سردار کودک کُش و اینهمه جمعیت
نگاهی به کارناوال حکومتی تشییع جنازه و مراسم سوگواری قاسم سلیمانی
حسام سیه سرانی
«چرا اینهمه آدم در تشییع جنازه قاسم سلیمانی شرکت کردند و به فراخوان حکومت پاسخ مثبت دادند؟» این پرسش بار دیگر به دغدغۀ ذهنی بسیاری تبدیل شد. سوالی که طی چند سال اخیر، در خاکسپاری اکبر هاشمی رفسنجانی و انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۶ هم تکرار شده بود و حتی به موجی از حیرت، سرخوردگی و ناامیدی نسبت به «مردم» و جهتگیری های سیاسی و طبقاتی شان منجر شد. مگر نه این است که بسیاری از این مردم زیر بار فشار فقر، فساد، بی کفایتی و سرکوب همین حکومت، زندگی روزمره شان با دشواری و رنج همراه است، پس چرا این چنین انبوه زیر تابوت سردار جنایت پیشۀ سپاه پاسداران را می گیرند و خواسته یا ناخواسته در کنار جمهوری اسلامی می ایستند؟ هرچند افتضاح ساقط کردن هواپیمای مسافربری اوکرائین، فرصت سوءاستفادۀ کامل حاکمیت از این مراسم «شکوه و وحدت ملی» را گرفت و به درجه ای آن را به ضد خودش تبدیل کرد و آتش زدن و پاره شدن عکسهای قاسم سلیمانی توسط دانشجویان و مردم خشمگین اعتراضات روزهای پس از سقوط هواپیما هم نشان داد که کماکان شعلۀ نفرت از سپاه ضد مردمی پاسداران و سرداران تبهکارش وسیعا در جامعه روشن است، اما این مساله نیازمند بررسی های تحلیلی، طبقاتی و جمعیت شناختی بیشتری است.
یکم: این یک واقعیت (فَکت) است که ایران هشتاد میلیون جمعیت دارد و خوشبینانه ترین گمانه زنی های مبتنی بر واقعیت – و نه ارقام خیالی دستگاه تبلیغاتی حکومت – نسبت به تعداد شرکت کنندگان در مراسم تشییع جنازه سلیمانی، حاکی از حضور حداکثر سه میلیون نفر در تمامی مراسمات و شهرها بوده است. آن هم در روز تعطیل عمومی مدارس و با سازماندهی و اعزام اجباری بسیاری از کارمندان، سربازان و اعضای بسیج روستاها و محلات. به علاوه جمهوری اسلامی یک پایۀ توده ای اعتقادی یا مزدور پنج تا هفت میلیون نفری در جامعۀ هشتاد میلیونی ایران دارد که در هیئت دو جناح اصولگرا و اصلاح طلب در هر انتخابات، راه پیمایی ها و کارناوالهای حکومتی شرکت می کنند. پایه ای که از فردای بهمن ۵۷ تا به امروز دوره به دوره ریزش داشته است اما هنوز موجودیت دارد و درصدی از از آن ها هنوز حاضر به پادویی، جنایت و «ایثار» برای رژیم هستند. با این وجود نمی توان منکر شد که جمعیت قابل توجهی به غیر از پایۀ اجتماعی حکومت و از میان توده هایی از اقشار میانی یا حتی تحتانی جامعه در این مراسم شرکت کردند. خاستگاه و ماهیت طبقاتی این توده ها و قوای محرکه ای که آنها را به سمتگیری با حکومت در این مورد ترغیب کرد و می کند چیست؟
دوم: بخشی از جمعیت غیر حکومتی و غیر مزدور حاضر در کارناوال سوگواری قاسم سلیمانی، متأثر از پروپاگاندای تبلیغاتی جمهوری اسلامی حول «تأمین امنیت ملی» بوده است. حکومت ایران طی سالهای اخیر با استفاده از شبح جنگ و فاکتور امنیت و مقایسه وضعیت ایران با شرایط از هم پاشیدگی اجتماعی سوریه و عراق توانست بخشهایی از طبقات و اقشار بالا و میانی جامعه را به سمتگیری با خودش، حمایت مشروط و دست کم بی طرفی دوستانه با خود بکشاند. واقعیتی به نام خطر «سوریه ای شدن» و پروپاگاندای حکومت درباره آن توانست آنها را متقاعد کند که سپاه پاسداران و سرداران آدمکشش همچون سلیمانی برای «امنیت مردم ایران» به قتل عام مردم غیر نظامی در سوریه و عراق و دخالتهای سیاسی و نظامی فاجعه بار در یمن و لبنان و افغانستان مشغولند. یک فرهنگ وقیحانۀ «زجر دیگری به شرطی که برای ما امنیت بیاورد مجاز است»! کارزار تبلیغاتی حکومت در این مورد دست به کار بزرگ نمایی، اسطوره پردازی و پهلوان نمایی پیرامون شخصیت، «شجاعت» و «اقتدار» قاسم سلیمانی بوده است. کارزار تبلیغاتی وسیع برای تبدیل کردن تصویر یک جنایتکار جنگی به یک انسان وارسته و حافظ امنیت عمومی در اذهان مردم. از مصاحبه ها و مستندهای مربوط به عملیاتهای مفتضح جنگ ارتجاعی ایران و عراق تا کلوزآپهای چهره گریان «حاج قاسم»، از تبلیغات مبلغین غیر مستقیم جمهوری اسلامی در بی بی سی فارسی و امثال مسعود بهنود که او را «سردار عارف» و «شخصیت ملی و فراجناحی» خطاب کردند تا فیلمهای مستند یالانچی پهلوان دستگاه تبلیغات حکومت برای توجیه حضور جنایتکارانه اش در سوریه و اینکه «حتی نام حاج قاسم و ایران چند کیلومتر خط مقدم جبهه با داعش را جا به جا می کرد» و الی آخر.
سوم: واکنش خود به خودی به قلدری های آمریکا که رابطه اش با ایران رابطۀ یک کشور امپریالیستی با یک کشور تحت سلطه بوده و هست، باعث یکی گرفتن این تضاد با تضاد میان آمریکا و جمهوری اسلامی از سوی بخشهایی از مردم است. مردم در مناقشۀ میان آمریکا و جمهوری اسلامی هیچ منفعتی ندارند اما ویرانی های ناشی از آن را تجربه میکنند. بخشی از مردم به طور خود به خودی گرایش به رفتن به زیر بال دولت «خودی» را پیدا میکنند و وقتی از آن ناامید می شوند بخشی از آنها گرایش پیدا میکنند که از «خارج» یک منجی سربرسد. در واقع دو گرایش خود به خودی است که دو روی یک سکه اند. تهدیدات، فشارها و تحریمهای دولت و ارتش آمریکا به عنوان یک امپراتوری و قدرت امپریالیستی جهانی به جمهوری اسلامی به عنوان یک دولت جهان سومی به یک گرایش ناسیونالیستی و دفاع از «میهن خود» در میان اقشار و طبقات مختلف به ویژه بورژوازی ملی، خرده بورژوازی و روشنفکران ایران پا می دهد. گاها حتی کسانی که از جمهوری اسلامی نفرت دارند در مقابل ستمگری جهانی آمریکا یا دیگر قدرتهای امپریالیستی جهانی در موضع دفاع از حاکمیت قرار می گیرند. این احساس انزجار از فشار و تهدید امپریالیستها، کاملا به عادلانه است. اما جمهوری اسلامی آن را تبدیل به باد برای بادبان اسلام گرایی خودش می کند. این احساس انزجار از قلدری های آمریکا لاجرم هنگامی که به رفتن زیر پرچم ناسیونالیسم شیعی-ایرانی جمهوری اسلامی منجر می شود، خصلت عادلانه اش را هم از دست داده و کاملا واپسگرایانه و ارتجاعی می شود. توهم خرده بورژوازی (طبقه متوسط) ایرانی مبنی بر تأمین امنیتش توسط رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی، خیلی زود در جنایت سقوط پرواز ۷۵۲ به ضد خودش تبدیل شده. خرده بورژوازی که نسبت به خیزش تهیدستان و زحمتکشان در دی ۹۶ و آبان ۹۸ عمدتا بی تفاوت و منفعل بود، با خونین شدن خیابانها و نیزارها، با پدیدار شدن ابرهای تاریکِ جنگ احتمالی با آمریکا و سقوط هواپیمای «نخبگان»، نسبت به بلوف امنیت زیر چکمه های سپاه پاسداران هم شوک شد و هم توهمش دود شده و به هوا رفت.
چهارم: اما توهمات خوش بینانۀ خرده بورژوازی هیچگاه خود به خود از بین نمی روند و همواره نیازمند رهبری شدن توسط کمونیستها از طریق تحلیل و تشریح واقعیتِ پیچیدۀ موجود و پیش گذاشتن آلترناتیو واقعی، ممکن و مطلوبِ انقلاب کمونیستی و جمهوری سوسیالیسیتی نوین و بلند شدن آگاهانۀ توده های تحتانی جامعه است. لنین گفت توده های مردم از جمله کارگران – اما به ویژه خرده بورژوازی و اقشار میانی – به صورت خود به خود گرایش به رفتن زیر بال و پر بورژوازی و ایدئولوژی و چارچوب و تفکر بورژوایی دارند. چنین نیست که توده ها در فضای بی طرف و خنثیِ اجتماعی زندگی و فکر می کنند. به قول مارکس ایدئولوژی غالب در هر جامعه، ایدئولوژی و جهانبینی طبقۀ حاکم است. در جامعه ای که طبق شیوۀ تولیدی-اجتماعی سرمایه دارانه عمل می کند، این همواره ایدئولوژی، اخلاقیات، فرهنگ منحط و روش و بینش طبقۀ سرمایه داران است که در بیانمندی های مختلفِ اسلامی، دمکراسی لیبرال، جنبش بدون خشونت و صلح طلبانه، «جنگ پیشگیرانۀ» آمریکا، رفراندوم، بازگشت «عظمت ایرانی» از طریق خاندان پهلوی، انتخاب بین «بد و بدتر» و «تدبیر و امید» اصلاح طلبانه و غیره مرزهای تفکر و گرایشات توده ها را تعیین و محدود می کند. به همین علت آواکیان خاطرنشان کرد که پایه های مادی و تضادهایی که انقلاب کمونیستی را ممکن و ضروری می کنند بر اساس تفکرات لحظه ای توده ها، اینکه در حال حاضر چه می خواهند و چطور فکر می کنند، اینکه امروز پشت ترامپ، قاسم سلیمانی، میرحسین موسوی یا رضا پهلوی صف کشده اند، تعیین نمی شود. این عملکرد روتین سرمایه و نظام سرمایه داری و شیوۀ تولید سرمایه دارانه است که مدام به ضد خود تبدیل شده، بحران ایجاد می کند و بخشهایی از توده ها را به اَشکال مختلف به ضدیت با خودش می کشاند. اما تأکید باید کرد که توده ها به صورت خود به خود و خودجوش نه نسبت به این تضادها و قانون مندی های حرکت این تضادها و راه برون رفت از آن آگاه می شوند و نه از ایدئولوژی و جهانبینی فکری طبقۀ حاکم گسست می کنند. این کار و وظیفۀ ما کمونیستها است که با قلبهای آتشین اما مغزهای سرد و نگرش علمی جهت گیری استراتژیک را از کف ندهیم، در هر شرایط – حتی وقتی انبوهی از مردمِ متنفر از جمهوری اسلامی را در صف خاکسپران نعش حاج قاسم می بینیم – اعصاب استراتژیک مان را حفظ کرده و در صحنۀ مبارزه و نبرد با دشمن، بکوشیم فکر، جهتگیری، مواضع، اخلاقیات و ایدئولوژی توده های مردم را برای انقلاب کمونیستی و با کمونیسم نوین تغییر دهیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر