۱۳۹۹ اردیبهشت ۵, جمعه

در دفاع از باب آواکیان: لیچارگویی علیه کمونیسم و کمونیست‌ها را متوقف کنید!

در دفاع از باب آواکیان: لیچارگویی علیه کمونیسم و کمونیستها را متوقف کنید!
ژیلا انوشه
اخیرا حملات ضد کمونیستی که به‌طور مشخص مائوتسه دون و باب آواکیان را آماج قرار می‌دهند مانند ویروس کرونا در گشت و گذارند. این‌جا، صحبت از مرتجعین گنده دهان که پشتشان به داغ و درفش جمهوری اسلامی گرم است، نیست. بلکه کسانی است که نباید خود را به لیچارگویی علیه کمونیسم و کمونیست‌ها آلوده کنند زیرا این نهایت بی‌مسئولیتی در قبال فجایعی است که میلیاردها انسان تحت نظام سرمایه‌داری هر روز با آن دست به گریبانند. جواب به این حملات درواقع دفاع از حق تودهها به ریشه‌کن کردن شرایط ستم و استثمارشان است. جای بسی اندوه و تاسف است که حمله به رهبران و احزاب کمونیست تبدیل به فرهنگی مجاز در میان کسانی شده که خود را «چپ» و «مخالف» رژیم و استبداد سیاسی و فکری می‌دانند! این‌ها باید بدانند که ترویج افکار ضد کمونیستی و تخریب سیاسی رهبران و احزاب کمونیست بخشی از روبنای سیاسی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی و کل نظام سرمایه‌داری جهانی است. همراهی با این فرهنگ و حتا سکوت در مقابل آن، بی‌اعتنایی به تنها راهی است که مردم این کشور و کل بشریت و کرۀ زمین را می‌تواند از جهنم سرمایه‌داری نجات دهد. به این‌ها باید گفت: به‌جای اتلاف عمر در خدمت به این‌گونه فعالیت‌های معلوم‌الحال، درگیر در کلنجار فکری علمی در مورد معضلات کلان جامعه بشری و راه حل آن شوید و به حرکت رهایی‌بخشی که این جهان به اضطرار نیازمند آن است خدمت کنید.
وجه مشخصۀ روش‌های بورژوایی و خرده‌بورژوایی در حمله به رهبران و احزاب کمونیست نادیده انگاشتن خط و برنامۀ آن‌ها و توسل جستن به بدگویی توطئه‌آمیزِ محفلی است. در مورد مشخص رفیق آواکیان، دور زدن و نادیده انگاشتن محتوای کمونیسم نوین است. یکی از انواع حملات این است که چرا مائوتسه دون و باب آواکیان را «بزرگ» می‌کنید؟! جواب ساده است: چون آن‌ها «بزرگ» هستند! بیایید درگیر بحث در مورد محتوا شویم تا آن را به‌طور علمی برایتان ثابت کنیم. کسانی که دست به حملات غیر اصولی می‌زنند به محتوایی که بهطور عینی این رهبران را «بزرگ» کرده و می‌کند کاری ندارند. چون توانِ کلنجار رفتن با این محتوا را ندارند و نمی‌خواهند افراد صادق و پیشرو هم با این محتوا درگیر شوند. زیرا در صورتی که مطالعه و بررسی علمی و نقادانۀ این محتوا رایج شود، حتا کسانی که با آن مخالف هستند به درک عمیقی از واقعیت کمونیسم علمی و خدمات مائوتسه دون و آواکیان خواهند رسید.
این حملات زشت و میان‌تهی را باید افشا کرد زیرا سدی در مقابل فکر کردن هستند. باید با لیچارگویان مبارزه کرد و این مبارزه را متکی بر ارائۀ تصویری حقیقی و با محتوا از تاریخ تکامل فکر در کمونیسم و مشخصا کار باب آواکیان در سنتز نوین کمونیسم کرد. بسیار مهم است که بدانیم این حملات نشانۀ اوضاع خاصی در حوزۀ فکر و تئوری است. در میان مردم سوال و نگرانی در مورد وضعیت جهان زیاد و رو به گسترش است. نمایندگان فکری طبقات مختلف به این سوال‌ها و نگرانی‌ها پاسخ‌های فرموله می‌دهند. در این میان، نمایندگان فکری طبقات بورژوا و خرده‌بورژوا به تئوریِ کمونیستی که حقیقت ماجرا و راه حل واقعی نجات از این اوضاع را نشان می‌دهد و به حزبی که برنامه و نقشۀ راه دارد و برای تحقق آن سازماندهی می‌کند حمله می‌کنند تا نگذارند نگرانی‌ها و خشم مردم به‌سمت انقلاب کمونیستی برود. به این فرهنگ لیچار باید ایست داد! و به‌جای آن فضایی عاری از ترور فکری و تخریب سیاسی ایجاد کرد و در فضایی مملو از آزاداندیشی، مسائل بزرگ، ازجمله ضرورت رهبری حزبی و رهبران کمونیست و تضادمندی این ضرورت را به بحث و مناظره گذاشت تا کسانی که به جد می‌خواهند زندگی خود را وقف پرداختن به معضلات کلان جامعه و جهان کنند بتوانند راه و سمت زندگیشان را آگاهانه تعیین و انتخاب کنند.
چند سال پیش در برخورد به معضلی مشابه مطالبی در وبسایت نشریه «انقلاب» (ارگان مرکزی حزب کمونیست انقلابی آمریکا) درج شد که مایلم آن‌ها را با خوانندگان آتش سهیم شوم چون با استدلال‌ها و محتوایی عمیق روش‌های بورژوایی و خرده‌بورژوایی در کینه‌ورزی ضد کمونیستی را به‌چالش می‌کشد و اهمیت مقابله با این روش‌ها و دفاع از باب آواکیان را نشان می‌دهد.
نوشته اول مقاله‌ای از ریموند لوتا در پاسخ به لیچارهای ضد آواکیانِ فردی به نام مارک اوپنهایمر است که یاوه‌نامۀ خود را در مجلۀ «بوستون گلوب» (۲۷ ژانویه ۲۰۰۸) به چاپ رسانده بود. درواقع، این شخص در واکنش به نشر بیانیه‌ای در مجلۀ « نیویورک ریویو آو بوکس» (مجلۀ دیده‌بان کتاب) کف بر لب آورده بود. این بیانیه توسط «کمیتۀ انعکاس و حفاظت از صدای باب آواکیان» با امضای ۲۵۰ تن از روشنفکران و هنرمندان و فعالین جنبش‌های اجتماعی آمریکا در صفحۀ تبلیغاتی مجله منتشر شده بود که طی آن عده‌ای از روشنفکران صاحب نام به‌رغمِ داشتن اختلاف نظر با باب آواکیان، به‌علت درک اوضاع خطیر جهان اعلام کرده بودند که «زمانۀ خطرناک کنونی نیازمند صداهای شجاعانه‌ای نظیر باب آواکیان است» و فراخوان «بررسی» نظرات وی را داده بودند.۱
اوپنهایمر در مقاله‌اش به‌جای پرداختن به محتوای نظرات آواکیان به افترا و حملات موذیانۀ شخصی توسل جسته و حتا اشاره‌ای به پژوهش گسترده و سنتز «موج اول» انقلاب‌های سوسیالیستی توسط آواکیان نکرده و کلامی در مورد قالب‌بندیِ دوبارۀ کمونیسم و دیکتاتوری پرولتاریا، الگوی نوین سوسیالیستی و رویکرد نوین آواکیان به تضادهای درون جامعه سوسیالیستی ازجمله به مسالۀ «نارضایتی» و «مخالفت» در جامعۀ سوسیالیستی ندارد. او حتا در ضدیت با دولت سوسیالیستی وارد بحث نمی‌شود و فقط می‌خواهد بداند آواکیان کجا زندگی می‌کند!
ریموند لوتا در افشای روش این فرد به نکته بسیار مهمی اشاره می‌کند و می‌گوید، زشتی این ترور فکری در آن است که راه را برای ترور فیزیکی باز می‌کند و یادآور دورانِ مکارتیسم در ایالات متحده آمریکاست. در این نوشته، ریموند لوتا به اوج‌گیری تفکرات ضد انقلابی در عرصۀ روشنفکری از دهه‌های ۱۹۸۰ میلادی به این سو پرداخته و می‌نویسد این ضد انقلاب فکری، افکار رادیکال و نظریۀ ضرورتِ تغییر انقلابی را «مرده» و مفهومی مربوط به گذشته اعلام می‌کند و این فضای فکری مانع بزرگی در رشد و گسترش انقلابی است که برای رهایی بشریت ضروری و عاجل است.
ریموند لوتا در جواب به یکی از اتهامات این فرد که می‌گوید حزب کمونیست انقلابی (آر.سی.پی) از باب آواکیان «کیش شخصیت» ساخته است می‌گوید: «بسیاری از روشنفکران و متفکرین در آمریکا با وجودی که با آواکیان اختلاف نظر دارند این‌طور فکر نمی‌کنند. آن‌ها این امر را به‌رسمیت می‌شناسند که در فضای خفقان‌آور موجود باید افکار باب آواکیان بخشی از جوشش فکری وسیع در جامعه شود. آن‌ها هرگز مانند این فرد به مساله نگاه نمی‌کنند و آن‌قدر نسبت به حوزۀ مناقشه‌های فکری آگاه هستند و از حملات موذیانه دشمن برای محدود کردن این جدال‌ها و یا به بن‌بست راندن آن‌ها شناخت دارند که چنین نگاه احمقانه‌ای را نداشته باشند. …اگر به‌جای این ترور شخصیت که تحت عنوان مبارزه با کیش شخصیت انجام می‌شود نظرات واقعی آواکیان ازجمله در زمینه ضرورت رهبری و تضادهای آن مورد مناظره مخالفین واقع شود راه را برای فکر کردن مردم باز می‌کند، آن‌ها را درگیر فکر کردن می‌کند و توده‌ها امکان قطب‌بندی آگاهانه میان راه‌های مختلف را پیدا می‌کنند.»
لوتا در توضیح نگرشِ کمونیسم نوین و آواکیان در مورد موضوع رهبری می‌نویسد:
«انقلاب و سوسیالیسم نیازمند رهبران دوراندیش و متعهد است. اما درهمان‌حال باید بتواند مرتبا در جهت کم کردن تمایزات میان رهبران و رهبری‌شوندگان کار کند و توده‌های تحت ستم و استثمار سابق را قادر کند که هرچه بیشتر و در شمار روزافزون در رابطه با تعیین جهت جامعه مسئولیت بگیرند. آواکیان در تئوری و در عمل ضد نظریه “رهبران خطاناپذیر” و پیروی کورکورانه و غیر نقادانه از رهبران حرکت کرده است. مشخصۀ برجستۀ آواکیان درک عمیق این مساله است که بخش کلیدیِ رهبری کردن این است که رهبران بتوانند انرژی فکری و عملی توده‌های محروم را شکوفا کنند و آنان را از همین امروز و در شمار فزاینده در درک و حل مسائل انقلاب توانمند کنند تا جامعه را بر روی جادۀ تغییر انقلابی نگاه داشته و به‌سمت جلو ببرند. در این زمینه آواکیان خود را متکی بر لنین و مائو کرده و از آن‌ها هم جلوتر رفته است. یکم، آواکیان ریشۀ تضادهای جامعه را عمیقا کند و کاو کرده و نشان داده است که چگونه این تضادها تمایز میان رهبران و رهبری‌شوندگان را به‌وجود می‌آورند. دوم، نشان داده است که با چه طرق و روش‌هایی می‌توان این ضرورت (عدم توازن میان رهبران و رهبری‌شوندگان) را تبدیل به آزادی کرد. و چگونه می‌توان یک رابطۀ پویا میان این دو ایجاد کرد و چه باید کرد که سمت و سوی این دینامیک، در جهتِ از بین بردن تمایزاتی از این دست باشد.»
خودِ آواکیان در مورد رهبری، پیشاهنگان و افراد رهبری در مصاحبه‌ای در جواب به این سوال که «آیا سرمایه‌گذاری کردن در وجود یک رهبری خطرناک نیست؟» پاسخ می‌دهد:
«بستگی دارد منظور از “سرمایه‌گذاری” کردن چیست. اگر رهبرانی به‌وجود بیایند که نقش برجسته‌ای در رابطه با انقلاب بازی کنند، امر مثبتی است. اگر کسانی باشند که بیان فشردۀ درک چرایی وضعیت کنونی جهان باشند و … این‌که چطور می‌توان این وضع را تغییر داد و در دور بعدیِ انقلاب‌های کمونیستی چگونه می‌توان آن را در سطحی عالی‌تر عملی کرد، امری بسیار مثبت و عالی است. وقتی چنین رهبرانی ظاهر می‌شوند باید آن‌ها را به‌رسمیت شناخت، رهبری‌شان را قبول کرد و از آن حمایت کرد. اما درهمان‌حال، دیگران هم باید نقش خود را بازی کنند و این درک پیشرفته را بفهمند و به کار ببرند و به تکامل آن کمک کنند و نیروی مادی بزرگی را به‌وجود آورند که این درک پیشرفته را فرا گرفته و به کار برند. اما وقتی چنین شناخت و رهبری‌ای به‌وجود آید، اصلا خوب نیست که همۀ فکر کردن به آن واگذار شود. کسان دیگر هم باید وارد مسائلی که این رهبری درگیرشان است شده و نقادانه آن را درک کنند. بنابراین در این‌جا یک وحدت و درعین حال تضاد هست. ازیک‌طرف، کسی شکل گرفته که نسبت به دیگران درکی پیشرفته‌تر و بالاتر در مورد این‌که جهان چگونه است و چگونه می‌توان تغییرش داد، دارد و ازطرف دیگر، عدۀ زیاد دیگر و شمار کثیری از مردم باید همان رویکرد را برای تغییر جهان داشته باشند و به حداکثر در تحقق آن تلاش کنند. هرچه بیشتر هر دو جنبۀ این تضاد عملی شود، ما در وضعیت بهتری خواهیم بود. بله اگر ما مثل بورژوازی چند تا رهبر بزرگ را پیدا کنیم و همه‌چیز را در دست آنان بگذاریم، کار بسیار بدی کرده‌ایم. طنز ماجرا این‌جاست که این روش بیشتر روش بورژوازی است تا روش ما. با این وجود،  بورژوازی همیشه داشتن “کیش شخصیت” را انکار می‌کند. …اما تفاوت اساسی میان ما و بورژواها در آن است که این‌ها از یک نوع زندگی کهنه حمایت می‌کنند و دارای یک نظام و طبقه حاکمۀ جاافتاده و جاگیر شده‌ای هستند. درنتیجه خیلی چیزها به نفع شان است و می‌توانند عدۀ زیادی آدم وارد و زبردست را برای اداره نظام‌شان و خدمت به منافعشان تعلیم دهند. اما ما داریم کاملا خلاف وضع کنونی جهان حرکت می‌کنیم و برای این‌که بتوانیم این خلاف حرکت رفتن را انجام دهیم باید دست به ابداعات و راهگشایی در مقیاس تاریخی-جهانی بزنیم زیرا داریم یک تضاد تاریخی-جهانی را حل می‌کنیم. این نبردی بسیار ناموزون است، به‌ویژه آن‌که به‌مدت طولانی ما دست بالا را در این نبرد نداشته‌ایم. یعنی این ما نیستیم که داریم امپریالیست‌ها را در هر گوشه جهان دنبال کرده و به گوشه می‌رانیم و از این‌جا و آن‌جا بیرون می‌کنیم. ما هنوز به آن مرحله نرسیده‌ایم. بنابراین برای ما داشتن عدۀ زیادی که دارای درک پیشرفته‌ای بوده و بتوانند رهبری کنند بسیار مشکل‌تر شده است ولی در طول راه که مبارزه را پیش می‌بریم و زمانی‌که بیشتر و بیشتر بر این تمایزات ستم‌گرانه جامعه فائق بیاییم (کاستن از این شکاف) امکان‌پذیرتر خواهد شد.»۲
آواکیان سرچشمه و زیربنای شکاف موجود میان حزب کمونیست و توده‌ها را شرح داده و می‌گوید:
«این بحث را از وسط نمی‌توان شروع کرد. باید به آغاز یا زیربنای آن رفت. اصلا چرا نیاز به رهبران داریم؟ چرا در جنبش یا درون یک حزب ناموزونی هست؟ چرا شکاف بزرگی میان نیروهای آگاه سازمان‌یافته در حزب پیشاهنگ با توده‌های وسیع‌تر وجود دارد؟ آیا علتش آن است که افراد متشکل در یک حزب پیشاهنگ قصدشان ایجاد چنین شکافی بوده است؟ یا این‌که وجود آن‌ها در موقعیتِ پیشاهنگ خودش تبارز وجود چنین شکافی است؟ فقط کمی فکرش را بکنید که نه‌تنها بسیاری از مردم جهان به‌علت کارکرد این سیستم از خواندن و نوشتن محرومند بلکه حتا آن‌ها که خواندن و نوشتن می‌دانند باید روزانه برای بقای خود بجنگند و همواره زیر بمباران ایدئولوژیک طبقه حاکمه هستند. ممکنست به‌طور خودجوش علیه آن شورش کنند. ممکنست جوانب مهمی از حقیقت ماجرا را در مورد جامعه و جهان و اشکالات آن ببینند. اما به‌طور خودبه‌خودی نمی‌توانند به یک درک سیستماتیک و همه‌جانبه از آن برسند به‌طوری‌که آن‌ها را قادر کند واقعا از تمام موانعی که در راه تغییر این وضعیت است بگذرند. همیشه در یک جامعه، شکاف بزرگی میان اکثریت مردم که در این شرایط هستند و عده قلیلی که به امکان کار و تولید فکری دسترسی دارند و می‌توانند در حوزۀ تئوری درگیر شوند، موجود است. همواره اولین گروه کسانی که به این درک (کمونیستی انقلابی) می‌رسند و راهگشایی کرده و دید روشنی را در مورد کارکرد جامعه و جهان، سمت حرکت و توسعه تاریخی آن تولید کرده و روشن می‌کنند که جامعه و جهان گرایش به حرکت در چه سمتی دارد و لازم است به کدام سمت برود، از میان این‌ها سربلند می‌کند. علت شکافِ مورد بحث در همین‌جاست و این واقعیت برای آن عدۀ قلیل به‌طور عینی تعهد ایجاد می‌کند و ضرورتی را به‌طور عینی مقابلشان می‌گذارد. عمل کردن یا نکردن به این تعهد تبدیل به امری اخلاقی می‌شود و …به‌این‌ترتیب در نقطه‌ای اپیستمولوژی و اخلاق تلاقی می‌کنند. …بخش بزرگی از نیاز به این نوع رهبران و پیشاهنگ به‌خاطر وجود چنین وضعیتی است. سپس تضاد دیگری پیش می‌آید که این پیشاهنگ، چگونه توده‌های مردم را در انجام انقلاب و ایجاد جامعۀ نوین و نابودی نهایی آن تضادی که نیاز به پیشاهنگ را به‌وجود آورده رهبری می‌کند؟ در تمام طول راه این پیشاهنگ و رهبران می‌توانند به ضد خود تبدیل شوند. این است ماهیت متضاد کاری که ما (کمونیست‌های انقلابی) درگیر آن هستیم. این انقلاب را بدون پیشاهنگ نمی‌توان به انجام رساند و به هدف و جامعه‌ای رسید که دیگر نیازی به رهبران و پیشاهنگان نباشد… و فرآیندهای جمعی‌تری به‌وجود آمده باشد، تمایز میان کار فکری و بدنی از بین رفته باشد و نقش افراد خاص این‌قدر سنگین نباشد. …»۳
اما  اگر سعی کنیم این تضاد را با از بین بردن یا با کنار زدن نقش پیشاهنگ حل کنیم، تضاد میان کار فکری و بدنی عمیق‌تر می‌شود و درواقع توده‌های تحت استثمار هر گونه شانس مبارزه برای جامعه‌ای که این تضاد را همراه با دیگر تضادهای بنیادین جامعه طبقاتی از بین ببرند از دست خواهند داد. این است زیربنای غیر اخلاقی بودن حمله به حزب پیشاهنگ، حمله به رهبران کمونیست و به‌ویژه در دوران کنونی به آواکیان که مارکس این زمان است.
پانوشت:
  1. New York Review of Books, 22 NOV. 2007
  2. مصاحبۀ باب آواکیان با مایکل اسلیت ۲۰۰۵
  3. همان‌جا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر