۱۳۹۲ اردیبهشت ۹, دوشنبه

نان! آزادی! قدرت سیاسی!


نان! آزادی! قدرت سیاسی!



در تقویم رسمی کشورها، یازدهم اردیبهشت (اول ماه مه) روز جهانی کارگراست. مناسبت انتخاب این روز بر  میگردد به 127 سال پیش. به مبارزات حق طلبانۀ کارگران شیکاگو در آمریکا که روز اول مه سال 1886 توسط نیروهای پلیس خونین شد. یکی از خواستههای کارگران در آن مبارزات، کاهش مدت کار روزانه به هشت ساعت بود. کارگران خواهان برقراری شرایطی بودند که فرصت یک زندگی انسانی، فرصت استراحت و فکر کردن را داشته باشند. امنیت شغلی میخواستند و جلوگیری از مرگ فرسایشی در نتیجۀ کار طولانی و کمرشکن. نمیخواستند سایۀ فقر و گرسنگی و بیآیندگی بر سر خانوادههاشان باشد و فرزندانشان یکی یکی در بستر بیماری جان دهند.
چنین زندگی تیره و تاری فقط از آنِ کارگران شیکاگو نبود. اکثریت کارگران آن روزگار در کشورهایی که با بهرهکشی شدید از نیروی کار، با شتاب دوران صنعتی شدن را میگذرانند و تجمع و تمرکز عظیم سرمایهها را پی میریختند، در همین وضع به سر میبردند. مقاومت و مبارزهای نسبتا هم شکل و همگون برای تغییر این شرایط در کشورهای مختلف سرمایهداری غرب جریان داشت. خواستههای اصلی که در تظاهرات، اعتصاب، تحصن و شورش کارگری فریاد میشد یکسان بود. اما چرا تظاهرات خونین اول ماه مه و پیامدش که اعدام چهار رهبر انقلابی جنبش کارگری آمریکا بود در تاریخ چنین جایگاهی پیدا کرد؟
اول اینکه، جنبش کارگری در آن دوران پیوند نزدیکی با گروههای انقلابی سوسیالیست و آنارشیست داشت که مرتبا دورنمای انقلاب اجتماعی و سرنگونی نظام حاکم را در بین تودههای کارگر و زحمتکشان و تهیدستان تبلیغ میکردند. مرتبا این امید را به میان طبقۀ کارگر میبردند که با مبارزۀ خود میتوانند وضع موجود را کاملا تغییر دهند. تئوریها و ایدههای مارکس و انگلس به وسیلۀ کمونیستهای آن دوران به شکل شعار و سیاست در میآمد، ذهن تودههای خواهان تغییر و رهایی را تسخیر میکرد و به نیروی مادی تبدیل میشد. هنوز بیسوادی در صفوف کارگران و محرومان جامعه گسترده بود اما گوشها برای شنیدن صدای مبلغان و مروجان علم انقلاب باز بود که از «مانیفست کمونیست» و «کاپیتال» میگفتند؛ ناسیونالیسم و نژادپرستی و خرافۀ مذهبی را به چالش میگرفتند؛ و حرفهای تازهای را در مورد اقتصاد و سیاست و فرهنگ و فلسفه و هنر با کارگران در میان میگذاشتند.
دوم اینکه، خاطرۀ تشکیل اولین حکومت کارگری دنیا در سال 1871 که «کمون پاریس» نام گرفت علیرغم اینکه بعد از سه ماه به خاک و خون کشیده شد و شکست خورد، هنوز تازه و زنده بود. کارگران و زحمتکشان و روشنفکران انقلابی در شهر پاریس از یک فرصت ناب تاریخی که صفوف طبقۀ سرمایهدار حاکم دچار تفرقه بود و حکومت بر اثر شکست در جنگ خارجی تضعیف شده بود استفاده کردند. جرات کردند و دست به قیام مسلحانه زدند و شکلی ابتدایی اما ارزشمند از یک دولت نوین را سازمان دادند. در جمعبندی و سنتز همین تجربه، مارکس تئوریهایش را غنیتر کرد و مقولۀ «دیکتاتوری پرولتاریا» را جلو گذاشت. این تحول، افق مبارزه طبقاتی را گسترش داد و امکان ایجاد یک دستگاه دولتی نوین و متفاوت بر ویرانۀ دستگاه دولتی بورژوایی را مستند کرد. همین جرات کردن، همین شکل نطفهای و آغازین از حکومت کارگری، و البته درسهایی که شکست خونین کمون پاریس در بر داشت، پشتوانۀ مادی و ذهنی مهمی برای کارگران در همۀ کشورها فراهم کرد. ادامه دادن «راه کمون» به بخشی از ذهنیت کارگران مبارز و رادیکال تبدیل شد. در بطن تظاهرات اول ماه مه شیکاگو و مبارزات گستردهای که پیش از آن به راه افتاد، روح سرخ انقلاب قهرآمیز در گشت و گذار بود. گروههای رادیکال کارگری مخفیانه اسلحه جمع میکردند و نقشۀ شورش و قیام میریختند.
سوم اینکه، جنبش طبقۀ کارگر تشکیلات بینالمللی خود را داشت و رهبران و فعالان این جنبش، جهانی فکر میکردند. با همۀ جوانی و ناروشنیهایی که در آن دوران وجود داشت، طبقۀ کارگر را یک طبقۀ واحد جهانی میدیدند و به ضرورت انجام انقلاب جهانی علیه نظام جهانی سرمایهداری اعتقاد داشتند. مبارزان جنبش پرولتری که با «انترناسیونال» (سازمان بینالمللی طبقۀ کارگر) مرتبط بودند، ایدهها و سیاستها و تجربیات آن روز مبارزۀ طبقاتی در کشورهای گوناگون را به یکدیگر منتقل میکردند. کارگران مهاجر فنون مبارزات سیاسی و صنفی، حزب سازی و جنگ خیابانی را از کشوری به کشور دیگر، از قارهای به قاره دیگر، میبردند. در تظاهرات اول ماه مه شیکاگو در سال 1886 زبانها و لهجههای مختلف از انگلیسی و ایرلندی گرفته تا روسی و لهستانی و ایتالیایی و فرانسوی... در هم آمیخته بود. بعد از سرکوب خونین تظاهرات اول ماه مه و پیگرد پلیسی و محاکمۀ رهبران جنبش طبقۀ کارگر، باز هم این تشکیلات بینالمللی کارگران بود که کارزار اعتراضی را در کشورهای مختلف هدایت کرد و بورژوازی آمریکا را زیر ضرب برد. تعیین اول ماه مه به مناسبت روز جهانی کارگر نیز ابتکار همین تشکیلات و کمونیستهایی بود که رهبریش میکردند.
دولتهای سرمایهداری کشورهای مختلف این روز را به رسمیت نشناختند. سال از پی سال، اعتصابها و تظاهراتهایی که با پرچم سرخ به مناسبت این روز برگزار میشد مورد هجوم نیروهای پلیس و عوامل کارفرمایان و مزدوران اعتصاب شکن قرار میگرفت و اغلب به خون کشیده میشد. به رسمیت شناساندن اول ماه مه خود به بخش مهمی از مبارزات بینالمللی طبقۀ کارگر تبدیل شد. بعد از اینکه اولین انقلاب سوسیالیستی دنیا در اکتبر 1917 در روسیه به پیروزی رسید، جنبشهای کمونیستی و کارگری جهان پشتوانۀ قدرتمندی پیدا کردند. برگزاری تظاهراتهای اول ماه مه نیز در کشورهای مختلف با قدرت و گستردگی بیشتری انجام شد. پیروزی انقلاب سوسیالیستی 1949 در چین 400 میلیونی آن روزگار نیز باعث شد که سرود اول ماه مه در دنیا پر طنینتر شود. سالها طول کشید و دنیا تحولات تکان دهنده بسیاری را از سر گذراند تا بالاخره اول ماه مه به تقویمهای رسمی راه یافت و در شماری از کشورها تعطیل رسمی اعلام شد.
حالا دیگر همه میدانند که اول ماه مه روز جهانی کارگر است. اما مفهوم و روح اول ماه مه در پشت مراسم دولتی، رسمی و اصلاح طلبانه رنگ باخته است. رسانههای بورژوازی بینالمللی هر سال اخبار و تصاویری از تظاهراتهای این روز را که اینجا و آنجا با دخالت نیروهای امنیتی و پلیس به خشونت و درگیری کشیده میشود به نمایش میگذارند، اما حواسشان هست که «حقانیت»، «مطلوبیت» و «ابدی بودن» نظام سرمایهداری و دستگاه دیکتاتوری طبقاتیشان زیر سوال نرود.
در ایران که دیکتاتوری و خشونت طبقاتی به شکل عریان و در قالب استبداد مذهبی حاکم است، احزاب کمونیست و انقلابی و تشکلهای مستقل کارگری ممنوع و تحت سرکوبند و اول ماه مه نیز کماکان تعطیل رسمی نیست. از همان 22 بهمن 1357، مهار جنبشهای کارگران و زحمتکشان و پیگرد و سرکوب کمونیستهای انقلابی و مدافعان خواستههای طبقۀ کارگر در دستور کار رژیم قرار گرفت. یکی از فریبکاریهای خمینی و همدستانش برای قلب ماهیت اول ماه مه و تبدیل آن به یک روز بی آزار، چسباندن روز ترور مطهری (تحت عنوان روز معلم) به روز کارگر بود. در همۀ این سالها و علیرغم همۀ این سرکوبها و فریبکاریها، فعالان جنبش کمونیستی و جنبش کارگری و همۀ آزادیخواهان و نواندیشانی که خود را بخشی از حرکت مترقی جامعه علیه نظام واپسگرای حاکم میدانند اول ماه مه را به شکلهای مختلف بزرگ داشتهاند.
امروز جامعۀ ما در نتیجۀ تشدید بهرهکشی و گسترش تبعیض و ستم جنسیتی، ملی و مذهبی به حالت انفجار و از هم گسیختگی در آمده است. نسل جوان زیر فشارهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی با بی آیندگی و استیصال و بحران اخلاقی دست به گریبان است. در این روزهای بحران و تحریم، طبقۀ سرمایهدار حاکم و رژیم اسلامی آخوند پاسدار بوروکرات دست در دست (و یا در کشمکش) با قدرتهای امپریالیستی، فقر و فلاکت و بیکاری و گرسنگی بیسابقهای را به اکثریت جامعه تحمیل میکنند. بخش بزرگی از مردم هر روز زیر خط فقر به اعماق رانده میشوند؛ تعیین حداقل دستمزدِ ناچیز و توهینآمیز که تازه آن هم پرداختش ماهها به تعویق میافتد معنایی جز فلاکت عمومی ندارد.
در این دوران بی ثباتی و شکاف در ساختار نظام جهانی سرمایهداری، کار و زندگی صدها میلیون زن و مرد کارگر و حقوق بگیر جزء و میانه حال حتی در قلب مراکز امپریالیستی غرب نیز مورد تهدید قرار میگیرد. ره آوردهای شوم سرمایهداری از نژادپرستی و بنیادگرایی مذهبی گرفته تا اعتیاد و بردگی جنسی زنان و کودکان، از کار کودکان گرفته تا نابودی محیط زیست، جسم و روان نوع بشر را معلول و نابود میکند.
در این روزها اما میتوان و باید سرود آغازگران اول ماه مه را دوباره بر سر زبانها انداخت و دورنمای انقلابی و روحیۀ سرخی را که در آن مبارزه جاری بود از آن خود کرد. چهرۀ دنیای امروز همانی نیست که در سال 1886 بود. روابط و نیروهای طبقاتی و ذهنیت جهانیان دستخوش تغییراتی طولانی و چشمگیر شدهاند. تناسب قوای انقلاب و ضدانقلاب در عرصۀ بینالمللی نیز بعد از سرنگونی دولتهای سوسیالیستی شوروی و چین (اولی در میانۀ دهه 1950 و دومی در میانۀ دهه 1970 میلادی) کاملا عوض شده است. اما نظام جهانی سرمایهداری با تضادهای بنیادینش، با کارکرد دیوانهوار و گریزناپذیرش، با مصائب و عواقب نابودکنندهاش همچنان باقی است. برای تودههایی که آماج استثمار و ستم سرمایهداریاند، برای کارگران و زحمتکشان شهر و روستا، برای پای در بندان پدرسالاری و مردسالاری و خرافه، راهی جز سرنگونی انقلابی و قهرآمیز این نظام وارونۀ جهانی وجود ندارد. در ایران و یا هر جای دیگر دنیا. تنها امید و یگانه راه رهایی نوع بشر، انقلاب کمونیستی است. به هیچ چیز کمتر از این نباید رضایت داد.
پس در اول ماه مه امسال همچنان با همسرنوشتان خود در سراسر دنیا ندا سر میدهیم که:
«باید از ریشه براندازیم
کهنه جهان جور و بند
وانگه نوین جهانی سازیم
هیچ بودگان، هر چیز گردند
روز قطعی جدال است
آخرین رزم ما
انترناسیونال است
 نژاد انسان ها.»

با کارگران پیمانی


بخشی از یک نامه

با کارگران پیمانی



ظهر است و گرما. در گوشهای با دوستم نشستهام. به این فکر میکنم که دیگر موی سیاهی در سرش نیست. حتما او هم در مورد من همین فکر را میکند. تازه با هم رفیق شدهایم. هر روز ساعاتی طولانی در کنار هم کار میکنیم. کار بدنی سنگین که خسته و فرسوده میکند اما خستگیبردار نیست. همکارم پنجاه ساله است اما هنوز مثل نوجوانی که تشنۀ آگاهی است میپرسد و میپرسد. سوالهایی به ظاهر ساده.
میپرسد: اصلا بگو اکثریت اقلیت یعنی چه؟
جواب میدهم: اکثریت و اقلیت یک مشت عدد است و درصد و آمار. مثلا اینکه اکثریت اهالی ایران مسلمانند و اقلیتشان کلیمی و مسیحی و بهایی و زرتشتی. اکثریت فارسند و اقلیت، کُرد و بلوچ و ترک و عرب. این جور آمار و ارقام دادنها برای اینست که منافع یا موقعیت برتر و ممتاز یک بخش از جامعه را طبیعی و موجه نشان دهند. انگار این بخش حق دارد برتر باشد چون اکثریت است.
میگوید: ولی بالاخره اکثریت و اقلیت را باید مشخص کرد. مثلا وقتی که انتخابات برگزار میشود اگر معلوم نشود کدام شخص اکثریت آراء را به دست آورده و کدام طرف در اقلیت است که نمیشود رئیسجمهور یا نماینده مجلس انتخاب کرد.
به فکر فرو میروم. پُر بیراه نمیگوید. برایش توضیح میدهم که اولا کسانی که در این انتخاباتها با هم رقابت میکنند نماینده یک قشر کوچک از جامعهاند. ممکنست بین خودشان اکثریت و اقلیت تعیین کنند ولی همهشان نماینده اقلیتاند. نه حرف دل میلیونها زن و مرد کارگر و زحمتکش را میزنند، نه قدمی عملی برای رفع بدبختیهای ما برمی دارند.
لبخندی میزند و میگوید: پس قبول کردی که اکثریت اقلیت داریم؟ جواب میدهم: بله. اگر مردم یا مشخصا کارگران و زحمتکشان و بی چیزها را در نظر بگیری و اینها را با سرمایهداران و آدمهایشان مقایسه کنی، ما اکثریتیم و آنها اقلیت.
میگوید: و حق با ماست نه با آنها. تاییدش میکنم. میپرسد: پس چرا اولش گفتی که حق را با اکثریت و اقلیت کردن نمیشود تعیین کرد؟
دارد مجبورم میکند که فکر شدهتر حرف بزنم و کلمات را درست انتخاب کنم. برایش مثالی میزنم: ببین اینجا صدها یا هزاران کارگر مشغول کارند. همه دارند زحمت میکشند و وضع کار و زندگیشان هم تقریبا یک جور است. هرکدامشان عضوی از طبقۀ کارگرند و از این نظر منافعشان یکی است. ولی همین الان چند نفرشان حاضر است جلو بیفتد تا وضع را واقعا عوض کند و منافع طبقاتیاش تامین شود؟ چند نفرشان همین حالا فکر میکند که میشود انقلاب کرد و این نظام را عوض کرد؟ چند نفرشان حاضر نیست این وضع را تحمل کند و نگوید که خدا اینجور خواسته یا همیشه همینطور بوده و خواهد بود؟
جواب میدهد: هیچکدامشان! میگویم: هیچکدام که نه، اقلیتشان. یعنی اکثرشان حاضر نیستند دست به چنین کاری بزنند و انقلابی فکر کنند! ولی من و تو میدانیم که حق با آنها نیست. در اینجا حق با اقلیتی است که جور دیگری فکر میکند. انقلابی فکر میکند و میخواهد این وضع را عوض کند.
به نقطهای خیره میشود و میگوید: پس آخرش هیچ کاری نمیشود کرد. چون کسانی که فکر میکنند نمیشود کاری کرد اکثریتند و ما اقلیت.
انگار منتظر شنیدن این حرف هستم. فورا میگویم: نه! مساله اینست که این اقلیت و اکثریت میتوانند جایشان را عوض کنند. فکری که امروز در اقلیت است میتواند به نظر بخش بزرگی از مردم یا به نظر اکثریت تبدیل شود. اما این تبدیل اقلیت به اکثریت خود به خود انجام نمیشود. برایش باید تلاش کنیم.
میگوید: درست است! باید برویم به بقیه بگوییم این چه وضعی است که آدمهای پا به سن گذاشتهای که الان باید دوران آرامش و بازنشستگی خود را بگذرانند مجبورند برای گذران زندگی خود و خانوادهشان درگیر این مشاغل سخت باشند. کارهایی که برای جوانهای تازه نفس هم خطرناک است چه برسد به امثال ما؟ باید برویم به کارگران جوان بگوییم اگر این وضع را تحمل کنید و همین حالا نخواهید عوضش کنید آیندهتان از ما هم بدتر خواهد شد!
گرم صحبتیم و بدون اینکه حواسمان باشد صدایمان بلند شده. مهندس جوانی در حال عبور، ظاهرا بخش آخر حرفهای ما را شنیده. جلو میآید؛ رو به من میکند و میپرسد: پدر جان! فکر میکنی چرا با این سن و سال هنوز داری کار میکنی؟ میگویم: این را باید از نظامی بپرسی که بر کشور ما حاکم است. این را باید از نظام سرمایهداری بپرسی که آدمها را محتاج نگه میدارد. به برده مزدبگیر تبدیل میکند. به خاطر منافع اقلیت سرمایهدار، نه برای امثال من تامین اجتماعی واقعی به وجود میآورد نه امنیت شغلی برای کارگر و خانواده کارگر.
مهندس سری تکان میدهد و میخندد: نه! به خاطر اینست که زرنگ نبودید. بروید ببینید زمان شاه که کار زیاد بوده و درآمد زیاد، داشتید چکار میکردید؟ میگویم: اگر میخواستیم زرنگ باشیم به نظر شما باید چکار میکردیم؟ میگوید: باید زیاد کار میکردید و برای آیندهتان پول جمع میکردید. پولها را به کار دیگری میزدید و پولدار میشدید. یا میرفتید دنبال تحصیلات و رسیدن به شغلهای نان و آبدار.
میگویم: شما فکر میکنید که این حرفها نتیجۀ دانش و بررسی خودتان است ولی نمیدانید که در واقع همین نظام سرمایهداری است که دیدگاه و فکر و حرفتان را شکل میدهد. قبل از انقلاب این افکار تبلیغ میشد؛ بعد از انقلاب هم که نسل شما متولد شد این افکار خیلی بیشتر در بین مردم پخش شد. تا جایی که حالا اکثر مردم از این فکر پیروی میکنند که اول منافع خودم و بعد دیگران. ارزش و اخلاق و رفتار اکثریت همین شده. در صورتی که این طرز فکر نه صحیح است، نه منطقی. به همین پروژهای که هستیم نگاه کنید. اینجا همه با هم داریم کار میکنیم. از کارگر ساده گرفته تا جوشکار و اسکلتبند و اسکافلبند و لولهکش و مهندس. تولید نتیجۀ این کار مشترک و مرتبط به هم است. تولید یعنی تولید جمعی. اما نفع این تولید جمعی به دولت که بزرگترین سرمایهدار است یا به سرمایهداران خصوصی و پیمانکاران میرسد. فرمول چنین اقتصادی و چنین نظامی خیلی ساده است: این سود است که فرماندهی میکند و بقیۀ چیزها تابع بیشتر شدن سود اقلیت سرمایهدار است. همۀ چیزهایی که تولید و استخراج میشود نهایتا در خدمت به دست آوردن و افزایش سود است. این وسط چیزی که به حساب نمیآید نیازهای مردم یعنی نیازهای مادی و فکری اکثریت جامعه است و نیازهای جامعۀ آینده. مشکل اینست: تولید جمعی با مالکیت خصوصی تضاد دارد. نتیجهاش فقر و فلاکت امثال ماست. کل این دولتها و ارتشها و حراستها که در دنیا ساختهاند و مرتبا پروارشان میکنند برای اینست که نظام سرمایهداری را سر پا نگهدارند. که هر کس آگاه شد و حقش را خواست و مردم را به گرفتن حقشان تحریک کرد سرکوبش کنند.
از دور سر و کله پیمانکار ما پیدا میشود و مهندس جوان اشاره میکند که بهترست فعلا بحث را ادامه ندهیم. میگوید از این به بعد در فرصتهای مناسب سراغتان میآیم تا بحثمان را دنبال کنیم.
وقت ناهار تمام شده و دوباره باید کار را شروع کنیم. دوستم میگوید: ممکنست بتوانیم اقلیت را به اکثریت تبدیل کنیم!

فواد

گزارشی از وضعیت زنان در یک کارخانۀ تولید کفش


گزارشی از وضعیت زنان در یک کارخانۀ تولید کفش

در جسـتوجوی هویت و اسـتقلال



از بیشتر از چهار دهه پیش، زنان بخش مهمی از نیروی کار شاغل در تولید کفش ماشینی ایران را تشکیل دادهاند. معمولا کارهای دشوار، خسته کننده و ظریف روی خط تولید (در بخش برش و دوخت) به عهده آنان است. در عین حال، در مقابل ساعات کار برابر با مردان کارگر دستمزد کمتری میگیرند. در این نوشته نگاهی میاندازیم به شرایط کارگران زن در یکی از شرکتهای تولید کفش در تهران. این شرکت که تحت لیسانس شرکتهای مادر فرانسوی و آلمانی فعالیت میکند بخشا به وارد کردن محصول هم میپردازد. تولیدات شرکت متنوع است. انواع کفشها به ویژه کفشهای ایمنی و پوتینهای سربازی توسط همین کارگران تولید میشود.
در میان زنان کارگر، بیوههای سرپرست خانوار را میبینیم که خرج زندگی و پرورش چند فرزند را به عهده دارند. بعضیشان به زحمت از پس اجاره خانه برمی آیند. بعضی به ناچار پس از مرگ شوهر به خانه پدر کوچ کردهاند و عملا بخشی از دستمزد خود را به دردهای پدر و مادر و خواهر و برادر هم میزنند. بعضی از این زنان را احساس تنهایی و بیآیندگی پس از اتمام تحصیلات به محیط کار کشانده و بعضی دیگر را فشار اقتصادی و خواست استقلال مالی از همسر. در این میان، زنی را میبینیم که انگیزهاش برای کار بیرون از خانه ازدواج مجدد شوهرش بوده. پیش خود حساب کرده که اگر به فکر جمع کردن دست و پای خود و رسیدن به حدی از استقلال مالی نباشد کلاهش پس معرکه است.
بسیاری از این زنان دیگر حاضر نیستند زندگی خود را به چارچوب تنگ خانه و کار خانگی محدود کنند حتی اگر ناگزیر به طلاق از شوهر بهانهگیر و بددل و سنتی شوند. از زبان یکی دو تایشان میشنویم که کار به آنان هویت بخشیده و حالا دیگر همه روی آنان جور دیگری حساب میکنند. دیگر شوهرشان نمیتواند آن جمله تکراری را چماق کند و به سرشان بکوبد که مرد باید نان آور باشد و زن وظیفه مادریاش را به جا بیاورد. زنان کارگری را هم میبینیم که دارند به میانسالی میرسند و به زودی 20 سال سابقه کارشان پر میشود. اینان دغدغه دوران بازنشستگی را دارند. مهمترین سوالشان اینست که آیا با حقوق بازنشستگی میتوانند زندگی خود و یکی دو فرزندشان را بگذرانند؟ یا نه، مجبورند به فکر مشاغل موقتی برای آن دوران باشند؟
سابقۀ کار زنان کارگر متفاوت است. قدیمیترینشان بیشتر از 13 سال است که در اینجا کار میکنند و جدیدترینشان حدود پنج شش سال. بعضی از طریق شوهرشان که در استخدام همین شرکت بوده معرفی شدهاند تا با کار خارج از خانه برای خانوار درآمد بیشتری به دست آورند. تعجب میکنند که اوایل چقدر برای شوهرشان سخت بود که اجازه کار در شرکت را به آنان بدهد. اما علاقه زنان به درجهای از استقلال اقتصادی و به قول معروف «سر بار شوهر نبودن» از یک طرف و فشارهای غیر قابل تحمل اقتصادی بر خانوار از طرف دیگر باعث شد که رضایت شوهر جلب شود. البته افکار کهنه و سنتهای مسخره و پدرسالارانه هنوز هم جان سختی میکند. کم نیستند شوهران یا والدینی که هنوز هم با کار کردن این زنان مساله دارند. در اینجا هم مثل خیلی از شرکتهای دیگر، یکی از مشکلات زنان کارگری که صاحب فرزند خردسال هستند نبود مهد کودک است. از زبان بعضی از آنان میشنویم که هزینۀ زیاد مهد باعث شده که افراد دیگر خانواده (مادر یا خواهر) جور نگهداری فرزندشان را بکشند تا این فرصت شغلی که سخت به دست آمده از دست نرود.
روز کار در این شرکت روی کاغذ 8 ساعت است اما عملا این زنان روزی دوازده ساعت کار میکنند. درصدی که هر سال بر میزان دستمزدشان اضافه میشود به هیچ وجه قانع کننده نیست و با رشد جهشی هزینههای معیشت خوانایی ندارد. به قول یکی از کارگران، قیمت جنسها هر روز 10 درصد بالا میرود ولی حقوق ما سالی 10 درصد اضافه میشود. متوسط دستمزد زنان کارگر با اضافه کاری چیزی حدود 600 هزار تومان است. البته از این رقم بیمه و مالیات هم کم میشود. حول و حوش عید امسال که میزان تولید را بالا بردند زنان کارگر از 9 صبح تا 10 شب و گاهی اوقات دو ساعت بیشتر کار میکردند. از نظر خود این زنان روشن است که نقششان در کار تولیدی شرکت بسیار پررنگ و مهم است اما حق و حقوقشان کمتر از حد متوسط دستمزدها است. هراس از غول بیکاری و فلاکتی که به دنبال دارد، میزان اعتراضات کارگری به این شرایط (و در این مورد، اعتراض زنان کارگر) را به حداقل رسانده است. ناگفته نماند که در این شرکت، از سالن ناهارخوری خبری نیست و تهیه ناهار به عهده خود کارگران است. مدتی است که هزینه سرویس را هم از دستمزد کارگران کسر میکنند. یک گرفتاری مشترک همه کارگران، مساله مسکن است. اکثرا اجارهنشین هستند و بخش بزرگی از حقوقشان را اجاره خانه میدهند.
در این شرکت حقوق کارگر مجرد از کارگر متاهل کمتر است. حقوق کارگر جوان از کارگر مسن کمتر است. و البته حقوق کارگر زن از کارگر مرد کمتر است. این شکل از پرداخت دستمزدها بدون شک تبعیض آمیز است و اصلا به این معنی نیست که کارفرما دلش به حال کارگران متاهل و سن و سال دار سوخته است و هوایشان را دارد. این طور نیست که سرمایهداران با این کار میخواهند «به هر کس به اندازه نیازش» حقوق بدهند. چه بسا یک کارگر مجرد یا جوان به خاطر شرایط اقتصادی خانواده یا تعداد افراد خانوار، نیاز مالی به مراتب بیشتری از یک کارگر متاهل یا مسن داشته باشد. این شیوه تبعیض آمیز در پرداخت دستمزد، صفوف کارگران را دچار تفرقه میکند و ذهنیت اتحاد و یکپارچگی طبقاتی را در آنان تضعیف میکند. این پرداخت نابرابر دستمزد، قراردادِ کاری و قانون و مقررات کار را عرفا به حالت سیال و دلبخواهی در میآورد که هر وقت کارفرما اراده کرد میتواند «به مصلحت» هر قسمتش را که خواست اجرا کند یا نکند.
در اینجا زنان کارگری را میبینیم که از سنین پایین (چهارده پانزده سالگی) به استخدام شرکت در آمدهاند و روشن است که در آن سن و سال میتوان هر فشار و تبعیضی را به کارگر نوجوان تحمیل کرد. البته بعضی از این دختران بعد از اتمام دوره راهنمایی استخدام شدهاند و باسواد هستند. به همین خاطر دیدشان باز است و حساب دستشان است و کارفرمایان به راحتی نمیتوانند شیره جانشان را مفت بکشند. یکی از اینان که 26 سال دارد و 8 سال است در اینجا کار میکند علت ترک تحصیلش را پُر جمعیت بودن خانواده و هزینههای سرسام آور زندگی میداند. او و خواهرش مجبور شدند دور ادامه تحصیل را خط بشکند و وارد کار دوخت و دوز شوند. کمی بعد خودش به عنوان چرخکار به استخدام این شرکت در آمد.
در اینجا زنان جوان مثل هر محیطِ کاریِ دیگر علاوه بر تبعیضهای اقتصادی و فشار کار، با مشکل آزار و مزاحمت جنسی نیز روبرو هستند. به گفته یکی از آنها با دستمزد کم میتوانم کنار بیایم ولی با این یکی هرگز. همۀ انرژی، همۀ آرزوهایی که داری با چنین رفتارهای مردانهای در محیط کار یک مرتبه فرو میریزد. طرز رفتار مردان با زنان کارگر واقعا چندشآور است. چه کارگران و چه مهندسان مرد دائما در حال متلک گفتنند. با نگاههای هیزشان آدم را میخورند. تقریبا همهشان فکر میکنند دختر جوانی که به کار خارج از خانه رو آورده حتما مشکلی دارد بنابراین راحت میشود به او دستدرازی کرد. شرایط آنقدر کثیف و رفتارها آنقدر بیمارگونه است که هیچ دختری حتی نمیتواند به خودش جرات بدهد در محیط کار وارد رابطهای دوستانه و رفتاری صمیمانه با افرادی از جنس مخالف شود چه رسد به اینکه به مردی علاقمند شود و بخواهد این علاقه را به شکلی ابراز کند.
مشتاقیم بدانیم این زنان چه احساسی نسبت به یازده اردیبهشت (روز جهانی کارگر) دارند و اصلا در مورد این روز چه میدانند. یکی دو نفر که قدیمیترند زیر لب از جهانی بودن این روز حرف میزنند. اینکه مناسبتاش تظاهرات کارگران آمریکا بوده برای گرفتن حقشان. و این که پلیس به تظاهرات حمله کرد و عدهای از کارگران را کشت. و از آن به بعد این روز به عنوان روز مبارزه طبقه کارگر تعیین شد. بقیه، تقریبا همگیشان با چنین روزی در تقویم آشنا هستند. روز کارگر برای بعضی از زنان به دیدن پوسترها و شعارهایی که برای یک هفته روی دیوارهای شرکت نصب میشود و «روز کارگر و روز معلم را گرامی میدارد» خلاصه میشود. هر سال مدیران و سهامداران و مهندسان شرکت، کارگران را در سالن اجتماعات جمع میکنند و شیرینی میدهند! حتی کارگر نمونۀ زن هم انتخاب میکنند! پشت بلندگو میروند و در مورد معیارهای این انتخاب که بالاتر از همهشان «عفت» است داد سخن میدهند. تاکید میکنند که وظیفه مادری و تربیت فرزند از هر کاری برای زن مهمتر است و توصیه میکنند که زنان کارگر از انجام کارهای سخت در شرکت بپرهیزند. جشن که تمام شد باز همان خط تولید است و همان فشار کار؛ همان تبعیض در حقوق و همان ساعات کار اضافی بی دستمزد؛ همان آزار و مزاحمت جنسی در شرکت و پشتبندش رفتار سرکوبگرانه و تحقیرآمیز مردانِ خانه (شوهر، پدر یا برادر).
امید فرهت