۱۳۹۲ اردیبهشت ۹, دوشنبه

با کارگران پیمانی


بخشی از یک نامه

با کارگران پیمانی



ظهر است و گرما. در گوشهای با دوستم نشستهام. به این فکر میکنم که دیگر موی سیاهی در سرش نیست. حتما او هم در مورد من همین فکر را میکند. تازه با هم رفیق شدهایم. هر روز ساعاتی طولانی در کنار هم کار میکنیم. کار بدنی سنگین که خسته و فرسوده میکند اما خستگیبردار نیست. همکارم پنجاه ساله است اما هنوز مثل نوجوانی که تشنۀ آگاهی است میپرسد و میپرسد. سوالهایی به ظاهر ساده.
میپرسد: اصلا بگو اکثریت اقلیت یعنی چه؟
جواب میدهم: اکثریت و اقلیت یک مشت عدد است و درصد و آمار. مثلا اینکه اکثریت اهالی ایران مسلمانند و اقلیتشان کلیمی و مسیحی و بهایی و زرتشتی. اکثریت فارسند و اقلیت، کُرد و بلوچ و ترک و عرب. این جور آمار و ارقام دادنها برای اینست که منافع یا موقعیت برتر و ممتاز یک بخش از جامعه را طبیعی و موجه نشان دهند. انگار این بخش حق دارد برتر باشد چون اکثریت است.
میگوید: ولی بالاخره اکثریت و اقلیت را باید مشخص کرد. مثلا وقتی که انتخابات برگزار میشود اگر معلوم نشود کدام شخص اکثریت آراء را به دست آورده و کدام طرف در اقلیت است که نمیشود رئیسجمهور یا نماینده مجلس انتخاب کرد.
به فکر فرو میروم. پُر بیراه نمیگوید. برایش توضیح میدهم که اولا کسانی که در این انتخاباتها با هم رقابت میکنند نماینده یک قشر کوچک از جامعهاند. ممکنست بین خودشان اکثریت و اقلیت تعیین کنند ولی همهشان نماینده اقلیتاند. نه حرف دل میلیونها زن و مرد کارگر و زحمتکش را میزنند، نه قدمی عملی برای رفع بدبختیهای ما برمی دارند.
لبخندی میزند و میگوید: پس قبول کردی که اکثریت اقلیت داریم؟ جواب میدهم: بله. اگر مردم یا مشخصا کارگران و زحمتکشان و بی چیزها را در نظر بگیری و اینها را با سرمایهداران و آدمهایشان مقایسه کنی، ما اکثریتیم و آنها اقلیت.
میگوید: و حق با ماست نه با آنها. تاییدش میکنم. میپرسد: پس چرا اولش گفتی که حق را با اکثریت و اقلیت کردن نمیشود تعیین کرد؟
دارد مجبورم میکند که فکر شدهتر حرف بزنم و کلمات را درست انتخاب کنم. برایش مثالی میزنم: ببین اینجا صدها یا هزاران کارگر مشغول کارند. همه دارند زحمت میکشند و وضع کار و زندگیشان هم تقریبا یک جور است. هرکدامشان عضوی از طبقۀ کارگرند و از این نظر منافعشان یکی است. ولی همین الان چند نفرشان حاضر است جلو بیفتد تا وضع را واقعا عوض کند و منافع طبقاتیاش تامین شود؟ چند نفرشان همین حالا فکر میکند که میشود انقلاب کرد و این نظام را عوض کرد؟ چند نفرشان حاضر نیست این وضع را تحمل کند و نگوید که خدا اینجور خواسته یا همیشه همینطور بوده و خواهد بود؟
جواب میدهد: هیچکدامشان! میگویم: هیچکدام که نه، اقلیتشان. یعنی اکثرشان حاضر نیستند دست به چنین کاری بزنند و انقلابی فکر کنند! ولی من و تو میدانیم که حق با آنها نیست. در اینجا حق با اقلیتی است که جور دیگری فکر میکند. انقلابی فکر میکند و میخواهد این وضع را عوض کند.
به نقطهای خیره میشود و میگوید: پس آخرش هیچ کاری نمیشود کرد. چون کسانی که فکر میکنند نمیشود کاری کرد اکثریتند و ما اقلیت.
انگار منتظر شنیدن این حرف هستم. فورا میگویم: نه! مساله اینست که این اقلیت و اکثریت میتوانند جایشان را عوض کنند. فکری که امروز در اقلیت است میتواند به نظر بخش بزرگی از مردم یا به نظر اکثریت تبدیل شود. اما این تبدیل اقلیت به اکثریت خود به خود انجام نمیشود. برایش باید تلاش کنیم.
میگوید: درست است! باید برویم به بقیه بگوییم این چه وضعی است که آدمهای پا به سن گذاشتهای که الان باید دوران آرامش و بازنشستگی خود را بگذرانند مجبورند برای گذران زندگی خود و خانوادهشان درگیر این مشاغل سخت باشند. کارهایی که برای جوانهای تازه نفس هم خطرناک است چه برسد به امثال ما؟ باید برویم به کارگران جوان بگوییم اگر این وضع را تحمل کنید و همین حالا نخواهید عوضش کنید آیندهتان از ما هم بدتر خواهد شد!
گرم صحبتیم و بدون اینکه حواسمان باشد صدایمان بلند شده. مهندس جوانی در حال عبور، ظاهرا بخش آخر حرفهای ما را شنیده. جلو میآید؛ رو به من میکند و میپرسد: پدر جان! فکر میکنی چرا با این سن و سال هنوز داری کار میکنی؟ میگویم: این را باید از نظامی بپرسی که بر کشور ما حاکم است. این را باید از نظام سرمایهداری بپرسی که آدمها را محتاج نگه میدارد. به برده مزدبگیر تبدیل میکند. به خاطر منافع اقلیت سرمایهدار، نه برای امثال من تامین اجتماعی واقعی به وجود میآورد نه امنیت شغلی برای کارگر و خانواده کارگر.
مهندس سری تکان میدهد و میخندد: نه! به خاطر اینست که زرنگ نبودید. بروید ببینید زمان شاه که کار زیاد بوده و درآمد زیاد، داشتید چکار میکردید؟ میگویم: اگر میخواستیم زرنگ باشیم به نظر شما باید چکار میکردیم؟ میگوید: باید زیاد کار میکردید و برای آیندهتان پول جمع میکردید. پولها را به کار دیگری میزدید و پولدار میشدید. یا میرفتید دنبال تحصیلات و رسیدن به شغلهای نان و آبدار.
میگویم: شما فکر میکنید که این حرفها نتیجۀ دانش و بررسی خودتان است ولی نمیدانید که در واقع همین نظام سرمایهداری است که دیدگاه و فکر و حرفتان را شکل میدهد. قبل از انقلاب این افکار تبلیغ میشد؛ بعد از انقلاب هم که نسل شما متولد شد این افکار خیلی بیشتر در بین مردم پخش شد. تا جایی که حالا اکثر مردم از این فکر پیروی میکنند که اول منافع خودم و بعد دیگران. ارزش و اخلاق و رفتار اکثریت همین شده. در صورتی که این طرز فکر نه صحیح است، نه منطقی. به همین پروژهای که هستیم نگاه کنید. اینجا همه با هم داریم کار میکنیم. از کارگر ساده گرفته تا جوشکار و اسکلتبند و اسکافلبند و لولهکش و مهندس. تولید نتیجۀ این کار مشترک و مرتبط به هم است. تولید یعنی تولید جمعی. اما نفع این تولید جمعی به دولت که بزرگترین سرمایهدار است یا به سرمایهداران خصوصی و پیمانکاران میرسد. فرمول چنین اقتصادی و چنین نظامی خیلی ساده است: این سود است که فرماندهی میکند و بقیۀ چیزها تابع بیشتر شدن سود اقلیت سرمایهدار است. همۀ چیزهایی که تولید و استخراج میشود نهایتا در خدمت به دست آوردن و افزایش سود است. این وسط چیزی که به حساب نمیآید نیازهای مردم یعنی نیازهای مادی و فکری اکثریت جامعه است و نیازهای جامعۀ آینده. مشکل اینست: تولید جمعی با مالکیت خصوصی تضاد دارد. نتیجهاش فقر و فلاکت امثال ماست. کل این دولتها و ارتشها و حراستها که در دنیا ساختهاند و مرتبا پروارشان میکنند برای اینست که نظام سرمایهداری را سر پا نگهدارند. که هر کس آگاه شد و حقش را خواست و مردم را به گرفتن حقشان تحریک کرد سرکوبش کنند.
از دور سر و کله پیمانکار ما پیدا میشود و مهندس جوان اشاره میکند که بهترست فعلا بحث را ادامه ندهیم. میگوید از این به بعد در فرصتهای مناسب سراغتان میآیم تا بحثمان را دنبال کنیم.
وقت ناهار تمام شده و دوباره باید کار را شروع کنیم. دوستم میگوید: ممکنست بتوانیم اقلیت را به اکثریت تبدیل کنیم!

فواد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر