۱۴۰۰ شهریور ۸, دوشنبه

هزاره ها و ستم ملی در افغانستانِ معاصر

توضیح: این نوشته بر اساس صحبتهای تعدادی از رفقای طرفدار سنتز نوین کمونیسم در جنبش افغانستان موسوم به «جکنا» (جنبش کمونیسم نوین افغانستان) در یکی از اتاقهای کلاب هاوس در اواخر ماه خرداد تنظیم و پیاده شده و در اختیار ما قرار گرفته است. در این شماره و شمارۀ بعدی نشریه آتش، به ترتیب دو بخش از این سخنرانی ها را منتشر میکنیم. شمارۀ اول بیشتر به کیستی ملت هزاره و تاریخچۀ ستم بر آنها در افغانستان میپردازد و در شماره بعد بیشتر به بحث چگونگی مواجهه با ستم ملی در افغانستان میپردازیم.

 نشریه آتش

 

به دنبال حملات تروریستی چند ماه اخیر در کابل و کشته شدن شمار زیادی از نفوس ملکی در این جنایات و بخاطر اینکه بیشتر جانباختگان این جنایات از مردم هزاره بودند؛ هشتک انگلیسی «نسلکشی هزاره ها را متوقف کنید» (Stop Hazara Genocide) به ابتکار شماری از کاربران فضای مجازی در توییتر، فیس بوک و اینستاگرام براه افتاد که برای چند روزی به یکی از تِرِندهای توییتر فارسی هم تبدیل شد و صدها هزار نفر از کاربران افغانستانی، ایرانی و تاجیک در آن اشتراک کردند. استدلال طرفداران نظریۀ نسلکشی هزاره ها در افغانستان امروز این است که «غیر نظامیان هزاره به صورت روزمره و هدفمند و بدون اینکه با گروه اتنیکی یا مذهبی خاصی درگیر جنگ باشند، فقط به حیث هزاره و شیعه بودنشان غرض حملات تروریستی طالب، داعش یا دیگر گروه های اسلامی و شوینیستی قرار میگرند» یا اینکه «وقتی یک نفر پشتون یا تاجیک اسیر طالبان شود، اگر طرفدار دولت نباشد و ضدیت خود با طالب را اعلام نکند، او را نخواهند کشت. اما اگر یک نفر هزاره اسیر شود، فقط به جرم هزاره بودن و شیعه بودن (جدا از اینکه اصلا مذهبی باشد یا نه) اعدام خواهد شد».

اما بسیاری از کاربران، به ویژه ایرانی ها پرسان میکردند که «هزاره ها کیستند و چرا مورد نسلکشی قرار گرفته اند؟». این نوشته متوجه این سوال است و بطور موجز به مسالۀ ستم ملی بالای هزاره ها در افغانستان معاصر میپردازد.

هزاره ها و هزاره جات

بر اساس آخرین سرشماری همگانی در افغانستان (۵۰ سال پیش!) هزاره ها پس از پشتونها و تاجیکها بیشترین تعداد ساکنان افغانستان را تشکیل میدهند. بر اساس احصائیه های غیر رسمی نزدیک به ۹ میلیون هزاره در افغانستان زندگی میکنند و بیشتر در مناطق مرکزی یعنی کابل و هزاره جات یا هزارستان (شامل ولایتهای مرکزی بامیان، دایکندی، غور، غزنی، اروزگان، پروان، میدان، بلخ، سمنگان و سرپل) ساکن هستند. زبانشان فارسی دری (گویش هزارگی) و مذهبشان اکثرا شیعه و تعدادی هم مسلمان اهل سنت است. هزاره ها به جز افغانستان در کویتۀ پاکستان، خراسان ایران (خصوصا مشهد)، هند و صفحات جنوبی روسیه مقیم هستند و بسیاری از هزاره های افغانستان به کشورهای مختلف (خاصتاً ایران، ترکیه و اروپا) مهاجرت کردند.

درباره از منشأ تاریخی هزاره ها نظرات مختلفی در بین متخصصین وجود دارد. برخی آنها را ساکنان بومی مناطق مرکزی هندوکش از دوران باستان و پیش از حملۀ اسکندر مقدونی میدانند. تعدادی معتقدند آنها بقایای پادشاهی کوشانی (قرن اول عیسوی) هستند. از نظر برخی، هزاره ها از قبایل تُرک شرق آسیا بودند که پیش از حملۀ مغول به فلات پامیر در افغانستان امروزی سکونت داشتند. عده ای باورمند هستند که آنها از ترکیب و ازدواج و زاد و ولد مغولان و تاجیکان به وجود آمدند و به خیال عده ای دیگر آنها بقایای قبایل مغول هستند. در هر صورت هزاره ها کم از کم قرنها است که در هزارستان (مناطق مرکزی افغانستان امروزی) سکونت دارند و ساکنین اصلی این مناطق محسوب میشوند.

دولت متمرکز و ستم ملی در افغانستان

نخستین دولت متمرکز و سراسری افغانستان در دوران سلطنت عبدالرحمن خان از پشتونهای بارکزی در سالهای ۱۸۸۰-۱۹۰۱ عیسوی با توافق و حمایت بریتانیا در مقابل روسیۀ تزاری اساس گذاری شد. دولتی که نیمه مستعمرۀ امپریالیسم انگلستان بود. عبدالرحمن قبایل شورشی و پراکندۀ پشتون را سرکوب کرد و به شمال و مرکز کوچاند و جایگیر کرد. پس هرات و ولایات شمالی اوزبیک و ترکمن را مطیع کرد و سپس علیه هزاره ها اعلام جهاد کرد و با کشتار طوایف هزاره سرانجام آنها را نیز به اطاعت از دولت مرکزی واداشت.

برتری دادن پشتونها بر دیگر ملتهای ساکن جغرافیای افغانستان از ویژگی های دولت نیمه مستعمراتی و متمرکز جدید در افغانستان معاصر بوده است. مانند بسیاری از دولت های نیمه مستعمراتی و متمرکز آن دوران در ایران، عراق، بعدها جمهوری ترکیه و پاکستان که با برتری دادن به یک تبار و ملت خاص و انکار و سرکوب دیگران شکل گرفتند. انگلیس ها به عبدالرحمان خان گفتند که مردم آهنین افغانستان به امیر آهنین نیاز دارند و امیر آهنین باید آگاه باشد که اتحاد بین اقوام افغانستان بر ضد منافع امیر (که در واقع منافع امپریالیسم انگلستان بود) است.

 به قسمی که بیشتر کرسی ها و مقامهای قدرت در اردوی نو و بیروکراسی دولت در دست پشتونها و پس آن تر تاجیکها بود. دیگر ملتها به شمول هزاره ها، اوزبیک ها، ترکمنها، نورستانی ها، ایماقها ووو به درجات مختلف از دسترسی به منابع قدرت در دولت نو محروم شدند. نورستانی ها که بیشتر بودایی مذهب بودند به حیث «کافر» مورد ایلغار قوای اردوی عبدالرحمن قرار گرفته و به اجبار مسلمان شدند. از آنجا که هزارستانی ها جمعیت کلان همبسته را تشکیل میدادند، سرکوب کردن آنها کار ساده نبود. به خاطر از این عبدالرحمن خان به حیث «امیر اسلام» برای هزاره ها هم فتوی «جهاد علیه کفار» از ملاهای حنفی گرفت و مناطق محل سکونتشان غرض حملات «عساکر اسلام» شد. اردوی مرکزی به کشتار، اعدام، زندانی کردن، شکنجه و کوچاندن هزاره ها مصروف شد. ۶۲ فیصد از جمعیت هزاره ها به دست اردوی عبدالرحمن کشته و تبعید شدند و بسیار از آنها به اسارت در آمدند که پس به عنوان برده به فروش رسیدند. زمینها و محل زندگی هزاره ها از سوی دولت مرکزی به عنوان «تیول» به کوچی های (عشایر) و قبایل پشتون داده شد و ترکیب جمعیتی این مناطق بیخی تغییر کرد و نام مناطق و قریه ها و شهرها به اسامی پشتون بدل شد و روند «پشتونیزه» کردن هزارستان مانند دیگر مناطق غیر پشتون آغاز شد. هزاره جات به بازار برده فروشی اردوی امیر عبدالرحمن تبدیل شد و بسیار از زنان و مردان و اولادهای هزاره به حیث برده به فروش میرسیدند. تازه در زمان حبیب الله خان (سلطنت از ۱۹۰۱ تا ۱۹۱۹) بود که خرید و فروش بردگان هزاره لغو شد. اما ستم ملی بالای سر هزاره ها ادامه پیدا کرد. توهین به هزاره ها در ادبیات کوچه و بازار و یومیۀ جامعه رایج بود و نژادپرستان پشتون آنها را «وصلۀ ناجور» جامعۀ افغانستان میدانستند. این مساله فقط برای هزاره ها نبود و در مورد دیگر تبارها و ملل غیر پشتون هم به کار میرفت اما در مورد هزاره ها به صورت مضاعف بود. ضرب المثل «تاجیکها به تاجیکستان بروند، اوزبیکها به اوزبکستان بروند و هزاره ها به گورستان» در لسان بسیاری از شوینیستهای پشتون رایج بود. هویت «افغان» با برتری ملت پشتون به عنوان هویت مشترک همۀ ملل ساکن جغرافیایی افغانستانِ جدید ساخته و به دیگران تحمیل شد. اما به علت دری بودن زبان بیروکراسی در افغانستان، دو زبان فارسی دری و پشتون رسمیت داده شدند و دیگر زبانهای ترکمنی، بلوچی، اوزبکی، پامیری و غیره در مکتبها و لیسه ها ممنوع بود.

این تبعیض در ساحت اقتصاد هم وجود داشت. به طور سیستماتیک هزاره ها از دسترسی به آموزش دانشگاهی و پستهای دولتی و مدیریتی و ممنوع بودند و عملا در مشاغل زارعت و کارگری مصروف میشدند. یکی از فرمانهای دولت داود خان این بود که «پنج متر از جوی آب به بالا مال دولت است»! یعنی در مناطق هزاره نشین که همه کوه و کوهستان است، تنها پنج متر از دوطرف جوی آب از هزاره است، بقیه از دولت که کوچی ها از آن استفاده می کردند!

در زمان حاکمیت حزب دمکراتیک خلق افغانستان، یعنی دولت دست نشاندۀ سوسیال امپریالیسم شوروی، اگر چه تظاهر به «برابری همۀ ملل افغانستان» میشد و برخی چهره های هزاره مانند سلطانعلی کشتمند به وزارت و نخست وزیری هم رسیدند اما روابط سیاسی و اجتماعی بر اساس برتری پشتونها ادامه پیدا کرد. بسیاری از روشنفکران هزاره که در سازمانهای مائوئیست و منتقد و مخالف حزب خلق سازماندهی شده بودند، دستگیر و زندانی و اعدام شدند. اما در دوران کارمل و نجیب، تاکتیک دولت برای متحد کردن هزاره ها و جدا کردن شان از دیگر احزاب و گروه های جهادی بود و با دادن امتیازاتی به فئودالها و ملاهای هزاره و دولت سعی میکرد کمی موقعیت هزاره ها را مقبول تر از قبل کند و قریه ها و مناطق آنها را کمتر از دیگر مناطق مورد بمبارد و حمله قرار دهد و حتی یگان وقت قسمی از خودمختاری هم در برخی از مناطق هزاره جات از طرف دولت تحمل میشد.

پس از سقوط رژیم خلقی ها و آغاز جنگهای داخلی میان گروه های جهادی، باز هم مسالۀ ستم و تبعیض علیه هزاره ها رایج بود. برخی از گروه های اسلامگرای جهادی مانند «حزب اسلامی افغانستان» به رهبری گلبدین حکمتیار و «اتحاد اسلامی برای آزادسازی افغانستان» به رهبری عبدالرب سیاف از سنی های بنیادگرا و ضد شیعه بودند و بیشتر اعضای آن از پشتونهای بنیادگرا هم بودند. آنها در دوران جنگهای داخلی کابل، حملات مرگباری به نفوس ملکی هزاره میکردند و اعدام و شکنجه و تجاوز به زنان هزاره از جنایتهای هر روزه شان بود. با آمدن طالب، وضعیت هزاره ها هر روز بدتر و وخیم تر از روز قبل شد. بسیاری از آنها به حیث کافر و زندیق زندانی و تیرباران شدند و تقریبا منطقه ای در افغانستان وجود نداشت که از تیررس ظلمهای طالب به مردم هزاره در امان باشد.

پس از سال ۲۰۰۱ و اشغال افغانستان، دولت دست نشاندۀ امپریالیسم آمریکا سعی کرد از استراتژی دولت  خلقی ها و کارمل برای متحد کردن هزاره ها استفاده کند و به آنها امتیازاتی بدهد، اما اساس روابط برتری پشتونها و فرودستی هزاره ها ماندگار بود. به قسمی که امروز دولت غنی متهم است که اقدام مشخصی برای جلوگیری از حملات تروریستی با هدف نسلکشی هزاره ها کردن نمیتواند یا نمیخواهد.

سیاستمداران و روشنفکران هزاره

در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ روشنفکران هزاره بیشتر جذب اندیشه های مترقی و مارکسیستی و خاصتا مائوئیسم میشدند. به خاطر از اینکه ناسیونالیسم پشتون در میان چپهای طرفدار رویزیونیسم روسی و مشخصا جناح خلق «حزب دمکراتیک خلق افغانستان» رایج بود و توجه خاصی به موضوع ستم ملی و تبعیض ملی در افغانستان نمیشد. «سازمان جوانان مترقی» به عنوان اولین تنظیم و سازمان با گرایشات مائوئیستی در افغانستان توسط داکتر اکرم یاری و برادرش صادق یاری که هر دو در امریکا تحصیل کرده و متأثر از چین سوسیالیستی (۱۹۴۹-۱۹۷۶) بودند، اساس گذاری شد.

جنبش مائوئیستی افغانستان تا پیش از حملۀ سوسیال امپریالیسم شوروی توانست در میان جوانان و روشنفکران مترقی زیادی پایه بگیرد. اما رهبران این جنبش نوپا یا مانند استاد اکرم یاری توسط رویزیونیستهای خلقی و پرچمی در زندان اعدام شدند و یا مانند سیدال سخندان توسط اسلامگرایان ترور شدند. به علاوه اشکالات سیاسی و فکری و نداشتن یک خط سیاسی و ایدئولوژیک منسجم (که اساسا نتیجه سردرگمی تئوریک در جنبش نوین کمونیستی پس از شکست سوسیالیسم در چین در سال ۱۹۷۶ بود) نتوانست به یک نیروی قدرتمند در مقابل امپریالیسم روس و اسلامگرایان وابسته به امریکا و غرب تبدیل شود. به خاطر از عدم وجود یک حزب کمونیست و نیروی مترقی، مبارزات توده های مردم علیه اشغالگری شوروی، شکل قبیله­وی و مذهبی به خود گرفت و به شرایطی پا داد که نیروهای ارتجاعی از هر منطقه و ملت، رهبری و کنترل مبارزات و مقاومت علیه سوسیال امپریالیسم را بر عهده گرفتند. این مساله همچنین باعث شد کشورهای مجاور یعنی پاکستان و ایران و قدرتهای منطقه مانند عربستان سعودی و سازمانهای امنیتی و جاسوسی امریکا و انگلیس به تربیه و اکمال احزاب و گروه های اسلامگرا و ارتجاعی طرفدار خود بپردازند.

جمهوری اسلامی ایران هم تلاش کرد در هزاره جات و میان مردم هزاره نیروهای نزدیک به خود را گسترش داده و به قدرت برساند. استراتژی ایران دو بخش داشت: یکم تقویت سازمانهای اسلامگرای شیعه معروف به «خط امام» مثل «سازمان نصر افغانستان» که در سال ۱۳۵۸ در قم به رهبری عبدالعلی مزاری تأسیس شد و «پاسداران جهاد اسلامی افغانستان» به رهبری محمد اکبری و دوم تضعیف گروه های شیعی و هزارۀ میانه رو و مخالف ولایت فقیه و جمهوری اسلامی مانند «شورای اتفاق انقلاب اسلامی افغانستان» به رهبری سید بهشتی و «حزب حرکت اسلامی افغانستان» به رهبری شیخ آصف محسنی. قوای سازمان نصر و دیگر گروه های وابسته به ایران، به کشتار و سرکوب مائوئیستها و گروه های میانه مانند شورای اتفاق در هزاره جات پرداختند و به نیروی هژمون منطقه تبدیل شدند.

احزاب بنیادگرای شیعی خط امامی افغانستان در سال ۱۳۶۸ با تلاش وزارت خارجه ایران، متحد شدند و «حزب وحدت اسلامی افغانستان» را بنیاد گذاشتند. آنها به دنبال ادامه دادن روابط استثماری و ستمگرانۀ پیشین و استقرار دولتی بر اساس شریعت شیعه در هزاره جات بودند که برای زنان و کارگران و دهقانان چیزی جز ادامۀ همان روابط پوسیدۀ پیشین نبود. اما این حزب و رهبر آن مزاری که در جریان جنگهای داخلی شهر کابل همزمان علیه جبهۀ طالبان و سیاف میجنگید، با طرح شعار فدرالیسم در افغانستان و دفاع از حقوق هزاره در مقابل شوینیستهای پشتون و طالب در نگاه بسیاری از هزاره ها به حیث یک قوای مدافع مردم و یک قهرمان نگریسته شد! قتل مزاری به دست طالبان در حوت ۱۳۷۳ که برای مذاکره با آنها به چارآسیاب رفته بود، از او برای بخشی از هزاره ها یک چهرۀ افسانه ای و منجی ساخت و بر تفکرات اسلامگرایانۀ پوسیده او و موقف سیاسی و طبقاتی ارتجاعی اش پرده کشید.

دیگر رهبران حزب وحدت اسلامی و سایر جناح ها و تنظیمات بنیادگرای شیعه در هزاره جات، پس از اشغال افغانستان توسط امپریالیسم امریکا و سر کار آمدن دولتهای دست نشاندۀ کرزی و غنی به سازش با امپریالیسم و دولت مرکزی پرداختند و به گرفتن سهمی از قدرت راضی شدند. اما ستم ملی بالای هزاره ها در افغانستان همچنان ماند.

ادامه دارد….

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر