۱۳۹۶ آبان ۱۴, یکشنبه

گزارشي از بلوچســتان بخش دوم




             جاييکه از هر تار و پودش نياز به انقلاب و يک زندگي انساني، فرياد زده ميشود!



میترا زارعی 

از نشریه آتش - شماره 71

 


وضعيت آموزشي، يک تراژدي است. کمتر بچهاي به رفتن به دبستان 5 کلاسه روستا علاقمند است. چون هم خانواده به کار فرزند در کشاورزي و يا کارگري در مناطق ديگر نياز دارد و هم از دبستان چيزي نميآموزند. اغلب، معلماني خسته و فرسوده که طبق نظام شوينيستي به زبان فارسي حرف ميزنند و تدريس ميکنند و دانشآموزان فقط طوطيوار آنها را تکرار ميکنند و حتا قادر نيستند يک جمله کتاب فارسي که روخواني ميکنند را معنا کنند. امکان رفتن به دبيرستان در 60 کيلومتري روستا قرار دارد که تقريبا هيچکس نميرود و دختران مطلقا از رفتن محرومند. اين وضعيت، بيسوادي در منطقه را فاجعهبار کرده است. اما در همين حال بسياري تلفنِ همراه در دست دارند و «واتس آپ» اپليکيشين مورد علاقه است! ولي چون سواد ندارند، از طريقِ گزينه صدا ارتباط برقرار ميکنند. آنهايي که سياسياند از اين طريق براي هم ترانههاي بلوچي که از ستم و ظلم بر اين ملت ميگويد و يا فيلم و تصاويري که مبارزات مردم بلوچ و جريانات ناسيوناليستي بلوچ را در پاکستان نشان ميدهد، رد و بدل ميکنند.
وضعيت پزشکي و درماني افتضاح است. بهداري منطقه حتا يک آمپول براي تزريق در موارد اضطراري (مانند سگگرفتگي که امري عادي در منطقه است) ندارد. فقط يک پلاک آهني ميبينيم که خاک گرفته و کج و معوج در بادِ سوزان تکان ميخورد و  اعلام ميکند اينجا «بهداري» است. براي ابتداييترين مشکلات درماني، مردم ناچار به سفري طولاني هستند. خيليها رنج اين سفر و هزينهاش را نميخرند و با توسل به «دعاي» ملاي شيادِ روستا و «توکل» به خداي موهوم، اميد به بهبود ميبندند.
از معدود «تفريح»هاي جوانان روستا شبها جمع شدن در مسجد است. مکاني که هم نقش امنيتي و کنترل مردم را از نظر سياسي دارد و هم مرتبا بيمارگونهترين افکار ديني و خرافي را به تودهها تزريق ميکند و شستوشوي مغزي ميدهد. بههميندليل، بسياري از مردم «به چشمِ خودشان»، «جن» را هنگاميکه قصد آزار آنان را داشته است، ديدهاند!
بسياري از مردم فاقد شناسنامه هستند و براي دريافت کارت شناسايي بايد آزمايشِ «دياناي» بدهند تا ثابت کنند «شهروند ايران» هستند. براي اين آزمايش بايد يک پروژه و بوروکراسي سنگين را از سر بگذرانند. مثلا انجام اين آزمايش در تهران ميسر است اما چون شناسنامه ندارند نميتوانند از منطقه خارج شوند و به تهران بروند! بنابراين بسياري قيدش را ميزنند. اما نداشتن شناسنامه، مساوي است با دريافت نکردن يارانه. نداشتن دفترچه بيمه سلامت. نداشتن امکانِ جابهجا شدن و رفتن به مناطقي ديگر. نداشتن امکانِ درس خواندن. مالدارهاي محلي از اين وضعيت بيشترين بهره را ميبرند و اين موقعيت به صاحبانِ کارگاههاي خدماتي امکان بيرحمانهترين شکلهاي استثمار را ميدهد و کلِ نظام از اين بهرهکشي، منفعت ميبرد. به قولِ يکي از رفقا: «99 درصدِ مردم شهرنشين نميدانند در گوشهاي از اين کشور، مردم با چنين شرايطي زندگي ميکنند. اين فاجعه است».
سياستِ «شوراهاي شهر و روستا» و انتخاب نماينده شورا، براي مردم کورسوي اميدي بود که شايد از اين طريق بهبودي در وضعيت زندگي حاصل شود. اما اين اتفاق نيفتاد و نميتوانست تحتِ اين سيستم، اتفاق بيفتد. با طايفهبازي  اغلب کساني از ميانِ «از ما بهترانِ» مالدار، «شورايي» شدند و همانها از ميان قوم و قبيله خودشان «دهيار» انتخاب کردند. از دولت مرکزي، بودجه دريافت کرده و اکثرا به جيب زدند يا از اين موقعيت بهعنوان سکوي پرش و امتياز براي انتقال به مناطق ديگر استفاده کرده و ميکنند.
چندي پيش در اين منطقه، مبارزه و اعتراضي رخ داد که در هيچ رسانهاي انعکاس پيدا نکرد. يک ملاي سنيمذهب در منبر به حضور نيروهاي جمهوري اسلامي در سوريه اعتراض کرده بود. او گفته بود که در اين مملکت جنگ نيست پس چرا بايد وارد جنگ در سوريه بشويم. اين ملا را کَتبسته دستگير کرده و راهي مشهد ميکنند. پس از آن مردم سر به شورش برميدارند. جادهها را ميبندند و با لاستيک به آتش ميکشانند. مردم محلي ميگفتند 700 بلوچِ داراي کارتِ بسيج، کارتهاي خود را آتش زدند. پس از آن دولت مرکزي در هراس از اين اعتراض با «سلام و صلوات» و با هواپيماي خصوصي اين ملا را به منطقه باز ميگرداند. نتيجهگيري پدر همسايه اين بود که «اين مردم صرفا براي مسائل مذهبي شورش ميکنند». مقوله «بلوچهاي بسيجي» هم در نوعِ خودش پديدهاي است. اينها را خانوادگي ميخرند و مثلا شيعه مذهب ميکنند. مردم نظرِ خوشي به اينان ندارند. پشت سرشان حرف ميزنند و تقبيحشان ميکنند. اما همين بيپرنسيپها در دفاع از يک ملاي سنيمذهب کارتهاي خود را ميسوزانند.
مذهب و خرافه، ستم و استثمار بيرحمانه در شرايط فقدان نيرو و حرکت پيشرو و انقلابي، رُسِ تودهها را کشيده است. در دورههاي انتخاباتي، جمهوري اسلامي رذيلانه به يادِ اين مناطق و مردمش ميافتد. در انتخابات 4 سال قبل رياست جمهوري، روحاني با دادن وعدهها به تودههاي بلوچ و تاکيد به روي «رفع تبعيضهاي قوميتي» و مهمتر ساختوپاخت با مولويهاي سنيمذهب مرتجع، آراي زيادي ازاينجا به‌‌دست آورد. امسال نيز کانديداهاي ديگر پا جاي او گذاشتند. ابراهيم رئيسي سفر به بلوچستان را جزو اولويتهايش قرار داد. اما بلوچستان ازجمله مناطقي بود که روحاني از بالاترين درصد آرا را بهدست آورد.
وقتي با مردم در موردِ امکانِ به وجود آوردن مناسباتي بهجز آنچه بسياري «تقدير» ميدانند حرف ميزني، آرزومند و مشتاق، گوش ميدهند. ازاينکه چطور چنين چيزي ممکن است ميپرسند و حرفها و فکرها براي گفتن و يادگيري دارند و وظيفه و مسئوليت جلو مي گذارند.
اينجا بلوچستان است. بيشتر از خاکِ خوبش که تشنهي آب است، مردماش تشنه آگاهي و يافتن راه رهايياند.   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر