۱۳۹۶ آبان ۱۴, یکشنبه

عنوان فصل هشتم: اوجـالان و نقد مارکسـيسم



معرفي کتاب «نقد جهان اوجالان»
فصل هشتم: اوجالان و نقدِ مارکسيسم
نام کتاب: نقد جهان اوجالان
نويسنده: صلاح قاضيزاده
 با همکاري اميد بهرنگ
ناشر: انتشارات حزب کمونيست ايران
)مارکسيست لنينيست مائوئيست(
سال نشر: چاپ اول آذر 1395


از نشریه آتش _ شماره 72

 
نقد جهان اوجالان عنوان کتابي است که ازسوي حزب کمونيست ايران (م ل م) منتشر شد. موضوع کتاب، نقدي همهجانبه از موضعِ کمونيستي نسبت به نظرات و خط سياسي و ايدئولوژيک عبدالله اوجالان رهبر در حبسِ پ.ک.ک (حزب کارگران کردستان) است.
کتاب، شامل يک مقدمه و يک نتيجهگيري و 8 فصل مجزا با عناوين متفاوت است. معرفيِ مقدمه و فصلِ اول تا هفتم کتاب را در شمارههاي پيشين آتش خوانديد. در اينجا به معرفي فصلِ هشتم ميپردازيم.
عنوان فصل هشتم: اوجـالان و نقد مارکسـيسم

فصل هشتم به بررسي نقدهاي اوجالان از مارکسيسم اختصاص پيدا کرده است. دستگاه فکري اوجالان با ادعاي گسست از مارکسيسم فرمولبندي شده است، تا آنجا که او مدعي است هيچ تفکر و نظام سياسي در دورة اخير به اندازة مارکسيسم به نظامِ سرمايهداري خدمت نکرده است و مارکسيسم و جنبشِ کمونيستي اساساً به بخشي از وضع موجود و مدرنيته کاپيتاليستي تبديل شدهاند. اينکه اوجالان و حزبش درچه شرايط تاريخياي ادعاي مارکسيست بودن کردند، اينکه واقعاً چه درکي از مارکسيسم داشتند، از مباحث و سوالات مهم اين فصل است.
اوجالان معتقد است دليل شکست مارکسيسم و دولتهاي سوسياليستي در قرن بيستم، عدم گسست اين انديشه از چهارچوبة فکري و روششناسي مدرنيته و ارزشهاي ايدئولوژيکِ مدرنيتة کاپيتاليستي است که در چند فاکتور مهم انعکاس مييابد: 1) ماندن در قيد و بند تفکر پوزيتيويستي غرب که به نوعي دگماتيسم خشک و انعطافناپذير فکري منجر شد. 2) دفاع از دولت که به ديکتاتوري و دولتهاي استبدادي منجر شد. 3) اعتقاد به حرکت تک خطي تاريخ که بيانگر نوعي دترمينيسم (حتمّيتگرايي- جبرگرايي) تاريخي است. 4) دفاع از شهر و زندگي شهري و صنعتگرايي که به عدم توجه به بحران محيط زيست و اکولوژي منجر شد.5 ) درک تک بُعدي از جامعه و تاريخ که فقط به اقتصاد و طبقات و تضاد طبقاتي محدود شده است و نقش نيروهاي ضد دولت و «نيروهاي حافظ دمکراسي ذاتي خلقها» مانند قبايل و عشاير در طول تاريخ را ناديده گرفته است. 6) تعريف اتوپيايي از پرولتاريا که به عدم درک پتانسيل ساير نيروها و هويتهاي اجتماعي منتهي شد. 7) تقليل کاپيتاليسم و انباشت سرمايه به رابطة کارگر و بورژوا يا همان تضاد کار و سرمايه و ناديده گرفتن ساير اشکال استثمار در جامعه. 8) نديدن اهميت و جايگاه مساله زنان در جامعه و تاريخ. 9) عدم اعتقاد به تکثر فکري و بهرسميت نشناختن تفاوتهاي هويتي، اعتقادي، ملي و فرهنگي در سطح جامعه. عمده نقدهاي اوجالان به مارکسيسم در فصول مختلف اين کتاب پاسخ گرفتهاند و در اين فصل به سه موضوع يعني مارکس و مدرنيته، مارکس و پوزيتيوسم و نگاه مارکس به پرولتاريا پرداخته شده است.
در ابتداي اين فصل نگاهي به تاريخچه نسبتِ پ.ک.ک با مارکسيسم و جنبش کمونيستي پرداخته شده و گفته ميشود که پ.ک.ک در همان دهه 80 و 90 هم  درون جنبش چپ ترکيه به لحاظ موضعگيري در قبالِ صفبنديهاي طبقاتي و خطي درون چپ جهاني، در جناح راست يعني سوسياليسم دروغين اردوگاه سرمايهداري دولتيِ شوروي قرار داشت. در دهة 80 و در وضعيت غلبه و محبوبيت جنبش چپ و کمونيستي در سطح جهان، اوجالان اميدوار بود تا با شعارِ انقلاب و سوسياليسم بتواند روشنفکران انقلابي، مردم و زحمتکشان کردستان را بسيج کند و بههمين دليل نام تشکيلاتشان را «حزب کارگران» گذاشتند. آنها همچنين اميدوار بودند بتوانند از کمکها و حمايتهاي شوروي و بلوک شرق عليه دولت ترکيه که متحد استراتژيک ناتو و بلوک غرب بود، نيز بهرهمند شوند. براي آنها مارکسيسم و سوسياليسم علم و نظريه و جامعهاي نبود که بايد به رهايي همه بشريت از قيد و بند نظام سرمايهداري کمک کند، بلکه بهترين و سريعترين الگوي توسعة اقتصادي و ملي بود. با فروپاشي سوسيال-امپرياليسم شوروي و بلوک شرق، اوجالان و حزبش نيز مانند ساير جرياناتِ بورژوا ناسيوناليست به کارزارِ جهاني ضد کمونيستي و «دمکراسيخواهانه» پيوستند تا با تخريبِ هر چه بيشتر مارکسيسم و کمونيسم، جاي پايي در بازار جديد سياست جهاني و ايدئولوژيهاي پسامارکسيستي پيدا کنند.
اوجالان در رابطه با مارکس و مارکسيسم براي بافتن نظرية رفرميستي و ايدهآليستياش، مجموعهاي از ديدگاههاي منتقدين کمونيسم و جريانات مختلف ضد مارکسيستي مانند آنارشيسم، پستمدرنيسم، آنارکوسنديکاليسم، آنارکوفمنيسم را به صورت مغشوش و آشفته (آن هم از منابع دسته چندم مانند موري بوکچين) دستچين کرده و تحت نام «نقد بر مارکس و مارکسيسم» به مخاطبش عرضه ميکند. اين بحثها البته نزديک به سه دهه است که در فضاي روشنفکري ترکيه رايج است و آشنايي اوجالان با اين مباحث نه ناشي از «تلاش طولاني مدت براي توضيح دلايل شکست سوسياليسم رئال» بلکه متأثر از فضاي حاکم بر جريانِ روشنفکري ترکيه است. براي نقد و بررسي حرفهاي اوجالان پيرامون مارکسيسم در واقع بايد به نقد منابع اصلي و درجه اول اين نظريات پرداخت.
سپس به نقد نگاه اوجالان به تجربه و عملکرد دولتهاي سوسياليستي در قرن بيستم پرداخته شده و اين که چرا نگاه اوجالان به علل اين شکستها غلط است و گذشته انقلابها و دولتهاي سوسياليستي را بايد بر مبنايي درست يعني ماترياليستي- ديالکتيکي بررسي کرد و اين کار توسط سنتز نوين باب آواکيان و آثارِ ريموند لوتا دربارة تاريخ سوسياليسم صورت گرفته است.
در ادامه به بحث نسبتِ مارکس و مارکسيسم با مدرنيته پرداخته شده و اينکه مطالعه آثار مارکس نشان ميدهد که رابطة مارکسيسم با مدرنيته و روشنگري، رابطهاي متضاد و دوگانه است و مارکس و انگلس هم به دفاع از مدرنيته در مقابل مناسباتِ ماقبل مدرن پرداختهاند و هم عميقترين و پايهايترين انتقادات را متوجه مدرنيته و کاپيتاليسم کردهاند. اين مارکس بود که با تبيين واقعيت عملکرد نظام سرمايهداري و قانونمنديهاي آن به ارائه يک نقد عيني و درست از اين سيستم و همچنين بديلِ آن و راه گذار از آن پرداخت. کارل مارکس و ميراث فکري و عملي وي در عينحال که حاوي و مدافع مترقيترين عناصر مدرنيته در مقابل صورتبنديهاي اقتصادي و اجتماعيِ پيشامدرن بودند، همچنين ماديترين و واقعيترين نحوة انتقاد به اين سيستم و مبارزه و گذار از آن و خلق يک جامعه بنياداً جديد را نيز پيش گذاشتند که الهامبخش صدها ميليون انسان در مبارزه با نظام سرمايهداري و بناي ضد آن يعني جامعة سوسياليستي شد. بر خلاف مارکس، اين اوجالان است که با منحل کردن ضرورت سرنگوني دولت و روابط بورژوايي و تلاش براي دمکراتيزه کردن و اصلاح آن و همزيستي با آن به نوعي سازش با کاپيتاليسم و مدرنيته کاپيتاليستي ميرسد.
اوجالان ميگويد از نظر مارکسيستها طبقاتي شدن از حيث اخلاقي و سياسي به منزلة يک رويداد نامطلوب ديده نشده و به صورت مقولهاي نيک، ترقيخواهانه، اقتضاي آزادي و يک مرحلة اجباري ارزيابي شده است. در اين بخش نيز به نقد درک سطحي اوجالان از نظرية تضاد طبقاتي مارکس و مارکسيسم پرداخته شده و اينکه چرا مارکسيسم بهدرستي واقعيت طبقات را شناخت و با تحليلي ماترياليستي تاريخي راه واقعي از بين بردن نظام طبقاتي و ساختن جامعة بيطبقه را نيز ترسيم کرد. در اين بخش بحثِ علت ويژه بودن نقش پرولتاريا در نابودي جامعه کهن و بناي جامعه جديد از نقطه نظر مارکسيسم ترسيم شده است.
در ادامه به اين اتهام اوجالان که «مارکس پوزيتوييست بود» پرداخته شده و اينکه پوزيتيسوم چيست و چرا مارکس و روشِ او پوزيتويستي نبود و ديالکتيک مارکس و نگرش تاريخمند و ماترياليستي- ديالکتيکي او کاملا ضد پوزيتويستي بود. اوجالان به هر نوع بينش علمي اتهام پوزيتيويستي ميزند تا با منحل کردن نقش و جايگاه علم، به پديدههاي غير علمي و ايدهآليستي در شناخت امتياز بدهد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر