این “طبقۀ حساس”
نامۀ یک رفیق دربارۀ اعتراضاتِ دی ماه ۹۸ ارسالی به نشریه آتش
به لحاظ روش شناسی (متدولوژیک)، درست آن است که از شرایط جهانی و تضادهای امپریالیستی شروع شود و تحلیل های داخلی را در بستر آن مورد بررسی قرار داد. در این جا با پیش فرض گرفتن این نکته و برای اجتناب از طولانی شدن کلام به ذکر برخی نکات در باب شرایط داخلی بسنده می کنم. معتقدم پایۀ اصلی این دور اعتراضات که از شنبه شروع شد، بیشتر در خرده بورژوازی (طبقۀ متوسط) است. این بار لایه های وسیعی از اقشار به خیابان آمدند. اقشار میانی که عموما در آبان سکوت کرده بودند، این بار نتوانستند سکوت کنند. اما چرا؟
بخشی از این مسئله به روحیات این طبقه برمی گردد و بخشی دیگر به شرایط مادی اش. از همان جمعه که خبر سقوط هواپیما مطرح شد، بر «مسافران ایرانی بدشانسی» که «نخبگان دانشگاه های نمونۀ کشور» بودند تأکید شد. وقتی معلوم شد مساله نه سقوط که سرنگونی بوده است، واژۀ «بدشانس» به «بی گناه» تغییر یافت و گاه مظلوم هم به آن اضافه شد: «نخبگان ایرانی بی گناهِ مظلوم». هر کدام از این کلمات انعکاس معنایی خاصی در ذهن طبقۀ متوسط دارند. قصدم تحلیل فرمیک یا روانشناسانۀ قضیه نیست، بلکه تاکیدم روی این مطلب است که برای اقشار میانی و متوسط: تفاوت بین «نخبه» و «محرومین و کارگران»، «مردم مظلوم» و « مردم مهاجم» و گاه «اغتشاشگر»، تفاوت زمین تا آسمان است. به همین علت سلیبریتی هایی که در آبان ساکت بودند، حالا زبان به اعتراض باز کرده اند. نکته ای که البته باید به فال نیک گرفت و نکتۀ مهمی است.
اگر اقشار میانی به لحاظ ذهنی ساختار ذهنی واحدی داشته باشند، که ندارند؛ به لحاظ مادی این طبقه در شرایط فعلی بسیار مرکب است. لایه های پایینی طخرده بورژوازی در خطر شدید پرولتریزه شدن اند و از دستمزدهای ثابت برخوردار نیستند. لحاظ این نکته در تحلیل به غایت اهمیت دارد. از این جهت که تغییر پایه های مادی طبقۀ میانی فاکتور مهمی در تحلیل رفتار، کنش ها و واکنش های این طبقه است. طبقخ متوسطِ سال ۹۸ همان طبقه ی متوسط ۸۸ نیست؛ نه به لحاظ ذهنی و نه به لحاظ مادی.
به لحاظ ذهنی طبقۀ میانی در ۸۸ درگیر ایده های «جامعه مدنی»، نشریات آزاد و آزادی مدنی، همگی در چارچوب اصلاح طلبی بود. اما همین طبقه با تنگ تر شدن فضای سیاسی و شروع خزان «بهار عربی» به واسطۀ ایدۀ «امنیت ملی» در خط ریل های حاکمیت حرکت کرد. هر چه بحران های اقتصادیِ ناشی از تضاد های نظام سرمایه داری امپریالیستی در سطح جهانی و فشار کمرشکن آن بر توده ها افزوده می شد، بر طبل توخالی «امنیت ملی» محکم تر کوبیده می شد.
خطر جنگ، که در سطحی به نقطۀ اشتعال رسیدن تضادهای جمهوری اسلامی و آمریکا بود و در سطح کلی تر، متأثر از تشدید تضادهای میان قدرت های امپریالیستی، خطری واقعی بود. اما توهم «امنیت ملی» و «دفاع از مرزها» توسط سپاه واقعیت بیشتری برای این طبقه میانی داشت. بی دلیل نبود که مارش جنگی سپاه قدس التقاطی بود از ایرانیت و شیعی گری، ملت و امت.
اما آیا نکتۀ فوق بدین معنا است که اقشار میانی هیچ تضادی با دولت نداشتند؟ آیا تمامی تضادهای این اقشار با دولت، تحت لوای «امنیت ملی» منحل شده بود؟ خیر. این تضاد وجود داشت و بعضا نیز بسیار شدید می شد. کاری که «امنیت ملی» می کرد این بود که از بُرندگی تضادهای موجود می کاست.
خرده بورژوازی به ویژه از اواسط دهه ۱۳۹۰ فشار اقتصادی را حس می کرد. افزایش سرکوب ها و خفقان را لمس می کرد. به همین علت بود که عموم توده های این اقشار، در دی ۹۶ و حتی در آبان ۹۸ حرفشان این بود که: «مردم حق دارند اعتراض کنند، اما این راهش نیست. نمی خواهیم جنگ بشود که… چرا باید بانک ها آتش زده بشه؟ … بعضی از این ها واقعا یه مشت عملۀ اوباشن…» و هزار جور حرف مشمئزکننده از این قبیل. در آبان ۹۸، مشکل اقشار میانی نفس اعتراض نبود، که شکل بروز اعتراضات بود. سرکوب آّبان به قدری شدید بود که خود قشر میانی هم شوکه شد. در این بین ماهشهر انعکاس گسترده ای پیدا کرد. به واقع «خیزش آّبان» نتوانست همراهی گستردۀ اقشار میانی را جلب کند، اما «سرکوب آّبان» توانست همدلی گستردۀ آنها را نسبت به توده های تهیدستان و زحمتکشان به دست بیاورد.
در این شرایط انباشت ستمی که سالها بود بر اقشار میانی هم تحمیل می شد، به همراه فشار اقتصادی و خیزش طبقات فرودست، اقشار میانی را در حالت انفجاری قرار داده بود. خبر سرنگونی هواپیمای «نخبگان ایرانی» همان ضربه ای بود که ضامن این طبقه را کشید و منفجر شد. آنچه طبقه متوسط از آن تحت عنوان «فساد» و «ناکارآمدی» سیستم یاد می کرد در فاجعۀ سرنگونی هواپیما فشرده شد و توانست پرده های در حال نازک شدن «امنیت ملی» را تا حدودی و به صورت مقطعی بدرد. چیزی که در شعار «سپاهی، بسیجی، داعش ما شمایی» فشرده شد. اعتراضات دو روز اخیر همانطور که گفتم اصولا پایه در میان اقشار متوسط دارد با تمام پس ماندهای ذهنی این طبقۀ متکثر. یکی از مشاهدات خودم این بود که: شروع اعتراضات که جلوی دانشگاه امیرکبیر اتفاق افتاد، ابتدا آرام برگذار شد. با شمع و گل و… برخی شروع به دادن شعار کردند، برخی دیگر آنها را به سکوت و آرامش دعوت کردند. این تقابل ادامه یافت تا اینکه نهایتا دستۀ شعار دهندگان اکثریت تجمع کنندگان را شامل شدند. شعارها که علیه خامنه ای و کل جمهوری اسلامی رفت، اولین گاز اشک آورها شلیک شد. اما بعد از چند دقیقه دوباره جمعیت، تجمع را از سر گرفت. درون همان فضای دودی اشک آور. در حینی که جمعیت دوباره شعارهایش را این بار رادیکال تر از سرگرفته بود برخی کمی کناره گرفته بودند و کنار شمع ها می گریستند که: «این چه مملکتی است که حتی حق سوگواری هم نداریم» و «گل به دستان» و «شمع افروزان» مردد بودند که به جمعیت ملحق شوند یا خیر. در این میان صحنه ای زجرآور از خلاقیات خرده بورژوایی رو آمد. در آن حین که همه داشتند برای پاتک زدن به گاز اشک آور سیگار روشن میکردند یک مرد جوان رفت و سیگاری برای یکی از گاردی ها که در آن حین داشت سرفه می کرد، گیراند. این فاجعه شب اول رخ داد. با افزایش شدت سرکوب شاید دیگر شاهد چنین فجایعِ اخلاقی که فرق بین سرکوبگر و سرکوب شونده را تشخیص نمی دهد و نمی خواهد تشخیص بدهد، نباشیم.
غرض این که شدت و درهم پیچیدگی تضاد ها به نحوی رقم خورده که هر آن می تواند به تحرک و تحریک لایه های مختلف بیانجامد. اقشار میانیِ به خیابان آمده اند. اما آنچه در این جا به غایت مهم است این است که سرمای دی ماه هنوز هرم و گرمای آبان را نخوابانده است. در این مقطع اتحاد طبقاتی گسترده – ولو مقطعی- می تواند در خیابان شکل بگیرد. هر چند فراموش نباید کرد که خیابان خالی از طبقات فرودست نیست. این صرفا در حد امکان است، اما امکانی که تحقق آن می تواند روند وقایع را به شدت تسریع کند و این که حول چه خواست هایی و با چه پارامترهای سیاسی تحقق بیابد، کیفیت سمت گیری آینده جامعه را مشخص خواهد کرد. شعار های نوید بخشی از جمله «۱۵۰۰ نفر، کشته آبان ما» نشان از همدلی دی ۹۸ برای خیزش آبان دارد و نشان میدهد که فضای وسیعی هست برای این که روی این امکان تلاش نقشه مند صورت بگیرد تا مردم در مقیاس سراسری برای توقف تمام تضادهایی که ستم گری این سیستم را تجربه میکنند، اعمال اراده کنند و ممنوعیت و تحمل ناپذیری در قبال آنها را اعلام کنند. این تضادها همان هفت توقف حزب خودمان. یک سیاست و راه واقعی و عملی است که می تواند «ما همه با هم هستیم» را از یک شعار به یک واقعیتِ اجتماعیِ قوی تغییر دهد و روابط میان توده های مردم را زیر و رو کند. روشن کردن پارامترهای سیاسیِ«ما» وابسته به اتمام حجت کردن هم با حاکمیت جمهوری اسلامی و هم با امپریالیسم آمریکا و کل نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی است. بدون شکل گرفتن این کیفیت، توده ها به هر طرفی می تواند برود و نمی تواند مُهر منافع خود را بر آینده بزنند.
کوتاه کنم، شرایط به شدت انفجاری است، در این وضعیت عاملیت نیروها تعیین کننده است. تحلیل درست و دخالتگری انقلابی فشرده در دستور روز است. کسی نمی تواند پیش بینی کند این شرایط مطلوب تا کی ادامه خواهد یافت.
اما در مورد تشییع جنازۀ قاسم سلیمانی. اولا در این مورد باید توجه داشته باشیم که هر چند حکومت بحران زده است اما همچنان جیره و مواجب خورهای خود را نیز دارد. ضمن اینکه به گمان من در شرایط بحرانی و تراکم تضادهای مختلف و در غیاب نیروی سیاسی پیشرو و آگاهی بخش، توده بنا به شرایط از الاسیتیستۀ حداقلی برخوردار است. منظورم این نیست که به شکل خود به خودی و با هر بادی می تواند به هر سویی بچرخد. اما همانطور که گفتم هم «امنیت ملی» برای بخش هایی از مردم واقعی است و هم ستم و سرکوب و استثمار. باری و به هر حال نباید این امکان را دست کم گرفت که حکومت می تواند با تکیه بر این پایه، یک جنگ داخلی کثیف سازمان بدهد. تسریع کردن حول هفت توقف و دو اتمام حجت با جمهوری اسلامی و امپریالیسم که در بالا گفتم، برای شکاف انداختن در این پایه هم بسیار مهم است. علاوه بر این ها فراموش نکنیم که پروپاگاندای دولتی سلیمانی را به عنوان یک شخصیت ملی و فراجناحی و فراسیاسی معرفی کرده بود و شکل مرگش هم در این تبلیغات بی تأثیر نبود.
شاید به نظر عجیب باشد اگر کسی بگوید بخشی از کسانی که در تشییع جنازۀ سلیمانی شرکت داشتند، دیشب در میدان آزادی هم علیه جمهوری اسلامی شعار می دادند! همۀ این عوامل می تواند تاثیر گذار باشد. باید تمامی این شرایط را با هم دید. اما مسالۀ اصلی، فشردگی تضادها است که گاها به تعبیر لنین، در تحلیلش از اکتبر، تأثیرات متناقض و پاردوکسیکالی بر همدیگر می گذارند.
۲۳ دی ۱۳۹۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر