ناصر چکاوک
پیش از آن که راجع به صلح چیزی بگویم، باید یاد آور شوم که از روزی که سنگ تهداب سرزمین افغانستان گذاشته شده است، این سرزمین یا مستعمره، نیمه مستعمره بوده و یا مستقیم تحت اشغال کشور های امپریالیستی انگلیس، روسیه یا امریکا قرار داشته است.
بسیار دور نمیروم و به چگونگی بنیادگذاردن افغانستان توسط امپریالیسم انگلیس نمیپردازم. از سده بیست میآغازم، از زمانی که ساختار جهان پس از جنگ جهانییکم (۱۹۱۴-۱۹۱۸) تغییرات کلی کرد. یعنی «بزرگترین دودمانهای پادشاهی آلمانی ، رومی، روسی، عثمانی و … در این جنگ فروریختند. در بسیاری از کشورهای جهان جنبشهای آزادیخواهی بنیادگذارده شدند … برخی از کشورها برای آزادی، برابری و دادگری در تکاپو بودند. پارهای از کشورها به سوی بورژوازی رهگشودند و برای ساختن نفان (ملت) گامهای ارزنده گذاشتند … ولی کشورهای هم بودند، که دودمان را به جای نفان (ملت) گرفتند و در گمراهی سرگردان شدند و اکنون هم سرگیچه از یک دیوار به دیوار دیگر میخورند[۱]». افغانستان که یکی از آن کشور ها بود، هم قادر به ساختن ملت یک پارچه نشد و هم نتوانست وحدت ملی ایجاد کند. البته که امپریالیسم انگلیس بسیار کوشید، که از افغانستان یک کشور همدست یک ملیتی بسازد، ولی ناکام ماند. از بهر این راهبرد، راه انداختن جنگهای کیشی و تباری را پیشه کرد.
سه دهه پیش از جنگ جهانی یکم، زمانی که انگلیس ها در افغانستان درگیر جنگ شدید بودند، به امیر عبدالرحمان خان گفتند که مردم آهنین افغانستان به امیر آهنین نیاز دارند و امیر آهنین باید آگاه باشد که «اتحاد بین اقوام افغانستان بر ضد منافع امیر است[۲]». به این معنی که اتحاد و وحدت مردم، ضد منافع امپریالیسم انگلیس است. امیر عبدالرحمان هم به آن عمل کرد. او نمی توانست عمل نکند، زیرا انگلیس ها او را به سلطنت برگماشته بودند. امیر ناگزیر بود و باید منافع انگلیس را مد نظر میگرفت. و از آنجا که سلطنت و امارت ارثی بودند و بدون تغییر و دست خوردن از پدر به پسر می رسید، پسر و نواسه امیر عبدالرحمان هم پند پدرانه انگلیس را گوشواره کردند و به آن چنان عمل کردند، که منافع امپریالیسم انگلیس آسیب نبیند.
از آن زمان تاکنون این مسئله حل نشده و تضاد ستم ملی چنان حاد شده است، که همه تبارها در جنگ گرم قومی و منطقه ای درگیر اند. بخشی از این جنگ ها در افغانستان هم مربوط به تضاد کشورهای امپریالیستی برای تقسیم منطقه و جهان است. این جنگ ارتجاعیِ تباری و امپریالیستی که توسط دولت ارتجاعی اسلامی و پوشالی تحت سلطه امپریالیسم کانالیزه می شود، در سرتاسر افغانستان جریان دارد و هر روز جان بسیاری انسان دگراندیش، دگرکیش و به ویژه دگرتبار، که بیشترشان مردمان بومی این سرزمین اند، را میگیرد. هر چند سال که جنایت به اوج میرسد و دو پوسیده امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی به پرتگاه نزدیک میشوند، دولتهای پوشالی ارتجاعی با کمک امپریالیستها، جناحهای درگیر جنگ را به نامهای «وحدت ملی» یا «صلح ملی» با هم آشتی میدهند، تا امپریالیستها دمی تازه کنند، خود را بازسازی کنند و جان دوباره بگیرند.
چنان که در آغاز گفتم، سرزمین افغانستان همواره مستقیم یا غیر مستقیم تحت اشغال کشور های امپریالیستی انگلیس، روسیه یا امریکا قرار داشته است. به این خاطر مردم افغانستان همه انواع دولت های تحت سلطه امپریالیسم و ارتجاع بنیادگرایی اسلامی را تجربه کرده اند. امپریالیسم در میدان بازی اش، همه انواع بازی های امپریالیستی _ ارتجاعی اش را به بازی گذاشته است. مردم امارت عبدالرحمانی و سلطنت ظاهرشاهی را دیدند و تجربه کردند، جمهوری داود خانی را تجربه کردند، جمهوری دست نشانده سوسیال امپریالیستی شوروی، خلق و پرچم را دیدند، انواع دولت های اسلامی از میانهرو تا بنیادگرا را تجربه کردند و در نهایت بازی پر زرق و برق دموکراسی بورژوازی را هم دیدند و هنوز هم تجربه میکنند. برای مردم افغانستان ثابت شده است، که هیچ نوع حکومت تحت سلطه امپریالیسم یا ارتجاع اسلامی نمی تواند پاسخگوی این معضلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی افغانستان باشد و جنایت و ستمگری را متوقف کند.
همه انواع دولت های که نام برده شد، زادۀ سیستم سرمایه داری بوده و همگی هم خود را بلا استثنا دموکراتیک میدانستند و میدانند. اگر درست به پدیده دموکراسی بورژوازی بنگریم، درمییابیم که جنایاتی که امروز در جهان رخ میدهند، زادۀ همین سیستم سرمایه داری اند و فاشیسم هم از درون همین دموکراسی بورژوایی سر برافراخته و سر بر میافرازد. خشونت و قهر و غضب دموکراسی بورژوازی «نه به خاطر بد طینتی تئوریسین ها و پراتیسین های دمکراسی، بلکه ناشی از درک درست و واقع بینانهی آنان از جامعه ی طبقاتی است[۳]». همین دموکراسی که امپریالیسم امریکا و جامعه جهانی به عراق و سوریه و افغانستان آوردند و هزاران هزار آدمیزاد را به جوخه آتش کشیدند و مادر بمب ها را بر سر مردمان فروریختند و محیط زیست را ویران کردند، پیش از این، در کشور های امریکای لاتین، افریقا و ویتنام به ارمغان آورده بودند. «ایالات متحده چندین میلیون ویتنامی را کشت و بیشتر خاک آن کشور را با سلاح های شیمیایی مسموم کرد. امپریالیسم ایالات متحده مرتکب جرایم جنگی بی شماری شده و جنایت علیه بشریت را در همه نقاط دنیا ادامه داده است. برای مثال آنچه امروز در کشور یمن در خاورمیانه میگذرد، جای که به خاطر بمباران و دیگر اقدامات عربستان سعودی و امارات متحده عربی که مورد پشتیبانی، تجهیز و کمک رسانی ایالات متحده هستند، یک میلیون انسان شامل تعداد زیادی کودک در حال زجر کشیدناند و بسیاری دارند از بیماری هولناک وبا میمیرند و هشت میلیون مردم، یک چهارم کل جمعیت یمن، دچار گرسنگی هستند. جنگ های دیگری است که بین ستمگران مختلف رخ می دهند. مانند جنگ های نیابتی میان نیروهای امپریالیست که غیرمستقیم با یکدیگر میجنگند. مثل جنگی که در چند سال گذشته سوریه را نابود کرده است[۴]».
تضاد های که باعث این همه چالش ها و معضلات در سرزمین افغانستان شده اند، روزبهروز حاد تر میشوند و در حال به وجود آوردن زمین لرزه سیاسی میباشند، امپریالیسم امریکا مردم را سرگرم پدیده های میان تهی و دروغ «هم پذیری» و «صلح ملی» کرده است. «صلحی در کار نخواهد بود. برای رسیدن به صلح، باید انقلاب کرد. آنچه در افغانستان جریان دارد جنگ طبقاتی پیچیده ای است، که اشغال نظامی بخشی از آن است. در این جا جدال دو نیروی اجتماعی منسوخ و پوسیدۀ امپریالیسم و اسلامگرایی، صحنه سیاسی را اشغال کرده است[۵]». دو پوسیده که دو روی یک سکه اند و بیش از چهل سال است که در افغانستان ستم میکنند. بنیادگرایان اسلامی «رحمان و رحیم» گفته به دار می آویزند و سنگسار می کنند، امپریالیسم امریکا هم با دموکراسی بورژوازی اش «برای افغانستان یا هر کشور دیگر در «جهان سوم» که مشمول مراحم تجاوز نظامی امریکا بوده است، همیشه همین محتوا را داشته و در افغانستان این دموکراسی، شامل سنگسار و به آتش کشیدن زنان و به دلخواه بمباران اهالی روستاهای «مظنون» به طرفداری از طالبان، بوده است. این واقعیت را فقط کسانی می توانند نبینند و چشم بر آن فرو ببندند که بخشی از طبقه حاکمه افغانستان و ریزه خواران شان باشند» (همانجا).
جهت گیری جنبش کمونیسم نوین افغانستان (جکنا) در برابر دو پوسیده و مبلغین دولت دست نشانده امپریالیستی و رهروان بنیادگرایی اسلامی روشن است و همواره گفته است، که سمت گیری با هر یک از این دو پوسیده، «با امید به صلح و آرامش، قطعا به تقویت هر دو طرف منجر خواهد شد» (همانجا)، زنان و جوانان که آینده سازان این کشور اند، ولی ناآگاهانه فریاد میزنند، که چرا ما دور میز به اصطلاح «صلح با طالبان» نشسته نیستیم و یا شانس نشست با آنها نداریم، خودفریبی است!
نه تنها مردم افغانستان، که مردمان کشورهای بسیاری مانند سوریه، عراق، لیبی و … در دو سه دهه گذشته لذت دموکراسی کم مایه یا ناغلیظ امریکایی را چشیده و دیده اند. روزنامه ها و فضای مجازی انترنت پر است از تصویرهای هزاران زن و مرد و پیر و جوان و کودک راهپیمای صلح جو که توسط خودکفانان امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی تکه پاره شدند، تصویر های عراقی های که امریکایی های امپریالیست روی شان شاشیدند. این تصویر ها در هر گوشه و کنار رسانه ها نمایان اند، «فرخنده» های که به آتش کشیده شدند و «فرخنده» های بسیاری که در محضر عام سنگسار شدند و هنوز هم میشوند! ببینید! دموکراسی امریکایی یعنی این: به نام آزادی زن به افغانستان لشکر میکشد، ولی ژنرال میلر هایش صحنه ای چند ساعته ای سنگسار و به آتش کشیدن «فرخنده» را با دوربین های مدار بسته تماشا میکنند! دموکراسی امریکایی یعنی این، که به مردم اجازه می دهند که به خیابان ها بروند و راهپیمایی کنند، ولی اگر راهپیمایی بویی ضد امپریالیستی داد، همان ژنرال میلر های هالیودی و خودکفان های دولت بنیادگرایی ارتجاعی گردانندگان صحنه میشوند!
اکنون که روحیه نه به طالبان و نه به دولت ارتجاعی پوشالی به فراز خود رسیده است و مردم در برابر این دو در حال سنگرگرفتن اند، نمایندگان این دو پوسیده طبل پاره ای صلح را به صدا درآورده اند و همواره سخن از صلح با طالبان و تشکیل شورای اسلامی میزنند! شورای که بیش از چهار دهه است سنگسار میکند، خون میریزد و ویران میکند، با وجود این همه بدبختی، برخی می پرسند، که «آیا این شورا، اسلام طالبانی را وارد سیستم قانون گذاری افغانستان خواهد کرد و خشونت علیه زنان قانونمند و سیستماتیک خواهد شد؟[۶]». نویسنده ها و تئوریسن های «شورایی» که بیشتر شان چپگرا هستند، شوربختانه در بیرون و درون افغانستان به سود امپریالیسم و ارتجاع بنیادگرایی اسلامی اذهان سازی و تبلیغ میکنند. نویسنده های بنیادگرا برای طالبان تبلیغ می کنند و نویسنده های خرده بورژوازی امپریالیست برای دولت تحت سلطه امپریالیسم. آنها در ظاهر دشمن یکدیگر اند، ولی در اصل هر دو پوسیده به سود یکدیگر تلاش می کنند. یک روز آخوند طالب صفتی فریاد برمیآورد، «که اسلام در خطر است، مرگ بر دموکراسی»! همزمان نویسنده ها و تئوریسن های امپریالیستی برای دفاع از دولت پوشالی و ارتجاعی فریاد می زنند که «نهادهای مدنی و دموکراتیک باید حول محور دفاع از جمهوریت متحد شوند… این نهادها… نیروهای بالقوۀ دفاع از ارزشهای دموکراتیکاند. آنها باید بدانند که وجودشان در آینده، با حکومت طالبانی در معرض خطر است. آنها در این مقطع باید بسیج شوند و همراه با دولت از منافع دموکراتیک دفاع نمایند[۷]».
اسپنتا مشاور کرزی در سخنرانی تازه اش در هرات در مورد «صلح و کنفرانس استانبول» گفت، که در این مورد چیزی نمی داند، «اما جدی نگران» هست[۸]! نمیدانم اسپنتا چه «نگرانی» دارد. از کسانی که در کنفرانس استانبول شرکت میکنند، ۵۰ درصد مزدوران دولت امپریالیستی پوشالی است، ۵۰ درصد آنها طالبان یا «برادران ناراضی» حامد کرزی، رئیس جمهور سابق اند. رئیس جمهوری که بدون اسپنتا، مشاور امنیت ملی اش، هیچ کاری انجام نمی داد. نگرانی از بهر چه؟ بنیادگرایی سر و ته یک کرباس است و امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی هم دو روی یک سکه. نگرانی از بهر چه، طالبانی که در استانبول با دولت ارتجاعی در کنار میز صلح مینشینند، در زمان حامد کرزی و مشاوریت اسپنتا «کمک مالی و اسلحه[۹]» دریافت می کردند. این چه بازی است، که از یک سو اسپنتا به طالبان کمک مالی میکند، دست بنیادگرایی را میبوسید، از سوی دیگر نگران هست؟ نگران از چه، اگر طالب نیاید و دولت دست نشانده و پوشالی ارتجاعی بنیادگرایی اسلامی که اسپنتا مشاور امنیت ملی اش بود، دوباره احیا شود، آیا تغییری در زندگی مردم میآید؟ آیا ستم بر زن از بین میرود، یا تنها تغییر در پوشش رونما میشود، یعنی اگر طالبان بیایند، زنان خانه نشین میشوند و چادری یا حجاب اجباری میشود، ولی اگر کرزی و اسپنتا بیایند، زنان اجازه دارند بیرون بروند، حجاب هم اجباری نیست. یعنی یک روی سکه آزادی حجاب میدهد، روی دیگر سکه حجاب را اجباری میکند. آیا همین کافی است؟ مسئله ستم بر زن، زن ستیزی، خشونت در برابر زن، سنگسار کردن زن، قوانین شرعی، نکاح با کودکان، بی حقوقی زنان و کشتزاز مردان بودن چه می شود، آقای اسپنتای نگران؟
اسپنتا در ادامه سخنرانی اش میافزاید: «پراکندگی در حوزه جمهوریت به سود کشور نیست و جریان های سیاسی حوزه جمهوریت نباید روند صلح را تخریب کنند[۱۰]». این یعنی هم به میخ زدن و هم به نعل کوبیدن! باید با «حول محور دفاع از جمهوریت متحد» شد و صلح با طالبان را هم جدی گرفت. یعنی که باید منافع امپریالیسم امریکا و بنیادگرایی اسلامی تضمین شوند و برنامههای سرمایداری امپریالیستی به کومک اسپنتا ها پیاده شوند.
از آنجا که دلیل اصلی و اساسی این معضلات در سرشت سیستم سرمایداری امپریالیستی نهفته است، ما دو گزینه بیش نداریم، یا باید با این وضع بسازیم، یا این وضع را دگرگون سازیم و انقلاب کنیم. زیرا اساس همه این بدبختی ها در خود سیستم امپریالیستی نهفته اند. «این ها بخشی از سوخت و ساز این سیستم هستند و در نتیجه کنار گذاشتن این جنایت ها با اصلاح سیستم ممکن نیست و به جایش سیستم باید سرنگون شود[۱۱]».
[۱] ناصر چکاوک: افغانستان و جهان، گهنامه بیرنگ شماره ۲۰، خزان ۱۳۹۹
[۲] غلام محمد غبار: افغانستان در مسیر تاریخ، برگه ۴۷۴
[۳] امیر حسن پور: دمکراسی و خشونت، مجله آرش، شماره ۱۰۵-۱۰۶، اسفند ۱۳۸۹
[۴] باب آواکیان: چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟ و چگونه واقعا می توانیم انقلاب کنیم؟ ، تابستان ۲۰۱۸، ترجمه و نشر حزب کمونیست ایران (م ل م). صفحه ۱۶/۱۷
[۵] ستاره مهری: آیت الله آنتونی بلینکن و تشکیل شورای فقه ها در افغانستان!، نشریه آتش، شماره ۱۱۳، ۱۴۰۰
[۶] عطیه مهربان: جایگاه زنان در طرح تازه صلح آمریکا برای افغانستان در کجاست؟ اسفند ۱۳۹۹
[۷] هفته نامه نننی افغانستان، مصاحبه ضیا صدر با نادر نورزائی، Afghanistantoday.net
[۸] سخنرانی اسپنتا در هرات، روزنامه هشت صبح،: روز دوشنبه ۱۲.۰۴. ۲۱
[۹] بنیاد صلح، ۲۸.۱۲.۲۰۲۰
[۱۰] اسپنتا. همان
[۱۱] باب آواکیان: چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟ و چگونه واقعا می توانیم انقلاب کنیم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر