۱۳۹۹ اردیبهشت ۵, جمعه

سرسخن: واقعیت جهانِ کرونایی و راهِ رهایی

سرسخن: واقعیت جهانِ کرونایی و راهِ رهایی
به گفتۀ ایرج حریرچی معاونِ وزارت بهداشت «گرچه ویروس کرونا اقشار مختلف را درگیر ساخته اما شدت بیماری در قشرهای ضعیف و فقرا بیشتر است و در کشور آمریکا مرگ و میر در سیاه پوستان دو برابر سفید پوستان است». او که پیشتر در رابطه با شیوع کووید۱۹ در ایران معتقد بود «کرونا فقیر و غنی نمی‌شناسد» حالا منطبق بر منافع سیاسی و امنیتیِ نظام جمهوری اسلامی به «افشاگری» علیه ایالات متحده آمریکا می‌پردازد. «افشاگری»های مقامات جمهوری اسلامی از بالا بودن میزان مرگ و میر در میان آفریقایی تبارهای آمریکا نسبت به سفید پوستانِ، جنبه‌های سیاسی و تبلیغاتی داشته و بر بستر تضادها و اختلافات میان این دو سیستمِ پس‌مانده و ارتجاعی مطرح می‌شود. مقامات حکومتی ایران به شکل وقیحانه‌ای از میزانِ مرگ و میر در ایالات متحده خشنودند و با تأکید و لبخند بر اجساد مردگان در شهرهای آمریکا، به دنبال جا انداختن پروپاگاندای دروغین «کارآمد بودن» نظامِ درمانی جمهوری اسلامی هستند. آن هم در شرایطی که در جمهوری اسلامی دادنِ آمارِ صحیح در هر موردی و همیشه یک مسالۀ امنیتی است.
حریرچی، رئیس دولت متبوعش، ولی فقیه و دیگر سخنگویان نظام‌شان در حالی از «فقرا و قشرهای ضعیف» در آمریکا می‌گویند که خود چهل سال است با انحصارِ قدرتِ سیاسی در خدمت به منافع طبقۀ سرمایه‌داران ایران، با استثمار و سرکوبِ میلیون‌ها کارگر و زحمتکش و مزدبگیر همراه با جهل دینی و خرافه و انواع ستم‌های اجتماعی حکومت کرده و از نظامشان حفاظت می‌کنند. جمهوری اسلامی و سخنگویانش صلاحیتِ «افشاگری» از امپریالیسم آمریکا را ندارند چرا که هر دوی این نظام‌ها ماهیتا یک چیز هستند: دشمنان مردم.
میانِ امپریالیسم آمریکا و جمهوری اسلامی تفاوت‌های مهمی وجود دارد. مهم‌ترین آن‌ها این که یکی سرکردۀ نظامِ سرمایه‌داری امپریالیستی جهانی است و دیگری یک کشور تحت سلطۀ امپریالیسم. اما هر دو، نظام‌های سرمایه‌داری متکی بر مالکیت خصوصی و استثمار نیروی کار را نمایندگی می‌کنند. از این جهت تشابهات‌شان بیشتر وعمیق‌تر از تفاوت‌های‌شان است. به جنگ‌طلبی هر دوی‌شان نگاه کنید. به دست‌های‌شان که تا آرنج آلوده به خون مردم سوریه، عراق، یمن و غیره است. به بودجه تسلیحاتی امپریالیسم آمریکا که صد برابر بیشتر از بودجۀ اختصاص‌یافته برای سلامت و بهداشت عمومی مردم است و به ایران که میلیون‌ها نفر از مردم زیر خط  فقر هستند، اما فقط یک رقم از درآمدِ نهادهای منتسب به خامنه‌ای که بخشِ بزرگی از آن برای جنگ‌های ارتجاعی منطقه تخصیص می‌یابد، بیش از ۹۵ هزار میلیارد دلار است. به دین خویی‌شان نگاه کنید. اگر چه در آمریکا هنوز دین از دولت جدا است اما با روی کار آمدنِ رژیم فاشیستی ترامپ/پنس، نیروهای بنیادگرای مسیحی دست بالا را پیدا کرده‌اند و حالا اسقف، سوارِ هواپیما می‌کنند تا «نزدیک‌تر به آسمان» شده و از آن‌جا «شفاعتِ عیسی مسیح» را برای درمان و «بخشش گناهان» تقاضا کند. و به جمهوری اسلامی که بخش بزرگی از بودجه سالانه‌اش رسما و علنا به جیبِ نهادهای دینی مُبلغِ پوسیده‌ترین خرافات «جنّی و انسی» می‌رود و پارچۀ «مقدس» حرم رضا و معصومه را جهت شفا به در و دیوار بخش بیماری‌های عفونی می‌مالند! به شباهت‌های این دو نظام در اِعمال ستم ملی علیه سیاه پوستان، لاتینوهای مهاجر، کردها، عربها، بلوچ‌ها و افغانستانی‌ها نگاه کنید. به ستم بر زن که به اَشکال مختلف از ویژگی‌های هر دو نظام است. به بلایی که هر دو بر سر محیط زیست می‌آورند.
سخنان حریرچی و پوزخندهای زرد خامنه‌ای و روحانی را کنار هشدارِ اخیرِ اسحاق جهانگیری بگذارید و ابراز نگرانی از شورش‌ها و تلاطماتِ اجتماعی/سیاسیِ ناشی از فقر و بیکاری در دوره آتی. میلیون‌ها کارگر، دست‌فروش و حاشیه‌نشین که اساسا از دیدِ نظام ضد انسانی سرمایه‌داری (ازجمله در ایران و جمهوری اسلامی) «بی‌فایده» و «حاشیه‌ای»اند در نتیجۀ بیماری کووید ۱۹ منابع محدود درآمدشان را از دست داده و بدون داشتن کم‌ترین امکانات درمانی و معیشتی به حال خود رها شده‌اند. رژیم ایران حداقل دستمزد کارگران در سال جدید را ۱،۸۰۰،۰۰۰ تومان تعیین کرد. درحالی‌که خط فقر برای یک خانوار چهار نفره، شش میلیون تومان مشخص شده است. آن هم با تورمِ بیش از ۴۰ درصد و در شرایطی که بحران کرونا لطمات بزرگی به تولید و به‌ویژه کسب و کارهای کوچک زده است. طیفِ گسترده‌ای از مردم به‌واسطۀ بیماری ناشی از کرونای جدید صدمه می‌بینند و جانشان را از دست می‌دهند. اما میزانِ مرگ و میر در میان ستمدیدگان در هر نقطه‌ای از دنیا به‌مراتب بیشتر از ثروتمندان است. کرونا «فقیر و غنی» نمی‌شناسد اما سوال این است که چرا بیشترین قربانیان از میان کارگران و تهی‌دستان و مهاجرین از بریتانیا و آمریکا گرفته تا ایتالیا و اسلواکی و ایران هستند؟ بیش از یک سوم از مبتلایان به بیماری کووید۱۹ در انگلیس که در وضعیت وخیم به سر می‌برند، مهاجرین آفریقایی و آسیایی‌تبار هستند. در شهر شیکاگو نیمی از مبتلایان آفریقایی تبارهای آمریکایی‌اند درحالی‌که این مردم ۳۰ درصد از جمعیت هشت میلیونی شیکاگو را تشکیل می‌دهند. و به تصاویری که از اکوادور، این کشور فقیر در آمریکای جنوبی نشان داده می‌شود و انسان را به یادِ رمانِ معروفِ «طاعون» اثر «آلبر کامو» می‌اندازد فکر کنید. اجساد انسان‌هایی که در خیابان‌ها به روی هم انباشته شده‌اند و مردمِ فقیر و مستاصلی که تقاضای کمک می‌کنند و کمکی در راه نیست.  
پاسخ به این سوال دشوار نیست به شرطی که درکی درست از واقعیتِ جهان کنونی و حاکمیتِ سرمایه و کارکرد آن داشته باشیم.
روابط طبقاتی و اجتماعی حاکم، محدوده‌های تاثیرگذاریِ این بیماری به روی قشرهای مختلف اجتماعی را معین و مشخص می‌کند. مثلا این که کمپانی‌های بزرگ تولید دارو تحت انحصار و کنترل کدام طبقه است و تولیدات آن‌ها در درجۀ اول به دست چه کسانی می‌رسد و اساسا چه قشر و طبقۀ اجتماعی قدرت دستیابی و خریدن داروها و امکانات لازمه را دارد؟ یا این‌که با وجودِ هشدارهای دانشمندان به‌ویژه پس از شیوع بیماری‌های سارس و ابولا مبنی بر امکان و پتانسیل شیوع بیماری‌های همه‌گیر جهانی و ضرورت آمادگی برای آن، چرا قدرت‌های سیاسی حاکم بر کل این جهان به این هشدارها بی‌اعتنا بودند و به‌جای آمادگی و حداقل در سطحِ هزینه کردن برای برخی لوازم اولیه مانند ماسک و دستکش و دستگاه‌های تنفسی و غیره، این کار را نکردند؟
برای نظام سرمایه‌داری، قانونِ کسبِ حداکثر سود، قانونِ اول است. منطقِ این نظام به او فرمان می‌دهد که وقتی هنوز بیماری پدیدار نشده است، چرا باید برای آن آمادگی داشت و هزینه‌ای کرد که سودی در پی ندارد؟ پس، جایی هزینه کنیم که همین حالا سوددهی دارد. حتا پس از بروز بیماری باز دنبال رقابت‌های افسارگسیخته هستند و بر سر بازارِ فروش و در دسترس قرار دادن دارو یا واکسنی که یافته شود، رقابت می‌کنند. این است منطقِ نظامِ سرمایه‌داری متکی بر سود. این منطقِ ضد انسانی، برآمده از تضاد اساسی عصر سرمایه‌داری یعنی تضاد میان تولید اجتماعی و تصاحب و تملک خصوصی است. ازیک‌سو چند میلیارد نفر از مردم جهان به‌صورت جمعی و اجتماعی همۀ مایحتاج زندگی بشر را تولید می‌کنند و ازسوی دیگر اقلیتی از صاحبان ابزار تولید با هدف انباشت سود و براساس قانون ارزش و دیگر فشارها و ضرورت‌های ناشی از عملکرد سیستم سرمایه‌داری، چگونگی و میزان این تولید و نحوۀ توزیع آن را تعیین می‌کنند. هر آینه با انقلاباتِ کمونیستی بر تضاد اساسی عصر سرمایه‌داری نقطۀ پایان گذاشته نشود، مرتبا و به‌صورت‌های مختلف بحران می‌آفریند، مردم بیشتری را به فلاکت و مرگ می‌کشاند و حتا قادر نیست به بحران‌های برخاسته از طبیعت (مانند کرونا) پاسخی درست بدهد.
رویکرد جمهوری اسلامی در مواجهه با کرونای جدید و راهکارهایش کاملا جنبۀ سیاسی/امنیتی دارد و این را وثیقۀ جان مردم قرار داده است. اداراتِ دولتی باز شده‌اند، از قرنطینه در هیچ شهری خبری نیست و روحانی اعلام کرده که تردد میان شهرهای استانی مشکلی ندارد. همه چیز به وضعیت سابق برگشته است. دولت ایران اعلام کرده به «نیازمندان» یک میلیون تومان وام خواهد داد اما طی یک سال با بهره ۱۲ درصدی آن را باید بازپرداخت کنند! یعنی حتا در این شرایط به دنبال کسبِ سود هستند. این نظام حتا یک روز هم زیادی است که برجا بماند.
طبق نظر دولت ایران، حتا اگر دو یا سه میلیون نفر هم در نتیجۀ سیاستِ جنون‌آمیزِ «مصونیتِ عمومی» (ایمن‌سازی گله‌ای که از لحاظِ علمی رد شده است) بمیرند بهتر از این است که با شورش‌های اجتماعی روبه‌رو شوند. کرونا نه، بلکه بیشتر از آن امکانِ بروز شورش‌های اجتماعی است که امروز صاحبان قدرت در این‌جا را هراسان کرده است. اما نه‌تنها کرونا چون بمب ساعتی زندگی مردم را تهدید می‌کند که جمهوری اسلامی را نیز به روی بمبِ ساعتی ناشی از شورش‌های مردمی که حاضر نیستند منفعل در «صفِ مرگ» قرار بگیرند، نشانده است.
مساله اما فقط تفسیر این واقعیت نیست که «هرجا ستم است مقاومت و مبارزه هم هست». مساله اصلی این است که آگاهی لازم و ضروری توسط کمونیست‌ها در اختیار توده‌های خشمگین مردم قرار بگیرد، پیشروانِ اعتراضات توده‌ای جذب و سازماندهی شوند و این مبارزات در جهت خدمت به انقلاب کمونیستی و پیروزی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین ایران قرار بگیرند.
در این وضعیت، بسیاری از افرادِ طبقۀ میانی که به دلایل اجتماعی و سیاسی مختلف ضد جمهوری اسلامی هستند، حسرتِ «روزهای قبل از کرونا» را می‌خورند. حسرتِ روزهایی که می‌شد با آرامش از خانه بیرون بیایند و خرید و تفریح کنند، به پارک بروند و کافه‌نشینی کنند. اما اگر عمیق و گسترده به روابطِ حاکم بر جهان نگاه کنیم، در چارچوبِ این روابط هیچ چیز قبل از کرونا هم «عادی» نبوده است. کدام یک از واقعیت‌های جهانِ قبل از کرونا امور «عادی» بودند؟ این‌که پیش از کرونا هم در هر ثانیه یک کودک در کشورهای فقیر در نتیجۀ سوء تغذیه و فقدان داروهای ساده جانِ خود را از دست می‌داد؟ این‌که بسیاری بیماری‌ها مثل ابولا در کشورهای فقیر و از میانِ توده‌های تحتانی قربانی می‌گرفت و جهان نسبت به آن وقحیانه بی‌تفاوت بود؟ این‌که دو میلیارد نفر از مردم جهان به آب سالم و هشتصد میلیون نفر به غذای کافی دسترسی ندارند؟ این‌که صدها هزار کودک کار در ایران و سراسر جهان کار هر روزشان زباله‌گردی و بردگی و بیگاری است؟ این‌که صدها هزار زن از زاغه‌های بنگلادش، هند، کره جنوبی و چین تا ردلایت‌های رسمی آلمان و هلند و آمریکا و بلژیک به تن‌فروشی و بردگی جنسی برای نان مجبورند؟
کرونا بیشتر از پیش کراهت و ناهنجاری این نظام را نشان داد، تمایزات طبقاتی و اجتماعی را روی صحنه آورده و عمق ناتوانی نظامِ سرمایه‌داری در حلِ مشکلاتِ بشری و غیر قابل تحمل و وحشیانه بودن آن را بیان کرد.
امروزه همچنین بسیاری منطبق بر ایدئولوژی و اخلاقیاتِ فردگرایانۀ «اول من» و «مسئولیت فقط در قبال خانواده من» سر در گریبان برده و به دنبال تبدیل کرونا از تهدیدی جهانی به «فرصتی» برای «درون‌نگری» و «شروع پالایش نفس» و «بازبینی در روابط خانودگی» و غیره هستند. اما واقعیتِ عملکرد کرونا در سراسر جهان فراتر و مهیب‌تر از چنین رویاهایی است. این بحران راه حلی جهانی، همیاری و همکاری کل بشر را می‌طبلد. کارزارِ جهانی متکی بر داده‌های علمی دانشمندان و فارغ از منطقِ سود و سرمایه و مجهز کردن توده‌های مردم به درک علمی از علل این‌گونه وقایعِ برخاسته از طبیعت و تلاش‌های جمعی برای پیشگیری و مقابله با آن را می‌طلبد. اما بزرگ‌ترین مانع در مقابل اتخاذ چنین رویکردی، همانا نظام سرمایه‌داری و قدرت سیاسی و ایدئولوژیکی است که از آن حراست می‌کند. چنین سیاستی فقط در یک رابطۀ اقتصادی/اجتماعی که سود در مرکز آن قرار ندارد، یعنی سوسیالیسم امکان‌پذیر است. اقتصاد و جامعه‌ای که هدف آن از تولید نه سود و سرمایه که تأمین زندگی و سلامت انسان‌ها و تلاش برای بقای محیط زیست است. این قبیل اتفاقات طبیعی باز هم پیش خواهند آمد. اما هر آینه بشریت از انقیادِ سود و سرمایه خارج شود، علم و آگاهی از قید شیوۀ تولید سرمایه‌دارانه و متکی بر مالکیت خصوصی رها شود، هر آینه نظام‌های سوسیالیستی انقلابی در این کشور و دیگر کشورهای جهان برپا شود، آن‌گاه توان بشریت برای به چالش گرفتن این‌گونه حوادث طبیعی کیفیتا بالاتر خواهد بود.
راه حل، مبارزه و انقلاب برای سرنگونی نظامی است که نه‌تنها نیروی کار چند میلیارد انسان را به انقیاد کشانده، بلکه با محوریت سود و انباشت سود، دانش و تحقیقاتِ علمی و روش‌های درمان را نیز تابع سود کرده است و هر لحظه بیشتر به نابودی تمامیت حیات در کرۀ زمین دامن می‌زند.
آتش
متن باکس داخل مقاله:
«بحران ویروس کرونا با تیزی بُرنده‌ای این واقعیت را نشان داد که نظام سرمایه‌داری در پاسخ به نیازهای توده‌های بشریت صرفا بی‌کفایت نیست، بلکه در دشمنی و ضدیّت بنیادین با آن قرار دارد و مانع مستقیم در مقابل آن است. حتا با وجود آن‌که سرمایه‌داران و حکومت‌هایی که نمایندۀ منافع سرمایه‌داران هستند، مجبور شده‌اند اقدامات اضطراریِ معینی را اتخاد کنند که به‌نوعی در مخالفت با دینامیک‌های سیستم آن‌ها قرار دارد (مثل دخالت‌گری وسیع دولت در اداره اقتصاد) اما این سیستم دائما موانعی را در حل این بحران ایجاد می‌کند. واقعیت فقط این نیست که شاهد اعمال شنیعی مثل احتکار برخی داروها و ابزار حیاتی پزشکی با هدف بالا بردن قیمت‌ها هستیم، بلکه این است که تولید ثروت تحت این سیستم براساس استثمار بی‌رحمانه و به فقر راندن توده‌های مردم سراسر جهان انجام می‌شود. واقعیت این است که در همین کشورهای «ثروتمندتر» هم فقرِ قابل توجهی هست و بحش‌های زیادی از مردم در فاصلۀ یک دستمزد تا دستمزد دیگر زندگی می‌کنند و با فاجعه به‌اندازه یک بحران جدی فاصله دارند. واقعیت این است که رقابت مدام میان کشورهای سرمایه‌داری مختلف، یا میان ائتلاف‌های مختلف سرمایه، برمبنای مالکیت خصوصی‌شان بر ابزار تولید (زمین، مواد خام، فن‌آوری، کارخانه‌ها و دیگر ساختارها) و انباشت خصوصی و رقابت‌جویانۀ ثروت، سدی است در مقابل همکاری آن‌ها برای تولید نیازمندهای عاجلی که سودآور نیستند. کلیت ایدئولوژیِ «هر کس به فکر خویش و پیشبرد منافع خودش به قیمت دیگری است»، فردگرایی‌ای که توسط این سیستم بازتولید می‌شود و در حال حاضر در آمریکا به‌شدت بر آن دمیده می‌شود، کاملا ضدِ گرایش به همکاری و فداکاری برای نیک‌بختی عمومی است و این گرایش‌ها را تضعیف می‌کند. علی‌رغم تلاش‌های متعهدانه‌ای که بسیاری از آدم‌های خوش‌نیت دارند، حتا اگر بحران فوری ویروس کرونا حل شود، این بحران برمبنای تشدید تضادهایی حل خواهد شد که در داخل این سیستم قرار گرفته‌اند و در پی آن شاهد تشدید رنج و فلاکت توده‌های بشریت که پیشاپیش تحت این سیستم تحت ستم و استثمار هستند، خواهیم بود.».
(برگرفته از مطلبی باعنوان: توهم مهلک بازگشت به «شرایط عادی» و پیشروی به‌سمت انقلاب» – باب آواکیان – ۲۷ مارس ۲۰۲۰

نکاتی درباره «بیانیۀ مطالبه‌گری ضد کرونایی»

نکاتی درباره «بیانیۀ مطالبهگری ضد کرونایی»
پیروت – صلاح قاضیزاده
نیمه اول فروردین بیانیه «مطالبه‌گری ضد کرونایی[۱]» از دل «یک همفکری جمعی» بیرون آمد و منتشر شد. این بیانیه چه به‌جهت محتوی و فرم، چه از زاویۀ افقی که پیش گذاشت و چه ازاین‌جهت که به امضای شماری از روشنفکران و نویسندگان شناخته‌شد­ه کشور رسید، درخور توجه و تحلیل بیشتر و دقیق‌تری است.
متن بیانیه حاوی یک تناقض مفهومی و سیاسی جدی است. ازیک‌سو، مدعی برداشتن «گام‌هایی درجهت تغییر ساختاری» به «ورای تمام شکل‌های امروزین سرمایه‌داری و نهایتا همه صورت‌های سلطه» است، ازسوی دیگر، آن را به‌شکل یک بیانیۀ مطالبه‌محورانه ارائه می‌کند. مشکل اصلی این سند، مطرح کردن مطالبات نیست. چرا که پیش کشیدن خواسته‌هایی همچون «بیمه عمومی رایگان»، «توقف و مرخصی با حقوق کار»، «آزادی زندانیان» عادلانه است اما به‌ویژه در پاسخ به اوضاع جاری هرگز کافی نیست. هر چند در لیست مطالبات بیانیه، جای دو خواستۀ حیاتی و عاجل در وضعیت جاری خالی است: «مقابله با انواع توهمات خرافی، دینی و ضد علمی» که شیوع چهل ساله‌شان در زمانۀ همه‌گیری کرونا بیش از پیش قربانی می‌گیرد و دیگری «برداشتن فشار و تهدید نهادهای امنیتی از بالای سر کادر پزشکی و درمانی کشور». جمهوری اسلامی فقط دولت مجری «تعدیل ساختاری» و «خصوصی‌سازی» نیست؛ بلکه دین‌مداری (تئوکراسی) و ترویج خرافه و جهل مذهبی در تمامی سطوح جامعه طی چهل سالۀ اخیر همواره از ویژگی‌های اصلی آن بوده است.
اما در هنگامۀ عروج بحران‌هایی از این دست، امکان و ضرورت عاجل تهاجم به حاکمیت در ابعاد وسیع‌تر و عقب نشاندنش در جهت منافع توده‌های مردم بیش از پیش فراهم می‌شود. امری که پاسخ به آن مستلزم افق سیاسی بلندتری است. محدود کردن افق سیاسی که پیش چشم توده‌ها می‌گذاریم به این «مطالبات» و «مطالبه‌گری» آن هم در مقطعی که شیوع جهانی ویروس کرونای جدید تضادهای ساختاری سیستم سرمایه‌داری را به‌شکل عریان‌تر و وسیع‌تری پیش چشم شمار هر چه بیشتری از مردم کشیده است؛ میلیون‌ها نفر در سراسر جهان در آستانۀ رنج و مرگ ناشی از آن قرار دارند؛ زنگ خطر بحران‌های زیست‌محیطی جدی‌تر و احتمالی آینده را در ابعاد جهانی به صدا درآورده؛ خدایان، نمایندگان زمینی‌شان در واتیکان، کابینۀ دولت دینی-نژادی «ملت برگزیدۀ» و فقها و مفتیان معظم و شهرهای مقدس و عبادتگاه‌های‌شان با تردید و تعطیلی مواجه شده‌اند؛ زندان‌های دست کم شش شهر ایران شورش کرده و زندانیان از بند رسته‌اند، حسن روحانی از انتخاب میان مرگ مردم و شورش سی میلیون نفر می‌گوید و بُلسونارو رئیس جمهور فاشیست برزیل از مرگ «چند میلیون نفر ناچیز» صحبت می‌کند، تناسبی با اوضاع پیشِ رو و تضادهای آن ندارد.
یحتمل ادعا خواهد شد که بیانیه به طرح این مطالبات محدود نبوده و به‌صورت بالقوه افقی فراتر را پیش نهاده است. به این افق و چارچوبه بیشتر نگاه کنیم. در تمام متن بیانیه به‌علت همان تناقض ساختاری‌اش، مشخص نیست بالاخره مخاطب آن چه کسانی هستند؟ پاسخ به این سوال از سه احتمال خارج نیست و هر سه حالت تناقضات بنیادین بیانیه را در خود حمل می‌کنند.
احتمال یکم: مخاطب بیانیه، دولت ایران است و امضاکنندگان و حامیان بیانیه واقعا به این امر باور دارند که می‌توان از جمهوری اسلامی یا هر دولت بورژوایی دیگری تحقق چنین مطالباتی را «مطالبه» کرد و انتظار برآورده شدن داشت. امری که باتوجه به لیست نام اکثر امضاکنندگان دور از ذهن است، اگرچه صراحتا در متن بیانیه گفته نشده که چنین انتظاری از هیچ دولت بورژوایی ندارند. و اگر بیانیه به‌واقع چنین مقصودی دارد، آن‌گاه پیش کشیدن ادعای «تغییر ساختاری» و رفتن به «ورای تمام شکل‌های امروزین سرمایه‌داری و نهایتا همه صورت‌های سلطه» بلاموضوع است.
احتمال دوم: بیانیه قرار است مانیفست انقلاب، پیش‌نویس چنین مانیفستی و یا چیزی شبیه آن باشد. چرا که صحبت از «تغییرات ساختاری» کرده و مطالبۀ «ملی ‌کردن یا تصرف عمومی تمام ظرفیت‌های تولید، توزیع و واردات دارو و تجهیزات پزشکی، در راستای خودگرانی اجتماعی همه واحدهای این حوزه اقتصادی» را مطرح کرده که به‌وضوح بیانگر مداخله در هژمونی دولت و تغییر مناسبت مالکیت دست کم در حوزۀ دارو است. سوال این است که مختصات و ویژگی‌های این «تغییرات ساختاری» چیست؟ با کدام استراتژی‌اش قرار است به این تغییرات رسید؟ سازمان و رهبری و دیکتاتوری کدام طبقۀ اجتماعی در مرکز این «تغییرات ساختاری» قرار دارد؟ نمی‌شود یک بیانیه سیاسی صادر کرد، فراخوان به «تغییرات ساختاری» داد اما نه مخاطبش روشن باشد، نه اهدافش نه برنامه و استراتژی و چگونگی تحقق مطالباتش! این یک «کنشگری سیاسی حداقلی» واقعی در اوضاع جاری نیست، حتی اگر آن را «گام نخست» نامیده باشیم.
صدور چنین بیانیه‌ای با هدف «گام‌هایی درجهت تغییرات ساختاری»، پاسخی پرابهام و ناروشن و گام‌های معلق و مردد چهره‌ها، روشنفکران و محافلی است که ازیک‌سو به‌لحاظ خطی و تئوریک عمدتا نافی ضرورت پدیده‌هایی همچون رهبری کمونیستی، حزب کمونیست و تشکیلات رهبری‌کنندۀ انقلاب، دولت دیکتاتوری پرولتاریا و برنامۀ جامعه آینده هستند، اما ازسوی دیگر فشار ناشی از واقعیتِ سرسخت، آن‌ها را به اتخاذ تصمیمات و پاسخ به ضرورتی وامی‌دارد. آن‌چه‌که از پی مواجهۀ جهان ما با کرونا برمی‌آید، فقط تردید در منطق «بد و بدتر»، ناتوانی نظام سرمایه‌داری در پاسخ مطلوب و به موقع به بیماری‌های همه‌گیر و کاستی‌های ایدئولوژی و اخلاقیات بورژوایی «اول من» نیست. بلکه بدنه و شاکلۀ خطوط و تفکراتی که نافی قانون‌مندی‌های عینی جامعۀ طبقاتی و ضرورت‌هایی همچون دولت و دیکتاتوری پرولتاریا و «رهبری پیشگام آگاه و متشکل» هستند، هم با سوال و شکاف‌های جدی روبه‌رو خواهد شد. بعید است حتی یک نفر از باورمندان به تئوری شوراییسم قائل به انحلال «رهبری» پزشکان متخصص، دانشمندان «پیشگامِ آگاه» مبارزه با کووید ۱۹ و ساز و کار مرکزی و دولتیِ کنترل و مهار بحران کرونای جدید باشند. به باور ما سختی واقعیت و ضرورت‌های عینی برخاسته از قانون‌مندی‌های طبیعی و اجتماعیِ خارج از ارادۀ انسان‌ها و رویدادهایی مثل شیوع کرونا و حتی دی ۹۶ و آبان ۹۸ و چه باید کرد؟ پررنگی که از خود برجای می‌گذارند، به درجه‌ای طیف تفکرات شوراییستی را متزلزل و حتی تجزیه خواهد کرد. تناقض موجود در بطن بیانیۀ مطالبه‌گری ضد کرونایی، پاسخ کم‌رنگ و خجولی به ضرورت رهبری کردنِ «پیشگام» را جلو می‌گذارد. پاسخی که بنا به تزلزل‌های تئوریک و تناقضات محتوایی‌اش نه «پیشگام» است، نه روشنگر و رهگشا و ازاین‌جهت نه در مسیر ایجاد «تغییرات ساختاری ورای تمام شکل‌های امروزین سرمایه‌داری و نهایتا همه صورت‌های سلطه».
احتمال سوم: بیانیه خطاب به مردم است و هدفش تشکیل یک جنبش وسیع توده‌ای و یک کُنش جبهه متحدی و مبارزاتی حول این مطالبات. جنبش توده‌ای و مبارزاتی که خودِ «تغییرات ساختاری» نیست اما «گام نخست» و در جهت خدمت به رفتن به‌سوی جنبش رسیدن به «تغییرات ساختاری» است. با این فرض، باید بر یک اِشکال اساسی و پایه‌ای دیگر در متن بیانیه دست گذاشت. این کار را با ادبیات و مفاهیم خط سیاسی خودمان پیش می‌بریم. تا هم منظور برای مخاطب روشن‌تر باشد و هم «بیانیۀ انقلاب[۲]» (هفت توقف) را به‌عنوان یک پلاتفرم اتحاد و یک آلترناتیو پیش گذاشته و همگان ازجمله حامیان و امضاکنندگان بیانۀ ضد کرونایی را به وحدت با این پلاتفرم دعوت کنیم. همچنین مسیر هرگونه گفتگو، هم‌اندیشی، مباحثه و جدل پیرامون این سند همواره گشوده است.
اما به اِشکال پایه‌ای بیانیۀ مطالبه‌گری ضد کرونایی برگردیم. اگر بیانیه ادعای رفتن به «ورای هر صورتی از سلطه» را دارد، نباید در اشاره به بحران حاضر متوقف شود. پایه و مبنای همۀ صورت‌های ستم و سلطه در جامعه، قابل تقلیل به این بحران نیست و نمی‌توان یک پلاتفرم وحدتِ به حداکثر متحدکننده را فقط حول «مطالبات ضد کرونایی» مطرح کرد. مساله این است که وضعیت فعلی با تمام شاخ و برگ و جوانب دردناکش، چنان‌که بیانیۀ مطالبه‌گری نیز نیم‌نگاهی به آن دارد، برخاسته از یا ادغام‌شده در بستر یک روابط تولیدی-اجتماعی مشخص است؛ نظام سرمایه‌داری امپریالیستی و تضاد اساسی این عصر. اما فقط اشاره به این ساختارِ واحد تولید و بازتولید ستم و سلطه کافی نیست و سوال این است که این ساختار چگونه در بیانیه‌ها یا پلاتفرم‌های وحدتِ به حداکثر متحدکننده بازتاب پیدا می‌کند؟ چرا که سیستم تولیدی-اجتماعی موجود در واحد جغرافیایی ایران و در هیئت دولت دیکتاتوری بورژوایی جمهوری اسلامی، با اتکا به ستم‌های هفت‌گانه‌ای عمل می‌کند که از هفت گُسل اجتماعی عمدۀ جامعه برخاسته‌اند. گسل‌ها و تضادهایی که جمهوری اسلامی مادام که موجودیت داشته و جمهوری اسلامی است، قادر به دست کشیدن از آن‌ها و حل هیچ‌کدام‌شان نیست. گسل‌های ۱) فقر و بیکاری، ۲) دولت دینی، ۳) ستم بر زن، ۴) ستم ملی، ۵) شرکت در ماجراجویی‌های سیاسی و جنگ‌های ارتجاعی منطقه، ۶) نابودی محیط زیست و ۷) استبداد سیاسی و سرکوب فاشیستی. از دل این تضادها و حول این گسل‌ها می‌توان جنبش سراسری مبارزاتی را بیرون کشید که توان متحد کردن شمار فزاینده‌ای از توده‌ها را داشته باشد. حزب ما این سنتز از واقعیت تضادهای جامعه ایران را در سند بیانیۀ انقلاب (هفت توقف) به این شکل فرموله کرده است:
«راه انداختن جنبش مبارزه و مقاومت علیه جمهوری اسلامی براساس یک آگاهی سیاسی انقلابی و همگانی حول درک صحیح از دوست و دشمن و حول مهم‌ترین گسلهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی این سیستم. با تحلیل علمی از ساختارهای ستم و استثمار حاکم در ایران و اوضاع کنونی می‌توان دریافت که هفت خواست همگانی را باید در میان مردم گسترش داد و آگاهی عمیقی نسبت به ریشه‌های آن را در سطح جامعه گستراند. این خواست‌ها عبارتند از: ۱) توقف جنگهای ارتجاعی جمهوری اسلامی در خارج از کشور ۲) توقف بیکاری و فقر ۳) توقف ستم بر زن ۴) توقف ستمگری ملی علیه ملل غیر فارس ۵) توقف نابودی محیط زیست ۶) توقف دخالت دین در دولت و ۷) توقف استبداد و سرکوب سیاسی… همگانی شدن آگاهی و مبارزه و مقاومت حول این هفت گسل، صف مردم را نه‌فقط علیه جمهوری اسلامی بلکه علیه هر شکل از مانوردهی سیاسی و ایدئولوژیک  نیروهای ارتجاعی و امپریالیستی نیز تقویت می‌کند. شعار اصلی و چارچوب چنین جنبشی باید ضدیت با امپریالیسم و جمهوری اسلامی باشد…».
پیش گذاشتن چنین خواسته‌هایی مبتنی بر امیال افراد و احزاب سیاسی نیست؛ بلکه تبارز مهم‌ترین تضادهای جامعۀ ما است. تضادهایی که منفک از یکدیگر نبوده و برآمده از ساختاری واحد هستند. به‌این‌ترتیب، کسانی که خواست تغییر اساسی یا مبارزه با هر صورتی از سلطه را دارند، می‌توانند با تمامی تبارزات تضادهای فوق مبارزه کنند و در هر بحرانی تمامی این تضادها را نشانه بگیرند. دقت کنید مساله نه بر سر تاکتیک‌های مبارزاتی که بر سر مبانی شناخت و معرفت‌شناسی است. چرا که بحث نه‌صرفا پوشش دادن کلیۀ جنبش‌ها و مبارزات ضد حکومتی، بلکه واقعیتِ دینامیک‌های یک سیستم و ساختار است که زمینه‌های عینی برای به‌راه انداختن یک جنبش توده‌ای سراسری مبارزاتی را فراهم کرده و پاسخ می‌طلبند.
بحران‌ها نقاطی هستند که اگرچه عمدتا با یک یا چند گسل از مجموع گسل‌های اجتماعی تعمیق شده و پیوند می‌خورند اما از قضا، بیش از پیش، درهم‌تنیدگی تمامی تضادها و گسل‌های اجتماعی را نشان می‌دهند. بحران‌ها، برای ما کمونیست‌ها فرصت افشاکردن و نشانه رفتن تمامی این تضادها و تمامیّت ساختار تولید و بازتولید ستم و سلطه را فراهم می‌کنند. همچنان که مجال و زمینۀ بیشتری برای متحد کردن توده‌هایی را می‌دهند که روی تیغۀ این گسل‌ها قرار داشته و از آن‌ها رنج می‌برند. اما این افشاگری و راهگشایی را نمی‌توان و نباید به یکی از مظاهر این سیستم یا حول «مطالبه‌گری» و مطالباتی از قبیل آن‌چه در بیانیۀ ضد کرونایی آمده است محدود کرد. در این افشاگری از دل بحران موجود، با تشریح ارتباط این گسل و ستم با سایر گسل‌های اصلی جامعه و سپس ربط همۀ آن‌ها به اساس ساختار ستم‌گرانۀ شیوۀ تولید سرمایه‌داری و دولت دیکتاتوری بورژوایی حامی و مجری آن، باید به سوال استراتژیک «معضل چیست؟ راه حل چیست؟» رسید و راه حل واقعی، ممکن و مطلوب انقلاب کمونیستی را پیش گذاشت.
چنان‌که که در بیانیۀ انقلاب آمده است، ما کمونیست‌های متشکل در حزب کمونیست ایران (م‌ل‌م) حتا هنگام اتحاد بر سر اصول حداقلی این بیانیه و حول هفت توقف و ضرورت سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی جهت تحقق این توقف‌ها، فعالیت خود را در مسیر پیش‌برد انقلاب مد نظرمان[۳] و جامعۀ مورد نظرمان در جمهوری سوسیالیستی نوین ایران[۴] متمرکز خواهیم کرد. اما ایجاد چنین اتحاد گسترده‌ای حول مبارزه علیه گسل‌های اساسی که کارکرد نظام سرمایه‌داری و حاکمیت جمهوری اسلامی به وجود آن‌ها بستگی دارد را در مسیر به‌راه انداختن جنبشی برای این انقلاب ضروری دانسته و برآنیم که از این طریق می‌توان و باید جهت و پویش مبارزات توده‌ها علیه حکومت را در مدار و مسیر خدمت به انقلاب کمونیستی جهت‌دهی و سازمان داد.
پانوشت:

زنان در مرکز بحران کرونا

زنان در مرکز بحران کرونا
ستاره مهری
ویروس کرونای جدید این روزها مهمان ناخوانده جهان است. از هجوم به بیمارستان‌ها و غارت مراکز خرید تا سوت و کوری کم‌سابقه شهرهای قرنطینه‌شده، از تکاپوی علم و مراکز علمی جهان برای نجات مجدد بشریت تا دست و پا زدن دین و خرافه در این میانه، از نگرانی دولت‌ها و مراکز مالی جهانی درباره اثرات و تبعات اقتصادی این وضعیت بر اقتصاد امپریالیستی تا بروز و ظهور بیشتر اعمال و افکار نژادپرستانه و شوینیستی و مسابقه تهمت و جنگ قدرت برخی رهبران جهان و پیروانشان، تصاویر این روزهای جهان است. تصاویری که دلیل خوب و فرصتی است برای بازاندیشی در اصول و مناسبات انسانی تحت سیطره سرمایه‌داری. اما میان تمام این تب و تاب و زیر پوست این سوت و کوری دوران قرنطینه، واقعیتی تلخ، شدت گرفته و در جریان است: تشدید خشونت خانگی بر زنان.
در چین گزارش‌های پلیس نشان می‌دهد که خشونت خانگی در زمان بروز اپیدمی کرونا سه برابر شده است. یک پاسگاه پلیس در ایالت هوبِی اعلام کرده در فوریه ۲۰۲۰ تعداد ۱۶۲مورد خشونت خانگی ثبت کرده است این آمار در زمان مشابه سال قبل یعنی فوریه ۲۰۱۹، ۴۷ مورد بوده است. همچنین پس از برداشته شدن قرنطینه در چین، تقاضای طلاق زوج‌ها افزایش چشمگیری داشت. با پراکنده شدن این ویروس در سایر نقاط جهان، گزارش‌های افزایش خشونت علیه زنان نیز همراه آن بالا رفت. در فرانسه در هفته اول اعمال محدودیت خروج از خانه آمار خشونت خانگی تا یک سوم افزایش داشت. استرالیا نیز از افزایش ۷۵ درصدی جستجو در اینترنت از سوی کسانی که احتمالا قربانی خشونت خانگی بوده‌اند خبر داده است. فرانسیسکا گیفی، وزیر امور خانواده آلمان ضمن هشدار درباره خطر تشدید خشونت خانگی در بحران کرونا، می‌گوید از ایالت‌های مختلف اخبار متفاوتی می‌رسد: «در مناطق روستایی و کشاورزی که فضاها بزرگ‌ترند و افراد می‌توانند بیرون بروند و هوایی بخورند، دعوا و درگیری به‌اندازه محیط‌های تنگ و بسته‌ نیست». در بریتانیا از آغاز قرنطینه، تماس‌های تلفنی و آنلاین با خط مشاور برای گزارش دادن خشونت خانگی، ۲۵ درصد افزایش یافته است. این افزایش در ایتالیا هم دیده می‌شود.
رییس اتحادیه‌ انجمن‌های زنان ترکیه می‌گوید: «ترکیه، کشوری است که در آن زنان به‌خاطر تقاضای طلاق به‌قتل می‌رسند. خشونت مردان قبلاً هم در سطح بالایی قرار داشت و رکود اقتصادی ناشی از اپیدمی و وضعیت تنش‌آمیز می‌تواند باعث افزایش خشونت علیه زنان شود. ما کشوری هستیم که در آن مردان وقتی از رییس خود عصبانی می‌شوند، زنان را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند.»
در مالزی از ابتدای قرنطینه، میزان خشونت‌های خانگی ۵۰ درصد افزایش داشته است. وزارت امور زنان مالزی در صفحه فیس‌بوک رسمی این وزارتخانه، به زنان این کشور توصیه کرد در زمان قرنطینه خود را برای مردانشان آرایش کنند و برای سرگرمی مردان، ابایی نداشته باشند که مثل شخصیت‌های انیمیشن حرف بزنند!  موج اعتراض‌ها باعث حذف این توصیه‌ها از فیس‌بوک این وزارتخانه شد.
بهزاد وحیدنیا، دبیرکل مشاوره و امور روان‌شناختی بهزیستی ایران گفته: «میزان تماس‌های زوجین مربوط به اختلافات خانوادگی در دوران قرنطینه و کرونا با صدای مشاور بهزیستی با شماره ۱۴۸۰ نشان می‌دهد آمارهای اختلافات بین زوجین، سه برابر افزایش یافته است.»
آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل گفت به‌دنبال تعطیلی‌های ناشی از ویروس کووید-۱۹، بسیاری از زنان در خانه‌شان که قرار است امن‌ترین محل برایشان باشد، با خشونت مواجه‌اند. البته باید توجه داشت که این ارقام فقط موارد گزارش شده است و همان‌طور که می‌دانیم بسیاری از این موارد اصلا گزارش داده نمی‌شوند یا در نقاط زیادی چنین رفتارهایی اصلا مصداق خشونت تعریف نمی‌شوند. همچنین علاوه بر تشدید خشونت علیه زنان، با توجه به وضعیت اقتصادی و بالا رفتن نرخ بیکاری ناشی از کرونا، زنان در صف اول اخراج از کار و بیکارسازی‌های گسترده خواهند بود.
چرا وقوع یک همه‌گیری جهانی و یا به‌طور کلی وقوع هر بحرانی در جهان، تبدیل به بستری می‌شود برای فشار مضاعف بر زنان؟ محدودیت‌های اجتماعی که به‌دلیل شیوع ویروس کرونا اعمال شده‌اند، نه‌تنها خشونت خانگی بر زنان را افزایش داده بلکه بالا رفتن انتظار مردها و فرزندان خانواده از زنان نیز به فشار مضاعفی بر آنان تبدیل شده است.
وخامت اوضاع اقتصادی، نگرانی از آینده‌ای مبهم، تصور از دست‌دادن شغل و مواجهه با مشکلات فراوان مالی یکی از دلایل افزایش اختلافات در خانواده‌ها است. در کشورهایی که بار اقتصادی خانواده، بیشتر بر دوش مردان است، خالی شدن سفره ارتباط مستقیم با خشونت خانگی دارد. کارگران روز‌مزد و صاحبان شغل‌هایی مشابه این که بیکار شده‌اند به‌دلیل نا‌امیدی از آینده‌ای ‌تاریک، دچار افسردگی شده‎‌اند. افراد افسرده وقتی که هنوز در مراحل اول این بیماری هستند با کوچک‌ترین تنشی عکس‌العمل‌های خشونت‌آمیز نشان می‌دهند. کوچک ‌بودن خانه‌ها و نبود حریم خصوصی کافی، سروصدا و نداشتن امکان تفریح و سرگرم شدن که پیش از این در بیرون از خانه فراهم بود، یکی دیگر از دلایل اصطکاک و تنش منجر به خشونت در میان خانواده‌ها است.
ترس از اپیدمی و ابتلا به کووید ۱۹ یکی دیگر از علل خشونت خانگی است که به اشکال مختلف بروز پیدا می‌کند. بیشترین شکایت ثبت‌ شده درمراکز مشاوره در دوران قرنطینه، موضوع رابطه جنسی است. در خانه ماندن اجباری توقع زوج‌ها را برای داشتن رابطه بالا برده است. ممانعت و مخالفت یکی از طرفین (اغلب زنان) به‌دلیل ترس از امکان انتقال کرونا، باعث خشونت فیزیکی بر زنان شده است. ذکر این موارد به‌معنای توجیه خشونت بر زنان نیست بلکه بیان عواملی است که بر بستر ریشه‌های ستم بر زن در جامعه طبقاتی، زنان را به مرکز بحران کرونا می‌کشاند.
در جامعه سرمایه‌داری در کنار اصل مقدس مالکیت خصوصی، اصل مقدس بودن خانواده هم وجود دارد. خانواده پدرسالار بخشی از سیستم است و ساختار قدرت در خانواده و فرودستی زن نسبت به مرد، ستم و اعمال خشونت مرد بر زن، بیانگر موقعیت زن در کلیت جامعه و جزیی جدانشدنی از سیستم هستند. شیوه تولید سرمایه‌داری، رابطه تولید کالایی است و روابط پدرسالارانه ریشه در همین روابط تولید کالایی دارد و درنهایت به آن خدمت می‌کند. این روابط در سرمایه‌داری روابطی حاشیه‌ای و قابل اصلاح نیستند بلکه یک شالوده سیستم را تشکیل می‌دهند. بنابراین، یک زن فارغ از این‌که کجای جهان باشد حتی هنگام تولد وارد بخشی از این روابط نابرابر و ستمگرانه می‌شود. دنیایی که زن را به ابژه جنسی تقلیل می‌دهد و انسانیت او را انکار می‌کند.
زن به‌عنوان حلقه پایین زنجیره قدرت در جامعه تعریف شده و به میدان انتقام‌جویی اثرات سیاسی، اجتماعی، ایدئولوژیک و… سیستم تبدیل شده است. کرونا روند معمول امور را مختل کرده و فشارهای متعددی بر زندگی میلیاردها انسان وارد کرده است. انتقامِ بخشی از این فشارها از زنان گرفته می‌شود و آمار خشونت خانگی افزایش می‌یابد. عرصه زندگی اجتماعی زن به عرصه مبارزه ایدئولوژیک بنیادگرایان دینی و فاشیست برای تثبیت قدرت و مفاهیم‌شان هم بدل شده است. به‌عنوان مثال در امریکا، در زمان شیوع کرونا با حمله  به مراکز سقط جنین در برخی ایالت‌ها و بستن آن‌ها و در نتیجه محروم کردن زنان از پایان دادن به بارداری، شرایط سخت را برای زنان سخت‌تر کرده است.
تحلیل روابط اساسی و قانون‌مندی‌های این سیستم نشان می‌دهد که از بین بردن ستم بر زن در این سیستم ممکن نیست. در این سیستم، خشونت سازمان‌یافته علیه زن گسترده است اما چنان با کلیت استثمار و ستم‌های موجود درهم‌تنیده است که مبارزه با آن مبارزه‌ای درخود نیست و بدون مبارزه برای رهایی کل بشریت و بدون پرداختن به پایه‌های تاریخی-سیاسی آن فقط به تحکیم قدرت‌های موجود خواهد انجامید.

تئوری‌های توطئه، «قطعیت» فاشیستی، فلج لیبرالی یا برخوردی علمی برای تغییر جهان

 تئوریهای توطئه، «قطعیت» فاشیستی، فلج لیبرالی یا برخوردی علمی برای تغییر جهان 
باب آواکیان۱
بحران ویروس کرونا اهمیت علم و روش و رویکرد علمی را در فهم و تغییر جهان به‌شدت برجسته کرده است. اما شیوۀ فکر کردن (یا نکردن) مردم توسط آموزشی که دیده‌اند شکل گرفته است و این معضل بسیار بزرگی است.
بسیاری از “لیبرال‌ها” و “مترقی‌ها” سالیان دراز خود را الافِ مقوله‌های مسخره‌ای کرده‌اند ازجمله این‌که «چه‌طور کسی می‌تواند بگوید واقعا حقیقت چیست و اصلا کسی نباید بگوید که حقیقت او بزرگ‌تر از حقیقت دیگران است» و غیره. در مقابل، نیروهای فاشیست که به‌واقع ذهنیت عصر تاریکی را دارند، در مورد «حقیقی» بودن انواع و اقسام تئوری‌های توطئۀ جنون‌آمیز که مروج «ارزش‌ها» و اهداف فاشیستی هستند، قطعیتِ اعتقادی دارند.
به‌عبارت دیگر، گرایش‌های کلی مهم در جامعه این‌ها هستند: کسانی که بیشتر از همه قطعیت اعتقادی دارند کسانی هستند که بیشتر از همه با واقعیت بیگانه‌اند. امری که موقعیت را پیچیده‌تر کرده و بُعدِ مضاعفی به مساله می‌افزاید این است که  بسیاری از توده‌های تحتانی که به‌شدت با «ارزش‌ها» و اهداف فاشیست‌ها مخالفند و در هیچ چیز آن سهیم نیستند اما این‌ها هم که به شدیدترین وجه در این سیستم تحت ستم هستند به علم مشکوک‌اند و گرایش دارند که تحلیل علمی و هر تحلیلی که بر علم استوار است را رد کنند. و همین مساله آنان را در مقابل هر ایدۀ غلط و مضر و انواع «تئوری‌های توطئه» آسیب‌پذیر می‌کند. ازجمله این‌که، «همه‌چیز دست خداست» و آدم‌ها کاری نمی‌توانند بکنند.
راه جواب دادن به این وضعیت آن نیست که دست از تلاش برای درک واقعیت بکشیم یا صرفا دنبال هر چیزی که به عقل جور در می‌آید یا از طرف کسی که به او اطمینان داریم گفته شده بیفتیم یا چیزی را باور کنیم که حداقل برای مدتی به ما راحتی خیال می‌دهد.
حقیقت بودن هر مساله‌ای مربوط به آن نیست که چه کسی آن را گفته یا این‌که شما نسبت به آن چه احساسی دارید. این‌که منبعِ مطلبی کسی باشد که شما از او خوشتان می‌آید آن مطلب را مترادف با حقیقت نمی‌کند. یا برعکس، منبع کسی است که از او خوشتان نمی‌آید آن مطلب را خلاف حقیقت نمی‌کند.
 و حقیقت «مسابقه محبوبیت» نیست. باور عدۀ کثیری نسبت به یک امر آن را مترادف با حقیقت نمی‌کند و اگر فقط برخی از مردم به امری باور داشته باشند آن را خلاف حقیقت نمی‌کند.
حقیقت، مقوله‌ای عینی است. این به‌معنای آن است که حقیقت بودن یا نبودن هر چیزی وابسته به این است که آیا منطبق بر واقعیت عینی هست یا خیر. (در برخی سطوح، حقیقت امری واضح است. برای مثال این حقیقت که باران سختی می‌بارد و شما برای هر مدت زمانی زیر آن باشید خیس می‌شوید. اما سطوح عمیق‌تری هم هست که کشف حقیقت آن‌ها پیچیده‌تر است و نیازمند دانش تکامل‌یافته‌تری است. برای مثال، علت بارش باران چیست؟ چرا این‌جا باران می‌آید ولی جاهای دیگر نمی‌آید و غیره. اما تمام این سطوح در یک واقعیت مشترک‌اند و آن این‌که حقیقت بودن یا نبودن هر چیزی وابسته به این است که آیا منطبق بر واقعیت عینی هست یا خیر.)
برای متمایز کردن دروغ از حقیقت و برای این‌که به درک مستحکمی از مسائل برسیم، باید روش و رویکرد علمی به کار ببریم و هر آن جا که می‌توان قطعیت علمی مسائل را تثبیت کنیم باید این کار را بکنیم.
آردی اسکای بریک، دانشمند تعلیم‌دیده‌ای که معتقد است کمونیسم نوین تکامل بیشتر علم انقلاب است، می‌گوید علم صرفا عقیدۀ این و آن نیست. بلکه فرآیندی است که مستلزم کاوش و تحقیق در مورد واقعیت و سیستماتیزه کردن چیزهایی است که در این روند آموخته می‌شود. او تاکید می‌کند: «علم فرآیند متکی بر شواهد است» و علم کاملا متفاوت از دین و کشف و شهودِ عرفانی و این قبیل چیزهاست که سعی می‌کنند با فراخواندن نیروهای خیالی واقعیت را شرح دهند. در علم، بر خلاف دین و وعرفان، داشتن شواهد اثباتی اجباری است. علم مستلزم شواهد است. اگر کسی براساس وجود شواهدِ انکارناپذیر دست به قضاوت نزند و اگر ادعاهای آدم‌ها را بدون این‌که آن‌ها را براساس شواهدی که واقعیت نشان می‌دهد محک نزند، مستعد آن است که هر چیزی را بپذیرد و باور کند! یا آن‌طورکه آردی اسکای بریک شرح می‌دهد: بدون علم می‌توانند افکار شما را به‌راحتی بازی دهند و شما قادر نخواهید بود بفهمید که چی درست است و چی غلط و قادر به تمیز دادن حقیقت از دروغ نخواهید بود.۲
اسکای بریک تاکید می‌کند که علم چیز رازآلودی نیست و هر کسی می‌تواند آن را آموخته و به کار برد. او همچنین در مورد وجود علمِ بد هشدار می‌دهد (ازجمله، علمِ بدی که برای مقاصد تبعیض نژادی به‌کار برده می‌شود) و می‌گوید، هر کسی می‌تواند و باید علم خوب را – یعنی روش‌های درست علمی را – برای درک واقعیت و افشا و طرد کردن علمِ بد به‌کار برد. همان‌گونه‌که وی خیلی ساده و پایه‌ای می‌گوید: «در هر زمینه‌ای، می‌خواهد درمان یک بیماری باشد یا ایجاد یک جامعه بهتر، ما نیازمند فرآیند علمی متکی بر شواهد هستیم.»۳
ضدیت با روش  و رویکرد علمی – و انکار امکانِ رسیدن به حقایق مهم از طریق کاربرد این روش و رویکرد، فقط می‌تواند به نتایج بد و برخی اوقات خیلی بد منجر شود و مردم را دچار همه نوع نادانی و جهل و پیش‌داوری کرده و آنان را از قدرت درک و تغییر جهان بر مسیر اساسا مثبت محروم کند.
زمانی که، به‌طور مثال «جوناس سالک» اعلام کرد که بالاخره واکسنی را برای درمان ویروس وحشتناکِ فلج اطفال کشف کرده است، آیا واکنش  بایستی این می‌بود که حتا بدون وارسی آن، با شک و تردید به آن نگریسته شده و آن ادعا یکسره مردود شمرده می‌شد؟ آیا وقتی (و اگر) واکسنی برای ویروس کووید۱۹ کشف شود مردم باید آن را رد کنند؟ نمونه‌هایی از این دست بی‌نهایت هستند و می‌توان آن‌ها را برشمرد. لازم است که نکته مهمی را که آردی اسکای بریک تاکید داشت، دوباره تکرار کنیم: خواه شما می‌خواهید یک بیماری را درمان کنید و یا جامعه بهتری بسازید، شما به فرآیند علمی مبتنی بر شواهد نیاز دارید.
پانوشت:
  1.  باب آواکیان. ۲ آوریل ۲۰۲۰. این مقاله نسخه کوتاه از مقالۀ «حقیقت ساده و بنیادین است»
Conspiracy Theories, Fascist “Certitude”, Liberal Paralysis OR A Scientific Approach to Changing the World.
 (Short Version—The Simple and Basic Truth)
Bob Avakian. 2 april 2020
  1.  علم و انقلاب: درباره اهمیت علم و  به کاربست علم در رابطه با جامعه، سنتز  نوین کمونیسم نوین  و رهبری باب آواکیان. مصاحبهای با آردی اسکای بریک.
  1. همانجا
– اسکای بریک دانشمند زمینشناسی و بیولوژی تکاملی و مبلغ کمونیسم نوین است.همچنین نویسنده کتاب بسیار مهم «علم فرگشت و افسانه خلقت» (۲۰۰۶) است. در این مصاحبه اسکای بریک به تفصیل توضیح میدهد که باب آواکیان تجربه تاریخی جنبش کمونیستی را جمعبندی کرده و از طیف وسیع تجارب بشری بهره گرفته و کمونیسم نوین را سنتز کرده است. او میگوید، کمونیسم نوین تجسم جهش بیشتری در به کاربست یک روش و رویکرد علمی در جواب به این مساله است که چگونه میتوان بهواقع جامعه و جهان بهتری را به وجود آورد که نشانی از ستم و استثمار در آن نباشد. وی میگوید، کمونیسم نوین تداوم تئوری کمونیستی است که تا پیش از این تکامل یافته بود اما همچنین جهش کیفی به ورای آن بوده و به طرق مهمی گسست از آن نیز هست. این سنتز، کمونیسم را بر پایهای که علمیتر و منسجمتر قرار داده است. باب آواکیان در شماری از آثارش در مورد کمونیسم نوین بحث میکند: بهویژه در کتاب کمونیسم نوین (علم، استراتژی، رهبری برای یک انقلاب واقعی و ایجاد یک جامعۀ بنیادا نوین در راه رهایی واقعی) و کتاب گشایشها (گشایش تاریخی توسط مارکس و گشایش بیشتر توسط کمونیسم نوین: یک چکیده).
کتاب «علم و انقلاب» (مصاحبهای با آردی اسکای بریک) و دو کتاب کمونیسم نوین و گشایشها در وبسایت زیر به فارسی موجود هستند: www.cpimlm.org

آناتومی بورژوا دمکراسی چپ ایران

بخش هفتم: چرا منصور حکمت نظام سرمایهداری حاکم بر جهان ما را نفهمیده است؟
سیامک صبوری
در قسمت قبلی این سلسله مقالات دیدیم که چرا نگاه منصور حکمت و طرفدارانش به نظام سرمایه‌داری، یک نگرش نادرست و قِسمی است و از این نظر در ضدیت با نظرات مارکس دربارۀ سرمایه‌داری و کتاب سرمایه قرار دارند.[۱] این بحث را با تشریح زاویۀ دیگری از کمبود و اشکال اساسی درک و نگاه حکمت از نظام سرمایه‌داری در زمانۀ ما یعنی سرمایه‌داری امپریالیستی پی می‌گیریم.
منصور حکمت در دورۀ پایان کار فکری و سیاسی‌اش اساسا به مقولۀ امپریالیسم باور نداشت. در سند «یک دنیای بهتر» (برنامه حزب کمونیست کارگری) فقط در دو جا از کلمۀ امپریالیسم استفاده کرد. یک بار در نقد چیزی که آن را «کمونیسم جهان سومی» می‌نامید و از زبان آن‌ها گفت: «خروج از سلطۀ سیاسی علنی قدرتهای امپریالیستی» (ص ۳۵۲) و بار دیگر در بخش مربوط به روابط بین‌المللی که خواستار «تلاش برای لغو همۀ نهادها و پیمانهای مراجع بین المللی امپریالیستی» شده است. (ص ۳۸۸) به‌عبارت دیگر امپریالیسم را به‌عنوان یک سیاست و شکلی از روابط بین‌المللی دیده است نه آن‌چنان که لنین از واقعیتِ حرکت و تغییرات کیفی سرمایه‌داریِ عصر ما یعنی سرمایه‌داری امپریالیستی تحلیل کرد.
رگه‌های بحث دربارۀ پدیده‌ای به نام امپریالیسم در آثار مارکس و انگلس به‌ویژه در مباحث مربوط به تمرکز سرمایه دیده می‌شود. اما امپریالیسم به‌عنوان مرحلۀ تاریخی از حرکت نظام سرمایه‌داری در ابعاد جهانی، به‌طور مشخص از سال‌های آخر قرن ۱۹ و آغاز قرن بیستم رشد و نِمُو پیدا کرد. این لنین بود که در سال ۱۹۱۶ در جزوۀ امپریالیسم بهمثابۀ بالاترین مرحلۀ سرمایهداری این تغییر کیفی در نظام سرمایه‌داری را صورت‌بندی کرد. بدون در نظر گرفتن قانون‌مندی‌ها و ویژگی‌های حرکت سرمایه و علمکرد جهانی آن در عصر امپریالیسم، نمی‌توان نظام سرمایه‌داری را به‌طور همه‌جانبه فهمید و تحلیل کرد. درنتیجه، امکان ارائۀ یک بدیل و راه حل واقعی برای گسست از این نظام و حرکت به‌سمت یک نظام تولیدی-اجتماعی بنیادا متفاوت هم وجود نخواهد داشت. و این دقیقا کاری است که تفکر منصور حکمت، برنامۀ سیاسی مورد نظر او و جامعۀ «سوسیالیستی» که مدعی آن هستند، انجام می‌دهد. آن‌ها قادر به شناخت صحیح و همه‌جانبۀ سرمایه‌داری، سرمایه‌داریِ عصر ما (امپریالیسم) نیستند و در نتیجه از ترسیم آلترناتیو واقعی رها شدن از سرمایه‌داری هم عاجزند.
پایههای یک درک غلط
حکمت در دهۀ ۶۰ و پیش از انحلال کامل مفاهیم تئوریک و سیاسی مارکسیستی و بدل شدن به یک سوسیال دمکرات متعارف، در برخی از آثار و نوشته‌های اولیه‌اش می‌کوشید به بحث امپریالیسم لنین، سرمایه‌داری امپریالیستی و کارکرد و عملکرد آن در نظام تولیدی و اجتماعی ایران بپردازد. چیزی که آن را باعنوان «سرمایه‌داری وابسته» تعریف می‌کرد و از آغاز دهۀ هفتاد به کل از بحث‌های او حذف شد. اما عناصر غلط در مورد امپریالیسم در همان بحث‌های دهۀ شصت حکمت هم موجود بودند.
ناتوانی منصور حکمت در فهم سرمایه‌داری امپریالیستی به مبانی غیر مارکسیستی تفکر او، به‌ویژه فهم غلطش از جوهر و چیستی نظام سرمایه‌داری برمی‌گردد. او تضاد اساسی سرمایه‌داری (تضاد میان تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی) و قوۀ محرکۀ این نظام (تضاد بین سازمان‌یافتگی (ارگانیزاسیون) در تولید و هرج و مرج (آنارشی) در بازار) را ندیده و سرمایه‌داری را به تضادِ کار و سرمایه تقلیل می‌دهد. حکمت تلاش دارد امپریالیسم را چه در سطح جهانی و چه در کشورهای تحت سلطه از همین زاویه یعنی «چپاول کارگران» و تقابل کار و سرمایه توضیح بدهد. او نتیجه می‌گیرد که: «تولید فوق سود امپریالیستی از طریق صدور سرمایه، این است محور اساسی تئوری امپریالیسم لنین». (نظری به تئوری مارکسیستی بحران ص ۱۴۱) و «تولید فوق سود امپریالیستى بر مبناى استثمار کار ارزان و بازتولید شرایط اقتصادى و سیاسى لازم آن است. این جوهر عملکرد امپریالیسم در کشور تحت سلطه است». (همان ۱۴۶) به‌عبارت دیگر، حکمت معتقد است سرمایه در مرزهای درونی‌اش دچار اشباع و بحرانِ ناشی از گرایش نزولی نرخ سود شده و برای حل این تضاد به بازارهای بیرونی و به‌ویژه نیروی کار ارزان آن چشم می‌دوزد.
اما لنین چه گفت و چگونه تحلیل کرد؟ این درست است که سرمایه‌گذاری سودآور در کشورهای پیشرفته محدود شد و بورژوازی در مقیاسی کیفیتا بزرگ‌تر نیازمند حرکت به‌سوی کشف و توسعۀ بازارهای خارجی برای صدور سرمایه بود. اما خودِ این مساله ناشی از به وجود آمدن حد بالایی از رشد و تراکم سرمایه و شکل‌گیری مقولۀ «انحصارات» بود. لنین جوهر سرمایه‌داری را انحصار و سرمایه انحصاری می‌داند و می‌نویسد: «پیدایش انحصار که معلول تمرکز تولید است، به‌طور کلی قانون عمومی و اساسی مرحلۀ کنونی تکامل سرمایه‌داری است» (امپریالیسم ص ۲۲) و «جانشین شدن انحصار به‌جای رقابت آزاد، جنبۀ بنیادی و جوهر امپریالیسم است». (امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم) به‌عبارت دیگر، خودِ تلاش برای کسب فوق سود امپریالیستی از طریق صدور سرمایه، معلول پدیدۀ دیگری یعنی انحصار است که در روند حرکت سرمایه به‌سمت تمرکز و در اثر فشارهای ناشی از تضاد آنارشی ارگانیزاسیون و رقابت ایجاد می‌شوند.
تأکید بر مسالۀ انحصارات و پیامدهای نشأت گرفته از نیروی محرکۀ سرمایه‌داری در شکل‌گیری مرحلۀ امپریالیستی، به‌معنای انکار این حقیقت نیست که «سرمایه به دنبال تولید و کسب سود از طریق فوق استثمار امپریالیستی در کشورهای تحت سلطه است». قطعا بورژوازی امپریالیست در جریان صدور سرمایه به کشورهای پیرامونی به‌دنبال کسب سود حداکثری است. اما بحث بر سر دینامیک‌های سرمایه و سرمایۀ امپریالیستی است و جبری که از دل این نیروی محرکه برآمده و سرمایه را به قول مارکس تا آن سوی دیوار چین هم می‌برد. این نیروی محرکه، تضاد کار و سرمایه و «میل سیری‌ناپذیر بورژوازی به استثمار کار مزدی» نیست. بلکه فشار ناشی از تضاد آنارشی ارگانیزاسیون است که در کل پیکر شیوۀ تولید سرمایه‌داری در هیئت قانون «گسترش بیاب یا بمیر» خود را فشرده می‌کند.
همین جبر و فشار ناشی از آن است که قدرت‌های امپریالیستی و بلوک‌های سرمایه‌داری را ابتدا به تقسیم تمام جهان به مناطق تحت نفوذ و سلطه و سرمایه‌گذاری‌شان وامی‌دارد. در ادامه وقتی این تقسیم تمام شد، به‌شکل رقابت بر سر بازتقسیم جهان خود را نشان می‌دهد. قدرت‌های امپریالیستی در این روند است که به مسالۀ رقابت‌های سیاسی و اقتصادی حاد و نهایتا به جنگ و جنگ‌های امپریالیستی وادار می‌شوند. امپریالیسم یعنی جنگ و لنین جزوۀ تاریخی‌اش را در تشریح علل و ریشه‌های بروز جنگ جهانی اول نوشت و آن را توضیح داد. (امپریالیسم بالاترین… ص ۱۸۵) اما شما در تحریفات ضد لنینی منصور حکمت از امپریالیسم، هیچ توضیح روشنگری درباره رقابت میان قدرت‌های امپریالیستی و تأثیر آن بر اوضاع جهان و جنگ‌های امپریالیستی و فشاری که از دل ضرورت‌های سرمایه‌داری امپریالیستی برآمده و این جنگ‌ها را محتمل می‌کنند، نمی‌بینید!
 امپریالیسم و کشورهای تحت سلطه
در برنامۀ حزب کمونیست کارگری و اندیشۀ منصور حکمت چیزی به نام استقلال سیاسی و اقتصادی از نظام جهانی سرمایه‌داری امپریالیستی مطرح نشده است. گویی می‌توان اقتصاد سوسیالیستی را بدون گسستِ کامل از بندهای وابستگی اقتصادی به نظام سرمایه‌داری جهانی بنا کرد. عدم وجود چنین فاکتوری در برنامۀ کمونیسم کارگری، صرفا یک کمبود سیاسی نیست. بلکه بیانگر محدودیت‌ها و اشکالات نگاه حکمت و کمونیسم کارگری به دو مقولۀ سرمایه‌داری در عصر ما و بدیل آن یعنی سوسیالیسم است. در فصل‌های بعدی این سلسله مقالات نشان خواهیم داد که چرا «سوسیالیسم» مورد نظر حکمت و حکمتیست‌ها (که چیزی جز نوعی سوسیال دمکراسی رفرمیستی نیست)، اساسا نمی‌خواهد به مقولۀ استقلال سیاسی و اقتصادی بپردازد و اصولا نیازی هم به پرداختن به چنین پدیده‌ای نمی‌بینند. در تفکر متأخر منصور حکمت چیزی به نام ستم ملی در ابعاد جهانی میان ملل امپریالیست و ملل تحت ستم وجود ندارد و سرمایه در همه‌جا تبارزات و ویژگی‌های یگانه‌ای دارد. پس لازم نیست وقت طبقۀ کارگر را با «دغدغه‌های بورژوازی ناسیونالیست جهان سومی» و مفاهیمی چون «مبارزه ضد امپریالیستی» یا «اقتصاد مستقل از سرمایۀ جهانی» بگیریم! در اقتصاد سیاسی حکمتیستی، رقابت میان بلوک‌های انحصاری سرمایه و قدرت‌های امپریالیستی و ریشه‌یابی دلایل اقتصادی و زیربنایی نظامی‌گری امپریالیست‌ها جایی ندارد. گویی در جهانی بدون دو جنگ جهانی با هفتاد میلیون کشته و ده‌ها جنگ و مناقشۀ گرم و سرد امپریالیستی زندگی می‌کنیم. هم‌چنان‌که اساسا در سیاست و استراتژی منتج از تحلیل حکمتیستی، دیدار و همکاری با امپریالیست‌های ناتو و اتحادیه اروپا و حتی مایک پومپئو و سفیر اسرائیل ایرادی ندارد و احتمالا یک اصل «پرولتری» است[۲]!
حکمت در دهۀ ۱۳۶۰ معتقد بود «سرمایه‌دارى وابسته، سرمایه‌دارى عصر امپریالیسم در کشور تحت سلطه است. این بدان معنى است که… حرکت کل سرمایۀ اجتماعى در کشور، در جهت پاسخگویى به نیازهاى جهانى سرمایه انحصارى، با توجه به تقسیم مشخص جهان به کشورهاى امپریالیستى و تحت سلطه، در سطوح اقتصادى و سیاسى شکل میگیرد» (اسطورۀ بورژوازی ملی مترقی ۱ ص ۲۴) و «اساس تولید سرمایه دارى در کشور تحت سلطه، تولید فوق سود امپریالیستى بر مبناى استثمار کار ارزان و بازتولید شرایط اقتصادى و سیاسى لازم آن است. این جوهر عملکرد امپریالیسم در کشور تحت سلطه است… اساس حرکت سرمایه انحصارى در بازار داخلى کشور تحت سلطه، تولید فوق سود امپریالیستى است…و در واقع تقسیم کارى که تولید اجتماعى در کشور تحت سلطه در هر دوره معیّن به خود میپذیرد از آن رو است که این تقسیم کار، مساعدترین چهارچوب را براى استفاده سودآور از نیروى کار ارزان براى سرمایه انحصارى و از این طریق کل سرمایه اجتماعى در بازار داخلى فراهم می آورد، تقسیم کارى که ارزش اضافه لازم از نظر نرخ و حجم را براى تأمین نیازهاى سرمایه در پروسه انباشت با سهولت بیشترى به دست میدهد». (نظری به تئوری مارکسیستی بحران. ص ۱۴۶)
اما عملکرد سرمایۀ امپریالیستی در کشورهای پیرامونی و رابطۀ این دو دسته کشور در زمانۀ ما، بسیار فراتر و پیچیده تر از تبیین‌های سطحی و اکونومیستی حکمت و حکمتیست‌ها است. امپریالیسم را نمی‌توان به سیاست «چپاول نیروی کار ارزان در کشورهای جهان سوم» فرو کاست. امپریالیسم چنان که لنین گفت، صرفا بسط قوانین سرمایه‌داری در عصر رقابت آزاد به گسترۀ جهانی نیست. بلکه دورۀ جدیدی از عملکرد و حرکت شیوۀ تولید سرمایه‌داری در سطح جهانی است. درست است که سرمایه در مرحلۀ امپریالیستی، قوانین ذاتی و بنیادین خودش را نقض نمی‌کند، اما امپریالیسم بیانگر جهش کیفی در این قانون‌مندی‌ها و شاکله‌های آن در ابعاد بین‌المللی است. لنین پنج ویژگی اصلی سرمایه‌داری امپریالیستی را چنین تعریف کرد که: ۱) تمرکز عالی تولید و سرمایه تا سطح انحصارات، ۲) درهم‌آمیزی سرمایۀ بانکی و سرمایۀ صنعتی و ایجاد اُلیگاریشی مالی براساس سرمایۀ مالی، ۳) عمده شدن صدور سرمایه به‌جای صدور کالا، ۴) تقسیم جهان میان قدرت‌های امپریالیستی و ۵) به اتمام رسیدن تقسیم جهان و بازتقسیم مجدد آن. (امپریالیسم بالاترین مرحله… ص ۱۳۵) سرمایۀ امپریالیستی تضادها و بحران‌های سرمایه‌داری عصر رقابت آزاد را در ابعاد بی‌مانند و کیفیتا شدیدتر و حادتری بازتولید کرده و به جنگ و نظامی‌گری امپریالیستی منتهی می‌شود.
علاوه بر این‌ها سرمایه‌داری امپریالیستی یک رابطه تولیدی جدید است که تولید کالایی و تولید اجتماعی را در مقیاس جهانی برای نخستین بار متحقق کرده و کل اقتصاد جهان را در روندهای واحدی از تولید و انباشت سرمایه به هم پیوند می‌زند. یک رابطۀ تولیدی (نه فقط رابطۀ سیاسی) جدید در سطح جهانی که به‌شکل تقسیم جهان میان ملل امپریالیستی و ملل تحت سلطه (پیرامونی، جهان سوم) خود را نشان می‌دهد. این شمایل و قطب‌بندی جدید، جایگاه مرکزی را در تولید و انباشت ارزش اضافه و سرمایه در کشورهای امپریالیستی بازی می‌کند. آن‌چنان‌که ریموند لوتا در اثر شگرفش آمریکا در سراشیب گفت: «مساله نه نقش کمی سرمایه‌گذاری [کشورهای امپریالیستی در] جهان سوم بلکه نقش کیفی آن‌ها در روند کلی انباشت است و این‌که چه امکاناتی را به امپریالیست‌ها می‌دهد. مافوق سودهایی که از کشورهای عقب افتاده و مستعمره استخراج می‌شوند، یک شرط اساسی و ضروری برای فعالیت کلی سرمایه امپریالیستی هستند» (ص۸۷) توانایی سرمایه امپریالیستی در گسترش سودآور دامنه‌اش به جهان سوم، یک شرط لازم و تعیین‌کننده برای توسعه و تجدید سازماندهی کلی سرمایه است. درک صحیح از خصلت همه‌جانبه نفوذ امپریالیستی در جهان سوم و اهمیت آن، خط تمایز مهمی بین یک درک علمی از توسعه امپریالیستی و دیگر دیدگاه‌ها در این مورد است. هرگونه تئوری که می‌خواهد انباشت امپریالیستی را مورد بررسی قرار دهد باید تشخیص دهد که سرمایه مالی نقش فرماندهی را در اقتصاد بازی می‌کند و نیروی حرکت در هر دو کشورهای امپریالیستی و وابسته را تولید می‌کند. این کیفیت جدید نه‌فقط بر ساختار اقتصادی کشورهای تحت سلطه بلکه بر ساختار اقتصادی کشورهای مرکزی سرمایه‌داری و قدرت‌های امپریالیستی هم تأثیر می‌گذارد. سودآوری سرمایه‌گذاری در بازارهای داخلی، عمدتا به وسیله شیوه تولیدی بین‌المللی تعیین می‌شود و توسعه در خارج از مرزها و در عرصه بین‌المللی، شالوده‌های روند حرکت اقتصاد آن‌ها است. سرمایه، دیگر نمی‌تواند در درون یک چارچوب ملی، به‌شکل کامل تجدید سازماندهی شود و پیشرفت مستمر انباشت، به توسعه سرمایه در سطحی جهانی و به امنیت عرصه بین‌المللی وابسته است. (آمریکا در سراشیب ص۸۳)
امپریالیسم همچنین فعل و انفعال بین کشورهای پیشرفته و تحت ستم را تعیین می‌کند. به این معنی که اولا امپریالیست‌ها مستقیما مالک بسیاری از بنگاه‌ها و شاخه‌های تولیدی اصلی و محوری در کشورهای تحت سلطه هستند و به‌طور غیر مستقیم، بخش‌های دیگر اقتصادِ کشور تحت سلطه (به‌ویژه بخش با اهمیت دولتی) را از طریق تخصیص اعتبارات مالی و سلطه سیاسی بر دولت‌های وابسته کنترل می‌کنند. سرمایۀ مالی همچنین با تکیه بر ارزش‌هایی که استخراج می‌کند و با استفاده از مکانیسم‌های کنترل، بر مقدار تولید اجتماعی قابل توزیع و شکل توزیع آن در میان طبقات مردم و میان اقشار حاکم که همه به مدارهای سرمایه امپریالیستی بافته شده‌اند، اعمال نفوذ می‌کند. تولید مافوق سود در کشورهای تحت سلطه، بیش از کشورهای امپریالیستی نیازمند و در واقع وابسته به اَشکال شدیدتری از استثمار و اعمال جبر آشکارتر در خود پروسه تولیدی است. رابطه بین کشورهای امپریالیستی و ملل تحت ستم، بازارهای ملی کشورهای وابسته را در جایگاه معینی از تقسیم کار بین‌المللی قرار داده و سازماندهی می‌کند. در عصر امپریالیسم، جهان به‌مراتب بیشتر درهم تنیده می‌شود، تقسیم‌بندی بین ملل تحت ستم و ستمگر خصلت نظام‌مند خاصی پیدا می‌کند و به بخشی جدایی‌ناپذیر از ذات این نظام تولیدی تبدیل می‌شود. پروسه انسجام‌یابی اقتصادهای ملی هم در کشورهای تحت سلطه و هم کشورهای امپریالیستی دچار ناموزونی می‌شود. اما در نتیجه نفوذ و سلطه امپریالیستی، درجه این ناموزونی و خصلت اعوجاجی آن در کشورهای وابسته آن چنان است که به قول لوتا اقتصاد این کشورها را در مقایسه با اقتصاد کشورهای امپریالیستی می‌توان «ناقص‌الخلقه» نامید. (آمریکا در سراشیب ص۹۳) اهمیت این بحث از نقطه نظر انقلاب کمونیستی و بنای ساختمان سوسیالیسم در این است که در کشورهای تحت سلطه، بدون از بین بردن این اعوجاج نمی‌توان اقتصاد سوسیالیستی را مستقر کرد. و بدون قطع شاهرگ‌های وابستگی ساختاری و ارگانیک اقتصاد این کشورها به سرمایه‌داری جهانی امپریالیستی (در ایران تولید و صادرات نفت) نمی‌توان قانون ارزش و روندهای بحران‌زا و آنارشیک ناشی از آن را محدود و کنترل کرد.
این بحث را در شمارۀ بعد با پرداختن به اشکالات درک منصور حکمت از نظریۀ مارکسیستی بحران سرمایه‌داری و تبعات و عملکرد آن در کشورهای تحت سلطه ادامه خواهیم داد.

منابع
  • امپریالیسم به مثابۀ بالاترین مرحلۀ سرمایه داری. لنین. ترجمه محمد پورهرمزان. پکن. اداره نشریات زبانهای خارجی. ۱۹۷۵
  • امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم. لنین. اتحادیه کمونیستهای ایران. ۱۳۵۷
  • آمریکا در سراشیب. ریموند لوتا. ترجمه منیر امیری. انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)
  • نظری به تئوری مارکسیستی بحران. منصور حکمت. در برگزیدۀ آثار منصور حکمت. به کوشش ایرج فرزاد. ۲۰۱۴
  • اسطورۀ بورژوازی ملی و مترقی. منصور حکمت. در برگزیده‌ای از مقالات منصور حکمت. ۱۳۸۴
  • یک دنیای بهتر. منصور حکمت. در برگزیده‌ای از مقالات منصور حکمت. ۱۳۸۴

پانوشت:
  1. نشریه آتش شماره ۱۰۰ اسفند ۱۳۹۸
  2. نگاه کنید به: علی‌نژاد و حکمت، هم سازش هم مصلحت. در نشریه آتش شماره ۹۲ تیر ۱۳۹