فردا برنامه تون چیه؟!
گزارشی از کوچه های محلات کرج در خیزش آبان ۹۸
پیروت
کرج یکی از مراکز خیزش آبان بود و کشته و زخمی و دستگیری های بسیار داشت. در روزهای خیزش [آبان ۹۸] خشم را در نگاه تک تک معترضان این منطقه می شد دید. اکثر معترضین متولدین دهۀ ۱۳۸۰ بودند و نزدیک نیمی از آنها هم زن بودند.
آق تپه یکی از کم امکانات ترین محلات مهرشهر کرج است. منطقه ای مشتمل بر چندین محله که بسیاری از ساکنان آن را خانواده های زندانیان سابق در زندان قزل حصار تشکیل می دهند. اکثر آنها نه از کارگران دارای شغل دایم بلکه اقشار فاقد شغل و جوانانی هستند که فقر و بی کاری آنها را به سمت قاچاق مواد مخدر، سرقت، بزه کاری و غیره سوق می دهد.
دوستی که در محلۀ نزدیک به این جا زندگی می کند می گفت روز جمعه تصادفا به آنجا رفت. هنوز جمعیت در یکی از خیابانهای آق تپه زیاد نشده بود که یک نوجوان ۱۵ یا ۱۶ ساله با گردنی که پر از جای زخم و تیزی بود به سمت یگان ویژه رفته و فریاد می زد: «از اینجا برین. اینجا وای نایستین». یکی از مأمورین گارد ویژه خطاب به پسر جوان و خشمگین گفت: «ببین پسرم ما کاره ای نیستیم. ما فقط می خوایم امنیت مردم را حفظ کنیم. همین.» و پسر جواب داد: «ببین می دونم کاره ای نیستی اما من قاطی ام. برین اینجا واینسین. سیم میم های من قاطیه… داداشم نون آور خونه بود و تو اسنپ کار می کرد. الان دیگه نمی تونه کار کنه. اگه نرین یه بلایی سر شماها و خودم میارم ها… میگم اینجا وای نایستین».
گارد ویژه در این منطقه اصولا با توجه به بافت جمعیتی جرأت انجام هیچ کاری را نداشت. چرا که از بچه ۱۲ ساله تا پیرمرد ۶۰-۷۰ ساله اش آدمهای دعوایی و قمه کش بین شان زیاد است. به همین علت بیشتر نیروهای سرکوب حاضر در این منطقه عمدتا از لمپنهای خطرناک مزدور و لباس شخصی های با اسلحه از مناطق دیگر هستند. بسیجی های بومی جرأت سرکوب مردم را ندارند چون قطعا تاوان سنگینی خواهند پرداخت.
محل زندگی این دوست من یکی دیگر از محلات کرج است که عمدتا کارگرنشین و کارمند نشین است. البته دانشجو هم دارد که به آنجا رانده شده اند. چپ های شهرستانی که سابق بر این در نقاطی مانند نواب می نشستند هم به قول دوستم به اینجا «کوچانده شدن».
دوستم می گفت که سازماندهیِ خودجوش مردم آنجا خیلی جالب بود. اول که تقریبا تمام مردم با صورت های پوشیده و ماسک به صورت … آمده بودند. اصلا اجازۀ فیلم برداری نمی دادند و به محض اینکه یکی فیلم برداری می کرد، جمعیت فحش کشش می کرد. این جا هم حضور دهۀ هشتادی ها پررنگ بود و بعضا خیلی هوشیارانه عمل می کردند. برای مثال می گفت وقتی یکی از فروشگاه های جامبو را می خواستند «غارت» بکنن (بهتره بگیم «شاپینگ اجتماعی» کنند) یک دختر ۱۴-۱۵ ساله آستین هاش رو میاره تا سر انگشتاش و بعد میله را تکان میداد. اینها نسل گیم نت و سریال های اکشن و پلیسی هستن. در کنارش همین نوجوان ها با دوستانشان می آمدند و می ترسیدند و آتش می زدند و در می رفتند، فحش می دادند و شعار می دادند. می ترسیدند، شادی می کردند و دیگر نمی ترسیدند…
ابتکاراتی هم می زدند. از خود همین محله کسانی بودند که با آچار فرانسه پیچ هایِ تیرهایِ چراغِ برقِ وسطِ بولوار را باز می کردند و آنها را هول داده و وسط خیابان می انداختند. یکی این طرف بولوار و یکی از طرف دیگر. این موجب می شد که گاردی ها با موتور نتوانند رفت و آمد کنند. علاوه بر این که برخی از خیابان های همین محله به فاصلۀ هر سی متر سطل آشغال و لاستیک و… آتش روشن می کردند و عبور گاردها را تقریبا غیر ممکن می کردند.
همبستگی اجتماعی در جنبش های توده ای زیاد می شود اما گویا در این جا شکل های جالبی به خود گرفته بود. در خیابان ها و کوچه های منتهی به این محله تقریبا درب تمام خانه ها باز بود. نه یکی و دو تا بلکه تقریبا همۀ خانه ها. دوستم می گفت جالب بود که با دوستانش وارد خانه ای شد که هیچ کس در آن نبود ولی درش باز بود. در برخی از کوچه ها هم مردم چایی پخش می کردند.
سرکوب در این محله وحشتناک بود. تعداد زیادی گارد ویژه پخش شدند. مامورها تفنگ های ساچمه ای داشتند که به وفور از آنها استفاده می کردند. از هر چند نفری که رد می شدند حتما یکی چند تا از این گلوله ها خرده بود. گاز که نه بلکه بمب های اشک آور زیاد می زدند که گویا یک پیرمرد در جا سکته می کند. در این محله، میزان حضور زنان حداقل ۵۰% بوده و خیلی هم فعال بودند. تنش سنت با نسل جوان هم صحنه های جالبی رو رقم می زد. می گفت تو این درگیری ها یک خانوم حدود ۵۰ ساله بود که با دختر و پسر جوانش یک جا در یکی از خیابانها که شلوغ می شود و اشک آور می زنند و شلیک هوایی می کنند چند نفر از مردها نعره می زنند که خانوم ها برن عقب… خانوم ها رو ببرین عقب… وسط اون غوغا این خانوم داد میزنه که چی؟ خانوم ها برن عقب؟ چرا…؟ همانجا مانتوش را بالا میزند، کمرش رو نشان میده و به همین دوستمون میگه که : «تو جای پسرم هستی. بیا… بیا نگاه کن» بعد آستیناش را میزنه بالا و دستاش را نشون میده. چندتا از گلوله های ساچمه ای تو دست و کمرش بوده و خون ریزی کمی داشت. بعد ادامه داد: «ههه… زکی… میگه خانوم ها برن عقب».
نکتۀ مهم لابه لای صحبت های دوستم این بود که لااقل بخشی از این مردم دنبال این هستند که راه حل را بهشان بگویند. می گفت در جریان یکی از این فرار ها با دوستانش وارد یکی از خانه ها می شوند که عدۀ دیگری هم در آن جا پناه گرفته بودند. صاحبخانه که خانوم میانسالی بود چایی می آورد و داشتند کانال ایران اینترنشنال را نگاه می کردند و بحث می کردند. بعد از مدتی صاحبخانه به اینها که چند جوان با موهای بلند و خط زلفو … بودند، میگه: خب برنامه تون چیه؟ فردا می خواین؟ چی کار کنین؟
_ برنامه…؟ چه برنامه ای؟
_ پسرم من که مخبر نیستم. فقط بگین که باید چی کار کنیم
_ ما برنامه ای نداریم به مولا…
خلاصه می گفت فکر کرده ما از طرف سازمانی هستیم…
بعد از توضیح مفصل دیده ها و شنیده هایش وارد بحث چه باید کرد؟ شدیم. مثل بسیاری از جوانان ملغمه ای بود از افکار جوراجور. مثلا می گفت: «امکان قدرت گیری «چپ» نیست. قطب بندی های اجتماعی چیزی نیست که چپ بتونه ازش بهره بگیره. شرایط جهانی هم مهیا نیست. مردم هم با برنامه هاش همراه نمیشوند. چپ باید هراسش از سرنگونی را کنار بگذاره و هر کس اینها را سرنگون کند و هر حکومتی جز این ها بیاید نمی تواند مثل اینها سرکوب کند. قدرت سرکوب را نمی شود دست کم گرفت. سرنگونی می تواند امکان هایی را برای چپ فراهم کند و غیره». در زمینۀ سازماندهی می گفت: چپ باید وارد ائتلاف بشه… با خواست های مردم همراه بشه و…
اینها چکیده ی تصوراتش در باب وضعیت بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر