نگاهی به فیلمِ «متری شش و نیم»
ستاره مهری _ از نشریه آتش – شماره 89
«متری شش و نیم» سعید روستایی، مخاطب را از
روی صندلی راحت سینما و از خواب خرگوشی ندیدن رنج انسانها یا بیتوجهی به آن بلند
میکند و یکراست میبرد به عمق شهر و میان زندگی و گذران امور فرودستترین طبقه
جامعه و بدون هیج تعارفی واقعیترین تلخیهای دنیای آنها را بهصورتش میپاشد.
مانند پاشیدن آب بر صورت انسانی بیهوش یا نیمههوشیار برای بیدار کردن و برگرداندنش
به دنیای واقعی. متری شش و نیم هم مانند «ابد و یک روز» روستایی دارای تم اجتماعی
است و پدیده مواد مخدر و تاثیر آن بر اجتماع و انسانها را این بار از زاویهای
دیگر بررسی میکند. اما بر خلاف ابد و یک روز، دوربین روستایی در متری شش ونیم از
محیط بسته مسکونی بیرون آمده و در سطح شهر و حلبیآبادها و... بهدنبال رد مواد و
مناسبات اجتماعی و اقتصادی و... در زندگی انسانها میگردد. و سعی میکند در یک
صحنه و تصویر بزرگتر به آن بپردازد. این بار به مواد مخدر از زاویه پلیس و
قاچاقچی میپردازد، ماجرای تلاش یک پلیس مبارزه با مواد مخدر به نام صمد (پیمان
معادی) و تیمش برای دستگیری یکی از آشپزخانهداران بزرگ شیشه در تهران به نام ناصر
(نوید محمدزاده). پلیسی وظیفهشناس، باهوش و مقتدر و مصمم را نشان میدهد که سعی
دارد دغدغهها و درگیریهای زندگی شغلی و خانوادگیاش تاثیری بر کارش نداشته باشد.
البته معلوم است که دست و پای روستایی برای پرداختن شخصیتهای پلیس فیلمش بسته
است. ساداتیان (تهیهکننده فیلم) در کنفرانس خبری فیلم
در جشنواره سی و هفتم فیلم فجر درباره اینکه آیا از طرف نیروی انتظامی مجبور به
حذف صحنهای شدهاند یا نه گفت: مشکل ما در کشور این است که سازمانها و ارگانهایی
که هستند دوست دارند براساس بخشنامههای آنها شخصیتها شکل بگیرند. اینکه وقتی
در فیلمی به موضوعی میپردازیم اینطور نباید باشد که ارگانها مانع ایجاد کنند.
همدلی باید به وجود بیاد. حذفیات این فیلم قابل اعتنا نبود. بعضی سازمان ها و
ارگانها معتقد هستند که این مسائل با ضوابط آنها همگون نیست. سعید
روستایی هم در سخنرانی مراسم اختتامیه و بعد از دریافت سیمرغ گفت پشت دستم را داغ
میزنم که از این پس در فیلمهایم، پلیس از پشت دوربین هم رد نشود چه رسد به جلوی
دوربین. تا قبل از وارد شدن ناصر به فیلم، صمد نقش اول فیلم است اما پس از ورود او
تقابل شخصیت آن دو بهگونهای پیش میرود که راحت نمیتوان گفت کدامشان نقش اول
است. ناصر را هم سیاه یا سفید نشان نمیدهد و تصویری کلاسیک از سرکرده یک باند
بزرگ ارائه نمیدهد. با قرار دادن جنبهای از شخصیت او که زندگی هزاران نفر را در
داخل و خارج کشور به دام خرید و فروش و مصرف مواد مخدر انداخته با جنبهای که برای
فرار از مشکلات مالی و فقر خانوادهاش وارد این کار شده است بیننده را در مورد
تصمیمگیری درباره او روی لبهای باریک میگذارد، او را نشان میدهد که حامی
خانواده است و میخواهد آنها را از زندگی در کوچهای تنگ و تاریک نجات دهد که
برای رد شدن از آن و رسیدن به خانه باید در صف بایستند و تلاش میکند تا خواهرزادهها
و برادرزادههایش را تشویق کند که درس بخوانند و برای خودشان کسی شوند. هر قدم
نزدیک شدن صمد به دستگیری ناصر ما را به عرصه و لایهای متفاوت از اجتماع و انسانهای
درگیر با مواد مخدر میبرد. خانوادهها و کودکانی را میبینیم که در شرایط مالی
سخت و درگیر فقر در محلههایی فقیر و پر از آسیب زندگی میکنند که برای نجات پدر
موادفروششان از دست پلیس تقلا میکنند. یا کودکی را میبینیم که برای نجات پدرش،
جرم او را به گردن میگیرد و راهی کانون اصلاح میشود چون هم دلش نمیآید پدرش را
بفروشد هم در صورتیکه پدرش به زندان برود دیگر جایی برای ماندن ندارد.
روستایی از صحنه
اول، سراغ اصل ماجرا میرود و التهاب و تلخی فیلم پیش رو را در کام مخاطب میریزد.
شوکی که در همان ابتدای فیلم به تماشاگر داده میشود بهصورت نمادین زندهبهگور
شدن و فراموش شدن اقشاری را نشان میدهد که اجبارهای زندگی آنها را بهسمت خلاف
میکشاند. در ادامه صحنههای حمله پلیس به
زاعههای محل سکونت معتادان و تعقیب و گریز و دستگیریشان و چپاندن تعداد زیادی در
بازداشتگاههایی که جایی برای نفس کشیدن هم ندارند و توهینها و تحقیرشدنشان توسط
مامورها ، نشان میدهد که سیستم پلیس و نهاد قدرت به معتادان و فروشندگان مواد به
چشم آشغال و اضافات جامعه مینگرد و به خود این حق را میدهد طوری با آنها رفتار
کند که در «شأنشان» است. در لایهها و سطحهای مختلف نشان میدهد که چگونه مناسبات
و روابط اول من و سود شخصی بین انسانها رواج داده میشود و از آنها خواسته میشود
براساس این اصول زندگی کنند که بُکش یا کشته میشوی، بخور یا خورده میشوی. سیستمی
که با حمله و تهدید و ارعاب و سوء استفاده کردن از نقاط ضعف انسانها آنها را در
منگنه میگذارد که برای نجات خود از مخمصه، آدمفروشی کنند و جایی برای اصول و
ارزشهای انسانی باقی نمیماند.
روستایی، لایههایی از سطح را کنار میزند و تصاویری ناب و
بیواسطه از زشتیها و تلخیهای زندگی طبقات پایین جامعه ارائه میدهد. اما در جمعبندی
گویی معضل را بهعنوان بخشی جدانشدنی از اجتماع جلوه میدهد. خردهفروش، معتاد به
ته خط رسیده، دلال، خانوادهها، پلیس، سیستم قضایی و... جوری به هم تنیده شدهاند
که جامعه را کلافی سر درگم و معضلات آن را حلنشدنی نشان میدهد. پایان ماجرا و
برگشتن خانواده ناصر به همان کوچه تنگ و برادری که میخواهد راه او را ادامه دهد
گویی بازگشتن به اول ماجرا و گیر کردن در دایرهای است که چارهای جز ادامه و
تکرارش نیست.
زندگیهای زیادی در دور باطل فقر و زاغه و مواد و... نابود
میشوند و مدام قربانیان جدید از میان همین مناسبات موجود، سر برمیآورند ولی این
دور باطل نابودسازی انسان بهمعنای وجود نداشتن راه برای خروج از آن نیست. راهی
برای خروج از دور باطل وجود دارد. جامعه دیگری ممکن است. جامعهای که هدف آن
استثمار انسان و پرت کردنش در میان زبالهها و آسیبهای زاغهها و حلبیآبادها
نیست. جامعهای که مناسبات سرمایه و وجود طبقات، انسان بودن را به درجه دوم اهمیت
تنزل نداده است. جامعهای که سود حاصل از تولید و فروش مواد مخدر آن را به صنعتی
محبوب و حمایتشده از طرف سیستم حاکم تبدیل نمیکند و قانون و آموزش و آگاهی برای
از میان بردن آن وجود دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر