۱۴۰۰ شهریور ۸, دوشنبه

واقعیت کمونیسم

اقتصاد سیاسی مارکسیستی- بخش ۱۳

رهبری کمونیستی و آگاهی توده ای، عوامل تعیین کننده در حفظ نظام مالکیت سوسیالیستی

 

از منظرِ اشکال اقتصادی عالیتر (سوسیالیسم و کمونیسم)، مالکیت خصوصیِ جهان توسط این فرد و آن فرد همانقدر نامعقول است که مالکیت یک فرد توسط فردی دیگر. (مارکس، سرمایه جلد۳ ، فصل ۴۶)

 

در پارۀ قبل گفتیم که حتا پس از پیروزی انقلاب کمونیستی و استقرار نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی بر ابزار تولید، اگر گروهی یا همۀ رهبران حزب کمونیست، در رابطه با توسعۀ جامعۀ سوسیالیستی افقی اتخاذ کنند و برنامه ای را در پیش بگیرند که قوۀ محرکۀ آن رشد و گسترش «حق بورژوایی» و نه هرچه محدودتر کردن آن باشد، سرمایه داری همراه با تمام روابط اجتماعیِ ستم گرانه ای که از الزامات سرمایه داری است، باز میگردد. به عبارت دیگر، سوسیالیسم واژگون شده و سرمایه داری احیاء می شود. چنین فاجعه ای، برای اولین بار در  نخستین کشور سوسیالیستیِ جهان، یعنی اتحاد جماهیر شوروی اتفاق افتاد. در این کشور که با پیروزی انقلاب کمونیستی به رهبری لنین در سال ۱۹۱۷ نظام سوسیالیستی برقرار شده بود، سرمایه داری احیاء شد. این اتفاق پس از مرگ استالین و به قدرت رسیدن گروهی از رویزیونیست ها، یعنی رهبران حزب کمونیست که افق و برنامه ای کاملا بورژوایی داشتند رخ داد. اما شوربختانه، حتا پیش از آنکه این رویزیونیست ها (که توسط افرادی چون خروشچف و برژنف رهبری می شدند) در راس حزب کمونیست و دولت شوروی قرار بگیرند، نفوذ عمیقی در حاکمیت شوروی داشتند و سرطان رویزیونیسم در همان دوره استالین پیکر سوسیالیسم را بسیار نحیف کرده بود و وقتی گروه رهبران رویزیونیست به قدرت رسیدند، ضربت آخر را بر آن نواختند. به این جهت در رابطه با به قدرت رسیدن آنها باید واژۀ «کودِگراس» (و نه «کودتا») را استفاده کرد.

احیای سرمایه داری در یک کشور سابقا سوسیالیستی، پدیده ای کاملا جدید و شوک بزرگی برای کمونیست های جهان بود. کمونیست های انقلابی در چین و دیگر نقاط جهان تحت رهبری مائوتسه دون به تجزیه و تحلیل این واقعه و درس گیری از آن و مقابله با رویزیونیست های حاکم در شوروی پرداختند تا جنبش کمونیستی بین المللی را از قهقرا نجات دهند.

یکی از نتایج مهم و ماندگار مبارزۀ تئوریک علیه رویزیونیست ها و تجزیه و تحلیل از چرایی احیای سرمایه داری در شوروی، تکامل تئوری های اقتصاد سیاسی مارکسیسم در زمینۀ سوسیالیسم بود. همانطور که در معرفی کتاب «شانگهای» گفتیم، این کتاب بهترین سنتز آن یافته ها و دانش جدید و سطح کیفیتا بالاتری از وضوح تئوریک در مورد سوسیالیسم و تضادها و محدودیت های و شکل جدیدی که مبارزۀ طبقاتی به خود می گیرد و ضرورت ادامۀ انقلاب و  پیشبرد مبارزه طبقاتی به سمت استقرار کمونیسم بود.  

بخش مهمی از کتاب شانگهای به درس گیری از احیای سرمایه داری در شوروی اختصاص دارد. کتاب شانگهای (۴۵ سال پیش) می نویسد: «زمانی که دار و دسته خائن خروشچف – برژنف دیکتاتوری بورژوازی را در شوروی احیاء کردند {سال ۱۹۵۶ به بعد} نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی که تحت دیکتاتوری پرولتاریا برقرار شده بود، به طور کامل تبدیل به یک نظام مالکیت جدید که تحت کنترل بورژوازی بوروکراتیک انحصاری است، شده است. این یک درس جدی است. مارکسیسم به ما می آموزد که خصلت نظام مالکیت بر ابزار تولید نهایتا وابسته به این است که کدامین گروه اجتماعی، مالک ابزار تولید است و به کدامین گروه های اجتماعی خدمت می کند.» کتاب شانگهای برای تاکید بر این واقعیت، متنی از جلد سوم کتاب سرمایۀ مارکس (ص ٣٨۴-٣٨۵) نقل می کند که مارکس با اشاره به گفتۀ ارسطو می نویسد «ارباب، با خریدن برده ارباب نمی شود، بلکه با بکار گرفتن برده ارباب می شود» و در ادامه می نویسد، « سرمایه دار بخاطر داشتن سرمایه که به او قدرت خرید نیروی کار می دهد سرمایه دار نمی شود بلکه با به کار گرفتن کارگر، کارگر مزدی، در فرایند تولید، سرمایه دار می شود.»

آن چه در این جا مورد تاکید قرار می گیرد این واقعیت بسیار مهم است که: خصلت مالکیت بر ابزار تولید را نمی توان به وجود یا عدم وجود مالکیت حقوقی فردی و شخصی بر ابزار تولید تقلیل داد. بلکه، خصلت خصوصی یا سوسیالیستی مالکیت بر ابزار تولید، در نهایت وابسته به این است که کدامین گروه اجتماعی، مالک ابزار تولید  است و به کدامین گروه های اجتماعی خدمت می کند. شانگهای می نویسد که در شوروی، بعد از احیای سرمایه داری، رویزیونیستها (یعنی برژنف و شرکاء) با نقاب سوسیالیستی، نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی بر ابزار تولید مردم شوروی را غصب کرده و تحت کنترل خود گرفتند و این ابزار تولید را به خدمت منافع بورژوازی بوروکرات انحصاری در آوردند.

این واقعیت که نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی در اتحاد شوروی بطور کامل مضمحل شد، برای کمونیست های جهان واقعیتی تکان دهند بود و نشان داد که پس از اینکه نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی برقرار می شود هنوز مسئله مالکیت کاملا حل نمی شود و تحکیم آن نیازمند یک دوره مبارزه طبقاتی طولانی است که تمام دوران گذار سوسیالیستی را در بر می گیرد. کتاب شانگهای به درستی و به طور نافذ تاکید می کند که: «نظام مالکیت، مربوط به اشیاء (ابزار و کارخانه و زمین و غیره ) نیست بلکه یک رابطه اجتماعی میان انسان هاست که وابسته به موقعیت این اشیاء است. برقراری نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی از یک طرف به معنای آن است که توده های کارکن زنجیر مالکیت خصوصی را شکسته اند و قدم در راه تبدیل شدن به اربابان ابزار تولید جامعه گذاشته اند. به معنای آن است که رابطۀ میان پرولتاریا و توده های کارکن با تمام طبقات استثمارگر برعکس شده است: تبدیل به رابطه ای شده است که در آن طبقات استثمار شوندۀ سابق، بر طبقات استثمارگر حکومت می کنند و تمام اعضای این طبقه را تغییر می دهند. اما از طرف دیگر باید این مسئله را برسمیت شناخت که در نظام مالکیت سوسیالیستی، حق بورژوائی کاملا لغو نشده است. مضافا، ما باید این واقعیت را ببینیم که هر دو نظام سوسیالیستی مالکیت تمام مردم و مالکیت کلکتیو، در بر گیرنده مسئله رهبری می باشن و این مسئله که رهبری دست کیست، تعیین می کند که کدامین طبقه در واقعیت و نه در اسم، دارنده مالکیت است. در این روابط اجتماعی، پرولتاریا و توده های کارکن میخواهند … خلع ید از طبقات استثمارگر را تحکیم کنند و حاکمیت خود را بر طبقات استثمارگر تقویت کنند و اعضای این طبقات را تغییر دهند و ازطریق فرایند محدود کردن حقوق بورژوائی که هنوز کاملا در نظام مالکیت سوسیالیستی لغو نشده است و محو تدریجی سنتها و اثرات جامعه کهنه، نظام مالکیت سوسیالیستی را کامل تر کنند.در زمینه روابط اجتماعی، بورژوازی و تمام طبقات استثمارگر در مقابل متحول شدن و تغییریافتن مقاومت می کنند. آنها تلاش می کنند از سنت ها و اثرات جامعه کهنه که هنوز در درون نظام مالکیت سوسیالیستی موجود است استفاده کنند و تلاش می کنند حقوق بورژوائی را که هنوز کاملا لغو نشده اند گسترش دهند و آن دسته از حقوق بورژوایی را که ملغا شده اند، احیاء کنند. آنها از طریق این راه ها، موجب فرسودگی و خراب شدن نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی شده و بالاخره آن را کاملا به یک نظام مالکیت خصوصی سرمایه داری تبدیل می کنند» (شانگهای، فصل سوم).

در شمارۀ پیش (آتش شمارۀ ۱۵ و پارۀ ۱۲ از همین سلسله گفتارها تحت عنوان «اگر رویزیونیست ها به قدرت برسند سرمایه داری به سرعت احیا می شود») با بررسیِ برنامۀ «بیست ماده ای» که از طرف رویزیونیست های حزب کمونیست چین (دن سیائوپین و شرکاء) پیش گذاشته می شد نشان دادیم که در دوران سوسیالیسم، هرچند تضادها و مبارزۀ میان پرولتاریا و بورژوازی در زمینۀ مالکیت در عرصه های مختلف بروز می یابد. اما تمرکز آن عمدتا تنش و کشمکش بر سر رهبریِ بخش هایی از اقتصاد است که در آن مالکیت سوسیالیستی همگانی برقرار شده است. زیرا، هر کس (در واقع هر افق و برنامه ای) رهبری را کسب کند، عملا کنترل  روابط مالکیت را در دست می گیرد. و اگر رهبری به دست بورژوازی و یا عوامل آن بیفتد، نظام مالکیت سوسیالیستی همگانی به قهقرا رفته و در نهایت از بین می رود.

درک علت احیای سرمایه داری در یک کشور سوسیالیستی و تکامل مارکسیسم در رابطه با درک دینامیک های نظام سوسیالیستی، بدون یک کار مشقت بار تئوریک بر اساس به کار بردن روش و رویکرد ماتریالیستی و علمی ممکن نبود. نمونه ای از این کار را باب آواکیان در مورد تلاش خود و رفقای حزبی اش تشریح می کند که در آن زمان به تحلیل از واقعیت اتحاد جماهیر شوروی پرداختند و صرفا به آن حد از کار تئوریک قانع نشدند که بفهمند و قانع شوند که تز «سوسیال امپریالیست» یا سرمایه داری بودن اتحاد جماهیر شوروی که توسط مائوتسه دون پیش گذاشته شده بود درست است و در خطوط اولیه اش واقعیت شوروی را منعکس کرده و اثبات می کند. وی می گوید:

«… ما در تکاپوی آن بودیم که بفهمیم: چرا غلبۀ خط سیاسیِ رویزیونیستی در یک کشور سوسیالیستی به ناگزیر به احیای سرمایه داری منجر میشود؟ میخواستیم این را عمیقا درک کنیم تا بتوانیم به طور زنده آن را تشریح کنیم. بنابراین گام به گام کل فرآیند را از نظر گذراندیم تا بفهمیم اگر خط رویزیونیستی در رهبری جامعهای که سوسیالیستی بود قرار گیرد چه اتفاقی میافتد؟ در عمل جامعه و به خصوص اقتصاد آن را چگونه اداره خواهد کرد؟ در زیربنای اقتصادی و دینامیکهای اقتصادی از چه اصولی پیروی کرده و کدامین اصول در فرماندهی قرار خواهند گرفت؟ ضمن این «گذر گام به گام» به این نتیجه رسیدیم که با خطی رویزیونیستی نمی توانید یک برنامه ریزی واقعا سوسیالیستی را عملی کنید و تحولات سوسیالیستی را در روابط اقتصادی–  در نظام مالکیت، در تقسیم کار، و توزیع ثروت ناشی از آن — پیش ببرید. و با یک خط رویزیونیستی نمی توانید توده ها را رهبری کنید و اساسا به آنان اتکا کنید که آگاهانه تر از پیش توسعه اقتصادی و دگرگونی سوسیالیستی روابط اقتصادی را پیش ببرند. به جای این، برای تنظیم اقتصاد دست آخر مجبور می شوید به روش های بوروکراتیک روی آورید زیرا باید راهی برای ممانعت از فروپاشی پیدا کنید و مجبور می شوید به دینامیکهای نظام سرمایهداری، به تولید و مبادله کالائی که قانون ارزش در فرماندهی آن است، بازگردید.

در اینجا دارم واقعه را خلاصه میگویم ولی در واقعیت واقعا موشکافیِ گام به گامی را از سر گذراندیم زیرا نمیخواستیم ماجرا را ساده برگزار کنیم و فقط اظهار کنیم: «بله وقتی خط رویزیونیستی دارید به سرمایه داری می‌رسید – دو دو تا چهارتا! حالا برویم سر موضوع بعدی.» خیر! ما واقعا می خواستیم این دینامیکها را بفهمیم بنابراین هفته ها وقت صرف کردیم. … مشاجره می کردیم: خوب دینامیک های واقعیِ درگیر در این ماجرا چیستند؟ چرا نمیتوانید زیربنای اقتصادی سوسیالیستی را با خطی رویزیونیستی اداره کنید؟ بدون اتکاء به مکانیزمهای بازار و انباشت خصوصی سرمایه و غیره نیازهای توده مردم و نیازهای بزرگتر انقلاب در یک کشور و جهان را چگونه برآورده خواهید کرد بدون اینکه دوباره تودهها را تبدیل به ماشین تولید بدون فکری کنید که با فرآیندی که خود پیش می برند نیز بیگانهاند؟ با زیر و رو کردن این فرآیند واقعا برایمان روشن شد که بدون اینکه یک خط انقلابی در فرماندهی باشد کل این فرآیند فرو میپاشد.

این تجربه بر روی موضوعاتی که بحث میکنم پرتوافکنی میکند: آلترناتیو یکی از این دو نظام است و میان زیربنای اقتصادی و روبنای سیاسی و ایدئولوژیک رابطهی دیالکتیکی موجود است.

اما ضمن همه اینها باید مکررا به این واقعیت بازگردیم و بر آن تاکید کنیم که نظام سوسیالیستی بطور رادیکال از نظام سرمایهداری- امپریالیستی و کلیۀ نظامهای تحت حاکمیت طبقات استثمارگر متفاوت است. و منافع پرولتاریا (به معنای وسیع کلمه و نه  به معنای تنگ نظرانه و اکونومیستی) بنیادا و کاملا از منافع تمام طبقات حاکمۀ پیشین متفاوت است: منافع اساسی پرولتاریا به مثابه یک طبقه، واقعا وابسته به رهائی بشریت از نظام هائی است که بر شالودۀ استثمار قرار داشتهاند و روابط اجتماعیِ اساسی و ضروری شان در تضاد خصمانه با رویکرد اجتماعیِ آگاهانه نسبت به کنش با بقیۀ طبیعت قرار دارد.  …

سوسیالیسم ضمن آنکه یک نظام اقتصادی و شکلی از حاکمیت طبقاتی (دیکتاتوری پرولتاریا) است، دوران گذار به جامعه و جهانی است که آنهم به طور رادیکال از سوسیالیسم متفاوت است. هدف این گذار ایجاد دگرگونی بیشتر در زیربنای اقتصادی و نیز روبنای سیاسی- ایدئولوژیک است با هدف دستیابی به محو کلیۀ تمایزات طبقاتی، عموما محو کلیۀ روابط استثماری و ستمگرانه در میان آحاد بشر در تمام جهان و به همراه آن محو نیاز و امکان دیکتاتوری از هر نوع و توسط هر طبقه یا گروهی. به عبارت دیگر محو دولت به مثابه ابزار حاکمیت یک طبقه علیه طبقه دیگر و برای سرکوب طبقات و نیروهائی که تهدیدی برای منافع طبقه حاکمه به حساب میآیند. در این جا، دوران گذار، رسیدن به جهانی است که در آن دیگر هیچ گروهی در مقایسه با گروهی دیگر و یا در ضدیت با گروه یا افرادی دیگر قدرت را در دست خود نهادینه نمیکند و یا در رابطه با تعیین خصلت و جهت گیری اساسی روابط میان انسانها و میان انسان و بقیه طبیعت، نفوذی بیش از دیگران اِعمال نمی کند.

… انقلاب کمونیستی نمایندۀ مسیر تغییر رادیکالِ واقعا ممکن است. این انقلابی واقعا رهائیبخش است و دربرگیرندۀ رهائی استثمارشوندگان و ستمدیدگان تمام جهان و بطور کلی تمام بشریت از کلیۀ روابط ستم و استثمار است که دائما نزاع های نابود کنندۀ این جهان را تولید می کنند.

این کلیتِ نکته و تاکید مارکس است در مورد اینکه جامعۀ بشری و بطور کلی بشریت باید «به ورای افق حقیر حق بورژوائی»، به ورای کلیۀ روابطی که در مقولۀ بورژوائیِ «حق» نهفته است برود. اینجا ارزش دارد بار دیگر روی آنچه در ابتدای سخنرانیِ «انقلاب کردن و رهائی بشریت» گفتم تامل کنیم. در آنجا گفتم آنچه الزاما حق بورژوایی را همراهی خواهد کرد بازگشتِ روابطی است که امروز در جهان حاکم است همراه با تمام دهشت هایی که لازمۀ عملکرد موثر حق بورژوایی اند. حق بورژوائی می تواند این روابط را حتا در جائی که به حد قابل توجهی محو شده بودند بازگرداند. این حقیقت به ضرورت رفتن به ورای آنچه در واقع افق تنگ حق بورژوائی و تمام ملازمات آن است، افق و اهمیت می بخشد. »

(آواکیان، پرنده ها نمی توانند کروکودیل بزایند اما بشر می تواند افق ها را در نوردد!)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر