۱۳۹۸ بهمن ۱۷, پنجشنبه

جنگ افغانستان، زخمی بر پیکر بشریت که باید التیام یابد

نشریه آتش شماره 97

جنگ افغانستان، زخمی بر پیکر بشریت که باید التیام یابد
آتش سلسله مقالاتی را در مورد جنگ افغانستان و دورنمای انقلاب کمونیستی منتشر می کند. در زیر بخش سوم را می خوانید
ژیلا انوشه
بخش سوم: جهاد اسلامی در خدمت جنگ نیابتی آمریکا و جنگ نیابتی آمریکا در خدمت جهاد اسلامی
همانطور که در بخش دوم گفتیم، چهل سال پیش هنگامی که دو بلوک امپریالیستیِ غرب (به رهبری آمریکا) و شرق (به رهبری شوروی) درگیر در رقابتی جهانی بودند، ارتش شوروی افغانستان را اشغال کرد. آمریکا تصمیم گرفت با تکیه بر بنیادگرایان اسلامی افغانستان (موسوم به مجاهدین) و تقویت «جنگ جهادی» آنان علیه شوروی به حرکت شوروی پاسخ گوید. در سال ۱۹۸۱ رونالد ریگان رئیس جمهور آمریکا شد. او جنگ افغانستان را جنگی علیه «امپراتوری شیطان» اعلام کرد و یک کارزار جهانی برای جلب و جذب و سازماندهی افراطی ترین ضد کمونیست های اسلام گرا به راه انداخت تا از همه جای دنیا برای «جهاد» علیه «امپراتوری شیطان» به افغانستان بیایند. نقش عربستان سعودی تامین مالیِ این کارزار و گسترشِ جهالتِ دینیِ سازمان یافته از طریق ایجاد هزاران مکتب خانۀ وهابی گری و نقش پاکستان ایجاد اردوگاه های نظامی در مرز أفغانستان برای تعلیم نظامی اسلام گرایان بود. سازمان سیا کل عملیات را رهبری می کرد.
توده های مردم از تجاوز ارتش شوروی متنفر بودند اما تنفر آنان از این اشغال خیلی زود به مجرای جنگ جهادیِ ارتجاعی و جنگ نیابتی امپریالیستم آمریکا علیه شوروی رانده شد. در نتیجه، خصلت کلی جنگِ ضد شوروی، ترکیبِ درهم تنیده ای از جنگ ارتجاعی اسلام گرایان و جنگ نیابتی امپریالیستی شد. پای اسلام گرایان جهادی به هرجا رسید این خصلت را با بیرحمی بر مردم تحمیل کردند و هم زمان با رواج تاریک اندیشی دینی ذهن آنان را نیز به اسارت گرفتند. آنان هر مخالفتی با دینمداری و ارزش ها و قوانین شریعت را سرکوب می کردند تا کاملا روزنه های آگاهی توده های مردم را نسبت به ماهیت طرفین این جنگ که مقاومت توده ها علیه اشغالگران شوروی را تبدیل به ذخیرۀ اهداف ارتجاعی خود کرده بودند ببندند و به این ترتیب آنان را گوشت دم توپ بی چون و چرای جهاد اسلامی ارتجاعی و جنگ نیابتی امپریالیسم آمریکا کنند.
نیروهای سیاسی دیگر مانند جریان «شعله» که باید منافع واقعی توده های مردم افغانستان را نمایندگی و بیان می‏کردند نتوانستند ماهیت ارتجاعی و نیابتیِ امپریالیستیِ این جنگ به اصطلاح «مقاومت» را ببینند و برای مردم روشن کنند که منافع کوتاه مدت و درازمدت شان و نجات افغانستان نه در این جنگ بلکه در جنگی کاملا و بنیادا متفاوت با هدف ایجاد جامعه ای دموکراتیک نوین و سوسیالیستی است. اینکه شوروی در اذهان عامه «کمونیست و سوسیالیست» دانسته می شد و جنگ سالاران جهادی و آمریکا آب به آسیاب این دروغ بزرگ می ریختند، اینکه دولت سوسیالیستیِ چین نیز پیش از این سرنگون شده و سرمایه داری در آن کشور احیاء شده بود، اعتماد به نفس و توان نیروهای چپ و سکولار افغانستان را به شدت تضعیف می کرد. بسیاری از انان تبدیل به بخشی از صحنۀ جنگ جهادیِ اسلام گرایان شدند و با نام گذاری غیر واقعی بر این جنگ مانند «جنگ مقاومت ملی» فاجعۀ رفتن به زیر پرچم جهاد اسلامی را توجیه کردند. با این وجود، در بسیاری از جبهه های جنگ به دست قوماندان های جهادی به قتل رسیدند. به قتل رسیدن مبارزین سیاسی و نظامیِ چپ و سکولار– به ویژه نیروهای موسوم به «شعله» – توسط نیروهای دو طرف این جنگ ارتجاعی (یعنی، طرف رژیم خلق و پرچم و ارتش شوروی و طرف جنگ سالاران جهادی به رهبری گلبدین حکمتیار، احمدشاه مسعود، ربانی، و غیره) یکی از شاخص های تعیین کنندۀ خصلتِ این جنگ ارتجاعی اسلامی و نیابتیِ امپریالیستی بود.
در طول دهسال اشغال فعال افغانستان توسط شوروی، آمریکا و دیگر قدرت های غربی، این کشور را پر از انواع سلاح های مرگبار و دلار کردند. جنگ سالارانِ دریافت کنندۀ این «هدایا» عبارت بودند از: احمدشاه مسعود، قوماندان جماعت اسلامی از ملیت تاجیک (که پس از سقوط رژیم وابسته به شوروی در سال ۱۹۹۲ وزیر دفاع حکومت اسلام گرای جدید شد)، گلبدین حکمتیار، اسلام گرای پشتون و کاندیدای سازمان جاسوسی آی.اس.آیِ[۱] پاکستان برای کسب قدرت در افغانستان و برهان الدین ربانی که در سال ۱۹۹۲ اولین رئیس جمهور رژیم اسلام گرای افغانستان شد. این جنگ سالاران، در مناطق تحت سلطۀ نظامی شان، قوانین شریعت را جاری کرده و با استفاده از قوانین شریعت، مالکیت بر املاک و انحصار بر معادن و کشت خشخاش را از آن خود ‏کردند. از یک طرف نظام فئودالی را تقویت کردند و از طرف دیگر، از طریق استخراج و صادراتِ فلزات گرانبها و تجارت مواد مخدر به بازار جهانی سرمایه داری وصل شدند. در مناطق تحت سلطۀ اینان، اکثریت دهقانان فقیر یا بی زمین بودند که ۶۵ تا ۸۵ درصد از محصولات خود را به عنوان اجاره به ملاکین می دادند. این اجاره بها در زمین های کشت خشخاش می توانست از اینهم بیشتر باشد.[۲] علاوه بر اجاره بهای معمول، نزدیک به ۲۰ درصد خمس اسلامی نیز از دهقانان بیرون می کشیدند. رژیم وابسته به شوروی سعی کرده بود اصلاحاتی از بالا انجام دهد و زمین هایی را میان دهقانان تقسیم کند. اما خیلی زود از این اقدام عقب نشست و سعی کرد حاکمیت خود را در اتحاد با عشایر و ملاکین فئودال تضمین کند. برخی از جنگ سالاران جهادی پیشاپیش از فئودال های محلی بودند یا این که تحت الحمایه فئودال های محلی قرار داشتند. اما اغلب آنان، به فاصلۀ چند سال پس از آغاز جنگ جهادی، با دست انداختن بر املاک و ثروت خانواده هایی که فرار کرده بودند یا زیر سرنیزۀ اینان مجبور به دست کشیدن از املاک خود شده بودند، تبدیل به ملاکان بزرگ شدند. به طور کلی، جنگ سالاران تمام مناطق افغانستان  نمایندۀ طبقه ای ارتجاعی بودند که به اشکال بیرحمانه و نزدیک به برده گی اهالی روستا را استثمار می کردند و طی این جنگ و در رابطه با اجرایی کردن این جنگ نیابتی برای امپریالیست های آمریکایی و قدرت های غربی، تبدیل به کلان سرمایه داران وابسته به غرب نیز شدند.
نقش پاکستان و عربستان و ترویج اسلام گرایی
با اشغال افغانستان توسط ارتش شوروی در دسامبر سال ۱۹۷۹ (چهل سال پیش) ارتش و سازمان امنیت پاکستان تبدیل به جبهۀ مهمی در «جنگ سرد» شدند. در پاکستان رژیم اسلام گرای ژنرال ضیاءالحق از طریق کودتا به قدرت رسیده بود و برای تحکیم خود نیاز به رشد و تقویت اسلام گرایی داشت. عربستان سعودی نیز نیاز داشت تا جریان اسلامگرایان وهابیِ داخل عربستان را که تهدیدی برای موجودیت پادشاهی عربستان شده بودند به خارج از مرزهای عربستان براند تا در جایی دیگر پروژۀ اسلام گرایی وهابی خود را آزمایش کنند. این دو کشور با تایید و طرح آمریکا به تقویت نیروهای بنیادگرای اسلامی در پاکستان، افغانستان، کشمیر و هند پرداختند. اسامه بن لادن به عنوان عامل اجرایی این طرح بین المللی به افغانستان رفت. حمایت بین المللی قدرت های بزرگ غربی موجب رشد تصاعدی بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه و شمال آفریقا شد. بدون این حمایت مجاهدین افغانستان هرگز قادر به پیروز شدن بر ارتش شوروی نبودند و ده ها هزار طلبۀ طالب در پاکستان در مدارس دینی تعلیم نمی یافتند. امپریالیسم آمریکا با چنین سیاستی به ضرورتِ تحکیم سلطۀ سیاسی و اقتصادی اش بر خاورمیانه پاسخ داد و افغانستان ویران و خاورمیانۀ دهشتناکی را که می بینیم به وجود آورد.
سقوط رژیم وابسته به شوروی، آغاز جنگ داخلی میان جنگ سالاران جهادی، ظهور طالبان  
ارتش شوروی در این جنگ شکست خورد و در بهمن ۱۳۶۷ (۱۹۸۸) از افغانستان خارج شد. نجیب الله آخرین رئیس جمهور وابسته به شوروی تا سال ۱۳۷۱ در قدرت ماند و خواهان «مصالحه ملی» با اسلام گرایان شد. در راستای این سیاست، وی نام حزب حاکم را از «پرچم» به «حزب وطن» و نام رژیمش را از جمهوری دموکراتیک افغانستان را به جمهوری افغانستان تغییر داد و «احترام به دین مقدس اسلام» را برای دولت الزامی کرد. اتحاد با اسلام گرایان سیاستِ تازه ای بود که شوروی به احزاب و رژیم های تحت الحمایه اش در خاورمیانه دیکته کرد زیرا به این نتیجه رسیده بود که اسلام گرایی یک خصلت پابرجای صحنۀ خاورمیانه شده است و تلاش کرد مانند آمریکا وارد بازی استفاده از «کارت اسلام گرایی» شود. در ایران، حزب توده برای ایجاد فصل مشترک و اتحاد با رژیم اسلامی، همکاری نزدیکی با سازمان های اطلاعاتی آن برقرار کرد تا در سرکوب مخالفین رژیم جمهوری اسلامی به آن یاری برساند. طبق گفتۀ محمدعلی عمویی از رهبران قدیمیِ حزب توده، این حزب « در سال های اول انقلاب ارتباط خوب و موثری با سازمان های اطلاعاتی و قضایی ایران داشت». (رجوع کنید به «مصاحبۀ تاریخ ایرانی با محمدعلی عمویی» ۲۰۱۲). با وساطت جمهوری اسلامی ایران و کمک رژیم نجیب الله، نیروهای شیعۀ افغانستان «حزب وحدت اسلامی» را درست کردند. یک سال پیش از خروج قوای شوروی، میان احمد شاه مسعود (جنگ سالار شمال افغانستان) و ارتش شوروی و رژیم کابل، آتش بس شد. اما با فروپاشی شوروی ادامۀ سیاست «مصالحه ملیِ» نجیب الله غیر ممکن گردید. بالاخره، این رژیم در سال ۱۳۷۱ (آوریل ۱۹۹۲ ) سرنگون شد و ائتلافی از احزاب جهادی که «حکومت موقت» تشکیل داده بودند بر جای آن نشست. اما خیلی زود میان این احزاب اسلام گرای جنگ خانگی آغاز شد. گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی که از سوی سازمان امنیت پاکستان ماموریت داشت تمام قدرت را به دست آورد کابل را بمباران کرد. بیرون از کابل نیز نظم و قانون درهم ریخته بود و میلیشیای جنگ سالاران راه ها را بسته و روستاها را چپاول می‏کردند. در بحبوحۀ این جنگ خانگی و خشم و استیصال فزایندۀ مردم، گروهی به نام طالبان در قندهار سربلند کرد و با اعلام این که هدفش از بین بردن جنگ سالاری و برقراری امنیت می باشد، محبوبیت زیادی کسب کرد. اسامه بن لادن، رهبر القاعده که در سودان به سر می برد، به سرعت با پول و اسلحه خود را به قندهار رساند و گروه طالبان را که فاقد سازماندهی و ساختار منظم بود نظم داد. بسیاری از طلبه های مدارس وهابیِ مستقر در پاکستان، عده ای از مزدوران رژیم نجیب الله و جنگ سالاران احزاب اسلامی دیگر نیز به آنها پیوستند. در نهایت، پاکستان طبق نظر آمریکا حمایت از گلبدین حکمتیار را کنار گذاشت و به حمایت از طالبان روی آورد. جنگ سالاران جهادیِ احمد شاه مسعود (موسوم به «ائتلاف شمال») و دیگران مدتی جنگیدند امادر سال ۱۹۹۶ مجبور به ترک کابل شدند و طالبان قدرت را در کابل گرفت.
به قدرت رسیدن طالبان و زالمای خلیل زاد  مامور کمپانی های نفت خوار
از آغاز جنگ افغانستان در سال ۱۹۷۹، زالمای خلیل زاد از مقامات مهم امنیت ملی دولت آمریکا در رابطه با جنگ افغانستان بود. او از اعضای ارشد گروه نومحافظه کارانِ حزب جمهوری خواه آمریکا، در دوره ریاست جمهوری بوش از طراحان حمله به عراق، سرنگونی رژیم صدام حسین و به قدرت رساندن بنیادگرایان شیعه در آن کشور بود. بین سال ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۰ رئیس پروژه ای کلیدی در موسسۀ راهبردی رَند[۳] — وابسته به پنتاگون بود. وی همچنین مشاور ارشد کمپانی های نفتی آمریکایی مانند یونوکال و هالی برتون و طراح پروژۀ خط لولۀ گاز از ترکمنستان به افغانستان و پاکستان تا آب های آزاد بود. در سال ۱۹۹۷ در هتلی در تکزاس این پروژۀ چند میلیارد دلاری را با رهبران طالبان که با هواپیماهای خصوصیِ شرکت های نفتی آمریکا به تکزاس آورده شده بودند در میان گذاشت و ۷  اکتبر ۱۹۹۶ نوشت: «طالبان از آن نوع بنیادگراییِ ضد آمریکایی که در ایران حاکم است نیستند. ما باید … آنها را به رسمیت شناخته و کمک های بشر دوستانه کنیم و جامعه بین المللی را برای بازسازی اقتصادی آن کشور تشویق کنیم.» 
انتظار آمریکا از طالبان این بود که افغانستان را برای کشیدن خط لولۀ گاز از جمهوری های آسیاییِ جدا شده از شوروی سابق «امن» کند. آمریکا خوب می دانست هدف طالبان برقراری یکی از وحشیانه ترین حکومت های افراطی دینمدار است اما اگر چنین حکومتی می توانست افغانستان را برای سرمایه گذاری های بین المللی نفت خواران آمریکایی «امن» کند، برایشان عین «دموکراسی» است. طالبان حکومت اسلامیِ فاشیستی هولناکی را برقرار کرد. سنگسار زنان، قطع دست و پای به اصطلاح «مجرمین»، بمب گذاری در آثار باستانی و از بین بردن میراث فرهنگی افغانستان، نابود کردن ساختارهای آموزش و منع دختران از رفتن به مدرسه و تنبیه معلمانی که آموزش مدرن به کودکان می دادند فقط گوشه ای از کارنامۀ تاریک و پوسیده و خونین اینان بوده است.
چرخشِ ضد طالبان
اما هیچ یک از اینها برای آمریکا مهم نبود. مهم این بود که رژیم طالبان نه تنها نتوانست افغانستان را «امن» کند بلکه پایگاه رشد اسلام گراییِ ضد آمریکایی شد. بمب گذاری ها در سفارت های کنیا و تانزانیا در سال ۱۹۹۸ بیان گر این بود که بنیادگرایان اسلامی که از دست آمریکا نان خورده بودند دارند دستش را گاز می گیرند. آمریکا تصمیم گرفت طالبان را سرنگون کند و شروع به حمایت مخفی از جنگ سالاران جهادی «ائتلاف شمال» کرد که درگیر جنگ با طالبان بودند. بالاخره آمریکا عملیات تروریستی القاعده در نیویورک در یازده سپتامبر ۲۰۰۱ را بهانه کرده و به افغانستان حمله کرد در حالیکه از ۵ ماه پیش از یازده سپتامبر نقشه این حمله روی میز جورج بوش، رئیس  جمهور وقت آمریکا بود.[۴]
علاوه بر به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی در ایران، جنگ افغانستان از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۸ اسلام گرایی را به طرز بی سابقه ای در خاورمیانه و شمال آفریقا گسترش داد.  این نیروها به شاخه ها و انواع مختلف تقسیم شده و مانند حریق رشد کرده و تبدیل به چالش گر عمدۀ آمریکا در این مناطق شدند. بنیادگرایان اسلامی از جمهوری اسلامی ایران و مجاهدین افغانستان تا طالبان و داعش، شاخه های متنوع از این روند هستند و جملگی در تحمیل حکومت دینمدار، تفسیر بنیادگرایانه و منطبق بر نص قرآن به عنوان قانون و ایدئولوژی جامعه، مشترک اند.  پدرسالاری افراطی و کودهای اخلاقیِ هزار سال پیش، وضع قوانین جداگانه و نابرابر برای زنان و پیروان ادیان دیگر، تضمین سلطۀ مردان خانواده بر زنان، حمله به پیروان مذاهب دیگر و به ویژه حملات مرگبار به کمونیست ها، آته ئیست ها و سکولارها، ایجاد رعب و وحشتِ جمعی و مُثله کردن بدن به عنوان تنبیه و کیفر قضایی، مرگ به اتهام عدول از قوانین اسلامی در زمرۀ آئین های الهی و قوانین اینان است. امروزه، بنیادگرایان اسلامی به تضاد با قدرت های امپریالیستی رسیده اند ولی هرگز در تضاد با نظام سرمایه داری امپریالیستی نبوده اند و پایۀ طبقاتی شان فئودال ها و سرمایه داران کلانِ وابسته به نظام سرمایه داری امپریالیستی است.
شماره بعد: جنگ با طالبان و رشد بیشتر بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه
[۱] ISI (Inter-Service Intelligence)
[۲] October 13, 2003. A World to Win News Service

[۳] RAND corporation
[۴] Bob Woodward; Bush at War

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر