (7 مارس) نظراتِ خمینی در مورد اجباری بودن حجاب در مطبوعات منتشر شد: «نظر امام در بارۀ حجاب زنان: کار کردن زنان در ادارات ممنوع نیست، اما باید با حجاب اسلامی باشد»1 و «امام خمینی: زنها باید با حجاب به وزارتخانهها بروند».2
حتا پیش از اعلام رسمی نظرات خمینی در این مورد (قبل از جایگزینی حکومت اسلامی با حکومت سلطنتی و در جریان مبارزات ضدشاهی)، وقایعی پیش آمد که به نگرانی زنان نسبت به اینکه چه آیندهای در انتظارشان است، دامن زده بود. بهطور مثال در 25 دی ماه 57 روزنامه آیندگان خبر از تهدید زنان بیحجاب به اسیدپاشی و چاقو زدن توسط اوباش متحجر که بعدها نام حزبالله به‌خود گرفتند، داده بود. یا در 30 دی ماه، همین روزنامه از قول خمینی اعلام کرده بود: «پوشیدن لباسهای خلاف عفت، ممنوع خواهد بود».3
اعلام رسمی نظرات خمینی که بر راس قدرت سیاسی اسلامگرایان نشسته و اکثریتِ جامعۀ متوهم نگاهش به او بود، در آن روز - 16 اسفند 57 - به نگرانی و خشمِ زنان جامعۀ شهری ابعاد تازهای داد. بسیاری از زنان آگاهانه دریافتند که اینبار صرفا با جمعی بیمغز روبهرو نیستند که آنها را در میانۀ مبارزه علیه رژیم شاهی، بهخاطر بیحجابی، تهدید به اسیدپاشی می کنند؛ بلکه با قدرت سیاسی و رهبرِ مرتجعاش و قوانینِ حکومتی روبهرویند که قرارست چگونه زیستن را برای آنها طبق قرآن و شرع و احادیث 1400 سال پیش، تعیین کند.
با انتشار موضع خمینی، جنونزدهها و شعبان بیمخهای اسلامی از همان شب فرمان را گرفتند و ضرب و شتم و توهین و تحقیر زنان را آغازکردند. در بحبوحۀ اوضاع انقلابی آن زمان و در برابرِ این فرمانِ واپسگرا، واقعهای رخ داد تاریخی. هزاران هزار زن در روز 17 اسفند (8 مارس) به خیابان آمدند و با شعارِ «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم»، این فرمانِ ارتجاعی را بهچالش گرفتند. این شورشِ انقلابی به «شورش پنج روزه زنان» معروف شده است. در مقابل این شورش، خمینی ناچارا فرمان خود را پس گرفت تا برای نبردی که آغاز شده بود و 4 دهه است ادامه دارد، سازمانیافتهتر و با برنامهتر، عمل کند.
فرمانِ خمینی در مورد حجاب اجباری به‌وضوح روشن میکرد که برنامۀ اسلامگرایان به قدرت رسیده نهتنها برای زنان که برای کل جامعه، چیست: تئوکراسی آمیخته با نظم و نظامِ سرمایهداری حاکم است و از این به بعد حکومت اسلامی و قوانین شریعت حکومت خواهد کرد؛ و اولین گام برای اجرای این قوانین، تقویت زنجیرهای روابط پدرسالارانه و ضد زن است. در واقع قانونِ اجباری شدن حجاب نمادِ کل برنامهای بود که اسلامگرایان به قدرت رسیده برای جامعه داشتند.
شورش زنان علیه فرمان حجاب اجباری، اولین چالش انقلابی/اجتماعی بود در برابر رژیم سرمایهدار/دینمدار تازه مستقر شده. شعارِ «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم» فشرده و بیانِ یک قضاوتِ تاریخی و هشداردهنده در مورد فاجعۀ بزرگی بود که با به‌قدرت رسیدن رژیم جمهوری اسلامی بر تمام جامعه تحمیل میشد. تاریخ، درستی این قضاوت را ثابت کرد. هیچ جنبش خودجوشِ دیگر در آن زمان، در هیچ نقطهای از کشور، چنین حکم همگانی را صادر نکرد.
جنبش کمونیستی که در سطح بینالمللی و کمونیستهای ایران تاریخا برجستهترین نقش را در بیداری و شکوفائی جنبش رهایی زنان ایفا کرده و پیشروترین نیرو در این زمینه بودهاند، در آن زمان و در این زمینه بد عمل کردند. کمونیستها ناتوان از درکِ عللِ شکست انقلابات کمونیستی در شوروی و چین و بهدلیلِ اشکالات متدولوژیک و خطی قادر نشدند ظرفیتِ انقلابی نیروی زنان را بهعنوان نیرویی تعیینکننده برای از میان بردنِ نظامِ استثمار و ستم، درک کنند. نتوانستند در پسِ پشتِ فرمانِ حجاب، به بند کشیدن کل جامعه را ببینند و نتیجتا اولین چالش سیاسی و ایدئولوژیک و اجتماعی بزرگ جمهوری اسلامی را بیپاسخ گذاشتند. فرمانِ خمینی و شورش چندین روزۀ زنان درمقابله با آن، فرصتی بود تا کمونیستها کارزار ایدئولوژیک جهت نقد دین به راه انداخته و خواستِ به حقِ جدایی دین از دولت در کل جامعه طرح شود و این خواست در پیوند با مبارزات قشرهای دیگر مردم برای رهایی از استثمار و ستم قرار گیرد. کمونیستها رابطۀ میان مساله زنان با ایدئولوژی و برنامۀ کمونیستی را در جهت از میان بردن نظمِ جهان کهنه ستم و استثمار و بنای جهان نوین، ندیدند. رابطه میانِ مسالۀ زنان با رشد فرهنگ کمونیستی در احزاب خود را ندیدند. خدمات عظیمی که جنبش رهایی زنان میتوانست به رشد آگاهی و فرهنگ کمونیستی در میان تودههای زحمتکش کند را ندیدند. امروز هم بسیاری از کسانی که خود را کمونیست مینامند، این رابطه را درست نمیفهمند.
در نشریۀ آتش نوشتیم: «کمونیستها میبایست پرچمدار مبارزه علیه این تهاجم ارتجاعی میشدند و به مقاومت زنان علیه حجاب اجباری بهعنوان جبهه نبردی تعیینکننده علیه جمهوری اسلامی نگاه میکردند. کمونیستها باید درک میکردند که به وجود آوردنِ یک قطب کمونیستی و آزادیخواهی در جامعه از همان ابتدا به مبارزه علیه ستم بر زنان (و در مرکز آن علیه حجاب اجباری) و مبارزه علیه ادغام دین و دولت گره خورده است. هر دوِ اینها باید به موضوع فکری و تبلیغ و ترویج در جنبش دانشجویی، در جنبش کارگری، در جنبشهای ملیِ ملل تحت ستم که به پا خاسته بودند، در جنبشهای دهقانی که با خواست زمین سربلند کرده بودند و سایر قشرهای مردم تبدیل می‌شد. اما چنین نشد. و چرا نشد؟ دلایل زیادی داشت اما در مرکز آن شیوۀ نگرش یا روش و رویکرد غیرعلمی در شناخت از واقعیتهای جامعه و ضرورت و امکان تغییر انقلابی آن در سمتی که به ریشهکن کردن ستم و استثمار منجر شود، قرار داشت.»4
چهل سال پس از به حاکمیت رسیدن رژیم جمهوری اسلامی، همین موضوع که چرا کمونیستها در ایران نتوانستند در این زمینه درست عمل کنند، و اصلا اهمیتِ مبارزه با حجابِ اجباری در چیست، هنوز که هنوز است یک موضوع مورد مجادله در میانِ نیروهای منتسب به چپ و فعالینِ درون جنبش زنان است. این عجیب نیست. این مجادلات در جوهر خودش اختلافی است میانِ افراد و گروههایی که بهطور عینی منافع طبقاتی متضاد را نمایندگی میکنند و درموردِ عللِ واقعی «معضل چیست و راه حل چیست؟»، نزاع دارند.  
چهار دهه مبارزات زنان به شکلهای مختلف (فکری وعملی) در جامعه جریان داشته. خیزشِ فرودستان در دی ماه سال 96 و حرکت «دخترانِ خیابانِ انقلاب» علیه حجابِ اجباری، سوالات مربوط به «مساله زنان» و راهکارهای طبقاتی و اجتماعی متفاوت را از نو حادتر کرد و نشان داد که چالشها و منازعات طبقاتی، همچنان ادامه دارد. امری که تا زمانی که طبقات و نظامهای طبقاتی موجودند، ناگزیر است. در این میان عدهای به «آزادیهای یواشکی» دل بستند و تبدیل به هوچیگرایانِ وابسته به «مراحمِ» امپریالیسم آمریکا شدند. بسیاری از مردم آگاهی و شناختی از ماهیتِ حاکمانِ فاشیست کنونی در آمریکا به رهبری ترامپ/پنس ندارند و نمیدانند که اینها خود از ضد زنترین موجودات هستند و تلاش میکنند همان بلایی را بر سرِ زنان در آمریکا بیاورند که جمهوری اسلامی بر سر مردم ما آورده است. حال به جای روایتِ اسلامی با روایتِ توراتی/انجیلی. در برابرِ اینها میلیونها زن تا کنون در آمریکا به خیابان آمدهاند.عدهای به «کمپین»های آبکی و «چانهزنی از بالا» و کمکخواهی از امامزادهها و آخوندهای در قدرت دل بستند.عدهای در برابر حرکتِ رادیکالِ «دختران خیابانِ انقلاب» هراسان دست به قلم شدند، به‌وضوح در برابر این حرکت موضع گرفتند و عملا هم جهت با مرتجعین حاکم قرار گرفتند.5 عدهای که خود را طرفدار طبقۀ کارگر میدانند، به دلیل آبروباختگی تفکرات اکونومیستی که به‌شدت با نگاهِ پدرسالارانه و مردسالارانه در هم آمیخته است، این بار کمتر علنی ولی در محافلِ خود از نو بحثِ اینکه تاکید و تمرکز بر روی مبارزه با حجاب اجباری غلط است چون «مساله زنانِ طبقۀ کارگر» نیست و «راستها» از این مساله بهرهبرداری میکنند را پیش کشیدند و در میان زنانِ مبارز «دلهره» انداختند که مبادا با امپریالیسم آمریکا و حامیانِ شاهی و رنگارنگِ آن، همسو شوند. در پاسخ به اینها باید گفت: کارگری آگاه است که ستم بر زنان و برجستهترین شکلِ بروز آن یعنی حجاب اجباری را زشت و غیر قابل تحمل میداند و در مبارزات خود فریاد زنان علیه حجاب و هر شکلی از ستم را بلند میکند. کارگری آگاه است که میداند کارگر مرد هم به زن ستم میکند و کارگر زن بهعلت زن بودن تحت استثمار شدیدتر قرار میگیرد. کارگری آگاه است که میداند تمام زنان جامعه توسط یک رشته قواعد و افکار اجتماعی و سیاسی به موقعیتِ درجه دوم در جامعه رانده میشوند و کلیت این رشته قواعد و افکار یک نظم اجتماعی است به نام روابطِ پدرسالاری و مردسالاری. کارگری آگاه است که میداند روابطِ مردسالاری و پدرسالاری که تمام زنان جامعه تحت ستم آن هستند، به زیربنای اقتصادی سرمایهداری که مبتنی بر استثمار کارگر است خدمت میکند. کارگری آگاه است که میداند نابرابری میان زن و مرد کمک به تحکیم نظامِ طبقاتی است. کارگری انقلابی و آگاه است که میداند اگر مبارزه برای رهایی زنان و شکلهای متنوع ستم بر زن به جایگاه درجه دوم یا تبعی رانده شود، انقلاب کمونیستیای در کار نخواهد بود.
امروز با بحران چند جانبهای که جمهوری اسلامی را فرا گرفته و با سربلند کردن مبارزات قشرهای مختلف مردم و فعال شدن گسلِ ستم بر زن، اهمیت به پیش کشیدن مساله ستم بر زنان و راه رهایی از هر زمان عاجلتر شده است. جنبشهای گوناگون مردمی، کارگری، دانشجویی، معلمین، بازنشستگان، فعالین محیط زیست و... که برای خواستههای عادلانه به خیابان میآیند باید در مبارزات خود پرچمِ لغو فوری حجاب اجباری و همۀ قوانین ضد زن جمهوری اسلامی را بلند کرده و بهمثابۀ جنبشهای قدرتمندتری در برابر جمهوری اسلامی قد علم کنند. شاهرگهای حیاتی رژیم را هدف قرار بدهند و به شکلگیری جنبشهایی با هدف انقلاب اجتماعی، خدمت کنند.
رهایی انسان از جهنم جامعۀ طبقاتی و رهایی جهانی/تاریخی کامل زن از قید ستم، کاملا به یکدیگر وابستهاند و هر دو با رسیدن جامعۀ بشری به کمونیسم که در آن نه از روابط سنتی مالکیت اثری است و نه از افکار سنتی، متحقق خواهند شد. اما برای دستیابی به آن جامعه باید از همین امروز برای کسب آزادی و برابری مبارزه کنیم. این وظیفۀ ما کمونیستها است که در جنبش زنان ارزشهای کمونیستی را ترویج کنیم زیرا مبارزه برای آزادی و برابری، آن افقی نیست که بتواند حصارهای جهان کنونی و جامعۀ ما که بر اساسِ روابط استثماری و مبادلۀ کالائی سازمانیافته، بشکافد و رهایی کامل زنان را متحقق کند. ستم بر زن در چارچوب نظام سرمایهداری (چه اسلامی و چه سکولار) هرگز از بین نخواهد رفت. پس، مبارزه برای آزادی و برابری باید با افق کمونیستی پیش رود تا بتواند تبدیل به یورشی همهجانبه علیه کلیتِ نظام سرمایهداری حاکم بر جهان و ایران شود و برای همیشه ریشههای ستم بر زن را بخشکاند.


زنجیرها را بگسلید، خشم زنان را بهعنوان نیروی قدرتمندی در خدمت به انقلاب رها کنید!
چهل سال حجاب اجباری بس است!


آتش


پانوشتها:
1.  روزنامه اطلاعات – چهارشنبه 16 اسفند 1357
2.  روزنامه کیهان – چهارشنبه 16 اسفند 1357
3.  برای دریافت واقعیتهای مستند در این زمینه رجوع کنید به کتاب «خیزش زنان ایران در اسفند 1357 (دفتر نخست) تولدی دیگر. مهناز متین/ ناصر مهاجر. این کتاب یک واقعهنگار با ارزش از آن روزها و مواضع نیروهای سیاسی مختلف است.
4. نشریه آتش – شماره 76 - «کمونیسم انقلابی و مساله رهایی زنان- اهمیت تاریخی فرمان حجاب اجباری و شورش زنان علیه آن». اسفند 1396
5. نگاه کنید به مطلبی از نوشین احمدی خراسانی با عنوان «چرا حرکت دختران خیابان انقلاب گسترش پیدا نکرد» در سایتِ www.peykeiran.com