۱۳۹۶ آبان ۱۴, یکشنبه

معرفي يک تئاترِ خيلي خوب!



 

سولماز مرادی  

 

از نشریه آتش - شماره 70


تئاترِ «يک دقيقه و سيزده ثانيه» را بايد ديد. تئاتر براساسِ تحقيقاتِ ميداني از 53 زنِ کارتُنخواب تهيه شده، مستند است، به روي يک معضل بزرگ اجتماعي دست ميگذارد، «زخمي کهنه»  و پنهان در جامعه را به صحنه ميآورد و «نشان ميدهد حرفهاي فرو خورده، روزگاري تبديل به معضلاتي جبرانناپذير ميشوند» (نقل از بروشور توضيحي اين تئاتر).
فاصلهگذاريِ تئاتر برتولت برشت در اين نمايشِ روايي خوب انجام گرفته و تماشاگر بيشتر از اينکه مجذوبِ بازي شود، جذبِ پيام و محتواي ماجرا ميشود. نهتنها با قصه همراه ميشود بلکه خود بخشي از آن شده، نظر ميدهد و بازي ميکند.
اين تئاتر در شبهايي با مشکل براي نمايش روبهرو شد. مردم براي تماشا صف کشيده بودند اما اجرا به تعويق افتاد. مساله اين بود که با نمايشِ صحنة بشکن زدن و ترانه خواندن يکي از بازيگران در شبکههاي اجتماعي، ساحتِ اسلام لرزيده و زنگ خطر از دفتر رياست جمهوري تا وزارتِ ارشاد و دهها نهاد ديگر به صدا در آمده بود. گويي زمينلرزهاي در مقياسِ 8 ريشتر آمده و عاليجنابان با نيروي «واکنش سريع» بايد به آن رسيدگي کنند. اگر همين حسِ اضطرار را در برابر آتشسوزي ساختمان پلاسکو داشتند بدونِ شک تعداد قربانيانِ آن فاجعه کمتر بود. اما نميتوانستند چون در اينجا تفاوتي هست. از ديدِ مقاماتِ جمهوري اسلامي، فاجعة ساختمانِ پلاسکو يک «اتفاق» بود و «خواستِ خدا» اما در برنامههايي از قبيلِ اين نمايشها، دستِ بشر در کار است. و اين بشر تازمانيکه بر پايه ارزشها و قراردادهاي ديني و سياسي و اجتماعي آنها حرکت نکند، نگويد، ننويسد، نشان ندهد، ننوازد و نخواند و... مستوجب تنبيه است و سانسور و پلمب شدن.
اما هر جا ستم هست، مقاومت و مبارزه هم هست. نويسندگان، بازيگران، موسيقيدانان، رقصندگان، خوانندگان و در کل هنرمندانِ مترقي و «همدست با تودهها» به هر شکلي تلاش ميکنند تا در فضاي تيره حاکم، گوشهاي از ستمهاي رفته بر مردم را به تصوير بکشند، حساسيت بهوجود آورده و پيامي بدهند. حتا در اين سطح که: «ببينيد! بيتفاوت نباشيد! فقط دل نسوزانيد! کاري بکنيد!»
سه بازيگر اصلي اين تئاتر، زناني کارتُن خواباند. يکي از نوزادگي با اشک و آهِ مادرش سر راه گذاشته شده و بالاخره در گوشهاي کارتُنخواب ميشود. حسرتِ مادر داشتن و جستجوي مادر هميشه دنبالِ اوست. بازيگر اين نقش «سيما تيرانداز» است که نقشاش را قوي بازي ميکند. تماشاگر را به گفتگو وادار ميکند، خنده و اشک، سکوت و جنجال را پشتِ هم در ميانِ تماشاگر جاري ميکند. نامِ واقعي او ريحان است. اما در روابطِ کارتُنخوابي او را زيبا خطاب ميکنند. ريحان از اين نام بيزار است.
دومي با بازيگري خوبِ «پانتهآ بهرام» است. او يک موسيقيدان است از خانوادهاي که موسيقي را «مطربي و قرتيبازي» ميداند. با پدري وافوري که يک طرفش مولانا و اشعار او قرار دارد، طرفِ ديگرش ديوانِ حافظ و ميان پايش اشعارِ عبيدِ زاکاني. با مادري که سجدهکنان براي «عاقبتبهخيري» دختر موسيقي دوست و شورشگرش، دعا ميخواند. يک عشق بيمايه، او و روحيه سرکشاش را نابود ميکند، معتاد و سرانجام کارتُنخواب ميشود. او خيلي عصباني است و معتقد است که «مردا سر و ته يک کرباسند». تمسخرهاي او از شعرهايي که پدرش از مولانا ميخواند و نشان دادن اينکه اين شعرها از دنيا و زندگي واقعي جدا هستند و هپروتي و همراه با بيهوده بودن دعاهاي خير مادرش و پندارهاي واهيِ ديني او، فرازِ مهمي از اين نمايش است. او بيننده را از هپروتِ خيال، به دنياي موجود و چيزي که بهواقع در جريان است، ميکشاند و به فکر وامي دارد.
سومي با بازيگري «لادن مستوفي». او دختري درس خوانده است. اما سرانجام زيرِ فشارهاي سنت و خانواده پدرسالار تن به ازدواج با مردي پَست و عوضي ميدهد. معتاد ميشود و بالاخره کارتُنخواب. کارش حامله شدن است. هم بابتِ همخوابگي پول دريافت ميکند و هم بابتِ زائيدن و فروختن بچه. (يادتان نرود. اين نمايشي مستند است. واقعي است و روابطِ پنهانشده در اين جامعه را نشان ميدهد. نوزادفروشي مثلِ کليهفروشي تبديل به قاعده در اين جامعه شده است). او از خبرنگاراني که ميآيند و آنها را سوژه خبري ميکنند متنفر است. از بالا شهريهاي پولدار که به آنها سر مي زنند و لقمهاي نان ميدهند، خوشش نميآيد. از تماشاگران ميپرسد:«آيا کارتُنخواب ديدهايد؟». تعداد کم است. يکي ميگويد:«ديدهام و دلم سوخته است». ديگري ميگويد: «ديدهام و پول به آنها دادهام». سومي ميگويد:«آنها بيمار اجتماعياند».
بازيگر اينجا تامل ميکند: «آها... بيمارِ اجتماعي»؟!
اما قضاوتکنندگان کيانند و با کدام تفکر و ايدئولوژي اين وضعيت را نگاه ميکنند و سرچشمه را در کجا ميبينند؟
سايت «مشرق نيوز» ارگانِ سپاه پاسداران، در مطلبي با عنوانِ «ترويج بي بند و باري در تئاتر همچنان بيداد ميکند!» (11 مرداد 96)، اين نمايش را نقد کرده و در حملهاي تند و با فريادِ وااسلاما کممانده با «آتشبهاختياري» خودجوش (!) حکم ارتداد و قتل عواملِ نمايش و مخصوصا بازيگران زنِ اين تئاتر را صادر کند. آنها تلويحا بازيگران را «روسپي» ميخوانند. اين اصلا عجيب نيست. در قاموس ديني اينان جاي زن در رختخواب و آشپزخانه است. و اگر زني با آگاهي و شورشگري وارد عرصه اجتماع شود، حتما «ريگي به کفشش است. جنده است». پس بايد تهديد شود. سرکوب شود. اين منطق و ايدئولوژي جمهوري اسلامي و عواملش در نزديک به 40 دهه حاکميت نظامِ ديني بوده است.
آنها نگران اينگونه تئاترها هستند که در آن «نامحرمها» بههم دست ميزنند، بازيگران ميرقصند )يعني با واژهنگاريِ «فرهنگستان» جمهوري اسلامي «حرکات موزون» انجام ميدهند!!) و «کلماتِ رکيک» بهکار ميبرند. اما اين تئاتري است که به روي معضلي عميق انگشت گذاشته و آن را بيرحمانه و صريح به پرده در آوردهاند. چنين نمايشهايي محرکي ميشوند تا علاوه بر خشم و اندوه، نوعي همبستگي جمعي عليه يک ستمِ مشخص ميان عدهاي از مردم شکل بگيرد. اتحادي فکري و مستقل از قالبهاي سازمانيافته و کنترلشده توسط حاکميت. «مشرق نيوز» عصبي و معترض است. از اين روحيه و از شکفتن جوانههاي روشنگرانه در جامعه که قابليتِ تاثيرگذاري عميقي دارند و روابطِ طبقاتي و اجتماعي حاکم را زيرِ ضرب ميبرند هراسان است. پس به اين نمايش ميتازد و ميگويد به همين دليل (يعني تئاترهايي مانندِ «يک دقيقه و سيزده ثانيه») است که: «بسياري خانوادههاي متدين و پايبند به خانواده به تماشاي تئاتر نميروند.». (مشرق نيوز همانجا)
خب! به دَرَک که نميروند. خانوادههاي مورد نظرِ اين نهادِ  سرکوبِ حکومتي ميتوانند پاي وعظِ خامنهاي و علمالهدي و امثال آنها بنشينند و نمايشهاي خرافي و ضد مردمي آنان را نگاه کنند و به اراجيفي گوش بدهند که فاجعههاي انساني مانند گسترش بيخانماني و کارتُنخوابي که ثمرة نظامِ طبقاتي و ديني آنان است را تبلغياتِ «دشمنِ» ميخوانند. فضا و امکان که براي اينها کم نيست. چيزي که کم است نمايشهايي از گونه «يک دقيقه و سيزده ثانيه» است که سازندگان و بازيگرانش مخاطب را در برابرِ ارزش‌‌هاي بيارزش اين حکومت قرار ميدهند. اثري به صحنه ميآورند تاملبرانگيز و اين پرسش را در ذهنِ تماشاگر بهوجود ميآورند که آخر اين چه نظامي است که بخشي از مردماش در اين وضعيت هولناک به سر مي برند؟ طرح همين سوال دريچهاي است براي سوالاتي بيشتر و تلاش براي يافتن پاسخي درست و واقعي.
«چه بايد کرد؟» در دستور کارِ اين نمايش نيست. انتظارش را هم نبايد داشت. اما اهميت اين نمايش با بازيگريهاي عالي، در پرسشهايي است که در ذهن بيننده جاري ميکند و تاثيرات اجتماعي که بر جاي ميگذارد. از لحاظِ هنرِ متعهد اين نمايش کارش را خوب انجام داده است. چون هم به معضلي پرداخته که ريشه در نظامِ طبقاتي و اجتماعي حاکم دارد و هم تماشاگر را به اين فکر واميدارد که  با خود بگويد اين چه نظامي است  که در آن چنين فجايعي رُخ ميدهد؟ و آيا اين نظام با اين روابطِ غير انساني لياقتِ ماندگاري دارد؟
دست آخر اين سوال که آيا ميتوان نظامِ ديگري ساخت که در آن از اينگونه تراژديهاي انساني خبري نباشد؟
جواب اين است: ميتوان!

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر