۱۳۹۷ مهر ۳, سه‌شنبه

واقعیت کمونیسم چیست؟ / اقتصاد، شالوده و اساس جامعه است



واقعیت کمونیسم چیست؟
اقتصاد، شالوده و اساس جامعه است


از نشریه آتش  شماره 82

در شمارة پيش، علمي بودن کمونيسم و روششناختي علمي ماترياليسم ديالکتيکي را بر پاية فصل اول از کتاب «کمونيسم نوين» اثر باب آواکيان بحث کرديم. در ادامه به يکي ديگر از اصول و پايههاي علم کمونيسم يعني اقتصاد سياسي ميپردازيم.
چهار دهه پيش، خميني با جملة «اقتصاد، مال خر است»، به کارگران اعتصابي و مردم زحمتکشي که از رژيم تازه به قدرت رسيده، حق شکم سير، سرپناه شايستة انسان، بهداشت و آموزشِ علم و آينده براي فرزندانشان مطالبه ميکردند، جواب گفت. درواقع با اين زبان عوامانه ميخواست با حکم مارکسيستي که  اقتصاد شالوده و اساس جامعه است، مقابله کند. اين اسلامگراي عوامفريب، همزمان، به کمپانيهاي نفتي و بانکداران امپرياليست اطمينان ميداد که رژيم ملايان خدشهاي به روابط اقتصادي آنان با ايران وارد نخواهد کرد.
اقتصاد، اساس و شالودة سازمانيابي هر شکل از نظام اجتماعي است. هر اتفاق مهمي که در جامعه رخ ميدهد توسط سيستم اقتصادي يا شيوة توليدي شکل ميگيرد و نهايتا مشروط به آن است. منظور اين نيست که، همه چيز در جامعه به شيوة توليدي خلاصه ميشود، ولي شيوة توليدي چارچوب اساسي آنها را تعيين ميکند.
مردم بايد درک علمي (يعني، مارکسيستي) از اين مسئله کسب کنند که، چرا اقتصاد ايران هيولايي است که جان مردم را ميگيرد. اعتصابهاي کارگري براي دريافت دستمزدهاي نگرفته، بهجايي نميرسند و در عوض کارخانهها بسته و کارگران فلهاي اخراج ميشوند، حريق فقر دامن ميگسترد. تنفروشي و فرزندفروشي و فروش اعضاي بدن براي بقاي اقتصادي رواج يافته. آب رودخانهها قبل از رسيدن به مقصد هميشگي از جايي ديگر سر درميآورند و کشتزارهاي گندم و برنج و باغات ميوه خشک ميشوند. چراگاهها تحت عنوان «حوزة حفاظتشده امنيتي» حصارکشي ميشوند و زيستبومهاي حفاظتشده يکشبه تبديل به صحنة جولان ماشينهاي غولپيکر معدنکاوي ميشوند. ناوهاي ماهيگيري عظيم چيني که کف درياها را شخم ميزنند، رقيب قايقهاي کوچک ماهيگيران جنوب کشور ميشوند و آنان را از ميدان بهدرميکنند. زمين زارعين کوچک توسط بانکها و «شهرکهاي کشاورزي» بلعيده ميشوند و «کاربري» آنها از کشاورزي به بورسبازي زمين در بازارهاي مالي جهان تغيير ميکند.
بايد پرسيد اين اتفاقات در چارچوب کدام «شيوة توليدي» ميافتند. و در ادامه بايد پرسيد، اين معضلات در چارچوب کدام «شيوة توليدي» ميتوانند حل شوند و ديگر بازتوليد نشوند. جواب به اين مسئله عاجل و مستقيما مرتبط است با اين سوال که امروز، بديل واقعي در مقابل نظام جمهوري اسلامي چيست و با هدف استقرار چه نوع نظام اقتصادي/اجتماعياي بايد براي  سرنگوني اين نظام جنگيد. جواب صريح و صحيح به اين مسئله عنصري تعيينکننده در تدارک و پيشروي يک انقلاب واقعي است و هيچ جنبشي که جواب به اين سوال را نداشته باشد نميتواند جنبشي براي انقلاب باشد.
اقتصاد يعني توليد نيازهاي جامعه و شيوة توليد آنها. «شيوة توليد» يعني اينکه مردم براي توليد نيازهاي مشترک جامعه بشري و توزيع و انتقال آنها، وارد روابط معيني با يکديگر ميشوند. اين روابط در جامعة طبقاتي که چند هزار سال پيش شکل گرفت، روابط استثمارگرانه (بهرهکشي عدهاي از عدهاي ديگر) است. بهعبارت ديگر، در جامعة طبقاتي، سازمان توليد اجتماعي مبتني بر سلسله مراتب و تمايزات طبقاتي ميان آدمها است. قشرهاي مختلف مردم درگير در توليد جمعي هستند. با اين وصف، در جايگاههاي متفاوت و تبعيضآميز در اقتصاد و در جامعه قرار دارند و بر مبناي اين جايگاههاي متمايز به طبقات و قشرهاي مختلف تقسيمبندي ميشوند. در قلب اين روابط توليدي استثمارگرانه، مالکيت خصوصي بر ابزار توليد قرار دارد. براي درک بهتر «روابط توليدي» رفيق آواکيان ما را به لنين رجوع ميدهد:
«طبق تحليل لنين، روابط توليدي سه بخش اساسي دارد. يکم مالکيت. يعني شما يا صاحب ابزار توليد هستيد يا نيستيد. ابزار توليد ميتواند کارخانه، زمين، ماشينآلات و فنآوري و غيره باشد. اين، بخشِ بنيادين روابط توليدي است. ...اگر صاحب ابزار توليد نباشيد بايد برويد براي کسي کار کنيد که صاحب ابزار توليد است. ...در نتيجه مالکيت يا عدم مالکيت فنآوري، زمين و بقيه ابزار توليدي پايهايترين بخش در روابط اقتصادي، در روابط توليدي است. بخش دوم، نقشي است که در تقسيم کار کلي جامعه داريد. ...يک فرايند کلي جريان دارد و جامعه دارد از طريق آن کار ميکند. از طريق اين فرايند، محصولات اساسي که مردم براي زندگي کردن و بازتوليد، محتاجش هستند توليد ميشود. شما در اين فرايند چه نقشي بازي ميکنيد؟ اگر صاحب ابزار توليد باشيد به همة کساني که برايتان کار ميکنند دستور ميدهيد. اگر در سطح پايينتري باشيد يعني مثلا در بخش مديريت باشيد، وسط ايستادهايد: ازيکطرف داريد براي کساني که صاحب ابزار توليدند کار ميکنيد و ازطرف ديگر به يکسري آدمهاي ديگر که زيردستتان هستند دستور ميدهيد. بنابراين اگر بهعنوان روشنفکر يا آکادميسين يا کساني که در موقعيتي مشابه اينها کار ميکنيد يکجورهايي در موقعيت مياني در تقسيم کار کلي جامعه قرار داريد. يا ممکن است شما در اعماق جامعه باشيد، يا شغلي نداشته باشيد و براي پيدا کردن شغل دست و پا بزنيد. يا کاري پيدا کنيد و کسي استثمارتان کند. ...ميرويد در مصاحبه شرکت ميکنيد. ... کسي که با شما مصاحبه ميکند در موقعيت مياني جامعه قرار دارد  و براي کساني کار ميکند که صاحب ابزار توليدند و شما مالک هيچچيز نيستيد. بنابراين هيچ زوري نداريد. اگر نتوانيد راضيشان کنيد استخدامتان نميکنند. ... صاحب ابزار توليد نيستيد و مهارتهاي روشنفکري زيادي هم نداريد. يعني نگذاشتهاند آنجور مهارتهاي روشنفکري که ميتوانستيد با آن در موقعيت ممتازتر شغلي قرار بگيريد پيدا کنيد. ...حالا ميرسم به بخش سوم روابط توليدي: چقدر از توليد درآمد کلي جامعه سهم ميبريد؟ فکرش را کنيد اگر شما آن بالا نشسته باشيد يعني مالک ابزار توليد باشيد، يعني صاحب ميلياردها دلار يا صدها ميليون دلار ارزش کارخانه و ماشينآلات و غيره نه فقط در يک کشور بلکه در گوشه و  کنار دنيا باشيد، سهم بزرگي از ثروت جامعه به شما ميرسد. حتي اگر بخش بزرگي از اين ثروت را سرمايهگذاري کنيد تا بتوانيد پروسه توليد را ادامه بدهيد و با بقيه رقابت کنيد باز هم سهم بزرگي از ثروت به شما ميرسد. اگر آن وسط باشيد، يعني در بخش مياني جامعه باشيد با مقدار معيني از مهارتهاي فکري  يا مقدار معيني از ابزار توليد (مثلا صاحب يک فروشگاه کوچک باشيد که به هر حال يک نوع ابزار توليد يا توزيع محسوب ميشود اگر چه اندازهاش بزرگ نيست) نتيجتا سهم کمتري به شما تعلق ميگيرد. ولي اگر در اعماق باشيد و هيچچيز جز توانايي کار کردن نداشته باشيد و مهارت زيادي نداشته باشيد و آموزشهاي فکري نديده باشيد و مدرک نداشته باشيد سهمتان خيلي خيلي کم است. خب حالا اگر اين 3 عامل روابط توليدي را کنار هم بگذاريم ميتوانيم خيلي راحت ساختار طبقاتي جامعه را شناسايي کنيم: يکم، صاحب ابزار توليد کلان هستيد و يا فقط مقدار کمي از ابزار توليد در مالکيتتان است يا اصلا صاحب هيچچيز نيستيد. دوم، چه نقشي در تقسيم کار کلي جامعه داريد. سوم، به تبع آن چقدر از توزيع ثروت کلي جامعه سهم ميبريد. ساده و خلاصهاش اين است که شما آدمهايي را داريد که آن بالا نشستهاند: يعني بورژوازي (که يک کلمة فرانسوي است به معني سرمايهدارها يا طبقة سرمايهدار). بعد خرده بورژوازي را داريد يعني سرمايهدارهاي کوچک را که به «طبقة مياني» معروف هستند. اينها آدمهايي هستند که مهارتهاي فکريشان توسعه پيدا کرده و مدرک دارند. مثلا کساني که در حوزههاي مديريت و  پزشکي و امثالهم هستند. و بالاخره افراد اعماق جامعه را داريد يعني پرولتاريا. همان افرادي که صاحب هيچچيز نيستند مگر توانايي کار کردنشان. پس در جامعه با طبقات مختلف روبهرو هستيم. بهعبارت ديگر، کل اينها ربط دارد به اينکه چه  سيستم اقتصادياي برقرار است و نقش افراد در اين سيستم اقتصادي کلي چيست. خب وقتيکه به فکر پشت سر گذاشتن تمايزات طبقاتي هستيم بايد به تغيير همه اينها فکر کنيم. همينطور بايد به تغيير روابط اجتماعي موجود فکر کنيم. مثلا به ستم مرد بر زن. يا ستمي که به اين «نژاد» يا آن مليت ميشود. يا امتيازاتي که بعضيها بهخاطر مدرک تحصيلي يا مهارتهاي فکري بالاتر نسبت به ديگران دارند. يعني ميتوانند عمدتا با ذهنشان کار کنند؛ درحاليکه بقيه که هم مغز دارند و هم فکر ميکنند مجبورند کارهاي يدي را انجام دهند. اگر ميخواهيم از شر استثمار و ستم خلاص شويم بايد همه اين چيزها را پشت سر بگذاريم. فهم اين مطلب به ما امکان ميدهد اهميت حرف لنين را عميقتر درک کنيم وقتيکه ميگفت مردم قرباني فريب و خودفريبي باقي ميمانند تاوقتيکه ياد بگيرند پشت آنچه در جامعه و دنيا جريان دارد  منافع طبقات را تشخيص دهند. بايد به طبقات جامعه نگاه کنيم و ببينيم چه روابط اجتماعياي بينشان برقرار است؟ کدام سيستم قدرت سياسي برقرار است که اين روابط را اعمال ميکند؟ کدام ايدهها هستند که به اين روابط خدمت ميکنند؟ ايدههاي موجود واقعا بيان منافع کدام طبقات هستند؟ آيا به جهانبيني و منافع بورژوازي بزرگ خدمت ميکنند؟ يا به خرده بورژوازي؟ يا به تودههاي تحتاني مردم، پرولتاريا و فقرا؟»1
روابط توليد اجتماعي هميشه اينگونهکه امروز هست نبوده است بلکه در طول تاريخ، تغيير کرده است و بازهم تغيير خواهد کرد. صد سال پيش از اين در ايران، شيوة توليدي فئودالي بر اساس رابطة استثمارگرانة ارباب و رعيتي غلبه داشت. امروز، شيوة توليد سرمايهداري بر مبناي استثمار کارمزدي غلبه کرده است و توليد بر بستر رقابت پر هرج و مرج ميان سرمايهداران و وابستگي به نظام سرمايهداري جهاني پيش ميرود. 
قوة محرکة تغيير از يک شيوة توليدي به شيوة توليد در رابطة متضاد ميان نيروهاي توليدي (يا نيروهاي مولده) و روابط توليدي نهفته است. باب آواکيان ميگويد: «رابطة بنيادين هر جامعهاي رابطة بين نيروهاي توليدي جامعه با روابط توليدي است ... مارکس از طريق ساليان سال تحقيق و مطالعه در کتابخانهها و غربال کردن حجم زيادي از کتابها بالاخره پايه و اساس اين روابط را کشف و آشکار کرد. اين پايه و اساس وجود داشت ولي آشکار نبود.»2
همانطورکه در بالا گفتيم، نيروهاي توليدي همان عناصري هستند که براي توليد، نوآوري و تکامل توليد لازمند. و روابط توليدي، روابطي اقتصادي هستند که مردم وارد آن ميشوند تا توليد را بر مبناي آنچه خصوصيت نيروهاي توليدي است جلو ببرند. زمانيکه نيروهاي توليدي، در سطح شخم زمين توسط حيوان بود، روابط توليدي متناسب با آن نيز روابط فئودالي بود. طبقه فئودال صاحب قدرت سياسي يا قدرت دولتي بود و قانون را نيز بر حسب منافع اين طبقه تعيين ميکرد. وقتي صنعت و فنآوري رشد کرد، شيوههاي توليدي قبلي نيز منسوخ شدند. ماشين، جايگزين آدم در صنعت و کشاورزي شد. تغيير در نيروهاي توليدي، روابط توليدي را هم تغيير داد. نحوة سازماندهي آدمها در فرآيند توليد هم تغيير کرد. در اقتصاد سرمايهداري، کمتر کسي براي مصرف خودش توليد ميکند؛ بيشتر توليدات براي «مبادله» انجام ميشود. در اقتصاد سياسي مارکسيستي، به اين وضعيت، توليد و مبادله کالايي گسترده و به فرآوردهايي که براي مبادله يعني براي فروش در بازار (و نه براي معيشت و مصرف خود) توليد ميشود کالا گفته ميشود. در شيوة توليد سرمايهداري، نهتنها بيشتر فرآوردها براي بازار (يعني براي مبادله) توليد ميشوند بلکه خود نيروي کار انسان (يعني، ظرفيت کار بدني و دماغي انسان) هم تبديل به کالا شده است. در سرمايهداري، توليد هرچه اجتماعيتر شده بهطوريکه يک اقتصاد جهاني درهم تنيده شکل گرفته است و از طرف ديگر، تصاحب و کنترل توليد هرچه خصوصيتر شده است بهطوريکه چند مرکز مالي مستقر در نيويورک، لندن، فرانکفورت، توکيو، پکن و مسکو اقتصاد جهان را کنترل ميکنند. در شيوة توليد سرمايهداري، سرمايههاي مختلف با هم رقابت ميکنند. اين رقابت، باعث هرج و مرج بزرگ در اقتصاد ميشود.
هدفِ توليد در اقتصاد سرمايهداري توليد نيازهاي مردم نيست بلکه توليد و انباشت سود است. اين شيوة توليد، کارخانه توليد مرگ و مير و تباهي انسان ها، بحرانهاي اقتصادي و جنگ و بالاخره نابودي محيط زيست است. حرص و ولع بيپايان در توليد وانباشت سود، به حرص و ولع بيپايان در اعمالِ مالکيت انحصاري بر منابع انساني، مالي، زيرزميني، طبيعي دامن ميزند و محيط زيست نيز همراه با انسانها زير سم ستوران سرمايه لگدمال و نابود ميشود. انقلاب واقعي، ابزار توليد را از دست طبقه سرمايهدار گرفته و يک اقتصاد متفاوت را بنيان خواهد گذاشت که نيازهاي مردم را تامين کند و متکي بر استثمار نباشد، قوة محرکة آن انباشت سود نباشد. و براي اينکه بتوانيم چنين انقلابي را انجام دهيم اول بايد قدرت سياسي را کسب کنيم: تحت رهبري کمونيستي و توسط يک نيروي واقعا انقلابي که ميليونها نفر را از ميان پرولتاريا و ديگر قشرهاي جامعه براي چنين انقلابي آگاه و سازماندهي کرده است.
در شمارة بعد مبحث اقتصاد سياسي را بر مبناي فصل اول کتاب «کمونيسم نوين» پي خواهيم گرفت.
«آتش»

پينوشت:
1. آواکيان، کمونيسم نوين، فصل اول
 .2همانجا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر