۱۴۰۰ شهریور ۸, دوشنبه

نکاتی پیرامون خیزش تیرماه

پیروت

استمرار استثمار و ستم، بار دیگر خشم علیه آنها و مقاومت و مبارزه در مقابل آنها را برانگیخت. این خیزش نیز مانند تمامی خیزش ها تعینی تک بعدی ندارد. بحران زیست محیطی، به ویژه در جنوب ایران، به غایت حاد شده، به گونه ای که حتی حیات روزمرۀ مردم را به کلی فلج کرده است. با این وجود نمی توان این خیزش را به مسئله آب فروکاست. تا کنون عمدۀ تحلیل ها و همبستگی های حول این خیزش، بر بحران محیط زیست و بی آبی متمرکز بوده است. علی رغم تفاوت های اساسی در مواضع، دستگاه های ایدئولوژیک حاکم نیز به وضوح در پی آن هستند که این خیزش را به بحران آّب تقلیل دهند.

اما یکی از مهمترین بازیگران این خیزش، عامل «ستم ملی» است و حتی به طور مشخص «بحران بی آبی» نیز به سیاست های کلان دولت (در این مورد در نسبت با ملل غیرفارس) گره خورده است. با توجه به خصلت های خیزش اخیر این موضوع اهمیت حیاتی می یابد: «مسئله ی ملی» – چنان که در خیابان می بینیم- حامل پتانسیل مبارزاتی مترقی و تعرضی بسیاری است و می تواند موضوع قطب بندی و اتحاد مطلوب توده ها علیه جمهوری اسلامی باشد. اما در عین حال می تواند موضوعی باشد که دولت و دستگاه های ایدئولوژیکش بتوانند تحت لوای به اصطلاح «اتحاد ملی» و «یکپارچگی سرزمینی» توده ها (عمدتا توده های ملت غالب فارس) را علیه حقوق ملی ملل تحت ستم بسیج کند. (با خرج اندکی دقت در متن – و به دور از سرسری خوانی- می توان «خطرات و فرصت ها»ی جنبش را در نوشته شناسایی کرد.) اما لکنت و سکوت درباره مساله ستم ملی و سویه های متضاد آن، و عدم اتحاد آگاهانه توده ها بر سر چنین تضادهایی، می تواند گرایش عمومی به سمت اتحاد با نیروهای ارتجاعی و بدیل های «پراگماتیستی» را تقویت کند.

آب، خاک و ستم ملی

مسئله محیط زیست که در نتیجه ی کارکرد اقتصاد سرمایه داری جهانی به یک بحران جهانی تبدیل شده است، در ایران نیز (متاثر از سد سازی های بی رویه، خشکاندن تالاب ها برای استخراج نفت، انتقال آّب به فلات خشک مرکزی، هدر دادن آن برای تولیدات صنعتی، عدم رسیدگی به کشاورزی های روستایی و غارت زمین های کشاورزی عرب ها) نمودهای حاد و خاص خود را داشته. این بحران اما – بسته به اشکال معیشت مردم در مناطق مختلف، میزان بارندگی و ترکیب جمعیتی – برای تمامی مناطق در کیفیت های متفاوتی بروز کرده است. مسئله کم آبی و آب بی کیفیت در جنوب ایران به ویژه نوار جنوبی و خراسان تازگی ندارد، اما بحران کم آبی در نتیجه سیاست های جمهوری اسلامی – که خود بر مبنای توسعه ی معوج سرمایه دارانه در پیوند با ستم ملی است – رفته رفته به ابربحران بی آبی بدل شده است. در این بین، روستاییانی که رزق روزانه شان به مدد دام هایشان می چرخید شاهد تلف شدن دسته های دام شان – در کنار طبیعت، مهمترین وسیله تولیدشان – هستند. این دیگر مسئله ای نیست که با «جشن عاطفه ها» و فرستادن آب معدنی و یا حتی ارسال تانکرهای آّب بتوان حل اش کرد. بحران آب، بود و باش روزانه توده های این خطه را هدف گرفته است.

 استثمار، بحران اقتصادی و مسئله معیشت – البته در کیفیت های متفاوت- زمینۀ مشترکی است که خوزستان، بلوچستان، تهران و… را به یکدیگر متصل می کند. امری که در دهه اخیر هر چه بیشتر حاد شده است. اما ستم دیدگان عرب به تجربه می دانند که آنچه بر طبیعتشان گذشته است، طبیعی نیست. آنها سال ها است که شاهد مستقیم استثمار شدنشان، کوچانده شدنشان، خشکاندن تالاب های شان، سلب مالکیت شدنشان، سرکوب شدنشان و تحقیر شدنشان هستند. به همین دلیل است که شبح ستم ملی بر فراز کانون های داغ خیزش آمد و شد می کند.

درهم تنیدگی و ترکیب استثمار و ستم های گوناگون، موجب شد تحتانی ترین مناطقی که محل سکونت عرب های جنوب است، جرقۀ خیزش را بزنند. در ادامه مناطق دیگر خوزستان از جمله ایذه، که یکی از مراکز خیزش دی و آبان بود نیز به خروش آمد. الیگودرز نیز به شورش پیوست، شهری که با انتقال آب هایش از ابتدای دهه هشتاد، با  چاه ها و زمین های کشاورزانش خشک شد. در نسبت با همین موضوع بلند شدن موج همبستگی از سوی بخش هایی از مردم تبریز و جریانات ناسیونالیست ترک، نوید بخش و در عین حال تأمل برانگیز است. می گوییم تامل برانگیز به این دلیل که اولین کلان شهری که به حمایت از خوزستان برخاست، یکی از مناطقی است که از ستم ملی در رنج است. می گوییم تأمل برانگیز چون، حداقل تاکنون، نمی توانیم با ذهنی گرایی بگوییم که در کنار مجموع مسائل، عامل تعیین کنندۀ پیوستن تبریز به اعتراضات «مسئله ی ملی» بوده است. اما شعارهایی همچون «آذربایجان اویاخدی/ خوزستان دایاخدی» (آذربایجان بیدار است/ پشتیبان خوزستان است» و همچنین «آذربایجان ملتی چکمه مز بو ذلتی» (ملت آذربایجان چنین ذلتی را تحمل نمی کند» نشانه هایی اند که این فرض را تقویت می کنند. اما نتیجه گیری در این مورد هنوز زود است.

بگذارید مسئله را روشن تر کنیم: جمهوری اسلامی چه در سطح روابط و مناسبات سیاسی اجتماعی و چه در سطح اقتصادی در پاسخگویی به ابتدایی ترین خواست های توده ها توانش محدود و محدوتر شده و متعاقبا هرچه بیشتر امکانات مادی تجمیع، تحکیم و گسترش پایه های اجتماعی اش را از دست داده است. در همین بستر و در مواجهه با تشدید تضادهایش، حلقۀ سرکوب را تنگتر کرده است. تمامی این مسائل، خاصه پس از سرکوب های ۹۶ و ۹۸، موجب شده که هدف گرفتن جمهوری اسلامی در اعتراضات مختلف با سرعت، بسامد و فراوانی بیشتر و بلندتری شنیده شود. زمینه های مادی اتحاد در مقابل جمهوری اسلامی تقویت شده، اما این نکته به این معنا نیست که بر سر تضادهای مختلف به صورت خود به خودی اتحادی محقق می شود.

 می توانیم اینگونه بگوییم که شعار «مرگ بر جمهوری اسلامی» تهران الزاما معادل و هم معنای «الشعب، یرید، اسقاط النظام» خوزستان نیست. برای رفع هر ابهامی لازم است توضیح بدهیم: تردیدی نیست که جمهوری اسلامی با بیش از چهل سال جنایت، سزاوار چیزی کم تر از سرنگونی و مرگ نیست. و باز هم تردیدی نیست که فراوانی و انعکاس گسترش یابندۀ این شعار پس از آبان ۹۸ نشان از تعرضی تر شدن اعتراضات است. اما نقطۀ تاکید ما در اینجا چیز دیگری است. بحران حاضر، همچنین شامل جنگ بر سر سلطه گفتمان های مختلف و متضاد سیاسی هم هست. از طیف های مختلف چپ گرفته تا مشروطه خواهان، مجاهدین، لیبرال ها و شاه الهی ها می توانند هم صدا با این شعار شوند. این شعار به خودی خود به معنای به رسمیت شناختن ستم ملی عرب ها و حقوق ملی آن ها نیست. این در حالی است که ستم ملی بر ملل تحت ستم – در این مورد عرب های خوزستان – یک مسئلۀ واقعی است. مسئله ای که نقش مهمی در گام های به پیش (فرصت ها) یا به عقب (خطرات) این خیزش بازی خواهد کرد. اتحاد واقعی بین توده ها زمانی محقق خواهد شد که بخش های مختلف آنها، ستم هایی که بر دیگر بخش ها روا داشته می شود را به رسمیت بشناسند و در مقابل آن با افق ایجاد جامعه ای که در آن نه تنها ستم ملی بلکه هیچ یک از ستم های اجتماعی دیگر مانند پدرسالاری و زن ستیزی و دیگر تضادهایی که حاصل کارکرد نظام سرمایه داری در ایران در پیوند و وابستگی به نظام سرمایه داری جهانی هستند، مبارزه کنند. اما چنانچه واقعیت مسئله ملی نفی شود و حقوق ملل تحت ستم به رسمیت شناخته نشود، امکانات رژیم برای سرکوب خیزش تحت لوای «جدایی طلبی» باز خواهد ماند و فضا میان قطب ناسیونالیسم شوونیستی حاکم و ناسیونالیسم های ملل تحت ستم، قطبی خواهد شد که قطب بندی نامساعدی برای ایجاد اتحاد واقعی برای آینده ای بنیادا متفاوت خواهد بود.

نکته این است که بدون به رسمیت شناختن اصل ستم و حقوق ستم دیدگان، به تعبیری با منحل کردن مسئله و تقلیل موضوع به بحران بی آبی در جنوب، نمی توان از اتحاد و همبستگی با آنها سخن گفت. مسئله این است که گسترۀ عینی و ذهنی خیزش خوزستان از مسئلۀ آب فراتر می رود، فروکاستن آن به آب، علی رغم اهمیت حیاتی اش، بیش از هر چیز دهن کجی به این خیزش است و نه همبستگی با آن. نگاه مشکوک به خیزش ها و تحرکات ملل تحت ستم همچنان شیوع دارد.[۱] و از قضا همین جا است که بایستی علیه ستم سهمی که بر ملل تحت ستم آوار شده بی هیچ لکنتی سخن گفت.

پتانسیل ها و کارکردهای دوگانۀ تضاد

تضادهای یک جامعه تنها شکاف هایی نیستند که صرفا محمل خیزش های مردم علیه حاکمیت و دولت شوند؛ تضادها همچنین – به شکل متناقضی – می توانند سیمان های ساختمان دولت طبقاتی نیز باشند. تاریخ جمهوری اسلامی را به خاطر بیاوریم؛ به خاطر بیاوریم که این دولت چگونه از تضاد جنسیتی و ستم بر زنان برای تحکیم پایه های اجتماعی خود و گسترش ایدئولوژی اسلامی در تمام تجلیاتش در روابط اجتماعی استفاده کرد. (یکی از شروط امکان بهره برداری جمهوری اسلامی از این تضاد، عدم توجه کافی و عمدتا بی اعتنایی مطلق نیروهای حاضر به تضادهای موجود در روابط اجتماعی و جنبی و فرعی دانستن آنها بود) این موضوع در مورد سایر تضادهای اجتماعی نیز صادق است. ستم ملی هم از این مسئله مستثنا نیست. بی توجهی، یا کم توجهی به مسئله ملل تحت ستم، دست جمهوری اسلامی را (با اسم رمز تجزیه طلبی) در سرکوب این مناطق باز گذاشت. جمهوری اسلامی بارها بر همین مبنا توانسته از مبارزاتی که امکان و پتانسیل اتحاد توده ها علیه خودش را داشته، به سود خود بهره ببرد. به این معنا که بخشی از توده ها را در اتحاد با خودش و در مقابل بخشی دیگر بسیج کند.

فارغ از تمایل و خواست ما این تضاد قطب بندی های خود را در سطح توده ها و روشنفکران به وجود آورده است. بی اعتنایی به آن  مسئله ای را حل نمی کند. رسانه های فارسی زبان داخلی از همان ابتدای خیزش، با همان ژارگُن های رسانه ای معمولش از «اغتشاشات» و «تجزیه طلبی» و «وهابی گری» و … سخن گفت. این کلید واژه ها همچنان هم کمابیش در بخش های از مردم موثر می افتند. رسانه های فارسی زبان خارج از کشور هم تحت عنوان نخ نمای «انعکاس نظرات متفاوت» اساسا تریبون را در اختیار مزدوران و مرتجعانی گذاشته که زمینه های ذهنی سرکوب توده ها را فراهم کنند. در چنین شرایطی تاکید بر تمامی جهات ستمی که بر خیزشگران آوار شده، ضروری است. فراموشی و نادیده گرفتن وجهی از وجوه متکثر ستم و سرکوب تحمیلی بر خیزش گران، امکانات نیروی سرکوب را در خفه کردن و در خون غلتاندن خیزش گسترش می دهد. اگر این خیزش موضوع اتحاد حقیقی و آگاهانۀ توده های تحت ستم نشود، در نهایت فرسوده خواهد شد. برنامه ای که به نظر می رسید استراتژی اصلی جمهوری اسلامی در این مورد است. اما پس از گذشت یک هفته از شروع خیزش، تداوم آن و گسترش آن به مناطق دیگر، اینترنت را قطع کرده و مشغول کشتار است.

سرکوب تضادمند است: از سویی می تواند محمل خشم، آگاهی و مبارزه جویی توده ها شود و از سوی دیگر سرکوب های مداوم می تواند روحیۀ شکست طلبی، استیصال را تقویت کند. اتحاد و قطب بندی مساعد توده ها حول تضادها، علی رغم سرکوب، چشم انداز و دورنمای انقلاب را تقویت می کند، در غیاب آن، دورنما رنگ می بازد؛ روحیه مبارزه جویی و آرمان گرایی تضعیف می شود و توسل به بدیل های «در دسترس» و «پراگماتیستی» تقویت خواهد شد. ساده است: وقتی توده ها خود احساس قدرت نکنند، برای سرنگونی قدرت به سایر قدرت ها پناه خواهند برد.

جمهوری اسلامی محصول مکانیزم پیچیدۀ یک قاعده و نه استثنایی بر قاعده

بحران های وضعیت، ناتوانی دولت جمهوری اسلامی در پاسخگویی به اولیه ترین خواست ها، تبلیغ مشمئز کننده ترین و پوسیده ترین اشکال روابط اجتماعی از خلال بلندگوهای ایدئولوژیکش، و سرکوب های عریانی که خاصه پس از زمستان ۹۶ تقویت شده، فضایی را به وجود آورده که بسیاری را به این گرایش سوق داده که گویا جمهوری اسلامی یک دولت ویژه است؛ به این معنا که نمی توان آن را بر مبنای منطق سرمایه داری جهانی تحلیل کرد. این نگرش، تمایل دارد که ریشه تمامی مشکلات و بحران های حاضر را در روبنای سیاسی- ایدئولوژیک حاکم بر ایران بداند. بحران های در هم تافتۀ وضعیت و سرکوب خشن جاری بار دیگر این گرایش را در بین اقشار مختلف مردم و روشنفکران تقویت کرده است. این گرایش فزاینده، عمدتا محصول فشار واقعی شرایط عینی است. اما در مقابل فشارهای واقعی واقعیت موجود نباید به لحاظ تئوریک فلج شده و تفکر علمی و انتقادی را وا بنهیم. تنها با تکیه بر تحلیل علمی تضادهای موجود است که می توانیم ترک ها و شکاف های وضعیت را تحلیل کرده و برای تغییر بنیادی آن بکوشیم. جمهوری اسلامی مانند تمام دولت های حاضر خود ویژگی ها و مختصات خاص خود را دارد. البته پیوند بنیادگرایی شیعی و هارترین شکل سرمایه داری، وجود دولتی گروتسک را رقم زده است. اما شکلِ در نگاه اول غریب دولت، خود برآمده بر بستر تضادهای جهانی سرمایه بوده و در همان بستر قابل فهم است.

شرایط پرفشاری را از سر می گذرانیم: شرایطی که از سویی چرخ حیات روزانۀ مردم دیگر به زحمت زیاد می چرخد و از سوی دیگر قدافرازی اقسام جریانات ارتجاعی گویی عرصه را برای تصویر افق های دورتر تنگ کرده است. چنین شرایطی گرایش خود به خودی ای را در جهت «تغییر» وضعیت تحت هر شرایطی و با توسل به هر قدرتی را دامن می زند. اما درست در چنین شرایطی است که نباید به بدیل های برخاسته از استیصال تکیه کرد. گرایشی که جمهوری اسلامی را یک دولت استثنایی و به نحوی منفک از شرایط و تضادهای جهانی – و نه برخاسته از آن- می داند، خواسته ناخواسته و لاجرم به سوی بدیل های «عملی» و راه حل های «پراگماتیستی- ناسیونالیستی» سوق خواهد یافت.

تنها با پا محکم کردن بر تحلیل علمی تضادها است که می توانیم توده ها را حول یک بدیل مترقی (کمونیسم) قطب بندی کنیم؛ از این بدیل که زمانی آتشی بود که هراس عمارت سرمایه در تمام منطقه و جهان بود، جز شرری باقی نمانده. اما همین شرر اگر به جرقه های موجود بپیوندد می تواند دیگر بار، حریق بیافشاند.

[۱] در پاسخ به برخی از استدلالات کسانی که منکر ستم ملی هستند، رجوع کنید به «آیا در ایران چیزی به نام ستم ملی نداریم؟!» از حسام سیه سرانی، نشریه ی آتش شماره ی۹۲

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر