۱۴۰۰ شهریور ۸, دوشنبه

افغانستان؛ آمریکا، طالبان و دولت

 سرانجام ارتش اشغالگر امپریالیسم آمریکا پس از بیست سال، شکست خورده و ناکام، خاک افغانستان را ترک کرد. جو بایدن در مصاحبه اش با عصبانیت ادعا کرد که آمریکا نه از سر استیصال که از موضع قدرت، افغانستان را ترک میکند. اما کیست که نداند چه فاصله ای عظیمی است میان طرح «خاورمیانۀ بزرگ» آمریکا در آغاز هزارۀ سوم که توسط دولت جورج بوش (پسر) اعلام شد با وضعیت کنونی آمریکا در افغانستان و منطقه. پروژۀ امپریالیسم آمریکا در افغانستان شکست خورد زیرا موفق نشد دولت متمرکز و منسجمی که تکیه گاه طبقۀ بورژوا ملاکان کثیر الملۀ افغانستان باشد و به عنوان متحد آمریکا هم عمل کند، را به وجود بیاورد. نورچشمی ها و دست نشاندگان شان از رهبران مجاهدین تا کرزی و از غنی تا عبدالله یکی پس از دیگری ناکام ماندند. هرچند جو بایدن در نطق اعلام خروج آمریکا از افغانستان با تاکید اعلام کرد که هدف آمریکا صرفا درهم شکستن القاعده و رهبرانش بود و در این امر موفق شده است، اما به واقع، طرح دولت- ملت سازی در افغانستان از سیاست های مهم آمریکا در راستای تثبیت مدلی از رژیم متمرکز به اصطلاح دموکراتیک، در عین حال اسلامی و متحد آمریکا در خاورمیانه بود.

ارتش آمریکا در شرایطی رفت که بیش از نیمی از کشور در دست نیروهای طالبان بود، «توافقات صلح» میان دو پوسیدۀ امپریالیسم و اسلامگرایی و نمایندگان شان در دوحه و استانبول و نقاط دیگر صورت گرفته بود و آنتونی بلینکن به نمایندگی از کل هیئت حاکمۀ آمریکا چراغِ سبز برای تشکیل «شورای فقهای اسلامی»[۱] را به رهبران طالبان داده بود. با خروج آخرین دستۀ سرباز آمریکایی از فرودگاه بگرام، شهرها و ولسوالی (شهرستان) های مرکزی و شمالی افغانستان یکی پس از دیگری سقوط کرده و پرچم لا اله الا الله طالبان بر بام آنها نصب شد.

امپریالیسم

نزدیک به بیست سال پیش بود که ارتش ایالات متحده آمریکا با مدرن ترین تجهیزات و نیروهایش به خاک افغانستان لشکر کشید. قرار بود القاعده و طالبان تا آخرین نفر از بین بروند و دمکراسی آمریکایی و «مداخلۀ بشر دوستانه» با چاشنی بمب و گلوله در افغانستان مستقر شود. جناحی از بورژوازی و هیئت حاکمۀ امپریالیسم آمریکا، در قامت رژیم بوش و نئومحافظه کاران طرفدارش، با دو هدف ابتدا به افغانستان و بعد به عراق لشکر کشیدند:

۱) نابودی نیروهای اسلامگرای در حال رویش و گسترش در سراسر خاورمیانه، شمال آفریقا و دیگر نقاط جهان. جورج بوشِ پسر در جنگ صلیبی اش علیه اسلامگرایان، خاورمیانه را به مرداب پشه خیزی تشبیه کرد که باید خشکانده می شد. امپریالیسم آمریکا که به مدت یک دهه از ۱۹۷۸ تا ۸۸ به حمایت و تقویت و تسلیح گروه های مختلف اسلامگرا در افغانستان علیه ارتش اشغالگر امپریالیسم شوروی (۱۹۵۶-۱۹۹۱) پرداخته بود[۲]، از اواسط دهۀ ۱۹۹۰ با معضل تهاجم اسلامگرایان به منافع و رژیمهای وابسته به خودش در منطقه و حتی در قلب نیویورک مواجه شده بود.

۲) امپریالیسم آمریکا پس از جنگ جهانی دوم خود را به عنوان قدرت امپریالیستی شمارۀ یک جهان مطرح کرد و به هماوردی با شوروی سوسیالیستی (۱۹۱۷-۱۹۵۶)، چین سوسیالیستی (۱۹۴۹-۱۹۷۶) و بعدها شوروی سوسیال-امپریالیست (سوسالیست در نام، امپریالیست در عمل) پرداخت. آنها نظم جهانی و روابط و مناسبات ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیکی را بنا نهادند که در مسیر خدمت به سلطه شان به عنوان قدرت شمارۀ اول جهان سرمایه داری امپریالیستی بود. اما این موقعیت و جایگاه از سالهای دهۀ ۱۹۷۰ به بعد با یک شیبِ نزولی مواجه شد. آمریکا با فروپاشی شوروی در ۱۹۹۱ تلاش کرد از خلأ به وجود آمده در توازن قوای امپریالیستیِ جهانی استفاده کرده و موقعیت خود را در منطقۀ استراتژیک خاورمیانه تثبیت و تحکیم کند. در این راستا تلاش کرد رژیمهای مخالف منافع استراتژیکش در منطقه، به ویژه رژیمهای بعث عراق و سوریه و جمهوری اسلامی ایران را با تغییر و جنگ یا فشار، از پیش پا بردارد و یا به کمپ خود بکشاند. این طرحی بود که «طرح خاورمیانۀ بزرگ» نام گرفت. اهمیت تثبیت موقعیت امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه چند جنبۀ دارد که یکی از آن ها حفظ اتحاد استراتژیکش با ژاپن و اروپا در هماوردی با امپریالیستهای چین و روسیه است.

امپریالیسم آمریکا به مثابۀ یک قدرت جهانی با تضادها و ضرورتهایی مواجه بود و هست که پاسخ میطلبند و جناحهای مختلف هیئت حاکمۀ آمریکا را به اتخاذ سیاستهای مختلف در جواب به این ضرورتها وادار میکند. از آن جا که آنها سیستم خودشان را نمی شناسند، همیشه ضرورت هایشان را درست تشخیص نمی دهند و حتی اگر درست تشخیص بدهند هم لزوما جوابی که نتابج دلخواهشان را تولید کند را به آن نمی دهند. رفیق آواکیان در همین رابطه می گوید: «امپریالیستها در تجاوز و اشغال خبره اند. اما بعد از آن، در باتلاق گیر کرده و همه علیه شان شورش می کنند و قادر به تامین ” نظم ” و تحمیل تغییرات از بالا طبق منافع خودشان نیستند. تحمیل تغییرات “از بالا به پایین” اصلا راحت نیست و اشغالگران امپریالیست فقط از این طریق میتوانند تغییراتی را تحمیل کنند[۳]».

مجموعۀ این عوامل باعث یک عقب نشینی از سوی دیگر جناح های هیئت حاکمۀ امپریالیسم آمریکا پس از رژیم بوش از افغانستان شد. روندی که در دولت اوباما آغاز شد، در دوران ترامپ ادامه پیدا کرد و در آغاز دولت بایدن به خروج کامل منتهی شد. آمریکا توان بازی همزمان و موثر در چندین جبهۀ خاورمیانه و در رقابت با دیگر قدرتهای امپریالیستی، به ویژه روسیه، و قدرتهای منطقه ای متحد و مخالفش را ندارد. آنها ناچار از الویت بندی شده اند و افغانستان هم مانند سوریه در رأس اولویتهای آمریکا در خاورمیانه قرار ندارد. آنها با توجه به ضرورتها و فشارها و توان شان ترجیح میدهند روی مسالۀ ایران، عراق و حاشیۀ خلیج بیشتر تمرکز کنند. برخی گمان می کنند آمریکا خود را از جنگ سوریه و افغانستان بیرون کشید تا در جای دیگر و به روشی دیگری به مقابله با امپریالیسم تازه نفسِ چین بپردازد، اما مساله این است که آمریکا برای رو به رو شدن با چین، باید با کمک اروپا و احتمالا روسیه نظمی را در خاورمیانه علیه چین به وجود بیارود.

خاورمیانه هنوز یک منطقۀ استراتژیک برای حفظ سلطۀ جهانی امپریالیسم آمریکا است و ترک افغانستان نافی این واقعیت نیست. آمریکا چشم انداز این را دارد که به نمایندگی از ناتو به ترکیه در افغانستان نقش بیشتری بدهد؛ کماکان بازی اش در افغانستان را به نحوی پیش ببرد که پازلی از اعمال فشار به ایران باشد؛ و در صورت امکان بتواند چین و روسیه را در باتلاق افغانستان زمین گیر و درگیر کند. سناریوها و ایده هایی که هیچکدام سهل الوصول، سر راست و تضمین شده نیستند.

طالبان و دولت افغانستان

ساختن یک دولت متمرکز و نسبتاً کارآمد به نحوی که حامی و حافظ منافع کلان جناح های مختلف طبقات حاکمه باشد، یکی از معضلات پیش پای طبقات حاکم و امپریالیستهای حامی آنها طی سدۀ اخیر بوده است. نه پادشاهان وابسته به امپریالیسم انگلستان در افغانستانِ اواخر قرن ۱۹ و ۲۰ و نه بورژواکمپرادورهای وابسته به سوسیال امپریالیسم شوروی و امپریالیسم آمریکا از سردار داوود و تره کی و کارمل و نجیب، تا رهبران مجاهدین و طالبان و کرزی و غنی موفق به تحقق چنین پدیده ای نشدند.

موقعیت ژئوپولیتیک افغانستان در آغاز تا نیمۀ قرن بیستم و درجۀ اهمیت آن برای قدرتهای امپریالیستی مثلا در مقایسه با ایران به گونه ای بود که پروژۀ ساخت یک دولت متمرکز نیمه مستعمراتی در آن با فشار و تأکید کمتری نسبت به ایران، ترکیه، مصر و حتی عراق پیش رفت و اساسا قادر به تشکیل چنین دولتی نشدند. سوسیال امپریالیسم شوروی پس از کودتای ۷ ثور و بعدها اشغال افغانستان کوشید چنین دولتی را با اتکا به قشری از بورژواکمپرادورهای وابسته به خودش در هیئت دو جناحِ خلق و پرچمِ «حزب دمکراتیک خلق افغانستان» پیش ببرد، اما با شکست حزب خلق و ورود مجاهدین به کابل این پروژه شکست خورد. احزاب جهادی اسلامگرا در دوران حاکمیت چند ساله شان نتوانستند چنین دولتی را خلق کنند و اختلافات ملی، عقیدتی و حتی عشیره ای مانع از تشکیل چنین دولتی شد. طالبان سالهای ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ هم انگیزه و توان ایجاد چنین دولتی را نداشتند. امپریالیسم آمریکا از سال ۲۰۰۲ و پس از اشغال افغانستان تلاش کرد با اتکا به قشر جدیدی از بورژواها، بزرگ زمینداران و تکنوکراتهای وابسته به خودش چنین دولتی را تشکیل بدهد. اما جو بایدن در سخنرانی به مناسبت خروج آخرین دستۀ سربازان امریکایی از افغانستان، اعتراف کرد که امپریالیسم آمریکا هم نتوانست «اتحاد» موردنظر امپریالیستها که چیزی جز اتحاد جناح های مختلف بورژوازی، از جمله بورژوازی ملل غیر پشتون است را ایجاد کند.

اینک بورژوازی افغانستان، به ویژه بورژوازی پشتون قصد آن کرده تا این پروژۀ شکست خوردۀ صد ساله از زمان عبدالرحمن خان تا وابستگان به شوروی و آمریکا را خودش پیش ببرد و به انجام برساند. اما حتی در قامتِ دولتهای وابسته به آمریکا و با میانجی گری ایالات متحده، نه تنها شاهد اختلاف و انشقاق بورژوازی غیر پشتون (مثلا عبدالله عبدالله یا ژنرال دوستم) با دولتهای کرزی و غنی بودیم، بلکه حتی در بین بورژوازی کمپرادور پشتون هم شاهد رقابتهای قبیله ای و گروهی و تیره ای (مثلا غلزایی و ابدالی) هستیم.

طبعا هر شکل از دولت متمرکزی در چارچوب نظام سرمایه داری و دولت دیکتاتوری بورژوایی اگر بتواند شکل بگیرد، به علت ساختارهای طبقاتی-ملی شکل گرفته  درافغانستان طی صد سال اخیر، فقط می تواند با مرکزیت و هژمونی پشتونها و تحت سلطه قرار گرفتن دیگر ملل افغانستان شکل بگیرد. در این میان بی تردید بورژوازی دیگر ملل؛ تاجیکها، ازبکها، ترکمنها، هزاره ها، نورستانی ها و غیره نیز منافع و سهم خود از قدرت را میخواهند. بدون این که آنها نیز توان شکل دادن به یک دولت متمرکز را داشته باشند. اتحادی که در بیست سال گذشته در شکل دولت جمهوری اسلامی افغانستان دوام آورد، با پشتوانۀ دفاعی- نظامی و مالی امپریالیسم آمریکا بود.

حتی طالبان هم با چنین ضرورتی مواجه هستند. آنها به عنوان جناح و بخشی از بورژوازی پشتون افغانستان، که تاکنون بیشتر گروهی رزمی بودند و کارایی و توانمندی در ادارۀ امورات و بروکراسی نداشتند، نمیتوانند یک جامعه را با همان روشها و مناسبات یک سازمان و فرقۀ مذهبی-نظامی پیش ببرند. اینکه طالبان تحت فشار هستند تا خود را جریانی تعدیل شده و میانه رو نشان بدهند، فقط برای جلب مساعدت قدرتهای جهانی و منطقه ای نیست، بلکه در داخل افغانستان هم نیاز دارند یک دولت منسجم و متمرکز ایجاد کنند و یا دست کم بخشی از پروژۀ آن باشند. آنها مانع از استقرار چنین دولتی تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا شدند و به نوعی خود را به این ایده و پروژه تحمیل کردند. از این رو است که گامهای لرزان توافق جهت بنای یک دولت متمرکز میان بازیگران مختلف بین المللی، منطقه ای و داخلی افغانستان صورت گرفته است تا در قامت «پروژۀ صلح» متحقق شود. اما اینکه فرایند چنین وحدتی میان طالب و دولت و ارتش افغانستان و جناحین مختلف بورژوازی غیرپشتون چقدر پیش رفته و به سرانجام برسد، با تردیدهای بسیاری مواجه است. آن هم در زمانه ای که تمامیت نظام جهانی مبتنی بر سرمایه داری امپریالیستی در مناطق مختلف دنیا دچار چند پاره شدن و انشقاق و عدم تمرکز است.

این چند پارگی و واگرایی و فروپاشی، یکی از ویژگی های منحصر این دوران است. رفیق آواکیان در بیانیه های اخیرش این روند را به خوبی تشریح و تحلیل کرده است و آن را نتیجۀ عملکرد نظام سرمایه داری در سطح جهانی و نیروهای محرکۀ این نظام و دینامیکهای آن به ویژه تضاد آنارشی و سازمان یافتگی میداند[۴]. ما تبارزات سیاسی این وضعیت آشفته و فروپاشیده را در ساختارهای سیاسی، اقتصادی و نظامی در سطح جهان و حتی در ساختار دولتهای مختلف از هیئت حاکمۀ آمریکا و احزاب کلاسیک اروپا تا آفریقای جنوبی و ایران و ترکیه و غیره میبینیم. در چنین بستر و روندی، بسیار بعید است که جناحین بورژوازی و سران پشتون و غیر پشتون افغانستان و طالبان بتوانند به توافق و همگرایی در جهت ساختن دولت متمرکز نایل شوند.

[۱]  آیت الله آنتونی بلینکن و تشکیل شورای فقها در افغانستان. ستاره مهری. نشریه آتش شماره ۱۱۳. فروردین ۱۴۰۰

[۲] کالی، جان (۱۳۸۴) سیا و جهاد؛ جنگهای مقدس. ترجمه مجتبی نجفی. تهران. نشر صمدیه

[۳] آواکیان، باب (۱۳۹۵) راهی دیگر. ترجمه منیر امیری. نشر آتش. چاپ اینترنتی در cpimlm.org

[۴]  آواکیان، باب (۱۴۰۰) مجموعه مقالات سال ۲۰۲۰. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م). نشر اینترنتی در cpimlm.org

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر