۱۳۹۷ مهر ۳, سه‌شنبه

دو نمایش و چند ایده


دو نمایش و چند ایده


نسیم ستوده  از نشریه آتش  شماره  82

مرداد ماه، پرديس تئاتر شهرزاد، نمايشي را به اجرا گذاشت که متن اين نمايش در سي و چهارمين جشنواره تئاتر فجر برگزيده شده بود. باوجود اينکه تصور ميشد اين نمايش در تالارهاي دولتي به اجرا گذاشته شود، بنابر گفته کارگردان و نوسيندهاش پويا پيرحسينلو، «بيش از سه سال پيگيري کردم ولي متأسفانه مرکز هنرهاي نمايشي به قولهايش عمل نکرد.»
نمايش «آفتابکاران و ساير کشاورزان سرزمين شرق ميانه»، نمايشي است که دو قصه را روايت ميکند. به نظر ميآيد که کارگردان يا همان نويسنده اين اثر دغدغه بيان داستاني آشنا را دارد و با استفاده از داستانپردازي و ساختارهاي نوين نمايش، مخاطبان خود را بار ديگر در مواجهه با آن رويداد قرار ميدهد. پير حسينلو در توضيح اين ويژگي ميگويد: «پايان نامه من درباره ساختار زماني نو بود. به طوري که به ساختارهاي زماني متأخر در روايت علاقه دارم». نام نمايش هم تلفيقي از دو عبارت است. "آفتابکاران" که به جنبش سياهکل ميپردازد و "ساير کشاورزان سرزمن شرق ميانه" که پيرحسينلو آنها را تمام انسانهاي آزاديخواهي ميداند که تلاش دارند تا چيزي شبيه آفتاب را بکارند. شايد منظور انتشار بذر آگاهي باشد. به هر صورت اين نمايش از ابتدا تا انتها سرشار از استعاره و نمادهاي مختلفي است که برداشتهاي گوناگوني از هريک ميتوان داشت.
نمايش با صحنهاي بسيار ساده آغاز ميشود. سازهاي در ميان صحنه است که قسمت پاييني آن مانند يک قفس يا زندان و در قسمت بالايي، سطحي که شبيه به تخت خواب است، قرار دارد. ابتدا و انتهاي نمايش، با صداي کارگردان آغاز ميشود. نام کارگردان پويا است و آن زماني که فريدون (بازيگر اصلي داستان) در پايان نمايش او(کارگردان) را صدا ميزند، همانند انسان رنجديدهاي است که خداي خود را صدا ميزند و انگار از او مدد ميطلبد «همه چي تموم شد؟» و خدا يا خالق داستان همچون ديگر خدايان، فريدون را به سرنوشت از پيش تعيين شده ناگواري ميسپارد «تقريبا، فقط مونده صحنه پاياني! فريدون روي تختش مي رود و براي هميشه ميخوابد و سياهي» اما بازيگر ديگري از کارگردان ميپرسد، «ميشه نمايش ما اونطوري که تو ميخواي نباشه؟» انگار که مقابل جبر متافيزيکي ميايستد و ميخواهد سرنوشتش را خودش رقم بزند.
نمايش علاوه بر نشان دادن همزمان دو داستان، بخشهايي از نمايش هملت را نشان ميدهد که برخاسته از ذهن شخصيت اصلي داستان است. "فريدون" مردي ميانسال است که سالها خارج از کشورِ خود زندگي کرده و اکنون در آستانه مرگ قرار دارد. در صحنههاي آغازين داستان که مخاطب قرار است با فريدون و داستانش آشنا بشود؛ ردپاي دغدغههاي کارگردان نمايان است. آنجا که کشيش دهکده فريدون را "جان نش" خطاب کرده و بعد از اطلاع از ايراني بودن وي، به او ميگويد "خارجي". ديالوگ فريدون دغدغه نويسنده را درباره شونيسم نشان ميدهد. «من بيش از سن تو است که اينجام بنابراين اينجا براي من خارج نيست. همونطوري که اونجا داخل نيست. خيلي مسخره است که به اونوريا بگي اونوريا اونوقت اونوريا به تو بگن هوي اونوري عوضي!». يا مثلا در برخورد فريدون با کشيش، دغدغه نويسنده درباره دين به شکل خاصي خود را نشان ميدهد. در جايي فريدون ميگويد دلِ خوشي از شماها (مبلغان مذهبي) ندارم. در جاي ديگر اضطراب کشيش را وقتي فريدون ميگويد من مسيحي نيستم به شکلي طنزآلود نشان ميدهد و در جايي ديگر فريدون در معرفي دين خود تنها خود را ايراني نشان ميدهد «بچه جان من يه ايرانيم و اونجا اکثر آدما مسيحي نيستن و نيازي هم نيست که خارج بشن» که کنايهاي از رسمي بودن ديني واحد در کشور است و ايراني بودن هر فرد ميتواند در لواي حاکميت، اسلامي بودن را هم نمايندگي کند مگر اينکه خلاف آن ثابت شود. در صحنهاي ديگر نقشهريزي کشيش و پرستار فريدون براي تصاحب اموالش که ابتدا از جانب پرستار با آمار و ارقام هزينه سود دولت بريتانيا و از جانب کشيش به شکل خيرات براي کليسا ابراز ميشود، دغدغه نويسنده درباره مناسبات نظام سرمايهداري را نشان ميدهد. پرستار: «آقاي 1254، روزانه 54 پوند براي دولت خرج برمي دارن، ... و اگر ايشون خدايي نکرده دو سال بيشتر عمر کنن يعني ده سال، ميشه 90 هزار پوند ضرر براي دولت، بيمه و مردم. همه اينها در شرايطي است که بدون اينکه ما ازشون درخواست داشته باشيم خودشون از 97 روز پيش تصميم گرفتن که صد روز بعد بميرن و اين يعني 90 هزار پوند افزايش خالص درآمد براي تمامي مردم بريتانيا»
نمايش، داستان مردي است که بين يک دو راهي قرار ميگيرد. او بين انتخاب آرمانها و زندگي عادي خودش مانده است و مجبور است تنها يک راه را برگزيند. اين مرد نماينده تمام افرادي است که در مقابل اين دو راهي قرار ميگيرند و اين دو راهي مقابل پاي اکثر انسانها قرار ميگيرد و افراد در نوع انتخاب است که متمايز ميشوند. حتي مبارزين جنبش سياهکل که بعدها اعدام شدند، جزو اين افراد بودند. نويسنده داستان با پرداختن به داستان فريدون به نوعي جنبش سياهکل را با اعدام اعضاي آن تشکيلات تمام نکرده  و با تعريف زندگي فريدون براي انسان عصر امروز در ايران، شايد بازماندگان سياهکل و تمامي مبارزين، دغدغه ميسازد.
 اين نمايش سه زن را هم در داستانهاي مختلف، نمايش ميدهد که دو تن به شکلي با فريدون در ارتباط هستند. ژوزفين (پرستار فريدون)، گندم (همسر فريدون) و نارگل(از وابستگان علي در مبارزه سياهکل). اين سه زن هر يک  ديدگاه خاصي در برخورد با دوراهي دارند و شخصيت متفاوتي را نشان ميدهند و در همه موارد درجه دوم بودن آنها نشان داده ميشود. ژوزفين که پرستار فريدون است، با وجود آنکه فردي مهربان و دلسوز براي فريدون است اما براي منافع خودش، سعي ميکند تسليم شدن او در برابر مرگ را تسريع کند. او که گذشته مشخصي براي مخاطب ندارد. از آينده بيم دارد. گندم که بازيگر تئاتر است، در مقابل دوراهي، تنها منافع در دسترس را ميبيند و بسيار فردي به جهان نگاه ميکند و کسب شهرت تنها دغدغه اوست. نارگل نماد تمام زناني است که در سايه قهرمانان دنيا وجود داشتهاند.
داستان دوم اما اشاره مستقيم به جنبش سياهکل است و دو شخصيت اصلي در اين داستان يکي در نقش علياکبر فراهاني از افراد اصلي در سياهکل و از فرماندهان تشکيلات مربوطه است و ديگري زني است به نام نارگل که رابطهاي عاطفي با علي دارد. در بخشي از صحنههاي مربوط به داستان فريادي از نارگل را ميشنويم که مخاطب را نه تنها به واقعه سياهکل بلکه به ياد خاوران مياندازد. «دستهاتون بسته است، ميبرنتون، صبح زود اعدامتون ميکنن و انگار نه انگار، تو مُردي علي، کاش جنازه ات رو به ما پس ميدادن، اونوقت بزرگ روي سنگ قبرت مينوشتيم علي اکبر فراهاني».
اين نمايش در قسمت پاياني خود را تفسير ميکند. در صحنهاي يکي از بازيگران خطاب به فريدون ميگويد:«هيچ شخصيت زندهاي توي نمايشنامههاي تو نيست. توي نمايشنامههاي تو تحرک کمه. هيچچيز بهجز حرف زدن وجود نداره.» انگار که نويسنده دارد از جانب مخاطب خودش را نقد ميکند. پيرحسينلو (کارگردان) از يک طرف براي گفتن دغدغههايش، نمايشنامههاي مانيفست محور را انتخاب ميکند و از طرف ديگر با کاربرد سرودها و ترانههاي آشنا براي مخاطبين از بيتحرکي در نمايشنامه ميکاهد. در اين نمايش کاربرد سيستم تصويري که همانند تلويزيون دورتادور صحنه را در بر گرفته بود. پخش ترانهاي از فرهاد مهراد در صحنهاي عاشقانه ميان فريدون و گندم و اجراي حرکات رقصگونه گندم از جلوههاي بصري نمايش بود و در پايان نمايش هم که صحنه تيرباران رزمندگان جنبش سياهکل با تلفيق دو نمايش به اجرا درآمد و اجراي سرود سراومد زمستون در پايان نمايش قابل توجه بود.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر