۱۳۹۸ بهمن ۱۷, پنجشنبه

واقعیت کمونیسم جنگ انقلابی و انقلاب کمونیستی

واقعیت کمونیسم
جنگ انقلابی و انقلاب کمونیستی؛ قیام ۲۲ بهمن ۵۷ و قیام سربداران در ۵ بهمن۱۳۶۰ 
خونین و قهرآمیز بودن انقلاب را از گذشته تا همین امروز تجربه می کنیم. فقط در آبان ماه ۱۵۰۰ کشته دادیم. این واقعیتی است که اگر و مگر و شاید ندارد. اما واقعیت دردناک این است که طبقۀ ما (از کارگران شاغل و بیکار تا حاشیه نشینان و کولبران و مهاجرین افغانستانی) اغلب مظلوم ترین، سازمان نیافته ترین و پراکنده ترین قشر اجتماعی است. به همین علت جانفشانی هایش منتهی به آن نمی شود که  جامعه را بر مبنای منافع خودش یعنی انقلاب کمونیستی و بنای یک جامعۀ سوسیالیستی نوین سازمان بدهد. امروز اکثریت این توده ها اصلا نمی دانند میتوان جامعه ای کیفیتا متفاوت و دقیقا بر مبنای منافع میلیاردها انسانی که در ایران و جهان تحت استثمار اقلیتی کوچک هستند، ایجاد کرد چه برسد به این که برای رسیدن به آن جامعه، ضروری است که با دشمنِ تا به دندان مسلح به  زبان اسلحه حرف بزنند. داشتن طرح، نقشه، سازمان و به زبان اسلحه حرف زدن نیازمند آگاهی به ضرورت این مبارزه، داشتن علم آن و تشکیلات هایی برای عملی کردنش است. این امری نیست که به طور خود به خودی حاصل شود و راهی نیست که صرفا با پیش برد مبارزات گوناگونی که بسیار عادلانه و مهم هستند حاصل شود.
اینجا است که نقش رهبری به میان می آید. طبقه ما نیازمند رهبری حزب کمونیستی است که دارای طرحی برای جامعه آینده و نقشه راهی برای رسیدن به آن است. این نقشۀ راه شامل طرح علمی و سازماندهی علمی برای انقلاب مسلحانه و جنگ انقلابی خلق هم هست.
  انقلاب پرولتری بدون اعمال قهر انقلابی (یا خشونت انقلابی) امکان ندارد. این یک اصل مارکسیستی است و در این جا منظور از قهر انقلابی، عملیات مسلحانۀ یک گروه یا رزمندۀ چریک نیست، بلکه جنگ است. جنگی که به طور آگاهانه و بر پایۀ دانش نسبت به واقعیت ها و توازن قوا میان جبهۀ انقلاب و قوای حکومت،  نقشه ریزیِ استراتژیک و تاکتیکی می شود، سازمان می یابد و تحت رهبری حزب کمونیست به سوی درهم شکستن ماشین دولتی و با حضور شمار وسیع و دم افزونِ توده های مردم، به پیش می رود. بدون چنین جنگی، هیچ حرفی از انقلاب کمونیستی نمی تواند در میان باشد. آن دو انقلاب کمونیستی که در روسیه (۱۹۱۷) و چین (۱۹۴۹) به ثمر رسیدند و به استقرار جمهوری های سوسیالیستی انجامیدند نیز با جنگ انقلابی تحت رهبری حزب کمونیست به پیروزی رسیدند.[۱]
        ضرورت دست زدن به جنگ انقلابی را نمی توان از ضرورت ایجاد دولت نوین جدا کرد. دولت طبقات استثمارگر، قدرت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی را «داوطلبانه» به پرولتاریا و دیگر ستمدیدگان جامعه تحویل نمی دهد. لنین در اثر بزرگ مارکسیستی دولت و انقلاب تاکید می کند: انقلاب پرولتری به دو علت نیاز به سازمان متمرکزی از نیرو و قوۀ قهریه دارد: هم برای درهم شکستن مقاومت استثمارگران و دولت آنها و هم برای رهبری توده وسیع مردم یعنی دهقانان، خرده بورژوازی و نیمه پرولترها. منظور لنین این نیست که این توده وسیع را باید به ضرب تفنگ به صف کرد و انضباط بخشید. بلکه مسئله آن است که در جریان ادغام توده ها در جنگ انقلابی، صفوف طبقۀ پرولتاریا و توده های وسیع خلق آمادۀ استقرار یک زندگی نوین و یک جامعه نوین می شوند و به صورت طبقه حاکمه سازمان می یابند. انقلاب کمونیستی برای استقرار دولت سوسیالیستی، اولین انقلاب در تاریخ است که دولت آن از پایین شکل میگیرد و برای اولین بار در تاریخ بشر، میلیون ها نفر وارد اداره جامعه بر مبنای اصلِ تعاون داوطلبانه و آگاهانه می شوند. هر نظریۀ دیگری در مورد چگونگی سرنگونی دولت بورژوازی و استقرار دولت پرولتری سراسر ضد مارکسیستی یعنی ضد علمی بوده و منطبق بر واقعیت نمی باشد. این واقعیت را مارکس در جمعبندی از تجربه کمون پاریس به سال ۱۸۷۱ جمعبندی و سنتز کرد و در آثار بعدی اش روشن تر نشان داد که نقش انقلابی پرولتاریا در تاریخ با دست زدن به قهر انقلابی برای درهم شکستن قدرت دولتی بورژوازی و برقرار کردن اقتدارمابانه و قهرآمیز دولت پرولتاریا (دیکتاتوری پرولتاریا) عجین است و این دو را نمی توان از یکدیگر جدا کرد.
       چنانچه مبارزات امروز ما نتواند راه یک انقلاب کمونیستی را باز کند و از طریق مارپیچ تکاملی که حتما شکست های مقطعی هم خواهد داشت به پیروزی برسد، دست آخر دولت طبقات سرمایه دار در همین شکل جمهوری اسلامی یا شکلی متفاوت ترمیم شده و ارتجاع «کارآمدتری» مستقر شده و مردم را مجبور به تبعیت خواهد کرد – مانند آن چه در ۵۷ رخ داد.
        مهمترین درس سیاسی قیام ۲۲ بهمن ۵۷ این بود که توده ها جان فشانی کردند اما ثمره اش را طبقات ارتجاعی، یعنی نیرویی چید که هدفش استقرار و تحکیم همان نظام طبقاتی اما با روبنای اسلام گرایی بود. ۲۲ بهمن از یک طرف اوج یک خیزش توده ای بود که اعتصاب های کارگری، کارمندی، جنبش دانشجویی و دانشگاهی و تظاهرات های خیابانی و بالاخره عملیات مسلحانۀ پراکندۀ رزمندگان مسلح از سازمان های چپ مختلف بود. اما از طرف دیگر شکست انقلاب واقعی و انتقال قدرت از دارودسته شاه به دارودسته خمینی با واسطه و طراحی امپریالیستهای آمریکایی و اروپایی. اعلام وفاداریِ ارتش و بخشی از دستگاه امنیتی و ساواک شاه با خمینی و دارودسته اش بیان آن بود که دولت کهنۀ طبقاتی و شالوده های آن دست نخورده باقی مانده اند.
      اغلب نیروهای چپ، ۲۲ بهمن ۵۷ را «قیام» می خواندند و آن را چیزی شبیه قیام منتهی به انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ فرض می‏کردند و آرزو داشتند که ای کاش رهبری اش با کمونیست ها بود! اما «قیام»هایی از نوع ۲۲ بهمن فقط در صورتی ممکن است که هدف حفظ همان ساختار اقتصاد-اجتماعی موجود (یعنی، نظام سرمایه داری و وابستگی به نظام سرمایه داری جهانی) باشد و صرفا یک جا به جایی در نوع رژیم حاکم بر این ساختار صورت بگیرد.
        میان سقوط رژیم سلطنتی در سال ۵۷ و سقوط رژیم تزاری در روسیه در سال ۱۹۱۷، البته، شباهتی بود و آنهم امکان پذیر شدن سقوط این رژیم ها به علت شکل گیری یک بحران انقلابی بود. اما تفاوت کیفی شان بسیار تعیین کننده است: در روسیۀ ۱۹۱۷، حزب کمونیستی وجود داشت که هدفش رفتن به ورای سقوط سلطنت تزار و انجام انقلاب کمونیستی و استقرار جمهوری سوسیالیستی بود. به همین علت با دخالت گریِ سازمان یافته و نقشه مند در اوضاع، جامعه را از میان هر فراز و نشیب و سنگلاخی به سمت یک وضعیت انقلابی راند تا بتواند صدها هزار نفر از توده های پرولتاریای روسیه و متحدین آن را در قیام و جنگی داخلی (۱۹۱۸-۱۹۲۳) با هدف درهم شکستن ماشین دولتی کهنه و استقرار دولت سوسیالیستی رهبری کند.
        با به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، فرصت انقلابی ۵۷  از دست رفت و زنجیرهای بردگی ما صرفا تکان خورد. با این وصف مبارزه برای سرنگونی رژیم سلطنتی زمین حاصلخیزی را از پس خود برجای گذاشته بود. به همین علت نگهبان جدید (جمهوری اسلامی) از همان هفته های اول، حکومتش را با سرکوب و اعدام های فله ای و لشگرکشی به نقاط مختلف کشور شروع کرد و مرتبا اهرمهای حاکمیتش را قوی تر می کرد. کمونیستها هنوز وقت داشتند این رژیم را به طور جدی به چالش گرفته و با سازمان دادن انقلاب قهرآمیز آن را سرنگون کنند. گسترش سریع سازمان های منتسب به جنبش نوین کمونیستی در سراسر کشور، به راه افتادن جنگهای ترکمن صحرا و کردستان نشانۀ گوشه ای از این فرصت بود.
        در بهار سال ۶۰ بار دیگر یک بحران انقلابی سراسری ظاهر شد. تضادهای گوناگون و حادِ طبقاتی و سرگشودن شکاف های درون رژیم نو پا، در ترکیب با هم یک بحران مشروعیت را شکل داد. جمهوری اسلامی با طرح تصفیه درون حکومتی (که سرنگونی بنی صدر از ریاست جمهوری گام تعیین کنندۀ آن بود) و سرکوب همگانی، مستاصلانه در تلاش بود تا خود را زنده  نگاه دارد و اپوزیسیون ضد خودش را با سرکوب خونین، ریشه کن کند.
       در سال ۱۳۶۰ اتحادیه کمونیست ها تصمیم گرفت جنگ انقلابی را از طریق قیام شهری آغاز کند. قیام که ابتدا قرار بود در تابستان ۱۳۶۰ از محله فلاح تهران آغاز شود، به علت تاخیر در این حرکت و سنگربندی و تحکیم سریع نیروهای نظامی رژیم در تهران به آمل منتقل شد. (برای شرح مفصل این مبارزه از تدارک تا قیام، به کتاب «پرندۀ نوپرواز» رجوع کنید).
حرکت سربداران دو مشخصه اصلی داشت. یکم در آن مقطع حساس از زورآزمایی میان انقلاب و ضد انقلاب به جامعه اعلام کرد برای سرنگونی این رژیم و رفتن به سوی جامعه ای کیفیتا متفاوت، رهبری کمونیستی بر انقلاب لازم است. دوم اینکه طبقات استثمارگر حاکم، ارتش و اسلحه و نقشه جنگی خود را دارند و قدرت سیاسی خود را با کمک اینها حفظ می کنند. پرولتاریا و ستمدیدگان جامعه هم باید ارتش و اسلحه و نقشه جنگی خود راداشته باشند تا بتوانند این رژیم را سرنگون کرده و حاکمیت و جامعۀ بدیل خود را بنا کنند.
   اما  جنگ و مبارزۀ مسلحانه سربداران و قیام پنج بهمن ۶۰ شکست خورد. علت عمدۀ شکست آن بود که در چارچوب استراتژیِ جنگ درازمدت پیش نرفت و اصول علمی جنگِ یک نیروی کوچک و ضعیف با نیروی بزرگ و قوی را که رفیق مائوتسه دون در شش اثر نظامی تدوین کرده و در جنگ درازمدت خلق در چین عملا اثبات کرده بود، زیر پا گذاشت.[۲]
طرح قیام آمل متکی بر این پیش بینی بود که با زدن جرقه قیام در شهر آمل، حریق جنگ انقلابی به سرعت گسترش خواهد یافت. اما این حریق رخ نداد زیرا در مواجهه با دشمنی بسیار قوی تر به سرعت خاموش شد.
 نقشۀ قیام آمل، فاقد بینش و لاجرم راهکاری برای پرهیز از رویارویی با نیروهای متمرکز دشمن و درگیر کردن آن در نقاط ضعفش بود. به طور کلی، این جنگ ساختار و روشی برای درگیر کردن نیروهای نظامی رژیم در یک جنگ طولانی مدت در نقاط ضعف حکومت و فراهم کردن امکان پیوستن موج وار توده ها به این جنگ و سراسری کردن آن را نداشت. نقطۀ شروع آن نقشه مند و سازمان یافته بود و قهرمانانه به مرحله عمل در آمد و از یک طرف لرزه بر پشت خمینی و رژیمش انداخت و از طرف دیگر توده های مردم را در سراسر کشور به وجد آورد. اما هدف جنگ درهم شکستن ستون فقرات دولت حاکم است و جنگ یک پروسۀ مرکب از نبردهای گوناگون است نه یک نبرد که پس از عملی کردنش با دگمۀ اتوماتیک باقی راه طی می شود.
       طبق قوانین جنگ خلق، عملیات نظامی در آمل می توانست جزء عملیاتهای زود فرجام و تعرضی باشد که هدفش ضربه زدن به دشمن، تاثیرات سیاسی و تبلیغی در بُعد منطقه ای و سراسری و جذب نیرو و تامین برخی تدارکات نظامی و مالی باشد. اینگونه عملیاتها معمولا به علت زود فرجام بودن شان، نقاط نسبتا ضعیف مواضع دشمن را هدف می گیرند و با کسب اهداف اولیه، عقب نشینی صورت می گیرد. اگر قیام آمل با این هدف و در دل یک نقشۀ جنگی استراتژیک انجام می گرفت، گردان سرخ سربداران می توانست به سرعت ضربات تار و مار کننده  بر نیروهای نظامی رژیم بزند، زندانیان سیاسی را آزاد کند، پیام سیاسی خود را به گوش صدها هزار نفر برساند و قبل از این که ابتکار عمل به دست نیروهای نظامی رژیم افتد، از شهر خارج شود و بعد در نقطۀ ضعیف دیگری از حضور رژیم، عمل کند.
      تمام آن چه  گفته شد و بسیار بیش از آن، مسائلی هستند که باید تبدیل به موضوع بحث و مشاجره در میان توده ها، به ویژه دانشجویان و مردمی که در آبان ماه با خون خود با جمهوری اسلامی اتمام حجت کردند، شوند. پیشبرد چنین فعالیتی، بخشی از فرآیند عملی کردن استراتژی جنگ انقلابی است . باید امکان آن را فراهم کرد که توده های مردم از هم اکنون بتوانند جنگ انقلابی را بر مبنای اصول علمی و تجاربی که طبقۀ ما در ایران و جهان از سر گذرانده است، تصور کنند.[۳]

[۱]نگاه کنید به خشونت عادلانه و خشـــونت ناعادلانـــه؛ جنگ انقلابی و جنگ ارتجاعی از نشریه آتش، شمارۀ ۹۸ دی ۱۳۹۸
[۲] پرنده نوپرواز. گفتگو با یکی از رفقای شرکت کننده در مبارزه مسلحانه سربداران و قیام آمل. ۱۳۸۳
https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/07/parande.pdf
[۳] در این مورد نگاه کنید به: استراتژی راه انقلاب در ایران. حزب کمونیست ایران (م ل م) ۱۳۹۶

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر