۱۳۹۹ اردیبهشت ۵, جمعه

آناتومی بورژوا دمکراسی چپ ایران

بخش هفتم: چرا منصور حکمت نظام سرمایهداری حاکم بر جهان ما را نفهمیده است؟
سیامک صبوری
در قسمت قبلی این سلسله مقالات دیدیم که چرا نگاه منصور حکمت و طرفدارانش به نظام سرمایه‌داری، یک نگرش نادرست و قِسمی است و از این نظر در ضدیت با نظرات مارکس دربارۀ سرمایه‌داری و کتاب سرمایه قرار دارند.[۱] این بحث را با تشریح زاویۀ دیگری از کمبود و اشکال اساسی درک و نگاه حکمت از نظام سرمایه‌داری در زمانۀ ما یعنی سرمایه‌داری امپریالیستی پی می‌گیریم.
منصور حکمت در دورۀ پایان کار فکری و سیاسی‌اش اساسا به مقولۀ امپریالیسم باور نداشت. در سند «یک دنیای بهتر» (برنامه حزب کمونیست کارگری) فقط در دو جا از کلمۀ امپریالیسم استفاده کرد. یک بار در نقد چیزی که آن را «کمونیسم جهان سومی» می‌نامید و از زبان آن‌ها گفت: «خروج از سلطۀ سیاسی علنی قدرتهای امپریالیستی» (ص ۳۵۲) و بار دیگر در بخش مربوط به روابط بین‌المللی که خواستار «تلاش برای لغو همۀ نهادها و پیمانهای مراجع بین المللی امپریالیستی» شده است. (ص ۳۸۸) به‌عبارت دیگر امپریالیسم را به‌عنوان یک سیاست و شکلی از روابط بین‌المللی دیده است نه آن‌چنان که لنین از واقعیتِ حرکت و تغییرات کیفی سرمایه‌داریِ عصر ما یعنی سرمایه‌داری امپریالیستی تحلیل کرد.
رگه‌های بحث دربارۀ پدیده‌ای به نام امپریالیسم در آثار مارکس و انگلس به‌ویژه در مباحث مربوط به تمرکز سرمایه دیده می‌شود. اما امپریالیسم به‌عنوان مرحلۀ تاریخی از حرکت نظام سرمایه‌داری در ابعاد جهانی، به‌طور مشخص از سال‌های آخر قرن ۱۹ و آغاز قرن بیستم رشد و نِمُو پیدا کرد. این لنین بود که در سال ۱۹۱۶ در جزوۀ امپریالیسم بهمثابۀ بالاترین مرحلۀ سرمایهداری این تغییر کیفی در نظام سرمایه‌داری را صورت‌بندی کرد. بدون در نظر گرفتن قانون‌مندی‌ها و ویژگی‌های حرکت سرمایه و علمکرد جهانی آن در عصر امپریالیسم، نمی‌توان نظام سرمایه‌داری را به‌طور همه‌جانبه فهمید و تحلیل کرد. درنتیجه، امکان ارائۀ یک بدیل و راه حل واقعی برای گسست از این نظام و حرکت به‌سمت یک نظام تولیدی-اجتماعی بنیادا متفاوت هم وجود نخواهد داشت. و این دقیقا کاری است که تفکر منصور حکمت، برنامۀ سیاسی مورد نظر او و جامعۀ «سوسیالیستی» که مدعی آن هستند، انجام می‌دهد. آن‌ها قادر به شناخت صحیح و همه‌جانبۀ سرمایه‌داری، سرمایه‌داریِ عصر ما (امپریالیسم) نیستند و در نتیجه از ترسیم آلترناتیو واقعی رها شدن از سرمایه‌داری هم عاجزند.
پایههای یک درک غلط
حکمت در دهۀ ۶۰ و پیش از انحلال کامل مفاهیم تئوریک و سیاسی مارکسیستی و بدل شدن به یک سوسیال دمکرات متعارف، در برخی از آثار و نوشته‌های اولیه‌اش می‌کوشید به بحث امپریالیسم لنین، سرمایه‌داری امپریالیستی و کارکرد و عملکرد آن در نظام تولیدی و اجتماعی ایران بپردازد. چیزی که آن را باعنوان «سرمایه‌داری وابسته» تعریف می‌کرد و از آغاز دهۀ هفتاد به کل از بحث‌های او حذف شد. اما عناصر غلط در مورد امپریالیسم در همان بحث‌های دهۀ شصت حکمت هم موجود بودند.
ناتوانی منصور حکمت در فهم سرمایه‌داری امپریالیستی به مبانی غیر مارکسیستی تفکر او، به‌ویژه فهم غلطش از جوهر و چیستی نظام سرمایه‌داری برمی‌گردد. او تضاد اساسی سرمایه‌داری (تضاد میان تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی) و قوۀ محرکۀ این نظام (تضاد بین سازمان‌یافتگی (ارگانیزاسیون) در تولید و هرج و مرج (آنارشی) در بازار) را ندیده و سرمایه‌داری را به تضادِ کار و سرمایه تقلیل می‌دهد. حکمت تلاش دارد امپریالیسم را چه در سطح جهانی و چه در کشورهای تحت سلطه از همین زاویه یعنی «چپاول کارگران» و تقابل کار و سرمایه توضیح بدهد. او نتیجه می‌گیرد که: «تولید فوق سود امپریالیستی از طریق صدور سرمایه، این است محور اساسی تئوری امپریالیسم لنین». (نظری به تئوری مارکسیستی بحران ص ۱۴۱) و «تولید فوق سود امپریالیستى بر مبناى استثمار کار ارزان و بازتولید شرایط اقتصادى و سیاسى لازم آن است. این جوهر عملکرد امپریالیسم در کشور تحت سلطه است». (همان ۱۴۶) به‌عبارت دیگر، حکمت معتقد است سرمایه در مرزهای درونی‌اش دچار اشباع و بحرانِ ناشی از گرایش نزولی نرخ سود شده و برای حل این تضاد به بازارهای بیرونی و به‌ویژه نیروی کار ارزان آن چشم می‌دوزد.
اما لنین چه گفت و چگونه تحلیل کرد؟ این درست است که سرمایه‌گذاری سودآور در کشورهای پیشرفته محدود شد و بورژوازی در مقیاسی کیفیتا بزرگ‌تر نیازمند حرکت به‌سوی کشف و توسعۀ بازارهای خارجی برای صدور سرمایه بود. اما خودِ این مساله ناشی از به وجود آمدن حد بالایی از رشد و تراکم سرمایه و شکل‌گیری مقولۀ «انحصارات» بود. لنین جوهر سرمایه‌داری را انحصار و سرمایه انحصاری می‌داند و می‌نویسد: «پیدایش انحصار که معلول تمرکز تولید است، به‌طور کلی قانون عمومی و اساسی مرحلۀ کنونی تکامل سرمایه‌داری است» (امپریالیسم ص ۲۲) و «جانشین شدن انحصار به‌جای رقابت آزاد، جنبۀ بنیادی و جوهر امپریالیسم است». (امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم) به‌عبارت دیگر، خودِ تلاش برای کسب فوق سود امپریالیستی از طریق صدور سرمایه، معلول پدیدۀ دیگری یعنی انحصار است که در روند حرکت سرمایه به‌سمت تمرکز و در اثر فشارهای ناشی از تضاد آنارشی ارگانیزاسیون و رقابت ایجاد می‌شوند.
تأکید بر مسالۀ انحصارات و پیامدهای نشأت گرفته از نیروی محرکۀ سرمایه‌داری در شکل‌گیری مرحلۀ امپریالیستی، به‌معنای انکار این حقیقت نیست که «سرمایه به دنبال تولید و کسب سود از طریق فوق استثمار امپریالیستی در کشورهای تحت سلطه است». قطعا بورژوازی امپریالیست در جریان صدور سرمایه به کشورهای پیرامونی به‌دنبال کسب سود حداکثری است. اما بحث بر سر دینامیک‌های سرمایه و سرمایۀ امپریالیستی است و جبری که از دل این نیروی محرکه برآمده و سرمایه را به قول مارکس تا آن سوی دیوار چین هم می‌برد. این نیروی محرکه، تضاد کار و سرمایه و «میل سیری‌ناپذیر بورژوازی به استثمار کار مزدی» نیست. بلکه فشار ناشی از تضاد آنارشی ارگانیزاسیون است که در کل پیکر شیوۀ تولید سرمایه‌داری در هیئت قانون «گسترش بیاب یا بمیر» خود را فشرده می‌کند.
همین جبر و فشار ناشی از آن است که قدرت‌های امپریالیستی و بلوک‌های سرمایه‌داری را ابتدا به تقسیم تمام جهان به مناطق تحت نفوذ و سلطه و سرمایه‌گذاری‌شان وامی‌دارد. در ادامه وقتی این تقسیم تمام شد، به‌شکل رقابت بر سر بازتقسیم جهان خود را نشان می‌دهد. قدرت‌های امپریالیستی در این روند است که به مسالۀ رقابت‌های سیاسی و اقتصادی حاد و نهایتا به جنگ و جنگ‌های امپریالیستی وادار می‌شوند. امپریالیسم یعنی جنگ و لنین جزوۀ تاریخی‌اش را در تشریح علل و ریشه‌های بروز جنگ جهانی اول نوشت و آن را توضیح داد. (امپریالیسم بالاترین… ص ۱۸۵) اما شما در تحریفات ضد لنینی منصور حکمت از امپریالیسم، هیچ توضیح روشنگری درباره رقابت میان قدرت‌های امپریالیستی و تأثیر آن بر اوضاع جهان و جنگ‌های امپریالیستی و فشاری که از دل ضرورت‌های سرمایه‌داری امپریالیستی برآمده و این جنگ‌ها را محتمل می‌کنند، نمی‌بینید!
 امپریالیسم و کشورهای تحت سلطه
در برنامۀ حزب کمونیست کارگری و اندیشۀ منصور حکمت چیزی به نام استقلال سیاسی و اقتصادی از نظام جهانی سرمایه‌داری امپریالیستی مطرح نشده است. گویی می‌توان اقتصاد سوسیالیستی را بدون گسستِ کامل از بندهای وابستگی اقتصادی به نظام سرمایه‌داری جهانی بنا کرد. عدم وجود چنین فاکتوری در برنامۀ کمونیسم کارگری، صرفا یک کمبود سیاسی نیست. بلکه بیانگر محدودیت‌ها و اشکالات نگاه حکمت و کمونیسم کارگری به دو مقولۀ سرمایه‌داری در عصر ما و بدیل آن یعنی سوسیالیسم است. در فصل‌های بعدی این سلسله مقالات نشان خواهیم داد که چرا «سوسیالیسم» مورد نظر حکمت و حکمتیست‌ها (که چیزی جز نوعی سوسیال دمکراسی رفرمیستی نیست)، اساسا نمی‌خواهد به مقولۀ استقلال سیاسی و اقتصادی بپردازد و اصولا نیازی هم به پرداختن به چنین پدیده‌ای نمی‌بینند. در تفکر متأخر منصور حکمت چیزی به نام ستم ملی در ابعاد جهانی میان ملل امپریالیست و ملل تحت ستم وجود ندارد و سرمایه در همه‌جا تبارزات و ویژگی‌های یگانه‌ای دارد. پس لازم نیست وقت طبقۀ کارگر را با «دغدغه‌های بورژوازی ناسیونالیست جهان سومی» و مفاهیمی چون «مبارزه ضد امپریالیستی» یا «اقتصاد مستقل از سرمایۀ جهانی» بگیریم! در اقتصاد سیاسی حکمتیستی، رقابت میان بلوک‌های انحصاری سرمایه و قدرت‌های امپریالیستی و ریشه‌یابی دلایل اقتصادی و زیربنایی نظامی‌گری امپریالیست‌ها جایی ندارد. گویی در جهانی بدون دو جنگ جهانی با هفتاد میلیون کشته و ده‌ها جنگ و مناقشۀ گرم و سرد امپریالیستی زندگی می‌کنیم. هم‌چنان‌که اساسا در سیاست و استراتژی منتج از تحلیل حکمتیستی، دیدار و همکاری با امپریالیست‌های ناتو و اتحادیه اروپا و حتی مایک پومپئو و سفیر اسرائیل ایرادی ندارد و احتمالا یک اصل «پرولتری» است[۲]!
حکمت در دهۀ ۱۳۶۰ معتقد بود «سرمایه‌دارى وابسته، سرمایه‌دارى عصر امپریالیسم در کشور تحت سلطه است. این بدان معنى است که… حرکت کل سرمایۀ اجتماعى در کشور، در جهت پاسخگویى به نیازهاى جهانى سرمایه انحصارى، با توجه به تقسیم مشخص جهان به کشورهاى امپریالیستى و تحت سلطه، در سطوح اقتصادى و سیاسى شکل میگیرد» (اسطورۀ بورژوازی ملی مترقی ۱ ص ۲۴) و «اساس تولید سرمایه دارى در کشور تحت سلطه، تولید فوق سود امپریالیستى بر مبناى استثمار کار ارزان و بازتولید شرایط اقتصادى و سیاسى لازم آن است. این جوهر عملکرد امپریالیسم در کشور تحت سلطه است… اساس حرکت سرمایه انحصارى در بازار داخلى کشور تحت سلطه، تولید فوق سود امپریالیستى است…و در واقع تقسیم کارى که تولید اجتماعى در کشور تحت سلطه در هر دوره معیّن به خود میپذیرد از آن رو است که این تقسیم کار، مساعدترین چهارچوب را براى استفاده سودآور از نیروى کار ارزان براى سرمایه انحصارى و از این طریق کل سرمایه اجتماعى در بازار داخلى فراهم می آورد، تقسیم کارى که ارزش اضافه لازم از نظر نرخ و حجم را براى تأمین نیازهاى سرمایه در پروسه انباشت با سهولت بیشترى به دست میدهد». (نظری به تئوری مارکسیستی بحران. ص ۱۴۶)
اما عملکرد سرمایۀ امپریالیستی در کشورهای پیرامونی و رابطۀ این دو دسته کشور در زمانۀ ما، بسیار فراتر و پیچیده تر از تبیین‌های سطحی و اکونومیستی حکمت و حکمتیست‌ها است. امپریالیسم را نمی‌توان به سیاست «چپاول نیروی کار ارزان در کشورهای جهان سوم» فرو کاست. امپریالیسم چنان که لنین گفت، صرفا بسط قوانین سرمایه‌داری در عصر رقابت آزاد به گسترۀ جهانی نیست. بلکه دورۀ جدیدی از عملکرد و حرکت شیوۀ تولید سرمایه‌داری در سطح جهانی است. درست است که سرمایه در مرحلۀ امپریالیستی، قوانین ذاتی و بنیادین خودش را نقض نمی‌کند، اما امپریالیسم بیانگر جهش کیفی در این قانون‌مندی‌ها و شاکله‌های آن در ابعاد بین‌المللی است. لنین پنج ویژگی اصلی سرمایه‌داری امپریالیستی را چنین تعریف کرد که: ۱) تمرکز عالی تولید و سرمایه تا سطح انحصارات، ۲) درهم‌آمیزی سرمایۀ بانکی و سرمایۀ صنعتی و ایجاد اُلیگاریشی مالی براساس سرمایۀ مالی، ۳) عمده شدن صدور سرمایه به‌جای صدور کالا، ۴) تقسیم جهان میان قدرت‌های امپریالیستی و ۵) به اتمام رسیدن تقسیم جهان و بازتقسیم مجدد آن. (امپریالیسم بالاترین مرحله… ص ۱۳۵) سرمایۀ امپریالیستی تضادها و بحران‌های سرمایه‌داری عصر رقابت آزاد را در ابعاد بی‌مانند و کیفیتا شدیدتر و حادتری بازتولید کرده و به جنگ و نظامی‌گری امپریالیستی منتهی می‌شود.
علاوه بر این‌ها سرمایه‌داری امپریالیستی یک رابطه تولیدی جدید است که تولید کالایی و تولید اجتماعی را در مقیاس جهانی برای نخستین بار متحقق کرده و کل اقتصاد جهان را در روندهای واحدی از تولید و انباشت سرمایه به هم پیوند می‌زند. یک رابطۀ تولیدی (نه فقط رابطۀ سیاسی) جدید در سطح جهانی که به‌شکل تقسیم جهان میان ملل امپریالیستی و ملل تحت سلطه (پیرامونی، جهان سوم) خود را نشان می‌دهد. این شمایل و قطب‌بندی جدید، جایگاه مرکزی را در تولید و انباشت ارزش اضافه و سرمایه در کشورهای امپریالیستی بازی می‌کند. آن‌چنان‌که ریموند لوتا در اثر شگرفش آمریکا در سراشیب گفت: «مساله نه نقش کمی سرمایه‌گذاری [کشورهای امپریالیستی در] جهان سوم بلکه نقش کیفی آن‌ها در روند کلی انباشت است و این‌که چه امکاناتی را به امپریالیست‌ها می‌دهد. مافوق سودهایی که از کشورهای عقب افتاده و مستعمره استخراج می‌شوند، یک شرط اساسی و ضروری برای فعالیت کلی سرمایه امپریالیستی هستند» (ص۸۷) توانایی سرمایه امپریالیستی در گسترش سودآور دامنه‌اش به جهان سوم، یک شرط لازم و تعیین‌کننده برای توسعه و تجدید سازماندهی کلی سرمایه است. درک صحیح از خصلت همه‌جانبه نفوذ امپریالیستی در جهان سوم و اهمیت آن، خط تمایز مهمی بین یک درک علمی از توسعه امپریالیستی و دیگر دیدگاه‌ها در این مورد است. هرگونه تئوری که می‌خواهد انباشت امپریالیستی را مورد بررسی قرار دهد باید تشخیص دهد که سرمایه مالی نقش فرماندهی را در اقتصاد بازی می‌کند و نیروی حرکت در هر دو کشورهای امپریالیستی و وابسته را تولید می‌کند. این کیفیت جدید نه‌فقط بر ساختار اقتصادی کشورهای تحت سلطه بلکه بر ساختار اقتصادی کشورهای مرکزی سرمایه‌داری و قدرت‌های امپریالیستی هم تأثیر می‌گذارد. سودآوری سرمایه‌گذاری در بازارهای داخلی، عمدتا به وسیله شیوه تولیدی بین‌المللی تعیین می‌شود و توسعه در خارج از مرزها و در عرصه بین‌المللی، شالوده‌های روند حرکت اقتصاد آن‌ها است. سرمایه، دیگر نمی‌تواند در درون یک چارچوب ملی، به‌شکل کامل تجدید سازماندهی شود و پیشرفت مستمر انباشت، به توسعه سرمایه در سطحی جهانی و به امنیت عرصه بین‌المللی وابسته است. (آمریکا در سراشیب ص۸۳)
امپریالیسم همچنین فعل و انفعال بین کشورهای پیشرفته و تحت ستم را تعیین می‌کند. به این معنی که اولا امپریالیست‌ها مستقیما مالک بسیاری از بنگاه‌ها و شاخه‌های تولیدی اصلی و محوری در کشورهای تحت سلطه هستند و به‌طور غیر مستقیم، بخش‌های دیگر اقتصادِ کشور تحت سلطه (به‌ویژه بخش با اهمیت دولتی) را از طریق تخصیص اعتبارات مالی و سلطه سیاسی بر دولت‌های وابسته کنترل می‌کنند. سرمایۀ مالی همچنین با تکیه بر ارزش‌هایی که استخراج می‌کند و با استفاده از مکانیسم‌های کنترل، بر مقدار تولید اجتماعی قابل توزیع و شکل توزیع آن در میان طبقات مردم و میان اقشار حاکم که همه به مدارهای سرمایه امپریالیستی بافته شده‌اند، اعمال نفوذ می‌کند. تولید مافوق سود در کشورهای تحت سلطه، بیش از کشورهای امپریالیستی نیازمند و در واقع وابسته به اَشکال شدیدتری از استثمار و اعمال جبر آشکارتر در خود پروسه تولیدی است. رابطه بین کشورهای امپریالیستی و ملل تحت ستم، بازارهای ملی کشورهای وابسته را در جایگاه معینی از تقسیم کار بین‌المللی قرار داده و سازماندهی می‌کند. در عصر امپریالیسم، جهان به‌مراتب بیشتر درهم تنیده می‌شود، تقسیم‌بندی بین ملل تحت ستم و ستمگر خصلت نظام‌مند خاصی پیدا می‌کند و به بخشی جدایی‌ناپذیر از ذات این نظام تولیدی تبدیل می‌شود. پروسه انسجام‌یابی اقتصادهای ملی هم در کشورهای تحت سلطه و هم کشورهای امپریالیستی دچار ناموزونی می‌شود. اما در نتیجه نفوذ و سلطه امپریالیستی، درجه این ناموزونی و خصلت اعوجاجی آن در کشورهای وابسته آن چنان است که به قول لوتا اقتصاد این کشورها را در مقایسه با اقتصاد کشورهای امپریالیستی می‌توان «ناقص‌الخلقه» نامید. (آمریکا در سراشیب ص۹۳) اهمیت این بحث از نقطه نظر انقلاب کمونیستی و بنای ساختمان سوسیالیسم در این است که در کشورهای تحت سلطه، بدون از بین بردن این اعوجاج نمی‌توان اقتصاد سوسیالیستی را مستقر کرد. و بدون قطع شاهرگ‌های وابستگی ساختاری و ارگانیک اقتصاد این کشورها به سرمایه‌داری جهانی امپریالیستی (در ایران تولید و صادرات نفت) نمی‌توان قانون ارزش و روندهای بحران‌زا و آنارشیک ناشی از آن را محدود و کنترل کرد.
این بحث را در شمارۀ بعد با پرداختن به اشکالات درک منصور حکمت از نظریۀ مارکسیستی بحران سرمایه‌داری و تبعات و عملکرد آن در کشورهای تحت سلطه ادامه خواهیم داد.

منابع
  • امپریالیسم به مثابۀ بالاترین مرحلۀ سرمایه داری. لنین. ترجمه محمد پورهرمزان. پکن. اداره نشریات زبانهای خارجی. ۱۹۷۵
  • امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم. لنین. اتحادیه کمونیستهای ایران. ۱۳۵۷
  • آمریکا در سراشیب. ریموند لوتا. ترجمه منیر امیری. انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)
  • نظری به تئوری مارکسیستی بحران. منصور حکمت. در برگزیدۀ آثار منصور حکمت. به کوشش ایرج فرزاد. ۲۰۱۴
  • اسطورۀ بورژوازی ملی و مترقی. منصور حکمت. در برگزیده‌ای از مقالات منصور حکمت. ۱۳۸۴
  • یک دنیای بهتر. منصور حکمت. در برگزیده‌ای از مقالات منصور حکمت. ۱۳۸۴

پانوشت:
  1. نشریه آتش شماره ۱۰۰ اسفند ۱۳۹۸
  2. نگاه کنید به: علی‌نژاد و حکمت، هم سازش هم مصلحت. در نشریه آتش شماره ۹۲ تیر ۱۳۹

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر