واقعیت کمونیسم چیست؟
پرولتاریا، سوژۀ انقلابی
«آتش»
دنیا مرتبا در حال تغییر است. حالا دیگر در مراکز نظام
سرمایهداری جهانی حتی در روزهای بحران هم شاهد
خیزش گرسنگان، اعتصابات کمر شکن و تظاهرات قهرآمیز مثل دوران مارکس و یا نیمۀ اول
قرن بیستم نیستیم. حالا دیگر به کار گیری گستردۀ روباتها در خط تولید و استفادۀ گسترده از کارکنان فکری مزدبگیر
ظاهرا مقولۀ «پرولتاریا» را از موضوعیت خارج کرده است. در دنیای امروز، سود
آورترین معاملات در صنعت سکس انجام میگیرد. حالا دیگر
دهشتهای سرمایهداری گریبان محیط زیست را گرفته و خطر نابودی کره زمین را
از قصههای تخیلی به زندگی واقعی آورده است.
آیا نباید کمونیستها هم مرکز توجه خود را تغییر دهند و به
دنبال سوژه (های) دیگری بگردند؟
چرا مارکس پرولتاریا را سوژه انقلابی تشخیص داد و چرا هنوز
جایگاه این طبقه در جامعه است که راز کارکرد شیوه تولید سرمایهداری را آشکار میکند؟ چرا
کار این طبقه است که نقش اساسی در بازتولید سرمایهداری و جامعه به طور کلی ایفا میکند؟
مارکس و انگلس در جستجوی کشف منطق سرمایهداری بودند، پرولتاریا واقعیت مادی این منطق را به آنان
نشان داد. مسئله این نبود (و نیست) که چه کسانی از همه گرسنهتر و زحمتکش ترند؛ هر چند که نابرابریهای عظیم و جنبۀ ویرانگر سرمایهداری است که محرک انسانها برای یافتن راه تغییر میشود. مسئله، درک قانونمندیها و قوای محرکه جامعه است. به قول مارکس: «وقتی که ارتباط
درونی درک شود کل باور تئوریک به ضرورت دائمی شرایط موجود حتی پیش از فروپاشی این
شرایط در عمل فرو میریزد.» و فقط بر
مبنای چنین درکی از روابط و قانونمندیها و قوای محرکۀ
جامعه است که میتوان راه برون رفت از این نظام
را ترسیم کرد.
سرمایهداری یک نظام
ایستا نیست؛ به کارخانه هم محدود نمیشود؛ از یک
پویایی درونی برخوردار است که به آن قدرت میدهد تا بر تمام عرصههای
فعالیت و زندگی اجتماعی چنگ بیاندازد و همه نیازهای بشری را به منبعی برای سود آوری تبدیل کند.
آب آشامیدنی در بطری میشود، ارزش مبادله
پیدا میکند و البته با استثمار نیروی کار پرولتاریایی
که در پائینۀ این صنعت درگیر است به کالایی سود آور تبدیل میشود. رستورانهای زنجیرهای مانند مک دونالد به شبکهای از کارخانههای تولید خوراک
با مدرن ترین فن آوریها تبدیل میشوند. صنعت غذای
آماده به ویژه در کشورهای پیشرفتۀ سرمایهداری نقش
مهمی در بازتولید نیروی کار بازی میکند؛ کارکنانش
اغلب مهاجر و یا کارگران موقتی جوان هستند؛ با دستمزد اندک و شدت کار بسیار که بخشی از پرولتاریا را تشکیل میدهند. بخش خدمات بیمارستانها از نظافت گرفته تا پرستاری که اغلب از طریق شرکتهای پیمانکاری سازمان مییابد، جزیی از شبکههای عظیم
استثمار است و کارگرانش که به ویژه زن هستند بخشی دیگر از پرولتاریا هستند.
پرولتاریا موجودیتی سیال دارد؛ بخش هایی از صفوفش خارج میشوند، بخشهای دیگری به آن
میپیوندند. اگر در زمان مارکس به طور عمده
در کارگران اروپا و آمریکا متبلور بود، امروز صدها میلیون زن و مرد پرولتر در
سراسر دنیا، در صف گورکنان این نظام اند.
در قرن بیست و یکم، ساختار نظام سرمایهداری بیش از پیش جهانی شده است. سرمایههای متحرک، بی هویت و سیال (که حالا با عصای جادویی بورس و
شبکه ارتباطات الکترونیکی نامریی هم شدهاند) در
یک چشم به هم زدن به هر کجا که نرخ سود بالاتر باشد هجوم میبرند. حتی در دور افتاده ترین و عقب مانده ترین مناطق دنیا
به جریان میافتند؛ عقب ماندگی را به منبعی برای فوق
استثمار بدل میکنند؛ ساختارهای ماقبل سرمایهداری را به کار میگیرند،
تغییرشان میدهند و گاه بازتولیدشان میکنند. سرمایه از ادغام شکلهای استثمار فئودالی و حتی روابط شبه برده داری در خود
ابائی ندارد. برایش هیچ ممنوعیت اخلاقی یا هیچ مانع غیر قابل عبوری در راه استثمار
«کار خانوادگی» و «کار مقید» (در مقابل نیروی کاری که در روابط سرمایهدارانه «آزادانه» به فروش میرسد) وجود ندارد. سرمایه، کار مزدی و روابط تولیدی خود را
تعمیم میدهد و هر روز و هر لحظه پرولتاریای
جهانی را به مثابه یک طبقۀ واحد بازتولید میکند؛ طبقهای که فقط با رها
کردن کل بشریت از نظام سرمایه میتواند خود را از
بند استثمار آزاد کند. انقلاب پرولتاریا یک انقلاب انترناسیونالیستی است.
اشکال مختلف ستم (ستم جنسیتی، ستم ملی و نژادی) همه به کار
استثمار شدیدتر میآیند. در کشورهای شمال، مهاجرین کشورهای
جنوب، به نسبت فقر و عقب ماندگی کشورشان به کارهای سطح پائینتر با دستمزد نازلتر گماشته
میشوند. موقعیت زنان همواره امکان استثمار
بیشتر زنان را فراهم میکند. سرمایهداری که در دوران جوانی و عروجش داعیۀ «آزادی» و «فردیت» و
سکولاریسم داشت، حالا نه فقط ارزشها و باورهای
دینی را برای تخدیر و مهار ذهنی تودههای مردم به کار
میگیرد، بلکه خود دین را به منبع مهم
سودآوری تبدیل میکند. مردسالاری نیز نه تنها به عنوان یک
ایدئولوژی برای سرکوب نیمی از جامعه، بلکه به عنوان منبعی برای سودهای کلان در
صنعت سکس، صنایع مد و... کاملا به کام سرمایه است.
سرمایه تمام ارکان جامعه را در بر گرفته و همه چیز را به
کالا تبدیل کرده است. این روابط کالایی بر همۀ بخشهای مردم حاکم است. بسیاری از مردم جهان به فقر کشیده میشوند؛ در دستگاه بوروکراتیک و خدماتی به مهره هایی بی اراده و
فرودست تبدیل میشوند؛ از گردونۀ تولید به بیرون پرتاب
میشوند و در حاشیه جای میگیرند؛ در اقتصادهای راکد و رو به زوال دهقانی / معیشتی دور
خود میچرخند. همۀ اینها به درجاتی و در جوانبی شباهت هایی به
پرولتاریا پیدا میکنند. ولی آنچه به گروه بزرگی از انسانها خصلت یک طبقۀ اجتماعی به نام پرولتاریا را میبخشد و آن را از دیگر قشرهای تهیدست و یا ستمدیده متمایز میکند، جدایی کاملش از هر شکلی از مالکیت بر ابزار تولید است؛
نقشی است که در زنجیرۀ تولید و تحقق ارزش اضافه بازی میکند؛ قرار داشتنش در پایین ترین مرتبه و امتیاز اجتماعی است. به یک کلام، کار او محور
تولید و تحقق ارزش اضافه و کسب سود سرمایهداری است
و جایگاه او کف سلسله مراتب اجتماعی است. این خصوصیات و موقعیت عمومی است که
پرولتاریا را به فاعل انقلابی و ستون فقرات تحولات انقلابی تبدیل میکند؛ به طبقهای که ظرفیت
رهبری انقلاب اجتماعی در عصر سرمایهداری و هدایت نوع
بشر در گذار به دنیای کمونیستی در او نهفته است؛ به طبقهای که چیزی جز زنجیرهای بردگیش برای از دست دادن ندارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر