نشریه آتش شماره 97
واقعیت کمونیسم
با کمونیسم نوین، پوپولیسمِ «جنبش همه چیز، هدف هیچ چیز» را ریشه کن کنیم
بی تعارف و رک و صریح: امروز، کسانی که خود را کمونیست و حامیِ نجات بشریت از نظام بیرحم سرمایه داری می دانند باید بدیل انقلاب کمونیستی را به میان جوانان شورشگری ببرند که در خیابان های بغداد و بصره و جوانرود و شیراز و شهریار … جان بر کف اعلام می کنند دیگر حاضر به تن دادن به نظم کهنۀ سیاسی و اقتصادی و فرهنگی حاکم نیستند و این پیام را به آنان برسانند که چنین انقلابی برای اکثریت مردم جهان و کل بشریت نه تنها ضروری و مطلوب بلکه ممکن است زیرا علم، ابزار ضروری و نقشۀ راه تحقق آن موجود است و تنها از این راه می توان نظم منسوخ سرمایه داری و رژیم های مومیایی آن را به چالش گرفت، مغلوب کرد و جامعه و دنیایی بهتر بنا کرد. هرکس خود را کمونیست می داند باید کمونیسم نوین و نه ملغمه های ضد علمیِ دیگر که اسم کمونیسم بر خود گذاشته اند را درک کند، به هر جوان و مبارز شورش گر در هر گوشۀ جهان معرفی کند و آن را برای خدمت به باز کردن راه انقلاب کمونیستی به کار بندد. این پایه ای ترین واقعیت مربوط به پراتیک کمونیستی است و هر چیز دیگر بیهوده و بدتر از بیهوده است.
چنین ادعایی پایه های علمی محکم و عمیق دارد. امروز، بدون کمونیسم نوین نمی توان یک انقلاب واقعی را در ایران و در هیچ نقطۀ دیگر دنیا رهبری کرد و حتا نمی توان یک گام در راه ایجاد دنیایی بهتر برای اکثریت مردم جهان پیشرفت کرد. پیروی از انواع «کمونیسم» های دیگر و لاف زنی های مبهم در مورد «انقلاب» موجب به هرز رفتن انرژی و ابتکارات جوانانی خواهد شد که با نیت و خواست تغییر رادیکال جامعه و دنیا پا به میدان مبارزه گذارده اند. اگر این وضع تغییر نکند بازهم مبارزات و فداکاری های بزرگ خواهد شد اما زنجیرهای اسارت مردم به جای پاره شدن فقط تکان خواهند خورد؛ وضع موجود پابرجا مانده و نظام سرمایه داری و رژیم های حاکم در این کشور و دیگر کشورهای خاورمیانه و جهان، پشته بر پشتۀ جنایت های خود خواهند افزود.
جوانانی که چنین جسورانه قیام کرده اند نیاز دارند به این حقیقت تاریخی دست یابند که سیر صعودی وخامت اوضاع نسبت به چهل سال پیش مربوط به آن نیست که به جای رژیم مومیایی سلطنت، حکومت گندیدۀ آخوندی حاکم شد. حتا مربوط به آن نیست که چهل سال پیش خیزش انقلابیِ ضد سلطنتی تبدیل به یک انقلاب واقعی نشد و توسط مرتجعین اسلام گرا دزدیده شد. بلکه اساسی تر از آن مربوط به شکستی تاریخی است که وضع تمام جهان را بدتر کرد. یعنی، مربوط به آن است که مرحلۀ اول انقلاب های کمونیستی که ۱۴۸ سال پیش با کمون پاریس آغاز شد با احیای سرمایه داری در چین سوسیالیستی در سال ۱۹۷۶ تمام شد و پس از آن، بر پایۀ جمعبندی هایی که از آن مرحلۀ اول شده است هنوز موج جدیدی از انقلاب های کمونیستی در جهان به راه نیفتاده است. این است ضرورتی که اگر پاسخ نگیرد سال به سال نابودی و ویرانی و فلاکت بیشتر نه فقط بر سر ایران و کشورهای خاورمیانه بلکه در سراسر جهان سایه خواهد گسترد.
پایان اولین موج انقلاب های سوسیالیستی چالش های عظیمی را طرح کرده است. سوال اینجاست که در چنین وضعیتی چگونه باید پیشروی کرد؟ چگونه مرحله جدیدی از انقلاب های کمونیستی را آغاز کرد؟ باب آواکیان با تکامل کمونیسم نوین بر اساس بنیان هایی که مارکس استوار کرد، یک چارچوب تئوریک منسجم، جامع و اساسی را برای مرحلۀ دوم انقلاب های کمونیستی در جهان امروز ارایه کرده است. روشنفکران مبارز که واقعا خواهان تغییر رادیکال اوضاع کنونی به نفع اکثریت توده های کارکن ایران و جهان، توده های عاصی از فقر و جنگ و خشکسالی و سیلاب و جهل سازمان یافته اند، باید آن را مانند یک علم فرابگیرند و به میان توده های مردم ببرند و با این کار نه تنها بذرهای آگاهی و امید را در میان آنها بپاشند بلکه نیرویشان را بر مبنای نقشه راه یک انقلاب کمونیستی سازماندهی کنند.
ضدیت با تکاملی که علم مارکسیسم کرده و به کمونیسم نوین رسیده است، باعث عقب نشینی غیرقابل توجیه و تکرار راهی می شود که قبلا طی شده است و مملو از خیانت به توده ها و خون آنان است. به این مساله هرگز نباید کم بها داد.
قیام توده ها عالی است. اما کدام برنامۀ طبقاتی در رهبری آن قرار خواهد گرفت و توسط کدام افق، با کدام استراتژی و به سوی چه هدفی هدایت خواهد شد؟ بر سر این مساله، مبارزه طبقاتی شدیدی درگیر است. چیره شدنِ جهت گیری مثبت بر قیام توده ها و حرکت آن در جاده ای که منتهی به تغییر رادیکال اجتماعی به نفع اکثریت توده های جامعه می شود، بدون آن که شمار قابل توجهی از مبارزین جوان پیام کمونیسم نوین را دریافت کرده و با قطب نمای آن حرکت کنند ممکن نیست. تحقق این امر نیازمند تلاش دائمی در یک فرآیندِ مستمر است اما هنگامی که به علت تشدید تضادها شمار عظیمی از توده های مردم به قیام علیه شرایط ستم و استثمار خود بر میخیزند باید تصاعدی و جهش وار به این تکلیف تحقق بخشید زیرا این قیام ها فرصت های پراکنده در ده ها سال را یک جا فشرده کرده و به صحنۀ سیاسی پرتاب می کنند.
در شماره های قبل آتش در ستون واقعیت کمونیسم گفتیم یکی از گرایش های ضد علمی که تا حد زیادی به درون جنبش کمونیستی راه باز کرد و ضربه های سنگینی به آن زده است معرفت شناسی (اپیستمولوژی) پوپولیستی است. در جنبش کمونیستی این پوپولیسم شکلِ ایده آلیزه کردن افکار و حرکات خودجوش توده های کارگر و دیگر قشرهای تحت ستم را به خود گرفته است. در جنبش کارگری قرن بیستم شکلی از این پوپولیسم رایج بود که لنین آن را «اکونومیسم» خواند. امروز انواع و اقسام این رویکرد پوپولیستی را در جنبش های مختلف — نه فقط در ایران بلکه در تمام جنبش های چپ جهان می توان یافت که علیرغم طیف متنوع شان، جملگی در رویکرد «جنبش همه چیز هدف هیچ چیز» شریک اند و استدلال های مشابهی از این قبیل را برای توجیه رویکرد رویزیونیستی شان استفاده می کنند که، «از سطح توده ها و خواست توده ها و گرایش توده ها باید حرکت کرد» یا این که می گویند، «در جنبش های توده ای نمی توان بر تئوری و ایدئولوژی پافشاری کرد وگرنه سلطه گرانه شده و «استقلال» این جنبش ها را از بین می برد». آنها تاکید بر تئوری و در واقع مبارزۀ آگاهانه را مترادف با «تحقیر پراتیک» و لطمه زدن به «جنبش توده ای» و «اتحاد همگانی» می شمارند. در حالی که قیام های توده ای تحت تاثیر قوای محرکۀ جامعۀ طبقاتی همواره رهبری و جهت خواهند یافت، همواره قطبی خواهند شد. گریزی از آن نیست و چالش این است که: بر اساس کدام هدف و کدام راه، رهبری و قطبی خواهد شد. برخی ها با دلسوزیِ خاله خرسه می گویند، «شما با اصرار بر بدیل انقلاب کمونیستی و جمهوری سوسیالیستی نوین باعث می شوید توده های مردم از شما کمونیست ها دور شوند چون که اول از همه غم نان شب و روز را دارند و اصلا سوادش را ندارند که بفهمند این واژه ها چیستند »! و نصحیت می کنند که، «توده ها را اول باید از طریق آن چه حس می کنند جلب کرد و بعد به آنها گفت کمونیسم در مورد معضلات و راه حل وضعیت کنونی شان چه می گوید».
اما جوهر این بیراهۀ فاجعه بار نه «شروع از سطح توده ها» بلکه محکوم کردن آنها به ماندن در قفس تنگ افق هایی است که به طور روزمره توسط کارکرد و دینامیک های این نظام طبقاتی برایشان ترسیم می شود و افکاری است که به طور مستمر توسط فکرسازانِ بورژوازی برایشان صورت بندی می شود. رویزیونیست ها که واقعا نمایندۀ بورژوازی در جنبش ها هستند، وقتی می خواهند سازش کاری خود با نظام طبقاتی موجود و فرهنگ تولید شده توسط آن را لاپوشانی کنند به استدلال «حرکت از سطح توده ها» متوسل می شوند. در واقع به نام توده ها و به کام نظام طبقاتی ستم و استثمارعمل می کنند.
اما جدا از فرصت طلبیِ آگاهانۀ این نوع رویزیونیست ها، عدۀ زیادی از کمونیست ها بدون آن که بخواهند رویزیونیست می شوند. زیرا این نظریه ریشه در فلسفۀ پراگماتیسم (عمل گرایی) و امپریسیسم (تجربه گرایی) دارد و هنگامی که در مبارزۀ سیاسی، افراد به جای رویکرد علمی رویکرد عمل گرایانه و تجربه گرایانه را پیشه می کنند، خواه ناخواه در عمل مبلغ ماندن در چارچوبهای نظام حاکم می شوند.
یکی از شاخص های این نوع رویزیونیسمِ پوپولیستی ضدیت با مطرح کردن بلاواسطه و مستقیم برنامه انقلاب کمونیستی و ضرورت رهبری حزب کمونیست و جنگیدن برای بدیل دولت سوسیالیستی در درون جنبش های اجتماعی است. در مقابل این رویکرد رویزیونیستی رفیق آواکیان در «چه بایدکرد غنی شده» به طرح مسائل مربوط به «آینده» در مبارزات «امروز» تاکید می کند. توده ها باید با مشخصات جامعۀ آینده ای که می باید بر ویرانه های جامعۀ پوسیده و کپک زدۀ کنونی بنا شود آشنا شوند. آنان نیاز دارند که بدانند جامعۀ سوسیالیستی چگونه معضلات فقر و بیکاری و تخاصمات اجتماعی و جنگ و ستم جنسیتی و ملیتی و نابودی محیط زیست را حل خواهد کرد و موانع مقابل پایش چه خواهد بود و چگونه تلاش خواهد کرد بدون بازگشت به نظام ستم و استثمار گذشته از این موانع بگذرد. رویزیونیست ها، تبدیل این «آینده» به مشغلۀ امروز توده های مردم و جنبش های امروز را «ذهنی گری» و «چپ روی» و وقت تلف کردن می دانند.
این رویزیونیسم، خطی کهنه است که بارها امتحان پس داده و هر باری که به کار بسته شده است منجر به دور ریختن اهداف انقلاب و کمونیسم و بالاخره خیانت به آن اهداف شده است. به لحاظ سیاسی، این خط تبدیل به بار سنگین دیگری بر روی ذهنیت کارگران و زنان و روشنفکرانی می شود که می خواهند علیه این نظام مبارزه کنند. چون، چارچوبه ای است که اسیر حصارهای ترسیم شده توسط نظام سرمایه داری حاکم است و نه نماینده یک دنیای بنیادا متفاوت.
آن «انقلابی» که قرار است بدون طرح این «آینده» ساخته شود هرگز نمی تواند انقلابی باشد که اکثریت مردم تحت ستم و استثمار این کشور و دنیا به آن نیاز دارند. اگر مردم، از کارگران تا زنان عاصی از پدرسالاری و روشنفکران بیزار از سرکوب اندیشه و هنر، مردم خشمگین از تبعیض و ستم ملی، از هم اکنون به راه و هدف کمونیسم جذب نشوند و افکار کمونیستی (نه هر چیزی که اسم خودش را «کمونیسم» گذاشته بلکه کمونیسم نوین) به طور روزافزون تبدیل به جریانِ تاثیرگذاری در جامعه نشود، آن انقلابی که برای تغییر بنیادین وضع کنونی ضروری است هرگز تحقق نخواهد یافت و چرخۀ خرد کنندۀ سرمایه داری، تحت رژیم هایی که یکی پس از دیگری جایگزین هم خواهند شد به کار خود ادامه خواهد داد.
هرگز نمی توانیم منتظر بمانیم تا «بعدا» با توده های مردم در مورد ضرورت انقلاب کمونیستی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین و به طور کلی، در مورد آینده ای که باید ساخت و موانع راه رسیدن به آن، حرف بزنیم. زیرا این آینده باید به دست مردمی آگاه ساخته شود. علم کمونیسم، فقط ضرورتی برای عده ای کادر کمونیست نیست. آن کسانی که تحت شدیدترین و بیرحمانه ترین شکل های استثمار و ستم های اجتماعی هستند مانند آب و هوا به آن نیاز دارند. اینها هستند که می توانند و باید ستون فقرات و نیروی محرکۀ انقلاب کمونیستی شوند و برای این که ستون فقرات و نیروی محرکۀ چنین انقلابی شوند باید باور شان به ابدی بودن نظام طبقاتیِ سرمایه داری فرو بپاشد. این فروپاشی زمانی ممکن است که به ماهیت نظام حاکم و «روابط درونیِ» آن پی ببرند و درک کنند که برای تغییر بنیادین جامعه صرفا نمی توان یک گروه یا افرادی را از اریکه قدرت به زیر کشید. جامعۀ ما زیر سلطۀ یک سیستم یا نظام و مجموعه ای منسجم از نظام اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است که رژیم حاکم آن را اداره می کند. راه حل پایه ای، سرنگون کردن رژیم حاکم برای ریشه کن کردن کلیت این نظام طبقاتی سرمایه داری است. این راه حل نه تنها ضروری بلکه ممکن است. برای تحقق آن باید بر مبنای یک نقشۀ علمی وارد نبرد مرگ و زندگی با نگهبانان این سیستم (یعنی، دولت حاکم) شد و آنها را مغلوب کرد و دولتی نوین بر جای آن ایجاد کرد و با تکیه بر دولت نوین انواع ستم و استثمارِ وابسته به مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را ریشه کن کرد و نظام اجتماعی بنیادا نوینی را بر پایۀ تعاون و همیاری کمونیستی بنا کرد. این کار بزرگ، نیازمند تئوری علمی کمونیسم نوین است. این تئوری نتیجۀ به کاربستن روش و رویکرد علمی است.
هنگامی که توده های مردم با استفاده از این علم رابطۀ درونی میان ظلم و ستمی که هر روز به طور فردی و جمعی تجربه می کنند را با نظام یا سیستمِ اقتصادی و سیاسی و اجتماعی حاکم درک کنند، آنوقت دستان و اذهان شان در راستای برای ریشه کن کردن شرایط موجود به کار می افتد. فهمیدن این حقیقت تاثیر قطعی بر گسترش افق مبارزاتی شان گذاشته و آنها را از کم توقعی بیرون می آورد و رزمنده تغییرات رادیکال اجتماعی می کند. این آگاهی در آنها امید به تغییر و انرژی و شادیِ اعجاز انگیزی تولید می کند. درک این «روابط درونی» چیزی نیست که از طریق «تجربه» یا «احساس» به دست آید بلکه نیازمند این علم است.
باب آواکیان تاکید می کند که: «مواجهۀ حقیقی با واقعیت برای ایفای نقش رهبری در عملی کردن چنین انقلابی و باز کردن عصری نوین در تاریخ بشر تعیین کننده است. این انقلابی است که برای همیشه زنجیرهای اسارت مادی، زنجیرهای اقتصادی و سیاسیِ استثمار و ستم را که در جهان امروز مردم را اسیر کرده درهم خواهد شکست. اما علاوه بر این، زنجیرهای اسارت ذهنی، شیوۀ تفکر و فرهنگی را که بر این زنجیرهای اسارت مادی منطبق اند و آنها را تقویت می کنند ریشه کن خواهد کرد. کارل مارکس و فردریش انگلس که بیش از ۱۵۰ سال پیش جنبش کمونیستی را بنیان گذاشتند اعلام کردند انقلاب کمونیستی و اصول رهایی بخش و روش ها و اهداف آن شامل دو “گسست رادیکال” است: گسست رادیکال از روابط مالکیت کهنه که مردم را برده کرده است و گسست رادیکال از تمام افکاری که بازتاب این روابط مالکیت کهنه بوده و آن را تقویت می کنند.» (آواکیان. سیاست های انتخاباتیِ بورژوایی. ۲۰۱۹)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر