۱۳۹۸ بهمن ۱۷, پنجشنبه

آناتـومی بورژوا – دموکراسـی چپ ایران: بخــــش پنجـم: اکونومیســم کارگری

نشریه آتش شماره 98

آناتـومی بورژوا – دموکراسـی چپ ایران: بخــــش پنجـم: اکونومیســم کارگری
سیامک صبوری
منصور حکمت چپ ایران را همواره به پوپولیسم، «خلقی گرایی» و «غیر کارگری» بودن متهم می کرد و داشتن خط و مشی و خصلت «پرولتری» یکی از ادعاهای حزب کمونیست کارگری و تمامی شاخه های منشعب از آن است. این ادعا اما نسبتی با واقعیت کارگران، طبقه پرولتاریا و جایگاه آن در جامعه و انقلاب کمونیستی و پرولتری ندارد. این اکونومیسم، ضد کمونیستی است و از پرولتاریا کمونیسم زدایی می کند. تبارزی است از رفرمیسم چپ و سوسیال دمکراسی غیر انقلابی که طی یک و نیم قرن تاریخچه جنبش کمونیستی، پا به پای مارکسیسم و کمونیسم انقلابی بقا داشته است. سرچشمه فکری و تئوریک آن هم به نظرات تروتسکی و سنت منشویکی روسیه سال های ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۷ و گرایشات مشابه در رزا لوگزامبورگ بر می گردد که بر یک تفسیر رفرمیستی و مکانیکی از آرای مارکس و ضدیت با لنینیسم و مشخصا کتاب چه باید کرد؟ لنین بنا شده است.
اکونومیسم و جسمیت بخشی به پرولتاریا
اکونومیسم کارگری حکمتیستی دو مشخصه عریان دارد که شاخصهای کلاسیک جریان اکونومیسم هستند: اقتصادگرایی و جسمیت بخشی (Reification) به پرولتاریا. به باور حکمت: «مبارزه اقتصادی طبقه کارگر یک رکن اساسی و حیاتی مبارزه طبقاتی و زمینه اصلی آگاهی تودههای وسیع طبقه به هویت طبقاتی شان است». (برگزیده۱ ص ۱۱۵) «… ما حتى در وراى فعالیت راست ترین اتحادیه ها، حقایقى را در مورد تمایلات و تکاپوى سوسیالیستى طبقه کارگر مى بینیم… فعل و انفعالات سیاسى و مبارزاتى در درون طبقه کارگر، وجود ابژکتیو یک رگه سوسیالیستى را می بیند و به رسمیت مى شناسد و معتقد است که حزبیت کمونیستى باید خود را در متن این سنت مبارزاتى واقعى در جامعه شکل بدهد و از اینجا مایه بگیرد». (برگزیده ۲۸۷ و ۲۸۸) در حالی که در جنبش کمونیستی بین المللی به تجربه و به لحاظ تئوریک ثابت شده است که «راست ترین اتحادیه ها» همدست بورژوازی هستند. همین خط را حزب توده همواره در مورد «اتحادیه های زرد کارگری» در رژیم شاه و در رژیم جمهوری اسلامی تبلیغ کرده است. و نهایتا به اینجا می رسد که: «ما امروز مارکس را نداریم، اما جنبش اجتماعى و طبقاتى خود را داریم و خوشبختانه نفوذ عمیق مارکس در آن را به صورت تمایل غریزى و دیگر «خودبهخودى» کارگر مبارز به مارکسیسم هم داریم». (برگزیده ۲۰۶) [تأکیدات همه جا از ما است]. در قسمت های قبلی این سلسله مقالات آمد که درک ایده آلیستی-اومانیستی حکمت چطور به نوعی غریزه باوری و ذات گرایی غیر تاریخی و غیر مارکسیستی منتهی می شود.۲ نظریه تبدیل مارکسیسم به تمایل غریزی و «خودبه خودی» کارگرِ مبارز یک نظریه ضد علمی، ایده آلیستی و نهایتا به غایت ارتجاعی است و تلاش می کند یا آرزو دارد که مارکسیسم را هم سنگ «ایمان مذهبی» قرار دهد.
لنین نزدیک به ۱۲۰ سال پیش این گرایش رفرمیستی و ایدئالیستی را در جنبش روسیه تشخیص داد و در اثر تاریخی و تاریخ سازش چه باید کرد؟ به نقد آن پرداخت. این اثر برای نخستین بار مساله آگاهی کمونیستی را به صورت همه جانبه فرمولبندی کرد. لنین به صراحت گفت مشروط کردن آگاهی کارگران به مبارزه اقتصادی، تحریف وظایف کمونیستی است  زیرا آگاهی خودبه خودی پرولتاریا محدود به چارچوب های تنگ وضع موجود است و گرایش خودبه خودی در مبارزات و تفکرات آن ها، رفتن زیر بال و پر بورژوازی است. او چنین صورت بندی کرد که آگاهی کمونیستی بیرون از روابط و مبارزات صنفی (تردیونیونی) و خودبه خودی توده ها و توسط رهبران و افراد مسلط به علم کمونیسم (فرق ندارد غیر کارگر باشند یا کارگر بلکه باید مسلط به این علم و به این معنی «روشنفکر» شده باشند) به درون مبارزات آن ها برده شود.
حکمت اما به طور کامل در مقابل لنین و چه باید کرد نوشت: «این تصور خام اندیشانه سنتى در چپ را باید کنار گذاشت که گویا احزاب سیاسى مبارزه آگاهانه و هدفمند سیاسى را نمایندگى میکنند و تشکلهاى کارگرى فعل و انفعال «خودبه خودى» کارگران براى بهبود اوضاعشان را منعکس میکنند». (برگزیده ۱۵۳) و از آنجایی که به تناقض و ضدیت بنیادین خط اکونومیستی اش با کمونیسم و نظرات لنین واقف بود، به تبعیت از سنت تروتسکیستی کوشید چه باید را کرد؟ را از جوهر اصلی و جهان شمولش یعنی سنتز کردن مساله آگاهی کمونیستی و انقلابی تهی کرده و این جزوه را به «شرایط خاص روسیه» و به «مسائل سازمان دهی» محدود کند. (برگزیده ۱۱۶)
باب آواکیان خطوط اصلی نظرات لنین درباره مساله آگاهی کمونیستی و نقش حزب و رهبری حزب در انقلاب را در مباحث «چه باید کرد گرایی غنی شده»۳ ادامه داد، عمیق تر کرد و نوشت: «انقلاب پرولتری نمی تواند بسط مبارزه میان کارگران مزدی و کار فرمایان شان باشد و از درون آن بیرون بیاید». (گشایشها ۸۶) «جسمیت بخشیدن» به پرولتاریا گرایشی است که معتقد است کلیت دیدگاه منطبق بر انقلاب جهانی پرولتری که برای گذار به کمونیسم لازم است، در هر مقطع مشخص در افراد مشخصی متبلور می شود که طبقه پرولتاریا را تشکیل میدهند. این گرایش برای کارگران به صرف کارگر بودن و نفس پرولتر بودن جایگاه ویژه، حقانیت و انگیزه ذاتا انقلابی قائل است. اکونومیست ها گرایش خودجوشِ پرولتاریا به رفتن زیر بال و پر بورژوازی را نمی بینند و درک نمی کنند که ایدئولوژی بورژوایی در همه اقشار و طبقات جامعه از جمله کارگران نفوذ کرده و آن ها را تحت تأثیر خود قرار می دهد. پرولتاریای مارکس به عنوان طبقه تاریخی-جهانی آن پرولتاریایی نیست که به صرف کار کردن جمعی در کارخانه، مورد استثمار مزدی قرار گرفتن و مبارزه کردن برای مطالبات و خواسته های اقتصادی و صنفی به صورت خودبه خود بتواند از قید و بند جهانبینی و ایدئولوژی و اخلاقیات بورژوایی و ارتجاعی گسست کند و به آگاهی لازم برای انقلاب دست پیدا کند. پرولتاریا هم مانند سایر اقشار جامعه برای تبدیل شدن به عنصر انقلابی و کمونیست باید به لحاظ فکری و ایدئولوژیک گسست کند و کمونیست شود. اصول ابتدایی کمونیست شدن برای هر کس با هر خاستگاه طبقاتی از جمله برای کارگران، این است که نسبت به قوای محرکه بزرگتر از رابطه کار و سرمایه که کارگران درگیرش هستند، آگاه شده و آموزش ببینند که این سیستم چگونه کار می کند و راه نابود کردنش به واقع چطور است و برای این کار به چه ابزار و نقشه راهی نیاز هست.

جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری
یک اشکال جدی دیگر خط حکمت و تمامی شعبه های منشعب از آن یکی دانستن جنبش کمونیستی و جنبش کارگری است. به باور او «حزبى که ما امروز تشکیل می دهیم… در سنت مبارزه کارگرى براى برابرى اقتصادى که مداوما در متن جامعه سرمایه دارى جریان داشته است، تشکیل میشود و قدرت و نیروى خود را اینجا جستجو می کند». (برگزیده ۲۸۷ و ۲۸۸) به بحث ضد مارکسیستی حکمت درباره مقوله «برابری» در قسمت های آتی بیشتر خواهیم پرداخت. چرا که مارکس به صراحت گفت برابری در مبادله کالایی میان کارگر و سرمایه دار عین نابرابری است که در تصاحب خصوصیِ ثروت اجتماعا تولید شده توسط طبقه کارگر تجلی پیدا می کند.
لنین در دسامبر ۱۹۱۶ در مقاله ای به نام «امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم» نشان داد که سرمایه داری امپریالیستی از قِبَل فوق استثمار کشورهای جنوب (جهان سوم) به کارگران «کشور خود» سطحی از رفاه اقتصادی و اجتماعی را می دهد که باعث شکل گیری یک قشر اشرافیت کارگری می شود که منافع اساسی اش در رشد و توسعه سرمایه داری امپریالیستی است. به این ترتیب، اولین بار میان جنبش کارگری و جنبش کمونیستی شکاف عینی ایجاد می شود که لنین به طور تئوریک نیز نشان داد. آواکیان این مساله را چنین تشریح کرد که: «در دوران اولیه  مارکسیسم کم و بیش به طور مستقیم  طبقه کارگرِ متشکل شده در تولید مقیاس بزرگ و طبقه کارگری که به شکل روزافزون در اتحادیه های کارگری سازمان می یافت، پایگاه اصلی و ستون فقرات انقلاب و یا سوسیالیسم به حساب می آمدند … اما مهم است که جدایی روز افزونی که در طول زمان بین جنبش کمونیستی و جنبش کارگری پیش آمده را تشخیص دهیم …  منظور این نیست که پرولتاریا یا طبقه  کارگری که شاغل است بخش مهمی از انقلاب پرولتری نیست. نه! نکته این است که از درون دینامیک های اتحادیه های کارگری، نیروهای پیش برنده و نیروهای اصلی مبارزه برای انقلابی که در پیش است بیرون نخواهد آمد». (کمونیسم نوین ۲۶۲) و در جای دیگری می نویسد:
این به معنایِ جدایی جنبش کمونیستی از پرولتاریا یا از ماتریالیسم نیست و نباید این معنا را داشته باشد. اتفاقا برعکس! صحبت بر سر این است که جنبش کمونیستی باید یک جنبش انقلابی باشد و نه یک جنبش کارگری. این گرایش در تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی گرایش قدرتمندی بود و همچنین خط کسانی مانند تروتسکیست ها و سوسیالیست های رفرمیست گوناگون بود که مخالف کمونیسم بودند اما به نام سوسیالیسم حرف زده اند. ما نیازمند یک جنبش انقلابی هستیم که هدفش دست یافتن به «چهار کلیت» است و نه جنبش کارگری با هدف دست یافتن به «مزد منصفانه در مقابل یک روز کار منصفانه». ما نیازمند جنبشی هستیم که هدفش مبارزه برای رهایی کامل و محو کلیه موانعی است که در مقابلِ رهایی تمام (و نه نیمی و نه بخشی) از بشریت قرار گرفته است. منظورم از “جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری”… آن نیست که ما نباید با مبارزات کارگران علیه کارفرمایان و برای بهبود شرایطشان همراه شویم. اما باید از موضع و نقطه نظر و اهداف کمونیستی با آن همراه شویم نه از موضع و اهداف و نقطه نظر تردیونیونی و ماندن در حصارهای جنبش کارگری که اساسا تعریفش دست یافتن به مزدی بهتر در قبال یک روز کار است».۴
به همین  علت لنین در چه باید کرد؟ تأکید کرد که کمونیست ها باید «تریبون مردم» باشند نه منشی  و دنباله روی  مبارزات خودبه خودی کارگران و تمایلات لحظه ای توده ها. کمونیست ها باید مبارزات توده ها را به سمت اهداف استراتژیک  انقلابی که برای رهایی شان ضروری است هدایت کنند. زیرا جنبش کارگری و جنبش کمونیستی یک چیز و مترادف هم نیستند. حزب کمونیست، حزب کارگران نیست و موجه و مُحق بودنش هم از تعداد کارگران درون حزب نتیجه نمی شود. حزب کمونیست، حزب کمونیست ها است و هدف انقلاب کمونیستی است که وجود آن را ضروری و تعریف می کند.
***
منشأ اکونومیسم کارگری حکمت مثل هر اکونومیست دیگری ریشه در یک درک ایدئالیستی و غیر ماتریالیستی از طبقه پرولتاریا و جایگاه پرولتاریا در جامعه هم دارد. درک ذات گرایانه ای که به پرولتاریا یک قداست جوهری و ذاتی می دهد. گویی پرولتاریا به نفس کارگر بودن حاوی حقیقت و حقانیت و جایگاه ویژه در جامعه است. در حالی که اهمیت پرولتاریا به مثابه یک طبقه (و نه افراد یا گروه های کارگری خاص) برای انقلاب کمونیستی از اینجا نشأت می گیرد که این طبقه حامل تولید اجتماعی و آن روابط اجتماعی است که رفتن جامعه بشری به سوی کمونیسم را هم ضروری و هم ممکن می کند. این گرایش فقط با کار آگاهانه کمونیستی است که می تواند تبدیل به یک نیروی مادی سازمان یافته شود.
اکونومیسم کارگری حکمت و درک جسمیت بخشی شده اش از پرولتاریا به اِشکال او در درک از سرمایه و نیروی محرکه نظام سرمایه داری هم باز می گردد که در فصل های بعد به آن خواهیم پرداخت. n


 منابع:
۱- حکمت، منصور (۱۳۸۴) برگزیده ای از مقالات منصور حکمت. انتشارات کمیته سازمانده حزب کمونیست کارگری ایران
۲- صبوری، سیامک. آناتومی بورژوا دمکراسی چپ ایران بخش سوم. سه منبع و سه جزء لیبرالیسم چپ: الف) اومانیسم. از نشریه آتش شماره ۹۴ شهریور ۱۳۹۸

۳- گرایش چه باید کرد غنی شده

۴- امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم یا انشعاب در پرولتاریا. جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر