۱۳۹۹ فروردین ۱۴, پنجشنبه

ابزارگرا در تئوری، نامنسجم در تحلیل

ابزارگرا در تئوری، نامنسجم در تحلیل
نگاهی به مقاله رفیق امید بهرنگ درباره شعار «رضاشاه روحت شاد»
سیامک صبوری
مقاله‌ای از رفیق امید بهرنگ با عنوان «کند و کاو در شعار رضاشاه روحت شاد» در بهمن امسال (ژانویه ۲۰۲۰) در اینترنت منتشر شد. رفیق در این مقاله ادعا کرد مشکل تمامی تحلیل‌های موجود از علل محبوبیت این شعار در میان بخش‌هایی از جامعه ایران (ازجمله مقاله‌ای در نشریه آتش۱) «این است که در سطح باقی می‌مانند و قادر نیستند به عمق بروند». رفیق در ادامه نوشته‌اش سعی کرد به این مسائل بپردازد که علل رشد این شعار چیست، محتوای سیاسی ایدئولوژیک آن کدام است، منافع کدام نیروی طبقاتی را نمایندگی می‌کند، چگونه «نوستالوژی رایج در میان بخشی از مردم با منافع این نیروی طبقاتی پیوند می‌خورد» و تناقضات آن چیست؟ سپس تحلیلی اقتصادی و طبقاتی از تحولات سی ساله اخیر جامعه ایران صورت گرفته و تزهای اصلی نویسنده حول این تحلیل صورت‌بندی شده‌اند.
مقاله مفصل رفیق بهرنگ مواضع سیاسی صحیح و مثبت، آمارها و نکات مختلف و همچنین نقاط مبهم و بعضا نادرستی دارد که از زوایای مختلف اقتصادی، تاریخی، سیاسی و استراتژیک می‌توان بررسی کرد و مورد راستی‌آزمایی قرار داد. چیزی که مجالی فراتر از نوشته حاضر را طلب می‌کند. اما در این نوشته کوشیده‌ام به اِشکال اساسی روش‌شناختی (متدولوژیک) نوشته او بپردازم و نشان بدهم مقاله او از آشفتگی‌های تحلیلی – چه در مورد علل رشد و چه تحلیل طبقاتی از پایه‌های اجتماعی این گرایش – رنج می‌برد. رفیق بهرنگ می‌گوید «از دوره‌ای که رفسنجانی سیاست تعدیل اقتصادی را در پیش گرفت، اشکال گوناگونی از خانه‌خرابی آغاز شد. اقتصاد روستایی بار دیگر زیر ضرب قرار گرفت و میلیون‌ها نفر از روستاها به حاشیه شهرها رانده شدند… صدها هزار نفر از مهاجرین روستایی و کارگران اخراجی به دستفروشی و موتورسواران معیشتی و کولبری یا شغل‌های بی‌ثباتی از این دست روی آوردند… و ناامنی و بی‌ثباتی مشخصه زندگی اکثریت مردم است» و نتیجه می‌گیرد تزلزل اجتماعی و بی‌ثبانی اقتصادی، عامل گرایش مردم به دوران ثبات و رفاه پهلوی است و «این وجه از کارکرد سرمایه‌داری است که مدام به افکار و ایده‌های نوستالژیک پا می‌دهد».
رفیق بهرنگ بر واقعیت اجتماعی رشد بی‌ثباتی اقتصادی و طبقاتی در میان اقشار وسیعی از جامعه ایران و گسترش حاشیه‌نشینی و مشاغل موقت دست می‌گذارد و با وام گرفتن از تحلیل باب آواکیان از علل رشد اسلام‌گرایی در میان توده‌های تهیدست و حاشیه‌نشین در خاورمیانه و شمال آفریقا۲، تلویحا به این نتیجه می‌رسد که ایدئولوژی بازگشت به گذشته، امروزه همان نقش را برای توده‌های به فغان آمده از فقر و بی‌ثباتی و حاشیه‌نشینی در ایران بازی می‌کند. اما این روش و این نتیجه‌گیری، نوعی استفاده ابزاری از تئوری است. به این معنی ابزاری که با دست گذاشتن بر برخی شباهت‌های ظاهری در زندگی و موقعیت اجتماعی تهیدستان و حاشیه‌نشینان در ایران سال ۱۳۹۸ با توده‌های خاورمیانه و شمال آفریقا و ایران در فاصله سال‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۰، به دنبال تئوری‌ای می‌گردد که به این شرایط بخورد و موجه و باورپذیر باشد. برخلاف رفیق آواکیان که از واقعیت شروع کرد و به صورت‌بندی تئوری فوق برای توضیح پدیده اسلام‌گرایی رسید، رفیق بهرنگ از این تئوری استفاده کرده و آن را به یک واقعیت و شرایط دیگر تعمیم می‌دهد. اما چرا این تعمیم مکانیکی و ابزارگرایانه است و نسبتی با واقعیت ندارد:
اولا در نوشته رفیق بهرنگ این ناروشنی و ابهام وجود دارد که بالاخره گرایش بازگشت به دوران پهلوی، در میان کدام قشر یا اقشار جامعه نفوذ و پایه دارد. آیا به‌واقع این شعار در میان حاشیه‌نشینان و تهیدستان ایران، فراگیر و تثبیت شده است؟ یا فقط «بازنشستگان اصفهان»، « بخش‌هایی از مردم کوچه و خیابان»، «اقشار جدید تازه به دوران رسیده» و «قشر مهاجرین ثروتمند» به آن می‌پردازند؟ و یا همگی آن‌ها؟ بر سر ابعاد و گستردگی نفوذ گرایش ایدئولوژیک ناسیونالیسم گذشته‌گرا در جامعه ایران (به‌ویژه در میان تهدیستان و حاشیه‌نشینان) ابهام و مناقشه وجود دارد. این ابهام و مناقشه به معنی نادیده گرفتن یا کم بهادادن به این پدیده نیست. اما سکوت‌ها و ابهامات نوشته خود رفیق بهرنگ بیانگر این واقعیت است که ارزیابی از دامنه و نفوذ این پدیده در میان توده‌ها، هنوز جای تحقیق و تحلیل بیشتری دارد. به‌عنوان مثال اگر این ایدئولوژی به‌واقع چنین نفوذ و بُردی در میان اقشار پرتاب شده به حاشیه‌ها و بی‌ثبات‌ها دارد، چرا در آبان ۹۸ که این اقشار به‌مراتب وسیع‌تر از دی ۹۶ و در مناطق بیشتری به صحنه آمدند، تقریبا شاهد بروز این شعار نبودیم یا کمیّت آن بسیار معدود بود؟ درحالی‌که اسلام‌گرایی جنبش اجتماعی بالقوه نیرومندی بود که توسط لایه‌های جدیدی از بورژوازی و «روشنفکران» و تحصیل‌کردگان آن  فرموله شد و از مصر و الجزایر تا ایران و سوریه در میان لایه‌هایی از خرده‌بورژوازی، کارگران، روستاییان مهاجر به حاشیه‌ها و تهیدستان تبلیغ و عضوگیری و رایج شد. 
ثانیا اسلام‌گرایی ایدئولوژی منسجمی بود که از سید قطب و حسن البنا و مودودی تا خمینی و شریعتی آن را تئوریزه کردند. با یک برنامه سیاسی نسبتا روشن و جهان‌گرا (یونیورسالیست) و اخلاقیات و جهانبینی توده‌ای که دارای شبکه اجتماعی وسیع و سازماندهی‌های اولیه سیاسی هم بود. اما ایدئولوژی بازگشت به گذشته پهلوی حتی به اذعان خود رفیق بهرنگ، فاقد چنین انسجام تئوریک و تأثیرگذاری اجتماعی است. این ایدئولوژی حتی در دوران حاکمیت پهلوی‌ها هم به یک گفتمان قدرتمند و منسجم نظری در میان جامعه و روشنفکران تبدیل نشد و عمدتا یک ایدئولوژی نمادین و شماتیکِ «دولتی» باقی ماند.
به علل فوق در نوشته رفیق بهرنگ هیچ استدلال تئوریکِ منسجم و قانع‌کننده‌ای مبنی بر این‌که چه‌طور و چگونه ایدئولوژی واپسگرایانه بازگشت به پهلوی، باعث ایجاد حس ثبات و آرامش در توده‌های پرتاب شده به حاشیه‌ها و اعماق می‌شود، ارائه نشده است. اسلام‌گرایی به توده‌های رانده شده به حاشیه‌ها، نوید «امت واحده» و «عدالت» اسلامی را می‌داد. آن‌ها که احساس سردرگمی، زائده جامعه مدرن شهری بودن و هیچ‏بودگی داشتند را به‌عنوان «خلیفه الله» و «مجاهدین فی سبیل الله» هویت می‌بخشید. فلسفه سیاسی و جهان‌بینی ریشه‌داری بود که توده‌ها جهان، خود و آینده را با آن معنی و تفسیر کرده و احساس «توکل»، امید و فتح بر «طاغوت» از آن می‌گرفتند. ایدئولوژی «خودی» و «بازگشت به خویشتن» شکوهمند و موعودی بود که «استعمارگران بیگانه، غیر مسلمان و فرنگی» که بانی تمام مظاهر «شیطانی» و «غربی» جمع شده در «بالا شهری‌های کاخ‌نشین»، کاباره‌ها، شهر نوها، مشروب‌فروشی‌ها، جشن هنر شیرازها، بودند را به‌چالش می‌کشید. آیا واقعا گرایش به پهلوی، امروزه به‌ویژه در میان توده‌های اعماق جامعه، چنین تأثیر و کارکردی دارد؟!
مساله این نیست که پهلوی‌گرایی و نوستالژی «رفاه و ثبات» دوران پهلوی در جامعه نفوذ نسبی ندارد یا برآمده از فقر و فلاکت و بی‌آیندگی و بی‌ثباتی اقشار مختلف نیست. کما این‌که نوشته‌هایی که رفیق ادعا می‌کند در سطح مانده‌اند، (ازجمله نوشته‌های من) بر این نوستالژیِ رفاه و کار تأکید کرده‌اند. مساله این است که تحلیل طبقاتی نامنسجم و آشفته رفیق بهرنگ و به کار بردن تئوری رفیق آواکیان، به یک تبیین ماتریالیستی-دیالکتیکی از این گرایش و ریشه‌ها و پایه‌های آن (به‌ویژه در میان کسانی که بیشترین آسیب را از بی‌ثباتی و حاشیه‌نشینی‌های مطرح شده در مقاله دیده‌اند) منتهی نمی‌شود. و مخاطب، رابطه‌ای روشن و منطقی میان این دو پدیده دست کم در این نوشته نمی‌بیند.
بنابراین کماکان معتقدم نوستالژی «رفاه اقتصادی» چنان که پیشتر هم نوشتم، انگیزه مهمی در گرایش به تصویر یک‌جانبه و جعلی است که رسانه‌های طرفدار سلطنت و روایت‌های گزینشی شفاهی از آن دوران به آن دامن زده‌اند. و برخلاف رفیق بهرنگ که معتقد است «چرا این بازگشت، خود را به شکل بازگشت به رضاشاه نشان می‌دهد نه محمد رضا شاه؟ اگر معیار ما میزان مدرنیزاسیون در جامعه باشد، پهلوی دوم به‌واقع جامعه را بیشتر مدرنیزه کرد»، معتقدم تمرکز بر رضاشاه و شعار مربوط به او نوعی یک‌جانبه‌نگری در واقعیت و برخورد گزینشی با فاکت‌ها است. چون نه شعارهای طرفداران این گرایش به «رضاشاه روحت شاد» محدود می‌شود و نه افسانه‌ها و پروپاگاندایی که به‌صورت شفاهی یا در فضای مجازی و کتاب‌ها تبلیغ می‌شوند، محدود به رضاشاه است. شعارها و تبلیغاتی مانند «ایران که شاه نداره، حساب کتاب نداره»، «ما انقلاب کردیم، ما اشتباه کردیم»، «برگرد شاه»، «خاندان ایران‌ساز پهلوی»، «مادر ایران» (اشاره به فرح دیبا) و فیلم‌ها، عکس‌ها و نوشته‌هایی در تبلیغ پهلوی‌ها، جملگی بخشی از یک کارزار تبلیغاتی اجتماعی هستند. به باور من، هنوز پایه اصلی اجتماعی و ایدئولوژیکِ گرایش به دوران پهلوی (و نه فقط تئوریسین‌ها و مبدعان این گرایش) در میان اقشاری از بورژوازی و لایه‌هایی از خرده‌بورژوازی است. آن‌چه‌که از پهلوی‌گرایی به‌مثابه یک ایدئولوژی عمل می‌کند و برای بخشی از جامعه جذابیت دارد، ناسیونالیسم باستان‌گرا و عظمت‌طلب، «اقتدار ملی»، نظم و مدیریت پولادین، «سربلندی ایران و ایرانی در منطقه و جهان» و آزادی‌های اجتماعی است. عناصری که عمدتا دغدغه و دل‌مشغولی فکری و سیاسی بورژوازی و خرده‌بورژوازی هستند و نه آن‌ها که بیشترین رنج و شکنجه را از فقر و بی‌ثباتی و حاشیه‌نشینی دارند. اما این‌که این گرایش در آینده بتواند به‌مثابه یک ایدئولوژی منسجم فاشیستی و سیاسی خود را انسجام ببخشد، به میان لایه‌های مختلف اجتماعی – ازجمله حاشیه‌نشینان و تهیدستان – نفوذ کرده و به یک جنبش نیرومند اجتماعی تبدیل شود، فعلا گمانه‌زنی و امکانی است که تحقق آن به تغییر و تحولات سیاسی و اقتصادی بزرگ در جهان و ایران بستگی دارد.
رفیق بهرنگ سعی می‌کند به مساله روبنا و مبارزه تئوریک و ایدئولوژیک با طرفداران سلطنت اشاره کند و می‌نویسد «نباید این حقیقت را فراموش کرد که اساسا توسط صاحبان قدرت بر اسطوره و نوستالژی رضاشاه دمیده شده تا همچون مخدری در میان بخشی از مردم عمل کند». اما عملا در نوشته‌اش به این فاکتور به‌ویژه در تحلیل علل رشد این گرایش در جامعه و کار فکری و تبلیغاتی که رسانه‌های طرفدار آن و سخنگویان و مبلغینش (به‏ویژه طی ده سال گذشته) کم بها می‌دهد. به باور رفیق «اگر مساله قابل تقلیل به نقش رسانه‌ها باشد، چرا طی این چند دهه چنین شکلی از گذشته‌گرایی بروز نکرد؟». بی‌شک «تقلیل» علل عروج چنین گرایشی به نقش «رسانه‌ها» نادرست است اما حرف این است که رفیق بهرنگ در نوشته‌اش، اساساً اهمیت روبنا و تبلیغات و فکرسازی حول اسطوره «رفاه و مدیریت و اقتدار خاندان پهلوی» را به‌عنوان یک فاکتور تأثیرگذار نمی‌بیند. تحلیل او کماکان مبتنی بر نوعی تقلیل‏گرایی مساله به انگیزه‏های اقتصادی و طبقاتی است و در نوشته طولانی‏اش، هیچ تحلیلی درباره رسانه‏هایی که طی چند سال اخیر دست به کار تبلیغات وسیع پیرامون تاریخ و عملکرد دولت پهلوی اول و دوم بوده‏اند، ارائه نمی‏شود. رفیق بهرنگ به آن‌چه که رسانه‏های طرفدار سلطنت و جناح‏های مختلف راست و لیبرال و پروامپریالیست غرب، در خلق افکار حول «رفاه، آزادی اجتماعی، شادی، اقتدار ملی و منطقه‏ای دوران پهلوی» می‏کنند، هیچ اشاره‏ای نکرده است. به‌جز فیلم‏های تبلیغاتی مثل مستند رضاشاه شبکه من و تو، هر روز و هر ساعت هزاران فیلم، عکس و نوشته، داستان از سفرها، صحبت‌ها و اقدامات محمد رضا شاه در فضای مجازی و بین مردم دست به دست می‌شوند و بر این خلق افکار جمعی ارتجاعی می‏دمند. یکی از اصلی‏ترین جبهه‏های نبرد تئوریک و ایدئولوژیک بر سر آلترناتیو، جامعه و رهبری آینده – یا چنان‌که رفیق بهرنگ هم در مقاله‏اش می‏نویسد؛ نبرد بر سر پرچم‌ها، شعارها و ایده‏ها – بر سر تاریخ معاصر ایران، حقیقت این تاریخ و دادن آگاهی یا آگاهی جعلی به مردم در این زمینه است. رفیق بهرنگ اما کماکان معتقد است این‌که تصویر ساخته شده از دوران پهلوی در رسانه‌ها «تا چه اندازه واقعی است و حقایق تاریخی واقعا چه بوده‌اند و عملکرد واقعی رضاشاه در هر یک از زمینه‌ها چه بوده برای مردم نقش فرعی دارد. از بغض حکومت دینی است که مردم طرف رضا شاه را گرفته‌اند».
جدا از این‌که دسترسی همگانی وسیع به رسانه‌ها و پخش گسترده اطلاعات و محتوا (ازجمله خزعبلات تاریخی و افسانه‌ای درباره رضاشاه و پسرش) طی «چندین دهه» نبود و به ده ساله اخیر محدود است، اما فقدان یک مبارزه فکری و تئوریک با سلطنت‌طلبی و به‌ویژه جعلیات تاریخی آن‌ها، یکی از عناصر تأثیرگذار در گسترش و نفوذ این پدیده بود. مساله این است آن بخشی از چپ که از انقلاب و مارکسیسم توبه نکرد و پست‌مدرن و لیبرال و سوسیال دمکرات نشد، طی «این چند دهه» اخیر که در مقابل انبوه کتاب، رساله، فیلم و مقاله‌ای که ایدئولوگ‌ها و رسانه‌های سلطنت‌طلب، راست و لیبرال در جعل تاریخ‌نویسی و تاریخ‌پژوهی ایران معاصر و دوران رضاشاه و سلطنت پهلوی‌ها قرار داشتند، حتی یک جزوه یا مقاله مستند و مستحکم پژوهشی از منظر مارکسیستی و ماتریالیستی تاریخی ارائه نداد. چپ با جملاتی از این دست که “دوران رضاشاه، جنبش جنگل، فرقه دمکرات آذربایجان و غیره تمام شده و کسی دنبال دانستن و خواندن آن‌ها نیست”، به سهم و وزن خود، عملا این عرصه را برای یکه‌تازی راست و خلق باورهای غلط و افسانه‌های بی‌پایه در اذهان توده‌ها خالی گذاشت.
اما رفیق بهرنگ حالا به‌درستی دریافته که مبارزه بر سر حقیقت تاریخ و تاریخ‌پژوهی و تاریخ‌نگاری پهلوی‌ها «صرفا قضاوت صحیح در مورد تاریخ یا ارزیابی واقعی از یک پادشاه مستبد و افشای رفتار و کردار وی یا نوه و نتیجه‌اش نیست» که “امروزه کسی نخواند و دنبال نکند”، بلکه «مبارزه اصلی بر سر آینده‌ای است که باید طلب شود». از همین رو می‌نویسد: «بدون تعیین اهداف پایه‌ای و تعیین راهبردهای مشخص، جدل بر سر تاکتیک‌ها و اشکال مبارزاتی روزمره حاصل چندانی نخواهد داشت. بدون داشتن دورنمای سیاسی نظری روشن نه می‌توان این جدل‌ها را به ‌درستی پیش برد و نه از مبارزات قهرمانانه توده‌ها  به‌معنای واقعی آموخت».
واپسین سوال من از رفیق این است که در شرایط فعلی جامعه و جهانِ ما، «اهداف پایه‌ای»، « راهبردهای مشخص» و «دورنمای سیاسی نظری روشن» کدام‌ها است؟ راه حل و علم و خط و مشی که توان تشخیص و تدوین آن‌ها را دارد، چیست؟ یکی است یا متعدد است؟ تمام «چپ» – چه در جهان و چه در ایران – آن را کشف و تدوین کرده و در دست گرفته است یا علم کمونیسم در زمانه ما و استراتژی یک انقلاب واقعی کمونیستی، یگانه و واحد است؟ اگر چنین است، نام آن چیست؟ معمار و تدوینگرش در سطح جهانی کیست؟ تبارز تشکیلاتی و عملیاتی آن در جنبش‌های جهانی و ازجمله در انقلاب ایران، کدام جریانات و احزاب هستند؟ پاسخ به این سوالات، نکاتی است که اساسا در نوشته‌های رفیق امید بهرنگ ازجمله در نوشته فوق، جای آن‌ها خالی است.
سیامک صبوری
پانوشت:
  1. به کوری چشم‏تون رضاشاه هم تو ماهه. سیامک صبوری. نشریه آتش شماره ۹۱. خرداد ۱۳۹۸
  2. علل رشد بنیادگرایی مذهبی در جهان. باب آواکیان. سایت حزب کمونیست ایران (م ل م)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر