۱۳۹۶ آبان ۱۳, شنبه

بگذار سخن بگوییم

ليلي پناهي

 

از نشریه آتش -  شماره 67


انفجار معدن زغال سنگ زمستان يورت آزاد شهر در گلستان مهم‌ترين فاجعه‌ي کاري را در ابتداي سال جاري رقم زد. 43 کارگر کشته شدند و ده‌ها نفر زخمي. اين روزها هر اتفاق ناگواري که رخ مي‌دهد به سرعت در شبکه‌هاي اجتماعي به اشتراک گذاشته مي‌شود و تصاوير و فيلم‌هايش دست‌به‌دست مي‌شود. مردم غمگين و خشمگين مي‌شوند و عقايدشان را ابراز مي‌کنند و همدردي مي‌کنند. اين اتفاق من را به ياد کتاب «بگذار سخن بگويم» انداخت. خاطرات دميتيلا، زني از معادن بوليوي. اين کتاب روايت او از زندگي معدن‌کاران بوليوي است. کتابي تکان‌دهنده و جذاب. فيلم‌هاي کوتاهي که از صحبت‌ها و اعتراضات کارگران معدن زمستان يورت در شبکه‌هاي اجتماعي پخش شد به اندازه‌ي اين کتاب برايم تکان‌دهنده بود و دردناک. کارگران با تمام وجودشان خشمگين بودند و تک به تک حرفهاي‌شان درست بود و رنج و دردي که در صحبت‌هاي‌شان بود نشان از عمق ستم و استثماري که بر آنان وارد مي‌شود داشت. هر بار که چنين اتفاقاتي مي‌افتد مسئولين حکومتي به تکاپو مي‌افتند، به محل حادثه مي‌روند و به قول خودشان دستورات لازم را صادر مي‌کنند. اما اين حتا نوشدارو بعد از مرگ هم نيست. اين مسئولين کجا بودند وقتي کارگران از چند روز قبل اعلام کرده بودند که بوي گاز مي‌آيد؟ چرا اقدامات ايمني انجام نشد؟ تبديل شدنِ معدن به قتلگاه کارگران، حادثه نبود، جنايت بود. فقط به‌دليل بي‌مسئوليتي نبود بلکه علامت ديگري بود از اين‌که اين نظامِ سرمايه‌داري ارتجاعي چطور کار مي‌کند و قوانين‌اش چيست. حداکثرِ سود براي سرمايه‌داري در مرکز همه چيز قرار دارد و براي کسبِ آن بايد هزينه‌ها کم شود و اقدامات ايمني هزينه دارد. از  حق و حقوق کارگران زدن هم بخشي از کاهش هزينه‌ها است. در همه جاي دنيا اين قانون حاکم است و منجر به فاجعه‌هاي يکسان مي‌شود. مثل جنايتِ معدن سوما در ترکيه و صدها مورد مشابه. مثل فاجعه پلاسکو که باز هم  پاي يک نهاد دولتي وسط بود. سود کلاني که از اين مجتمع به دست مي‌آمد اهميتش بيشتر از جان مردم بود. واقعا هيچ‌کس نمي‌داند  بر خانواده‌هاي  کارگران معدن در اين چند روز چه گذشت. چشم‌انتظاري و دل‌نگراني. در چند دقيقه عزيزان‌شان را از دست دادند. فرياد معدن‌کاران از عمق 1800متري به‌گوش هيچ‌کس نرسيد و در همان معدن جان دادند و حالا با ديه ارزش جان آن‌ها را حساب مي‌کنند. کار در معدن جزو سخت‌ترين کارهاست اما اين سختي هيچ مزيتي براي کارگرانش ندارد. معادن در ايران دو دسته هستند يا متعلق به بخش خصوصي‌اند يا دولتي. معدن زمستان يورت بنا بر روايت‌ها متعلق به شرکت‌هاي خصوصيِ زيرمجموعة سپاه و بسيج  مي‌باشد. شرکت‌هاي خصوصي که مالکان آن‌ها افراد حقيقي يا حقوقي هستند خيلي راحت تر و با دست بازتري مي‌توانند حق و حقوق کارگران را دستکاري کنند و قوانين جمهوري اسلامي هم دست آن‌ها را براي اعمال هر شکلي از ستمگري باز گذاشته است. چند ماه پيش کارگران معدن به دليل عقب‌افتادن دستمزدهاي‌شان اعتصاب کردند که هيچ نتيجه‌اي براي آن‌ها در بر نداشت. حالا در بحبوحه انتخابات رياست جمهوري همه کانديداها سعي مي‌کنند که از قشرهاي فقير و کم درآمد دفاع کنند. اما براي همه واضح و مبرهن است که اين‌ها فقط وعده‌هاي پوچ و عوام‌فريبانه است براي کسب راي.
اما روي سخن با کساني است که اين روزها يقه و گلوي خودشان را پاره مي‌کنند که 96 درصدي هستند و تا سال 1400 کنار روحاني ايستاده‌اند. آن‌هايي که ادعاي اين روزهاي‌شان اين است که رأي ندادن راه‌حل نيست و اگر با رأي دادن جلو نرويم، با رأي ندادن حتما به عقب مي‌رويم! با رأي دادن دموکراسي را تمرين مي‌کنيم! آن‌هايي که نوشته‌ها و عکس‌ها در دفاع از عمل رأي دادن را تند و تند کپي مي‌کنند و در اينستاگرام و تلگرام منتشر مي‌کنند. آن‌هايي که فراموش مي‌کنند که بعد از اين هم به استاديوم آزادي راه‌شان نمي‌دهند ولي  سبز و بنفش مي‌پوشند و به استاديوم مي‌روند. روي سخن با آن‌هاست.
ما رأي نمي‌دهيم، چون نمي‌خواهيم ظالمين و جنايت‌کاران را  از هر نوعش، اصولگرا و اصلاح‌طلب، اعتدال‌گرا و ميانه‌رو، با کليد و بدون کليد انتخاب کنيم. دموکراسي با دين و خرافه، ايدئولوژي اجباري و حجاب اجباري و انتخاب بين بد و بدتر به دست نمي‌آيد. ما رأي نمي‌دهيم چون آلترناتيو ما انتخابات در حکومت سرمايه‌داران اسلام‌گرا نيست. جايي که مرگ و گريه را خوب مي‌شناسيم و با شادي بيگانه‌ايم. ما رأي نمي‌دهيم چون نمي‌خواهيم از ميان کساني که  شکنجه کرده‌اند، کشته‌اند يا دستورش را صادر کرده‌اند، يکي را انتخاب کنيم. انتخاب از ميان اينان، دفاع از حق و حقيقت نيست. حق و حقيقت، کارگر دستفروشي است که به دليل جمع شدن بساطش توسط ماموران شهرداري، خودسوزي مي‌کند. حقيقت، کارگران آق‌دره بودند که براي حق و حقوقشان اعتصاب کردند ولي شلاق خوردند. حقيقت، گور خوابي است. حقيقت را در خيابان انقلاب به پايين بهتر مي‌شود ديد. در خيابان مولوي که جوان‌ها در کنار خيابان اصلي در حال تزريق موادمخدر هستند و سرشان در زرورق فرو رفته ‌است. به حاشيه‌ي شهرهاي بزرگ برويد و حقيقت را ببينيد. حقيقت، 170 کودکي هستند که در يک شب پدرانشان را در معدن از دست دادند. حقيقت، جامعه‌اي است که ستم، تبعيض و نابرابري از هر گوشه‌اش نمايان است. حقيقت، شکافِ هولناک و عظيم طبقاتي است. حقيقت، جامعه‌اي است که جهل، خرافه ، توهم و بي‌آيندگي را به مردم تحميل کرده است. حقيقت اين است که طبقه سرمايه‌داران حاکم، زندگي و جان مردم را را تابع انباشت سود کرده است. کسب سود به قيمت جان طبقات تحتاني و زحمتکش جامعه، به قيمت بيکاري و بيگاري مردم. به قيمت هزاران کودکي که به جاي درس و مدرسه روانه بازارکار مي‌شوند. ما رأي نمي‌دهيم چون خواهان واژگوني اين نظامِ غيرانساني هستيم. چون هدف ِ ما انقلاب است و از ميانِ دشمنانِ مردم انتخاب نمي‌کنيم بلکه سرنگون‌شان مي‌کنيم . انقلابي که اين نظام سرمايه ، سرکوب و دين، خرافه و دروغ را از پهنه‌ي جامعه برچيند. بديل مردم نبايد انتخاب بين بد و بدتر باشد بلکه انقلاب و کمونيسم بايد آلترناتيو  باشد.
وقت تنگ است بيا تا صف دشمن شکنيم!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر